شمارهٔ ۳۹ - جلوه پروردگار
حیدر صفدر علی، شاهنشه ملک وقار
نفس احمد، همسر زهرا و باب هفت و چار
منبع انوار یزدان مهر گردون جمال
کاشف اسرار سبحان جلوه پروردگار
آن خداوندی که گر بردارد از عارض حجب
هستی مطلق شود در ملک هستی آشکار
آن شه عرش آستان کامد غبار درگهش
عرش را کحل بصر، افلاک را زیب عذار
گر دمی بردارد از آفاق چشم مرحمت
روح انس و جان کند از کالبد یکسر فرار
دوحه دین از نسیم جود او بگرفت بر
نخل توحید از شمیم لطف او بگرفت بار
چاکر درگاهش آمد سرور ملک وجود
سائل دربارش آمد در دو گیتی شهریار
چرخ را بشکسته قدر و شأن علوّ درگهش
عرش را افزوده زیب و فرّ ز دربارش غبار
شرمسار از گرد راهش نافه آهوی چین
منفعل از خاک کویش طبله مشک تتار
آن شنیدم بت پرستی را براهیم خلیل
بهر مهمانی به خوان آورد و با او گشت یار
گشت چون آگه ز کیش و مذهبش، ناخورده سیر
راند او را از در خود آن مهیمن خوار و زار
می خورند از خوان احسان تو نعمت وحش و طیر
می برند از نعمت فیض تو قسمت مور و مار
گر نبودی امر تو نافذ نمی گشتی به ملک
آب جاری، باد ساری، خاک ثابت، نار حار
دست قدرت بهر فرش آستان کوی تو
بافت گوئی این پرند نیلگون بی پود و تار
تا بریزد خون اعدای تو از کین روز و شب
چرخ بر بسته میان را از مجرّه استوار
شعله قهرت اگر آرد سوی جنت گذر
رشحه مهرت کند گر جانب دوزخ گذار
گلشن جنت شود چونان که دوزخ پر شرر
ساحت دوزخ شود آنسان که جنت لاله زار
جلوه گر روی تو بینم، در فراز و در نشیب
پرده در حسن تو یابم در یمین و در یسار
شمع مهر از شعله روی تو آمد شعله ور
چشم ابر از ریزش دست تو آمد اشکبار
از دمت گر فیض یابی باد نوروزی نکرد
کی جهان مرده را حیا نمودی در بهار
در تصور کاخ اجلال تو کی آید مرا
کافتاب خاورش بر در بود مسماروار
ژرف دریائی است، دریای ثنایت زآنکه نیست
آگهش غواص فکرت از میان و از کنار
باشد اندر بحر جودت یک صدف نه آسمان
ز اخترانش گوهر رخشان هزار اندر هزار
داورا، زآن رو که اوصاف تو را انجام نیست
پس همان بهتر که گویم شرحی از آغاز کار
آن که باشد چاکرت در شهر جان ها شهریار
وآن که باشد خادمت در ملک دل ها پیشکار
پادشاهان، جبهه سای درگهت صبح و پسین
شهریاران، خاک روب خرگهت لیل و نهار
مهر گردون را بوّد از روی تابان تو نور
نخل هستی را بود از قدّ موزون تو بار
اوفتد گر در ضمیرت عکسی از تغییر ملک
بگذرد گر در خیالت انقلاب روزگار
هم سپهر بی سکون از امر تو یابد سکون
هم زمین بی مدار از حکم تو یابد مدار
گر نه بالای تو از سرو سهی شد جلوه گر
ورنه رخسار تو گشت از پرده گل آشکار
کی به پیرامون سروی پای در گل شد تذرو
کی به پای خار گلبن نغمه ساز آمد هزار
ای که شد گلزار جان از فیض دستت سروخیز
وای، که شد بستان دل از امر لطفت لاله زار
ای که بر درگاه تو قدوسیان را نیست ره
وای که بر خرگاه تو کروبیان را نیست بار
نک تو را عید است و بر تعظیم این فرخنده روز
ارمغان بر کف عزیزان هر یکی از هر کنار
ارمغان باشد مرا این درج مروارید نظم
پیشکش باشد مرا این عقد درّ شاهوار
گرچه می دانم سزاوار تو نی، این ارمغان
ورچه، آگاهم به دربارت کم آمد این نثار
چون کنم چیزیم درکف نیست جز عصیان و جرم
ور بود آن هم دلی پرخون و چشمی اشکبار
هر که بینم شاد و خرّم زیست اندر کوی تو
جز من مسکین که دارم جرم بیرون از شمار
آه اگر بر من نبخشائی خطاهای سلف
وای اگر بر من بگیری لغزش پیرار و پار
گر ز راه مرحمت چشمی به سویم افکنی
زآنکه جز احسان نیم از درگهت امیدوار
یابم از لطف تو در اعلای علیین مقر
نارم از قهر تو اندر اسفل سجین قرار
گرچه دانم نیست صحرای سخایت را کران
ورچه شاها نیست عُمان عطایت را کنار
لیک از آنم دل پر از خون است کاندر نزد تو
از چه رو پیوسته باشم زرد روی شرمسار
تا بود نام فرح اندر بساط این جهان
تا بود آثار غم اندر بسیط روزگار
دوستانت را پیاپی باد عشرت جاودان
دشمنانت را دمادم باد محنت پایدار
شمارهٔ ۳۸ - هلالِ عید: ساقی هلال عید بر آمد ز کوهسارشمارهٔ ۴۰ - دارای جهاندار: خط نیست ز آیینه روی تو پدیدار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حیدر صفدر علی، شاهنشه ملک وقار
نفس احمد، همسر زهرا و باب هفت و چار
هوش مصنوعی: حیدر، پسر صفدر علی، پادشاهی با وقار و نفس پیامبر احمد، همسر فاطمه زهرا و درباری برای هفت و چهار (اشاره به امامان).
منبع انوار یزدان مهر گردون جمال
کاشف اسرار سبحان جلوه پروردگار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و روشنایی وجود الهی اشاره دارد. شاعر از منبع نور و جمال خداوند سخن میگوید و به این نکته اشاره دارد که این نور، اسرار دنیا را برای انسان آشکار میکند و جلوهای از عظمت و زیبایی پروردگار را به نمایش میگذارد. به طور کلی، شاعر به رابطه عمیق و معنوی انسان با خدا و شناخت و درک زیباییهای الهی اشاره دارد.
آن خداوندی که گر بردارد از عارض حجب
هستی مطلق شود در ملک هستی آشکار
هوش مصنوعی: خداوندی که اگر حجابی از وجود را کنار بزند، در عالم وجود به وضوح نمایان میشود و همه چیز در واقعیتاش مشخص میگردد.
آن شه عرش آستان کامد غبار درگهش
عرش را کحل بصر، افلاک را زیب عذار
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و والا به درگاهش آمده است و غبار درگاهش مانند کحل برای چشمهاست و زیبایی او، مانند زینتی برای آسمانهاست.
گر دمی بردارد از آفاق چشم مرحمت
روح انس و جان کند از کالبد یکسر فرار
هوش مصنوعی: اگر نگاهی از آفاق به ما بیفتد، مهربانی و لطف آن میتواند روح و جان ما را از جسم به طور کامل جدا کند و ما را به سوی دیگری بکشاند.
دوحه دین از نسیم جود او بگرفت بر
نخل توحید از شمیم لطف او بگرفت بار
هوش مصنوعی: دوحه دین از نسیم بخشش او جان گرفت و بر درخت توحید از عطر محبت او بارور شد.
چاکر درگاهش آمد سرور ملک وجود
سائل دربارش آمد در دو گیتی شهریار
هوش مصنوعی: ای خدمتگزار درگاه او، سرور و پادشاه واقعی عالم به درگاهش آمده است و در این دو جهان، او است فرمانروای بزرگ.
چرخ را بشکسته قدر و شأن علوّ درگهش
عرش را افزوده زیب و فرّ ز دربارش غبار
هوش مصنوعی: چرخ زمان به خاطر مقام و جایگاه بلند درگاه او شکسته و به همین دلیل، عرش آسمان به زیبایی و شکوه او افزوده شده و دربارش از عظمت و جلا پر شده است.
شرمسار از گرد راهش نافه آهوی چین
منفعل از خاک کویش طبله مشک تتار
هوش مصنوعی: نافه آهوی چین که در نزدیکی مسیر او قرار دارد، به زیبایی و دلربایی میبالد و در مقابل خاک جایی که او زندگی میکند، احساس شرمساری میکند. بوی مشک او نیز همانند صدای ضرب و موسیقی به گوش میرسد.
آن شنیدم بت پرستی را براهیم خلیل
بهر مهمانی به خوان آورد و با او گشت یار
هوش مصنوعی: یک بار میگویند که ابراهیم خلیل (ع) بتپرستی را دعوت کرد و او را به مهمانی دعوت کرد و با او همراه شد.
گشت چون آگه ز کیش و مذهبش، ناخورده سیر
راند او را از در خود آن مهیمن خوار و زار
هوش مصنوعی: وقتی از باور و دین او مطلع شد، بدون اینکه چیزی بخورد، آن فرمانروای بزرگ او را به طور ناامیدانه و با ظلم و بیرحمی از در خود بیرون کرد.
می خورند از خوان احسان تو نعمت وحش و طیر
می برند از نعمت فیض تو قسمت مور و مار
هوش مصنوعی: دربارهی احسان و بخشش تو، مخلوقات گوناگون از جمله پرندگان و وحش، از سفرهی نعمت تو بهرهمند میشوند. حتی موجودات کوچکی مثل مور و مار نیز از فیض و برکات تو سهم میبرند.
گر نبودی امر تو نافذ نمی گشتی به ملک
آب جاری، باد ساری، خاک ثابت، نار حار
هوش مصنوعی: اگر فرمان تو نبود، هیچ چیزی در این جهان به حرکت درنمیآمد؛ نه آب جاری میشد، نه باد میوزید، نه خاک برجا میماند و نه آتش میافروخت.
دست قدرت بهر فرش آستان کوی تو
بافت گوئی این پرند نیلگون بی پود و تار
هوش مصنوعی: دست توانای خداوند، فرشی زیبا برای درگاه تو بافته است، گویی این پرنده آبی رنگ بدون هیچ رشته و تار است.
تا بریزد خون اعدای تو از کین روز و شب
چرخ بر بسته میان را از مجرّه استوار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دشمنان تو به خاطر کینه تو خون بریزند، روز و شب به خاطر این موضوع بر فراز آسمان در چرخش هستند و مسیر ثابت و استواری را دنبال میکنند.
شعله قهرت اگر آرد سوی جنت گذر
رشحه مهرت کند گر جانب دوزخ گذار
هوش مصنوعی: اگر خشم تو به سمت بهشت بیفتد، ذرهای از محبت تو میتواند به دوزخ برود.
گلشن جنت شود چونان که دوزخ پر شرر
ساحت دوزخ شود آنسان که جنت لاله زار
هوش مصنوعی: بهشت مانند یک گلزار زیبا خواهد شد، همانطور که جهنم پر از آتش و شعله خواهد گردید.
جلوه گر روی تو بینم، در فراز و در نشیب
پرده در حسن تو یابم در یمین و در یسار
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، زیبایی تو مشهود است؛ در هر بلندی و پایینی، همواره در جلوهگری و زیباییات چیزی میبینم که مرا مجذوب میکند.
شمع مهر از شعله روی تو آمد شعله ور
چشم ابر از ریزش دست تو آمد اشکبار
هوش مصنوعی: شمع محبت به خاطر درخشش چهره تو روشن و پرآتش شده است و چشمان ابر هم به خاطر باریدن دست تو، پر از اشک شدهاند.
از دمت گر فیض یابی باد نوروزی نکرد
کی جهان مرده را حیا نمودی در بهار
هوش مصنوعی: اگر از نفس تو بهرهمند شوم، بهار نوروزی نخواهد کرد، زیرا تو در بهار، به دنیا آسیبدیده غیرت و حیا بخشیدی.
در تصور کاخ اجلال تو کی آید مرا
کافتاب خاورش بر در بود مسماروار
هوش مصنوعی: در خیال عظمت و شکوه تو، چگونه میتوانم به یاد بیاورم که خورشید شرق، همچون میخ، بر درِ کاخ تو قرار دارد؟
ژرف دریائی است، دریای ثنایت زآنکه نیست
آگهش غواص فکرت از میان و از کنار
هوش مصنوعی: دریای محبت و ثنای تو بسیار عمیق و گسترده است؛ چرا که غواص اندیشهام از عمق و گوشههای آن بیخبر است.
باشد اندر بحر جودت یک صدف نه آسمان
ز اخترانش گوهر رخشان هزار اندر هزار
هوش مصنوعی: در دریا بخشندگیات یک صدف وجود دارد که مانند آسمان، از ستارههایش، گوهرهای درخشان بیشماری را به همراه دارد.
داورا، زآن رو که اوصاف تو را انجام نیست
پس همان بهتر که گویم شرحی از آغاز کار
هوش مصنوعی: ای داور، چون وصف کردن ویژگیهای تو برای من ممکن نیست، بهتر است فقط یک روایت از ابتدای کار را بیان کنم.
آن که باشد چاکرت در شهر جان ها شهریار
وآن که باشد خادمت در ملک دل ها پیشکار
هوش مصنوعی: آن کسی که در میان جانها، بزرگ و پرسلطنت است، که خدمتگزار توست و آن که در قلبها خادمی برای توست، در حقیقت پیشکار و دستیار تو محسوب میشود.
پادشاهان، جبهه سای درگهت صبح و پسین
شهریاران، خاک روب خرگهت لیل و نهار
هوش مصنوعی: پادشاهان در هر وقت صبح و شب در برابر درگاه تو سر فرود میآورند و خاکی که زیر خرگاه توست، نشانهی بزرگمنشی و مقام تو است.
مهر گردون را بوّد از روی تابان تو نور
نخل هستی را بود از قدّ موزون تو بار
هوش مصنوعی: پرتو خورشید به خاطر چهره درخشان تو نمایان است و شکوفایی و زندگی درخت هستی به خاطر قامت استوار و موزون تو به وجود آمده است.
اوفتد گر در ضمیرت عکسی از تغییر ملک
بگذرد گر در خیالت انقلاب روزگار
هوش مصنوعی: اگر در ذهنت تصویری از تغییر در سلطنت یا حکومت بیفتد، حتی در خیال تو نیز انقلاب زمان برپا خواهد شد.
هم سپهر بی سکون از امر تو یابد سکون
هم زمین بی مدار از حکم تو یابد مدار
هوش مصنوعی: عالم هستی به واسطه فرمان تو آرامش مییابد و زمین نیز با اراده تو نظم و دوری پیدا میکند.
گر نه بالای تو از سرو سهی شد جلوه گر
ورنه رخسار تو گشت از پرده گل آشکار
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو مانند سرو بلند و زیبا نبود، یا اگر چهرهات از پس پرده گل نمایان نمیشد، زیباییات چه از کجا نمایان میشد؟
کی به پیرامون سروی پای در گل شد تذرو
کی به پای خار گلبن نغمه ساز آمد هزار
هوش مصنوعی: کی کسی که در اطراف درخت سرو در گل و گِل فرو رفته، میتواند در پای خارهای باغ گل، آهنگ سرودن سر دهد؟
ای که شد گلزار جان از فیض دستت سروخیز
وای، که شد بستان دل از امر لطفت لاله زار
هوش مصنوعی: تو که با لطف و مهرت، جانم را گلزار ساختهای و وجودم را سروخیز کردهای، وای از آنکه با محبتهایت، باغ دل من به لالهزار تبدیل شده است.
ای که بر درگاه تو قدوسیان را نیست ره
وای که بر خرگاه تو کروبیان را نیست بار
هوش مصنوعی: ای کسی که قدیسین نتوانند به درگاهت وارد شوند و ای کسی که فرشتگان مقرب نتوانند به حضور تو بیایند.
نک تو را عید است و بر تعظیم این فرخنده روز
ارمغان بر کف عزیزان هر یکی از هر کنار
هوش مصنوعی: این روز شادی و جشن برای توست و هر یک از عزیزان، برای گرامیداشت این روز خوشایند، هدیهای را در دست دارند.
ارمغان باشد مرا این درج مروارید نظم
پیشکش باشد مرا این عقد درّ شاهوار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشمندی یک اثر ادبی اشاره دارد. شاعر از یک مروارید سخن میگوید که نشان دهندهی هنر و خلاقیت اوست و آن را به عنوان هدیهای گرانبها معرفی میکند. این اثر نمایانگر زیبایی و شکوهی است که مانند یک گنجینه ارزشمند باید پاس داشته شود.
گرچه می دانم سزاوار تو نی، این ارمغان
ورچه، آگاهم به دربارت کم آمد این نثار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه میدانم این هدیه به تو نمیرسد، اما از مقام تو آگاه هستم و میدانم که این نذری که آوردهام، در شأن و منزلت تو نیست.
چون کنم چیزیم درکف نیست جز عصیان و جرم
ور بود آن هم دلی پرخون و چشمی اشکبار
هوش مصنوعی: هر چه که دارم در دستانم جز نافرمانی و گناه نیست. اگر هم چیزی داشته باشم، فقط دل شکسته و چشمی پر از اشک است.
هر که بینم شاد و خرّم زیست اندر کوی تو
جز من مسکین که دارم جرم بیرون از شمار
هوش مصنوعی: هر کس را که میبینم شاد و خوشحال زندگی میکند در کوی تو، جز من که در این میان بیچارهام و گناهی دارم که از حد گذر کرده است.
آه اگر بر من نبخشائی خطاهای سلف
وای اگر بر من بگیری لغزش پیرار و پار
هوش مصنوعی: بینهایت افسوس میخورم اگر خطاهایم را ببخشی و اگر بخواهی اشتباهات گذشتهام را به حسابم بگذاری.
گر ز راه مرحمت چشمی به سویم افکنی
زآنکه جز احسان نیم از درگهت امیدوار
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی و نگاهی به سوی من بیندازی، چون من جز احسان و نیکی از درگاه تو امیدی ندارم.
یابم از لطف تو در اعلای علیین مقر
نارم از قهر تو اندر اسفل سجین قرار
هوش مصنوعی: من از نعمت و لطف تو در بالاترین مقامها و در بهترین مکانها قرار میگیرم، اما از خشم تو در پایینترین جایگاه و در بدترین شرایط نجات نخواهم یافت.
گرچه دانم نیست صحرای سخایت را کران
ورچه شاها نیست عُمان عطایت را کنار
هوش مصنوعی: هرچند میدانم که پایان نعمتها و بخششهای تو مشخص نیست، اما اگرچه پادشاهی در سرزمین تو وجود ندارد، اما نعمتهای تو بیحد و حصر هستند.
لیک از آنم دل پر از خون است کاندر نزد تو
از چه رو پیوسته باشم زرد روی شرمسار
هوش مصنوعی: اما من دلی پر از درد دارم، چون نمیدانم چرا همیشه در حضورت رنگم زرد و شرمنده است.
تا بود نام فرح اندر بساط این جهان
تا بود آثار غم اندر بسیط روزگار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام خوشی و شادمانی در این دنیا وجود دارد، آثار غم و اندوه نیز در روزگار باقی خواهد ماند.
دوستانت را پیاپی باد عشرت جاودان
دشمنانت را دمادم باد محنت پایدار
هوش مصنوعی: دوستانت همیشه در شادی و خوشبختی باقی بمانند و دشمنانت هر لحظه با مشکلات و سختیها مواجه شوند.

افسر کرمانی