گنجور

شمارهٔ ۴۰ - دارای جهاندار

خط نیست ز آیینه روی تو پدیدار
از آه دل سوختگان یافته زنگار
در گلشن روی تو، نه این دانه خال است
زنگی بچه ای آمده در روم گرفتار
تیر مژه از چیست بر ابروی کمانت
چشم تو اگر نیست چو ترکان کماندار
بر داغ دل کیست که در آتش رویت،
بگذاشته ای حلقه ای از طره طرار
این نقش دهان است به رخسار تو یا آنک،
در دایره حسن بود نقطه پرگار
در آئینه دیده ما مردمک چشم،
عکسی است که گردیده ز خال تو پدیدار
دل را سر و کاری است به چشم تو و مشکل
کافتاده کنون حاجت بیمار به بیمار
تا زلف شبه گون به رخ ای ماه فکندی
روزم همه گردید سیه همچو شب تار
ما بی تو چسان زیست توانیم در این شهر
اکنون که تو بر بسته ای از بهر سفر بار
دارای جهاندار علی ای که نهم چرخ
در قلزم جودش چو حبابی است نگونسار
این جرم منور که مسمی است به خورشید
آمد بدر خرگه اجلال تو مسمار
گر طوف حریمت نبدی مقصد گردون
بر مرکز غبرا، نزدی دور چو پرگار
کی از عدم این قافله آمد سوی امکان
مهر تو نمی بود اگر قافله سالار
جز از تو نوا نشنودم گوش به عالم
زیرا که توئی نائی و عالم همه نیزار
عکسی بود از شمسه ایوان جلالت
خورشید، که رخ تافته ز این گنبد دوار
جان دادن در پای تو امری است چه آسان
دل بردن از دست تو، کاری است چه دشوار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خط نیست ز آیینه روی تو پدیدار
از آه دل سوختگان یافته زنگار
هوش مصنوعی: خطی از تصویر تو در آینه نمایان نیست، چرا که از آه دل سوختگان، لکه‌ای بر آن نشسته است.
در گلشن روی تو، نه این دانه خال است
زنگی بچه ای آمده در روم گرفتار
هوش مصنوعی: در باغ چهره زیبای تو، این لکه سیاه فقط یک دانه نیست، بلکه نشانه‌ای از کودکانی است که در دل این عشق به دام افتاده‌اند.
تیر مژه از چیست بر ابروی کمانت
چشم تو اگر نیست چو ترکان کماندار
هوش مصنوعی: تیر مژه از چه چیزی به سمت ابروی کمانت رها شده است، اگر چشمت نیست که به زیبایی ترکان کماندار باشد؟
بر داغ دل کیست که در آتش رویت،
بگذاشته ای حلقه ای از طره طرار
هوش مصنوعی: در دل چه کسی نیست که به خاطر عشق و زیبایی‌ات، خود را به آتش عشق و شوق سپرده باشد و از آن طرف، تو هم زنجیری از موهای زیبایت به یادگار گذاشته‌ای؟
این نقش دهان است به رخسار تو یا آنک،
در دایره حسن بود نقطه پرگار
هوش مصنوعی: این نقشی که بر لب‌های تو دیده می‌شود، یا به عبارتی دیگر، در دایره زیبایی تو، نقطه‌ای از کمال و زیبایی است.
در آئینه دیده ما مردمک چشم،
عکسی است که گردیده ز خال تو پدیدار
هوش مصنوعی: در آیینه چشم ما، تصویری از تو شکل گرفته است که ناشی از خال زیبایت است.
دل را سر و کاری است به چشم تو و مشکل
کافتاده کنون حاجت بیمار به بیمار
هوش مصنوعی: دل به چشمان تو وابسته است و حالا که مشکل جسمی برای کسی پیش آمده، درخواست بیمار به دست بیمار افتاده است.
تا زلف شبه گون به رخ ای ماه فکندی
روزم همه گردید سیه همچو شب تار
هوش مصنوعی: وقتی که تو زلف‌های شب‌گونه‌ات را بر چهره‌ام افکندی، روزم به تیره‌ای شب‌مانند تبدیل شد و همه چیز در زندگی‌ام سیاه و تاریک شد.
ما بی تو چسان زیست توانیم در این شهر
اکنون که تو بر بسته ای از بهر سفر بار
هوش مصنوعی: ما چگونه می‌توانیم در این شهر زندگی کنیم، زمانی که تو برای سفر خودت را آماده کرده‌ای و رفتی؟
دارای جهاندار علی ای که نهم چرخ
در قلزم جودش چو حبابی است نگونسار
هوش مصنوعی: علی، که پادشاه جهان است، به گونه‌ای مهربان و بخشنده است که گردش چرخ زمان در دریای بخشش او مانند حبابی کوچک و زودگذر می‌باشد.
این جرم منور که مسمی است به خورشید
آمد بدر خرگه اجلال تو مسمار
هوش مصنوعی: این جرم درخشان که به خورشید مشهور است، به منزلت باعظمت تو وارد شد و در آنجا قرار گرفت.
گر طوف حریمت نبدی مقصد گردون
بر مرکز غبرا، نزدی دور چو پرگار
هوش مصنوعی: اگر طوفانی در حریم تو نباشد، مقصد آسمان بر مرکز گرد و غبار، دورتر از پرگار خواهد بود.
کی از عدم این قافله آمد سوی امکان
مهر تو نمی بود اگر قافله سالار
هوش مصنوعی: کی از هیچ، این گروه به سوی وجود آمد؟ اگر تو، ای مهر، قافله‌سالار نبودی.
جز از تو نوا نشنودم گوش به عالم
زیرا که توئی نائی و عالم همه نیزار
هوش مصنوعی: من فقط صدای تو را می‌شنوم و هیچ نوا یا آواز دیگری برایم دلنشین نیست، زیرا تو همان صدای زیبا هستی و دیگران تنها مثل نی‌هایی در یک نیزار به نظر می‌رسند.
عکسی بود از شمسه ایوان جلالت
خورشید، که رخ تافته ز این گنبد دوار
هوش مصنوعی: تصویری از چهره‌ی درخشان خورشید در ایوان عظمت تو بود که از این گنبد گردان می‌درخشید.
جان دادن در پای تو امری است چه آسان
دل بردن از دست تو، کاری است چه دشوار
هوش مصنوعی: فدای تو شدن و جان دادن برایت کار ساده‌ای است، اما از دست تو دل بردن و عاشق شدن بسیار سخت و دشوار است.