شمارهٔ ۳۲ - داور فرخ رُخ
صباح عید بازآمد به فیروزی و فال و فرّ
فرح خیز و طرب بیز و الم ریز و روان پرور
بود کز در، درآیی مرمرا ای لعبت سیمین
خرامان و غزلخوان و خوی افشان و طرب آور
ز مستوری و مهجوری و رنج دوریت ما را،
به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
ندیده چشم گردون، هیچگه همچون تو طنازی
شرر خوی و شبه موی و جنان کوی و سمن پیکر
خریدار دلالت دلبرا هستم ولی باشد
دمم سرد و تنم گرد و سرشکم سیم و رویم زر
ز قد و خوی و موی و رویت آمد در درونم دل،
الم آویز و دردانگیز و رنج آمیز و غم پرور
مرا جان آتش است اندر بدن تا بینمت ای گل
به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان به کف ساغر
نپندارم که در جنّت به طرز تو بود حوری
مشعشع رو، مسلسل مو، معنبر بوی و نسرین بر
به دوران فراقت، هان نگارا چون من و بختم
بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر
به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما ز آن رو،
خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر
بود کز من پذیری جان به مدح داور دوران
شه فرخ رخ عادل دل، آن دارای دین پرور
شه دجال کش مهدی، که حکمش را و امرش را،
فلک بنده، ملک برده، قضا خادم، قدر چاکر
زهی شاهی که از کاخ جلال احترامت شد
زحل دربان و مه تابان و خور رخشان و نجم ازهر
خمی میری که دارد زیر ابر گوهر افشانت،
زبان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، مَلَکْ شهپر
شد از قهر و شد از مهر و شد از لطف و شد از فیضت
تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر
هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت،
اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر
به هر صورت، به هر معنی، تویی صورت، تویی معنی
به هر ساغر، به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر
به میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و جبرائیل،
تویی آمر، تویی ناصر، تویی مولا، تویی سرور
ز اطوارت، زگفتارت، ز دیدارت، ز انوارت
خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شب پر
سوابق را، لواحق را، مشایق را، حقایق را
تویی اول، تویی آخر، توی مُظْهِرْ، تویی مظهر
به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی،
تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر
شمارهٔ ۳۱ - امام عوالم: تعجب از آن روی چون مهر انورشمارهٔ ۳۳ - یک جهان خورشید: زره رسید بصد گونه جاه و حشمت و فرّ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صباح عید بازآمد به فیروزی و فال و فرّ
فرح خیز و طرب بیز و الم ریز و روان پرور
هوش مصنوعی: صبح عید دوباره با شادی و خوشحالی فرا رسیده است. هوای دلانگیز و خوشی در فضا پیچیده و غم و اندوه دور شدهاند. روح و جان انسان در این روز به شادابی و نشاط دعوت میشود.
بود کز در، درآیی مرمرا ای لعبت سیمین
خرامان و غزلخوان و خوی افشان و طرب آور
هوش مصنوعی: ای معشوقه نقرهای و دلربا، از در وارد شو! تو که با ناز و غزلخوانی خود، دل من را شاد میکنی و سرمستی و شادی را به زندگیام میآوری.
ز مستوری و مهجوری و رنج دوریت ما را،
به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
هوش مصنوعی: دوری و تنها بودن و درد فراق تو ما را به حالتی رسانده که در هر گوشهای از طبیعت، از باد و خاک و آب و آتش، نشانهای از تو میجوییم و حسرت تو در دل ما جاودانه است.
ندیده چشم گردون، هیچگه همچون تو طنازی
شرر خوی و شبه موی و جنان کوی و سمن پیکر
هوش مصنوعی: در نگاه آسمان هیچ کس مانند تو در ناز و کرشمه نیست؛ ترکیبی از زیباییهایی چون شرارههای عشق، موهای جذاب و جوانی، و درخشش های سمن.
خریدار دلالت دلبرا هستم ولی باشد
دمم سرد و تنم گرد و سرشکم سیم و رویم زر
هوش مصنوعی: من عاشق دلبرم و به دنبال او هستم، اما حال و وضع مناسبی ندارم؛ سردم است و خسته، و درونم پر از غم و اندوه است، در حالی که ظاهر من زیبا و درخشان به نظر میرسد.
ز قد و خوی و موی و رویت آمد در درونم دل،
الم آویز و دردانگیز و رنج آمیز و غم پرور
هوش مصنوعی: وجود و ویژگیهای تو، از قد و اخلاق تا مو و چهرهات، سبب شده که دل من در درونم پر از درد و رنج و غم باشد.
مرا جان آتش است اندر بدن تا بینمت ای گل
به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان به کف ساغر
هوش مصنوعی: روح من درون این جسم به شدت میسوزد و منتظر دیدن تو هستم، ای گل، با لبخند روی زیبا، چهرهای درخشان و مویی شگفتانگیز که در دستم هست، در کنار جامی که در دست دارم.
نپندارم که در جنّت به طرز تو بود حوری
مشعشع رو، مسلسل مو، معنبر بوی و نسرین بر
هوش مصنوعی: به نظر نمیرسد که در بهشت کسی به زیبایی تو وجود داشته باشد؛ حوری با چهرهای تابناک، موهای بلند و خوشبو، و عطر نسرین.
به دوران فراقت، هان نگارا چون من و بختم
بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر
هوش مصنوعی: ای محبوب، در روزهای جدایی، مثل من، بخت من هم چنان ضعیف و پست شده است که دیگر مادر نمیتواند مثل من کسی را به دنیا آورد.
به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما ز آن رو،
خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر
هوش مصنوعی: به خاطر نگاهی که به ما انداختی، دلهای ما سوخت و امروز به خاطر این درد و رنج، سرشار از احساسات قوی و آتشین هستیم.
بود کز من پذیری جان به مدح داور دوران
شه فرخ رخ عادل دل، آن دارای دین پرور
هوش مصنوعی: در روزگاری که من از تو تقدیر کنم، جانم را بپذیری، تو ای پادشاه خوشرو و عادل، که دارای دین و مذهب هستی.
شه دجال کش مهدی، که حکمش را و امرش را،
فلک بنده، ملک برده، قضا خادم، قدر چاکر
هوش مصنوعی: مهدی (امام مهدی) که رهبر و نجاتدهنده است، حکمش بر همه چیز حاکم است. آسمان، زمین و قضا و قدر همه در خدمت او قرار دارند.
زهی شاهی که از کاخ جلال احترامت شد
زحل دربان و مه تابان و خور رخشان و نجم ازهر
هوش مصنوعی: افسوس به حال پادشاهی که از قصر باعظمتش همراه او، زحل به عنوان دربان و ماه درخشان، خورشید روشن و ستارههای درخشان حضور دارند.
خمی میری که دارد زیر ابر گوهر افشانت،
زبان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، مَلَکْ شهپر
هوش مصنوعی: تو رازی را در دل خود نهفتهای که مانند جواهر در زیر ابرها میدرخشد. بیان تو مانند زبان معدن پر از گنجهاست، و شبت مانند قمر است که در آسمان روشنایی میبخشد. دامن آسمان گرداگرد تو را گرفته و فرشتگان به مانند پرندگان زیبا در کنار تو وجود دارند.
شد از قهر و شد از مهر و شد از لطف و شد از فیضت
تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر
هوش مصنوعی: به خاطر خشم، محبت، لطف و بخشش تو، آتش جهنم آشکار شد، بهشت نمایان گشت و درخت طوبی به تلألؤ درآمد و روان کوثر جاری شد.
هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت،
اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر
هوش مصنوعی: زندگی انسان تحت تأثیر قوانین و دستورات الهی قرار دارد و از یک سو مرگ همواره در حال نزدیک شدن است. از سوی دیگر، آرزوها و امیدها نیز وجود دارند و در آخر، در روز قیامت، همه چیز به وضوح نمایان خواهد شد.
به هر صورت، به هر معنی، تویی صورت، تویی معنی
به هر ساغر، به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر
هوش مصنوعی: به هر شکلی که به تو نگاه شود، تو خود معنی هستی و هر چه مفهوم باشد، تو آن معنایی. در هر جام و در هر شرابی، تو خود آن شراب هستی و تو خود جام هستی.
به میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و جبرائیل،
تویی آمر، تویی ناصر، تویی مولا، تویی سرور
هوش مصنوعی: تو خدایی که همه فرشتگان آسمانی مثل میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و جبرائیل به تو فرمانبردارند. تویی که یاری میکنی، تویی که سروری و مولا هستی.
ز اطوارت، زگفتارت، ز دیدارت، ز انوارت
خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شب پر
هوش مصنوعی: از لباس و سخن و دیدار و روشنیات، خرد را وارد کن، چشمان نابینا، از هوش تو شگفتزدهاند، همچون ماهی در دل شب.
سوابق را، لواحق را، مشایق را، حقایق را
تویی اول، تویی آخر، توی مُظْهِرْ، تویی مظهر
هوش مصنوعی: تو هستی آغاز و پایان همه چیز، تویی که در گذشتهها و نتایج و حقیقتها تجلی یافتهای و همه جلوهها از تو نشأت میگیرند.
به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی،
تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر
هوش مصنوعی: هر نیکی، زیبایی، روشنایی و فیضی که وجود دارد، منبع و آغاز آن تو هستی.
حاشیه ها
1401/08/19 12:11
محسن، مهدی عراقی
روحت شاد