شمارهٔ ۳۰ - میرغضنفرفر
تویی ای عارضِ جانان، تویی ای طلعتِ دلبر
دلانگیز و فرحخیز و طرببیز و روانپرور
تو را زلف و رخ و چشم و لب است و من ز غم دارم
سرشکی سرخ و رنگی زرد و کامی خشک و چشمی تر
ز مستوری و مهجوری و رنجِ دوریات ما را
به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
ندیده چشمِ گردون هیچگه همچون تو طنازی
شَرَرخوی و شَبَهموی و جَنانکوی و سمنپیکر
خریدارِ دلالت ای نگارستم ولی باشد
دمم سرد و تنم گرم و سرشکم سیم و رویم زر
ز قد و خدّ و خوی و مویت آمد در درونم دل
المآویز و دردانگیز و رنجآمیز و غمپرور
از آن دیدن وز آن بردن وز آن رفتن دلی دارم
ز غم خار و به تب یار و نگونسار و پر از اخگر
بوَد کز در درآیی مر مرا ای لعبتِ سیمین
خرامان و غزلخوان و خویافشان و نشاطآور
مرا جان باشد آتش در بدن تا بینمت ای گل
به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان، به کف ساغر
نپندارم که در جنّت چو یار ما بوَد حوری
مشعشعرو، مسلسلمو، معنبربوی و نسرینبر
به عشقِ مهجبینانِ پریرخ چون منِ بیدل
بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر
به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما زآن رو
خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر
ز عشق جنگجوی آتشافروزی بود ما را
درون کانون، خیال آزر، نفس زوبین، زبان خنجر
نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها
که چون مجمر دُخانعود و شَرَرشاخیم و آذربر
زهی ماهی که از کاخ جلال اخترانت شد
زحل دربان و خور رخشان و مه تابان و نجم ازهر
بوَد از ما قبول جان کنی کامد ثناخوانت
شَهِ فرّخرخِ عادلدل آن میرِ غضنفرفر
شهِ کون و مکان مهدی که حکمش را و کلکش را
فلک بنده، ملک برده، قضا پنهان، قدر چاکر
فلک صدر و زمان قدر و جنان قصر و جهان چاکر
علی علم و حسن حلم و رضا سلم و نبی منظر
زهی احسان که دارد زیر ابر گوهرافشانت
زمان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، ملک شهپر
هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت
اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر
ز قهر و مهر و لطف و فیضت ای شاهنشه دین شد
تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر
به آتشخانهٔ اسرارِ غیب عالم مطلق
تویی روشن چو چشم از تن تویی محرق، تویی مجمر
سوابق را، لواحق را، مشارق را، حقایق را
تویی اول، تویی آخر، تویی مُظهر، تویی مظهر
ختام آل پیغمبر مهیمن مهدی قائم
سلیل عسکری چشم و چراغ عترت اطهر
به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی
تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر
به هر صورت، به هر معنی، تویی معنی، تویی صورت
به هر ساغر به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر
به میکائیل و اسرافیل و هم جبریل و عزرائیل
تویی آمر، تویی ناصر، تویی سید، تویی سرور
ز اطوارت ز دیدارت، به انوارت، به اقطارت
خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شبپر
نباشد جان دشمن ایمنت از رمح و تیغ کین
گرش بر تن زمین جوشن، ورش بر سر فلک مغفر
کجا مدح تو را زیبد، زبان افسر ابکم
که از ایزد تو را باشد ثنای بی حد و بی مر
بوَد تا در سقر نیران، بود تا در جنان گلبن
دل یارت چو گل خرّم تن خصم تو در آذر
شمارهٔ ۲۹ - بهار و یار: رسید مژده که اینک صباح عید رسیدشمارهٔ ۳۱ - امام عوالم: تعجب از آن روی چون مهر انور
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تویی ای عارضِ جانان، تویی ای طلعتِ دلبر
دلانگیز و فرحخیز و طرببیز و روانپرور
هوش مصنوعی: تو ای چهره زیبای محبوب، تو ای صورت دلربا که شادابی و سرزندگی را به ارمغان میآوری و جانها را نوازش میکنی.
تو را زلف و رخ و چشم و لب است و من ز غم دارم
سرشکی سرخ و رنگی زرد و کامی خشک و چشمی تر
هوش مصنوعی: تو زیباییهایی داری مانند زلف و چهره و چشم و لب، اما من در دل غم دارم و اشکی سرخ بر گونهام، پوستم رنگی زرد شده و حالتی خشکم و چشمی پر از اشک.
ز مستوری و مهجوری و رنجِ دوریات ما را
به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
هوش مصنوعی: به خاطر پنهانی و دوری تو و رنجی که از دوریات میکشیم، ما به هر جایی سر میزنیم و در هر حالتی قرار میگیریم، از باد تا خاک و از چشمام تا دلام.
ندیده چشمِ گردون هیچگه همچون تو طنازی
شَرَرخوی و شَبَهموی و جَنانکوی و سمنپیکر
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به زیبایی و دلربایی تو در دنیا وجود ندارد. تو با ویژگیهای خاص خود، مثل آتش جوانی، موهای شگفتانگیز و زیبایی که در کوی معشوقهات میدرخشد، بینظیری.
خریدارِ دلالت ای نگارستم ولی باشد
دمم سرد و تنم گرم و سرشکم سیم و رویم زر
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و برای تو خریداری میکنم، اما از بیرون احساس سردی میکنم و درونم گرم است. چشمانم مانند نقره است و صورتم مانند طلا میدرخشد.
ز قد و خدّ و خوی و مویت آمد در درونم دل
المآویز و دردانگیز و رنجآمیز و غمپرور
هوش مصنوعی: از زیباییها و ویژگیهای تو، دلام پر از درد و آلام شده است. درونم پر از غم و رنج است که ناشی از عشق و محبت توست.
از آن دیدن وز آن بردن وز آن رفتن دلی دارم
ز غم خار و به تب یار و نگونسار و پر از اخگر
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن و یادآوری آنچه که بود، دلی دارم که پر از غم و ناراحتی است. در عذاب یار و دروسی سردرگم و پر از آتش درونم.
بوَد کز در درآیی مر مرا ای لعبتِ سیمین
خرامان و غزلخوان و خویافشان و نشاطآور
هوش مصنوعی: ای جانِ نازنین، به درونِ من بیا و مرا غرقِ شوق و شادی کن، تو که همچون جواهر درخشان، با ناز و عشوه میرقصی و آهنگ عشق میخوانی.
مرا جان باشد آتش در بدن تا بینمت ای گل
به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان، به کف ساغر
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو و لب خندان و چهره درخشان و موهای پراکندهات، به شدت مشتاق و درونم آتش میگیرد.
نپندارم که در جنّت چو یار ما بوَد حوری
مشعشعرو، مسلسلمو، معنبربوی و نسرینبر
هوش مصنوعی: به نظرم در بهشت هم مثل یار ما، حوری زیبایی با پوست درخشان و موهای بلند و عطر دلانگیز گل نسرین وجود ندارد.
به عشقِ مهجبینانِ پریرخ چون منِ بیدل
بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر
هوش مصنوعی: عشق به چهرههای زیبا و جذاب باعث شده که من، بیدل و بیتاب، به این ضعف و بیپناهی دچار شوم و دیگر نمیتوانم از این حالت رهایی یابم.
به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما زآن رو
خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر
هوش مصنوعی: به خاطر نگاهی که به ما کردی، دلهایمان آتش گرفته است. از این رو، پر شور و هیجانیم و در حال شعلهور شدن و سوزاندن هستیم به خاطر این عذاب.
ز عشق جنگجوی آتشافروزی بود ما را
درون کانون، خیال آزر، نفس زوبین، زبان خنجر
هوش مصنوعی: از عشق، شخصی شجاع و آتشین به وجود آمده است. او ما را در درون بخشی از خیال خود قرار داده که در آن احساسات با شدتی مثل آتش شعلهورند و زبانش به تیزی یک خنجر است.
نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها
که چون مجمر دُخانعود و شَرَرشاخیم و آذربر
هوش مصنوعی: ما در باغ عشق جوانههای تازهای هستیم که همچون بخاری از عود و جرقه، به جلوهگری و شکوفایی میپردازیم.
زهی ماهی که از کاخ جلال اخترانت شد
زحل دربان و خور رخشان و مه تابان و نجم ازهر
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است ماهی که از درگاه کاخ جلال تو، زحل به عنوان دربانش و خورشید و ماه و ستارهها نورافشانی میکنند.
بوَد از ما قبول جان کنی کامد ثناخوانت
شَهِ فرّخرخِ عادلدل آن میرِ غضنفرفر
هوش مصنوعی: از ما پذیرفته است که جان خود را فدای تو کنیم، چون ستایندههایت میآیند و از تو هشت میزنند، یعنی کسی که چهرهاش نیکو و دلش عادل است، همانند آن سواران قوی و دلاور.
شهِ کون و مکان مهدی که حکمش را و کلکش را
فلک بنده، ملک برده، قضا پنهان، قدر چاکر
هوش مصنوعی: در این بیت به وجود مقدس امام مهدی (عج) و تأثیرات او بر جهان اشاره شده است. گفته میشود که سرنوشت و تقدیر عالم در دست اوست و تمامی مخلوقات به نوعی زیر فرمان او هستند. همچنین به پنهان بودن تقدیر و مشیت الهی که به او نسبت داده میشود، اشاره شده است. در واقع، این مضمون بیانگر قدرت و نفوذ حضرت مهدی در نظم کائنات و تأثیر او بر سرنوشت انسانها و طبیعت است.
فلک صدر و زمان قدر و جنان قصر و جهان چاکر
علی علم و حسن حلم و رضا سلم و نبی منظر
هوش مصنوعی: آسمان بالا و زمان با ارزش، بهشت زیبایی و دنیا به خدمت علی است. دانش و زیبایی او، حلم و راضی بودن او، صلح و آرامش او، و نبی دلنواز او را به تصویر میکشد.
زهی احسان که دارد زیر ابر گوهرافشانت
زمان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، ملک شهپر
هوش مصنوعی: به چه خوبى و احسانى که گوهرهاى گرانبها تحت پوشش ابر، در زمین پرورش یافتهاند. زمان، همیشه به عنوان معدن ثروت و قمر، به عنوان روشنى بخش خار و خاشاک، برکت و زیبایى را به ارمغان میآورد. دنیا مانند دامنى است که پر از نعمتها و برکات است.
هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت
اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که فردی در آن از سرنوشت و تقدیر الهی نگران و محزون است، ولی در عین حال امیدی نیز در دل دارد. او به این فکر میکند که همزمان با تصمیمات و حکمت خداوند، به وقوع قیامت و روز حساب آن هم با دقتی عادلانه و روشن میاندیشد. در این حالت، تضاد بین غم و شادی، بررسی دقیق و عمیق زندگی و عواقب آن حس میشود.
ز قهر و مهر و لطف و فیضت ای شاهنشه دین شد
تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر
هوش مصنوعی: از قدرت و محبت و رحمت تو ای پادشاه دین، جهنم به تپش درآمد، بهشت نمایان شد، درخت طوبی شاداب گشت و رود کوثر به جریان افتاد.
به آتشخانهٔ اسرارِ غیب عالم مطلق
تویی روشن چو چشم از تن تویی محرق، تویی مجمر
هوش مصنوعی: تو مانند آتشگاه رازهای پنهان و علم بینهایت هستی، روشناییای که به چشمها جان میدهد و در وجودت لذتی عمیق نهفته است.
سوابق را، لواحق را، مشارق را، حقایق را
تویی اول، تویی آخر، تویی مُظهر، تویی مظهر
هوش مصنوعی: تو هستی آغاز و پایان همه چیز، تو اولین و آخرین، تو نماد حقیقت و تجلی آنی. همه چیز از تو سرچشمه میگیرد و در تو به کمال میرسد.
ختام آل پیغمبر مهیمن مهدی قائم
سلیل عسکری چشم و چراغ عترت اطهر
هوش مصنوعی: آخرین فرزند خانواده پیامبر، مهدی، از نسل امام عسکری است و امید و روشنی بخش اهل بیت میباشد.
به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی
تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر
هوش مصنوعی: تو منبع نور، خیر، زیبایی و نعمت هستی. تو آغازگر و منبع همه خوبیها و فیوضات هستی.
به هر صورت، به هر معنی، تویی معنی، تویی صورت
به هر ساغر به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر
هوش مصنوعی: به هر حال و به هر مفهومی، تو خود اصل مفهوم هستی و تویی که شکل و تصویر را به خود گرفتهای. هرگاه صحبت از جام و شراب میشود، تو خود آن شراب و آن جام هستی.
به میکائیل و اسرافیل و هم جبریل و عزرائیل
تویی آمر، تویی ناصر، تویی سید، تویی سرور
هوش مصنوعی: تو آمر و راهنمای تمام فرشتگان هستی، چون میکائیل و اسرافیل و جبرئیل و عزرائیل، تویی که ناصر و پشتیبان ما هستی و همچنین سردار و سرور ما.
ز اطوارت ز دیدارت، به انوارت، به اقطارت
خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شبپر
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو، از دیدن تو و از وجود نورانیات، مانند روشنایی که به قلبها میبخشد، میتوانم نشانههای خرد و فهم را درک کنم. حتی کسانی که بصیرتشان کم است، در برابر درخشش تو همچون شب پرستاره مشعوف میشوند.
نباشد جان دشمن ایمنت از رمح و تیغ کین
گرش بر تن زمین جوشن، ورش بر سر فلک مغفر
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو از تیر و شمشیر کینهای نداشته باشد، هرچند که بر زمین زره پوشیده باشد و بر سرش کلاهی بر افراشته باشد، نمیتواند جان تو را تهدید کند.
کجا مدح تو را زیبد، زبان افسر ابکم
که از ایزد تو را باشد ثنای بی حد و بی مر
هوش مصنوعی: کجا میتواند زبان من که ناتوان است، تو را ستایش کند در حالی که شایسته تو ستایشی بیپایان و بینهایت از طرف خداوند هستی؟
بوَد تا در سقر نیران، بود تا در جنان گلبن
دل یارت چو گل خرّم تن خصم تو در آذر
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جهنم خشم و عذاب باشی، در بهشت دل محبوبت مانند گلی زیبا و شاداب خواهد بود، در حالی که بدن دشمن تو در آتش سوزان خواهد سوخت.

افسر کرمانی