شمارهٔ ۳۳ - یک جهان خورشید
زره رسید بصد گونه جاه و حشمت و فرّ
خدایگان امم، عارفت ستوده سیر
به همرهش همه خوبان تبت و یغما
به موکبش همه ترکان خلّخ و کشمر
لوای حشمتش آزرده چهره گردون
غبار موکبش آموده دامن اغبر
عیان ز چاک گریبانش یک جهان خورشید
نهان به سایه دامانش یک سپهر اختر
صف مواکب او چون کواکب از پی ماه
هجوم معشر او چون نجوم گرد قمر
بدین تجمل شایان و این تجلّل نغز
سفر نمود به عالم همی به فال و به فرّ
سپرد عرصه عالم همی چه شرق و چه غرب
نبشت پهنه گیتی همی چه بحر و چه برّ
لوای نصرت افراشت در همه آفاق
بساط دعوت گسترد در همه کشور
فشاند سیم بهر کس چه بنده، چه آزاد
نمود جود، بهر تن ز منعم و مضطر
لبش گشود به سائل سر سفینه دُر
کفش شکست به مفلس در خزینه زر
فشرد پای بمردی بسان جدّ و بنین
نهاد نام به گیتی چو نامدار پدر
پدر بیاید بس نامدار در گیتی
که پرورد همی اینگونه نامدار پسر
اساس ملّت بنمود سخت تر ز نخست
بنای دولت ز آغاز کرد محکم تر
دو سال می بشد افزون که رخ نهفت ازما
ولی به ما زد و صد سال آمد افزون تر
هزار شکر که ایدون ز بعد چندین رنج
زدود گرد ره، از رخ گشود رخت سفر
کنون به شادی این مژده گر ننوشم می
چنان بود که نباشد مرا ز عقل خبر
دماغ تا بکنم تر برغم زاهد خشک
بیار ساقی آن آب خشک و آتش تر
بیار می که جهان راست عادتی از نو
بنوش هی، که فلک راست گردشی دیگر
بکام یاران بنمود روزگار خرام
ز جان دشمن بگرفت آسمان کیفر
سپهر چرخ دگر زد، زمانه شد تبدیل
دوباره گشت جهان بر مراد اهل هنر
نهفت شام غم اندوز رخ به پرده غیب
دمید صبح مبارک طلوع از خاور
خدایگانا، ای کز غبار خاک درت
گرفت عرصه این ملک آب و رونق و فرّ
تو آن محیط خیالی که عرصه امکان
به محضر تو کم است از نگین انگشتر
تو آن ضمیر منیری و آستین دریا
که این دو هیچ ندارند ظلمت و معبر
تو آن رفیع خیالی که شخص هستی ملک
به درگه تو ستاده است حلقه سان بر در
مناقب تو تمناست طبع افسر را
که آب داده بدین گونه نظم را گوهر
همیشه تا بود از قرب و بُعد نام و نشان
هماره تا بود از لطف و عنف رسم و اثر
تن عدوی تو بادا، ز عنف تو لرزان
دل مُحبّ تو بادا به لطف تو انور
شمارهٔ ۳۲ - داور فرخ رُخ: صباح عید بازآمد به فیروزی و فال و فرّشمارهٔ ۳۴ - کاشف غیب: وزید بر تن خوابیدگان نسیم سحر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زره رسید بصد گونه جاه و حشمت و فرّ
خدایگان امم، عارفت ستوده سیر
هوش مصنوعی: زره به هزاران شکل و زیبایی از دنیا و مقامهای بزرگ، مایه افتخار و حشمت محسوب میشود، و کسانی که آن را میشناسند، به آن ارادت میورزند.
به همرهش همه خوبان تبت و یغما
به موکبش همه ترکان خلّخ و کشمر
هوش مصنوعی: در کنار او همه نیکان و خوبان تبت و یغما حضور دارند و در جمع او همگان از ترکان خلّخ و کشمر هستند.
لوای حشمتش آزرده چهره گردون
غبار موکبش آموده دامن اغبر
هوش مصنوعی: پرچم عظمت او باعث نارضایتی آسمان شده و گرد و غبار کاروانش دامنش را آماده کرده است.
عیان ز چاک گریبانش یک جهان خورشید
نهان به سایه دامانش یک سپهر اختر
هوش مصنوعی: چاک گریبان او چون منبعی است که در آن یک جهان خورشید پنهان شده است و سایه دامانش، همچون فضایی پرستاره، در خود دارد.
صف مواکب او چون کواکب از پی ماه
هجوم معشر او چون نجوم گرد قمر
هوش مصنوعی: صف طولانی طرفداران او مانند ستارهها در آسمان است که به سمت ماه میروند و اجتماع جمعیت او همچون ستارهها به دور قمر میچرخد.
بدین تجمل شایان و این تجلّل نغز
سفر نمود به عالم همی به فال و به فرّ
هوش مصنوعی: با این تزیین زیبا و این جلوه دلنشین، سفر کرد به دنیای دیگر، همراه با بخت و اقبال.
سپرد عرصه عالم همی چه شرق و چه غرب
نبشت پهنه گیتی همی چه بحر و چه برّ
هوش مصنوعی: این دنیا را به امانت سپردهاند، چه در شرق و چه در غرب، و همچنین وسعت زمین را، چه در دریا و چه در خشکی.
لوای نصرت افراشت در همه آفاق
بساط دعوت گسترد در همه کشور
هوش مصنوعی: پرچم یاری بالا رفته و در تمام جهان، زمینه دعوت را فراهم کردهاند و در هر گوشهای از سرزمین، این دعوت گسترده شده است.
فشاند سیم بهر کس چه بنده، چه آزاد
نمود جود، بهر تن ز منعم و مضطر
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity کسی به طوری است که به همه افراد نیازمند، چه آزاد و چه بندگان، کمک میکند و در حقیقت، بخشش او شامل حال تمامی انسانها میشود.
لبش گشود به سائل سر سفینه دُر
کفش شکست به مفلس در خزینه زر
هوش مصنوعی: دختر این افراد، وقتی در برابر سوال و درخواست شخصی قرار میگیرد، لبخند میزند و به او پاسخ میدهد. او در حالی که میتواند به خوبی از خود دفاع کند و به نیازهای خود برسد، به بیپولی و نداشتن امکانات مالی شخصی اشاره میکند که به دنبال ثروت و مال است.
فشرد پای بمردی بسان جدّ و بنین
نهاد نام به گیتی چو نامدار پدر
هوش مصنوعی: او با فشردن پای خود مانند پدر و نیاکانش، نامی بزرگ را در جهان به جا گذاشت.
پدر بیاید بس نامدار در گیتی
که پرورد همی اینگونه نامدار پسر
هوش مصنوعی: پدر بزرگواری که در دنیا مشهور و معروف است، به این خاطر معروف شده که چنین پسری را تربیت کرده است.
اساس ملّت بنمود سخت تر ز نخست
بنای دولت ز آغاز کرد محکم تر
هوش مصنوعی: اساس ملت نشان میدهد که برای شکلگیری یک دولت، نیاز به بنیانی محکمتر از قبل است و باید از ابتدا به طور قویتر پایهگذاری شود.
دو سال می بشد افزون که رخ نهفت ازما
ولی به ما زد و صد سال آمد افزون تر
هوش مصنوعی: دو سال است که چهرهاش از ما پنهان شده، اما هنوز به ما مینگرد و این حس حضور او در ما روز به روز بیشتر میشود.
هزار شکر که ایدون ز بعد چندین رنج
زدود گرد ره، از رخ گشود رخت سفر
هوش مصنوعی: هزار بار شکر که بعد از تحمل این همه رنج، سفر شروع شد و چهرهام از غم و اندوه آزاد شد.
کنون به شادی این مژده گر ننوشم می
چنان بود که نباشد مرا ز عقل خبر
هوش مصنوعی: اینک اگر به فرح و شادی این خبر را ننویسم، گویا از عقل و هوش خود بیخبر هستم.
دماغ تا بکنم تر برغم زاهد خشک
بیار ساقی آن آب خشک و آتش تر
هوش مصنوعی: من میخواهم به این زودیها از تنهایی و خشکسالی رهایی یابم، پس ای ساقی، بیا و آن آب خوش و شعلهی شوق را به من بده تا بتوانم از این حالت رها شوم.
بیار می که جهان راست عادتی از نو
بنوش هی، که فلک راست گردشی دیگر
هوش مصنوعی: بیا شراب بیاور که زندگی ما به تکرار عادتها در آمده. بیا و بنوش تا بدانیم که دنیا دوباره به دوران دیگرش میچرخد.
بکام یاران بنمود روزگار خرام
ز جان دشمن بگرفت آسمان کیفر
هوش مصنوعی: روزگار برای دوستان، آرزوهایی را فراهم کرد و از دشمن جان گرفته شد و آسمان، مجازات را نازل کرد.
سپهر چرخ دگر زد، زمانه شد تبدیل
دوباره گشت جهان بر مراد اهل هنر
هوش مصنوعی: آسمان دوباره تغییر کرد و زمان به حالت جدیدی درآمد. جهان دوباره به خواستههای هنرمندان پاسخ داد.
نهفت شام غم اندوز رخ به پرده غیب
دمید صبح مبارک طلوع از خاور
هوش مصنوعی: غروب غم انگیز چهره خود را در پشت پرده عدم پنهان کرد و صبح خوشبختی از سمت شرق طلوع کرد.
خدایگانا، ای کز غبار خاک درت
گرفت عرصه این ملک آب و رونق و فرّ
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، تو که با گلی از خاک درگاهت، زندگی و رونق و عظمت را به این سرزمین عطا کردهای.
تو آن محیط خیالی که عرصه امکان
به محضر تو کم است از نگین انگشتر
هوش مصنوعی: تو آن فضایی هستی که امکان حضورش کمتر از نگین انگشتر است.
تو آن ضمیر منیری و آستین دریا
که این دو هیچ ندارند ظلمت و معبر
هوش مصنوعی: تو مانند نور و روشنی هستی و همچون آستین دریایی که هیچ گونه تاریکی و مسیری ندارد.
تو آن رفیع خیالی که شخص هستی ملک
به درگه تو ستاده است حلقه سان بر در
هوش مصنوعی: تو آن خیال بلند و والایی هستی که همه چیز در ملک، به احترام تو، به درگاهت ایستاده و همچون حلقهای بر در تو قرار گرفته است.
مناقب تو تمناست طبع افسر را
که آب داده بدین گونه نظم را گوهر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ویژگیها و فضایل تو خواستهای است که ذهن شاعر را به خود مشغول کرده و او را به نظم و بیان این فضایل وادار کرده است. در واقع، شاعر از زیباییهای تو الهام گرفته و با این الهام، شعری با ارزش و زیبا ساخته است.
همیشه تا بود از قرب و بُعد نام و نشان
هماره تا بود از لطف و عنف رسم و اثر
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که نزدیکی یا دوری وجود دارد، نشانهها و نامها نیز در زندگی ما باقی خواهند ماند. لطف و مهربانی نیز همواره در رفتار و ارتباطات ما تأثیرگذار خواهد بود.
تن عدوی تو بادا، ز عنف تو لرزان
دل مُحبّ تو بادا به لطف تو انور
هوش مصنوعی: وجود تو سبب ایجاد ترس و لرز در دل محبتورزان است، اما به خاطر لطف و رحمت تو، دلها در نور و روشنی قرار میگیرند.

افسر کرمانی