شمارهٔ ۳۴ - کاشف غیب
وزید بر تن خوابیدگان نسیم سحر
وز آن شمیم بیفتاد خوابشان از سر
گذشت بر بدن مردگان مسیح نسیم
وز آن نسیم روان یافت بازشان پیکر
زمین مرده دگر زنده شد به فیض نسیم
دلی که زنده نشد از زمین بود کمتر
ز خفتگان به غفلت منم در این وادی
هوس مکان و طمع بالش و غضب بستر
از این مقام مگر اشتیاق یار عزیز
کشاندم به مکانی که پا نهم بر سر
رسید آنکه مه عاشقان به شام فراق
کند چو مهر جهانتاب سر ز شرق بدر
گذشت نوبت اشرار، ایهاالاحباب
رسید دولت اخیار، صاحبان بصر
درید پنجه شیر قضا به نیم نفس
گلو ز روبه شرک و شکم ز استر شر
شکست ساعد گم گشتگان به پنجه عدل
نشست خسرو ایمانیان به تخت ظفر
به قول پیر مغان و به اذن مفتی شهر
گرفت ساقی خورشید رخ به کف ساغر
اگر ز ساقی روحانیان نگیرم می
بدان بود که ندارم ز فیض عقل خبر
گذشت جلوه خفاش در شب دیجور
دمید صبح مبارک طلوع از خاور
فتاد اهرمن خون به قید فوج ملک
چو بر سریر، سلیمان عصر کرد مقر
کفی نخورده که خون گشت نیل بر قبطی
بلی ز موسی هر عصر معجزی است دگر
کشید شب پره شرک سر به وکن عدم
چو آفتاب احد رخ نمود از خاور
حسن محاسن و باقر علوم و کاظم خلق
نبی خصال و علی قدرت و خدا منظر
یگانه مهدی موعود حجة بن حسن
بزرگ مقصد یزدان ز اول و آخر
زهی زبان تو اسرار غیب را کاشف
خهی بیان تو اظهار علم را مصدر
خدا بخوانمت ار، شرک می شود لیکن
ظهور روی تو آمد خدای را مظهر
به مجلس تو مه و مهر شمع بزم افروز
ز مطبخ تو نه افلاک مشت خاکستر
به لوح فکر تو نقش است هستی امکان
که شد خیال تو مر کاینات را مصدر
حذر ز قهر تو باید نه ز آتش دوزخ
که شد ز شعله قهر تو یک شراره سقر
طمع به مهر تو باید نه بر بهشت برین
که از ولای تو عکسی است جنت و کوثر
عرض ز فیض تو آن صاف جوهر است که شد
صفای جوهر صافی بنزد آن چو حجر
به محضر تو قدر چاکری چنانکه قضا
بدرگه تو قضا بنده ای بسان قدر
خرد کجا و گمانت بلی نشاید زد
ابر مطار ملک پر، کلاغ حیلت گر
ذوات را چه به درک صفات بیچونت
عرض چگونه به جوهر شود ثناگستر
ستایش تو تمناست فکر افسر را
که نظم داده بدین گونه طبع عقد درر
اگرچه عمری از این آستان فتادم دور
هزار شکر که دادم خدای عمر دگر
هزار حمد که ز الطاف قادر یکتا
به کام خویش بدین آستان نهادم سر
جدا مباد سر از گرد ساحت کویت
مگر ز دور فلک خاک گرددم پیکر
جهانپناه، خدیوا، ز جور دور زمان
فتادم از تو جدا همچو کور کز رهبر
گهی به راه و گهی قعر چاه افتادم
که کور مسکین بی راهبر بود مضطر
بزرگوار خدایا، به عزّ احمد و آل
به فضل خاص از این عاصی دغا بگذر
همیشه تا بود از قرب و بعد نام و نشان
هماره تا بود از مهر و قهر رسم و اثر
به نار قهر تو بادا، تن عدو سوزان
به نور مهر تو بادا، دل مُحبّ انور
شمارهٔ ۳۳ - یک جهان خورشید: زره رسید بصد گونه جاه و حشمت و فرّشمارهٔ ۳۵ - آیینه صبح: صبح هنوز این عروس حجله خاور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وزید بر تن خوابیدگان نسیم سحر
وز آن شمیم بیفتاد خوابشان از سر
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به آرامی بر روی خوابآلودگان وزید و بویی خوش از خود به جا گذاشت که خوابشان را از سرشان برکند.
گذشت بر بدن مردگان مسیح نسیم
وز آن نسیم روان یافت بازشان پیکر
هوش مصنوعی: نسیمی بر بدن مردگان مسیح وزید و به واسطه آن نسیم، پیکرشان دوباره جان گرفت.
زمین مرده دگر زنده شد به فیض نسیم
دلی که زنده نشد از زمین بود کمتر
هوش مصنوعی: زمین که به خاطر بیتحرکی و بیحالی مرده به نظر میرسید، حالا با لطف و نسیم تازهای دوباره جان گرفته است. اما دلی که از سرزمین عشق و احساس زنده نمیشود، به مراتب بیحالتتر و مردهتر از این زمین است.
ز خفتگان به غفلت منم در این وادی
هوس مکان و طمع بالش و غضب بستر
هوش مصنوعی: من در این دنیای هوس و آرزو به خواب غفلت افتادهام و در اینجا، خیال و طمع برای من مانند بال و خشم مانند بستر است.
از این مقام مگر اشتیاق یار عزیز
کشاندم به مکانی که پا نهم بر سر
هوش مصنوعی: من تنها به خاطر عشق معشوق، خود را به جایی سوق دادم که بتوانم با قدم گذاشتن بر آن، نشان دهم چقدر ارزشمند است.
رسید آنکه مه عاشقان به شام فراق
کند چو مهر جهانتاب سر ز شرق بدر
هوش مصنوعی: لحظهای فرارسید که معشوق شب عاشقان را به سوز فراق دچار کرد، درست مانند طلوع خورشید که در شرق نمایان میشود.
گذشت نوبت اشرار، ایهاالاحباب
رسید دولت اخیار، صاحبان بصر
هوش مصنوعی: زمانی که افراد بدرفتار نفوذشان رو به کاهش است، حالا نوبت افراد نیکوکار رسیده است، افرادی که بینش و بصیرت دارند.
درید پنجه شیر قضا به نیم نفس
گلو ز روبه شرک و شکم ز استر شر
هوش مصنوعی: دست قضا مانند دندانهای یک شیر، به آرامی گلو را میفشارد و انسان را از حالت شرک و تمایلات دنیوی رها میکند.
شکست ساعد گم گشتگان به پنجه عدل
نشست خسرو ایمانیان به تخت ظفر
هوش مصنوعی: توانایی و قدرت افرادی که در زندگی دچار سردرگمی شدهاند، با عدالت و انصاف به جایگاه والایی میرسد و در نهایت بر دشواریها غلبه میکنند و به پیروزی دست مییابند.
به قول پیر مغان و به اذن مفتی شهر
گرفت ساقی خورشید رخ به کف ساغر
هوش مصنوعی: به گفتهی دانشمند مشرب، با اجازهی عالمان شهر، جام شراب را در دستان ساقیای بگیر که چهرهاش مانند خورشید میدرخشد.
اگر ز ساقی روحانیان نگیرم می
بدان بود که ندارم ز فیض عقل خبر
هوش مصنوعی: اگر از ساقی روحانیان نیاشامم، بیتردید میدانم که از نعمت عقل بیبهرهام.
گذشت جلوه خفاش در شب دیجور
دمید صبح مبارک طلوع از خاور
هوش مصنوعی: عبارت به توصیف گذر زمان و تغییر حال و هوا اشاره دارد. در شب تاریک و سرد، خفاش به صورت نمادی از تاریکی و ناشناسی در حال پرواز است، ولی با طلوع صبح، روز جدیدی آغاز میشود که نشانهای از خوشحالی و امید به زندگی است. صبحی که از سمت شرق طلوع میکند، به نوعی نماد پیروزی روشنی بر تاریکی است و خبر از آغاز یک روز تازه و مبارک میدهد.
فتاد اهرمن خون به قید فوج ملک
چو بر سریر، سلیمان عصر کرد مقر
هوش مصنوعی: اهریمن خون را به گروهی از فرشتگان گسیل کرد، همانطور که سلیمان بر تخت نشسته بود و حکومت میکرد.
کفی نخورده که خون گشت نیل بر قبطی
بلی ز موسی هر عصر معجزی است دگر
هوش مصنوعی: پس از آنکه نیل به رنگ خون درآمد، قبطیها متوجه شدند که این نشانهای از قدرت خداوند است. در هر زمان، موسی معجزهای دارد که نشاندهندهی عظمت اوست.
کشید شب پره شرک سر به وکن عدم
چو آفتاب احد رخ نمود از خاور
هوش مصنوعی: شب پرهای که نماد شرک است، سرش را از عدم بیرون میآورد و آنگاه که خورشید یکتایی (احد) از سمت خاور طلوع میکند، روشنایی و حقیقت نمایان میشود.
حسن محاسن و باقر علوم و کاظم خلق
نبی خصال و علی قدرت و خدا منظر
هوش مصنوعی: این جمله به وصف صفات بارز و برجسته چند فرد اشاره دارد. حسن به زیباییها و خوبیها معروف است، باقر به عمق دانایی و علوم پایه شناخته میشود، کاظم به آرامش و خلق نیک اشاره دارد، و علی به قدرت و توانایی متمایز است. همچنین، خداوند به عنوان ناظر و دیدهبان این ویژگیها معرفی شده است.
یگانه مهدی موعود حجة بن حسن
بزرگ مقصد یزدان ز اول و آخر
هوش مصنوعی: حضرت مهدی (عج) فرزند امام حسن (ع) تنها کسی است که به عنوان مهدی موعود شناخته میشود و او هدف و مقصود خداوند از ابتدا تا انتهای تاریخ است.
زهی زبان تو اسرار غیب را کاشف
خهی بیان تو اظهار علم را مصدر
هوش مصنوعی: زبان تو، پردهبردار از رازهای پنهان است و بیان تو، نشانهای از علم و دانش گستردهات میباشد.
خدا بخوانمت ار، شرک می شود لیکن
ظهور روی تو آمد خدای را مظهر
هوش مصنوعی: اگر خدا را بخوانم، ممکن است به شرک متمایل شود، اما چهره زیبای تو، خدا را به شکل مظهری نمایان میکند.
به مجلس تو مه و مهر شمع بزم افروز
ز مطبخ تو نه افلاک مشت خاکستر
هوش مصنوعی: در مجلس تو، نور ماه و خورشید شمع جشن را روشن کردهاند و این در حالی است که آنچه از آشپزخانه تو بیرون میآید، به اندازه خاکستر آسمان، بیاهمیت و بینقش است.
به لوح فکر تو نقش است هستی امکان
که شد خیال تو مر کاینات را مصدر
هوش مصنوعی: در ذهن تو تصویر و تصوری وجود دارد که از طریق آن، واقعیات و موجودات عالم به وجود آمدهاند.
حذر ز قهر تو باید نه ز آتش دوزخ
که شد ز شعله قهر تو یک شراره سقر
هوش مصنوعی: باید از خشم تو بترسیم، نه از آتش دوزخ؛ چرا که حتی یک جرقه از خشم تو میتواند به عذاب و هولناکترین عواقب منجر شود.
طمع به مهر تو باید نه بر بهشت برین
که از ولای تو عکسی است جنت و کوثر
هوش مصنوعی: باید برای عشق و محبت تو آرزو داشته باشم، نه به بهشت بالا که از ولایت و سرپرستی تو، بهشتی و چشمهی کوثر به وجود آمده است.
عرض ز فیض تو آن صاف جوهر است که شد
صفای جوهر صافی بنزد آن چو حجر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این مفهوم است که نعمت و خیری که از تو به دیگران میرسد، مانند مرواریدی خالص و زلال است. این صفا و خلوص باعث میشود که آن مروارید از نظر ارزش و زیبایی در مقایسه با سنگها و مواد دیگر برتر و خاصتر باشد. به عبارتی، خیری که از تو جاری میشود، سبب خوشبختی و نورانیت آن چیزی است که با آن مقایسه میشود.
به محضر تو قدر چاکری چنانکه قضا
بدرگه تو قضا بنده ای بسان قدر
هوش مصنوعی: در حضور تو، ارزش بندهبودن برای من به اندازهای است که تقدیر و سرنوشت، مرا به خدمت تو گمارده و من نیز مانند سرنوشت به تو وابستهام.
خرد کجا و گمانت بلی نشاید زد
ابر مطار ملک پر، کلاغ حیلت گر
هوش مصنوعی: عقل و تدبیر تو جایی در مقابل کارها و قدرتهای بزرگ ندارد، همچنان که ابرها در آسمان به پرواز در میآیند، هیچ چیز نمیتواند مانع پرواز کلاغی باشد که به دنبال نقشههایش است.
ذوات را چه به درک صفات بیچونت
عرض چگونه به جوهر شود ثناگستر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودات (ذوات) نمیتوانند به درک ویژگیهای خاص و بینظیر تو (صفات بیچونت) برسند. چگونه میتوانند به جوهر (ذات) تو، که قابل ستایش است، نزدیک شوند و از آن تعریف کنند. به عبارت دیگر، قابلیت و صفات خاص خداوند فراتر از فهم و بیان موجودات است.
ستایش تو تمناست فکر افسر را
که نظم داده بدین گونه طبع عقد درر
هوش مصنوعی: ستایش تو برای من خواستهای است که ذهن افسر را به خود مشغول کرده، همانگونه که نظم و ترتیب خاصی به شعر و جواهرات داده است.
اگرچه عمری از این آستان فتادم دور
هزار شکر که دادم خدای عمر دگر
هوش مصنوعی: با این که مدت زیادی از این درگاه دور بودهام، اما هزاران شکرگزاری میکنم از اینکه خداوند عمر دیگری به من عطا کرده است.
هزار حمد که ز الطاف قادر یکتا
به کام خویش بدین آستان نهادم سر
هوش مصنوعی: هزار بار شکر که با لطف و رحمت خدای یکتای توانا، به خواستهام در این مکان رسیدم.
جدا مباد سر از گرد ساحت کویت
مگر ز دور فلک خاک گرددم پیکر
هوش مصنوعی: سرت از آستان کویت جدا نشود، مگر اینکه گرد و غبار فلک بر پیکر من بنشیند.
جهانپناه، خدیوا، ز جور دور زمان
فتادم از تو جدا همچو کور کز رهبر
هوش مصنوعی: در دنیای پر از ناآرامی و ظلم زمانه، از تو به دور افتادم و مانند کوران، از راه و هدایت بیبهره ماندم.
گهی به راه و گهی قعر چاه افتادم
که کور مسکین بی راهبر بود مضطر
هوش مصنوعی: گاهی در مسیر درست و گاهی در دره تاریکی افتادهام، مثل کسی که کور و بیراهنماست و از شدت ناراحتی در anguish است.
بزرگوار خدایا، به عزّ احمد و آل
به فضل خاص از این عاصی دغا بگذر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، پروردگارا، به حرمت احمد و خاندان او، با لطف خاص خودت از این گناهکار دروغگو بگذر.
همیشه تا بود از قرب و بعد نام و نشان
هماره تا بود از مهر و قهر رسم و اثر
هوش مصنوعی: همواره که عشق و خشم در زندگی وجود دارد، نشانهها و آثار آن نیز همیشه باقی خواهد ماند، هرچند که نزدیک یا دور باشیم.
به نار قهر تو بادا، تن عدو سوزان
به نور مهر تو بادا، دل مُحبّ انور
هوش مصنوعی: با آتش خشم تو، جسم دشمن بسوزد و به روشنی محبت تو، دل دوست درخشان گردد.

افسر کرمانی