شمارهٔ ۲۹ - بهار و یار
رسید مژده که اینک صباح عید رسید
طرب گزین شده رند شقی و شیخ سعید
نشاط را شده آماده عارف و عامی
ز بس به باغ صنوبر ستاد و سرو چمید
به طفل غنچه نگر شد مراهق از بس شیر
به مهد برگ ز پستان مام شاخ مکید
زمین میت را بین که زنده آمد باز
مگر مسیح نسیمش به جیب نفخه دمید
و یا ز فرط لطافت دوباره بر تن آن
شمیم دوست بسان نسیم صبح وزید
چمن سپهر و درخت است ثور و بر شاخش
نگر تو منزل پروین و خانه ناهید
هوا چنان طرب انگیز شد که زاهد شهر
فروخت خرقه به پیر مغان و باده خرید
بخاست از سر سجاده و بطرف چمن
به طاق ابروی ساقی نشست و جام کشید
من از جدائی جانان به کلبه احزان
سری به جیب تفکر ز ماسوی نومید
که ناگهان بخیال از درم درآمد یار
بسوی کلبه نظر کرد و جانب من دید
چه دید، دید یکی مرده از بلای فراق
چه دید، دید یکی مانده در غم جاوید
به ناز و کبر نشست آن گه از تفقد و داد
بدین بلاکش بی دل ز باغ و راغ نوید
چه گفت؟ گفت مگر چشم و گوشت از هجرم
ندید روی گل و بانگ مرغ را نشنید
که مسکنت شده، ای رند مست کلبه تار
که همدمت شده از هرچه هست فکر وعید
چنین به پاسخش آوردم این لطیفه نغز
که شد خیال توام گلبن و صنوبر و بید
مگو مرا ز بساتین که بی توام جنات
چو دوزخ آمد و آنگه گناهکار عبید
مرا بدیده نشیند چو نیشتر سبزه
ز بس بپای دلم بی تو خار هجر خلید
پس از مکالمه دیدم که این نگار بود
به غمزه الحق جلاد صد هزار شهید
بر آفتاب رخش توده توده عنبرتر
ز انقلاب مهش نافه نافه مشک پدید
ز جور او، بر او داوری همی بردم
که داورش رخ و زلف است بر سیاه و سپید
زهی شهی که بعدلت پلنگ حافظ گور
به دشت حسن توام از چه شیر عشق درید
جیوش پادشهان از چه ملک چند گرفت
سیوف شیردلان از چه فرق خصم کنید
توراست لشکر هندو بگرد کشور روم
توراست صارم ابرو به تارک خورشید
بر آفتاب رخت تا هلال ابرو یافت
بسان تیغ ز غیرت قد سپهر خمید
خوشم که چشمه خضرش نهان به جوهر بود
ز تیغ ابرویت ار صید دل بخون غلطید
رخ تو خلد و دهان سلسبیل و لب غنچه
نهان به غنچه کسی سلسبیل را نشنید
به درگه تو سلاطین ملک حسن، غلام
به مکتب تو فلاطون درس عشق، ولید
به اوج وصف خرامت نبرد راه و نجست
اگرچه طایر عقلم هزار سال پرید
به چشمه لب نوشینت آن چنان افسر
در اشتیاق مداوم که روزه دار به عید
اگر به روی تو لغزید پای دل از خشم
بناز ناز مسوزش که درد هجر کشید
تنم به بستر رنج است مبتلا، که چرا
جدا ز کوی توام کرد روزگار عنید
مدام تا بود از قرب و بعد نام و نشان
همیشه تا بود از هجر و وصل گفت و شنید
مرا ز هجر و ز وصل تو باد جان و دلی
گهی به درد قریب و گهی ز رنج بعید
شمارهٔ ۲۸ - آیینه آفتاب: ای دل گمشده باز آی که آمد به شهودشمارهٔ ۳۰ - میرغضنفرفر: توئی ای عارض جانان، توئی ای طلعت دلبر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رسید مژده که اینک صباح عید رسید
طرب گزین شده رند شقی و شیخ سعید
هوش مصنوعی: خبر خوشی رسید که صبح عید آمده است. در این روز شاد و خوشحال، رند خوشگذران و فرد خوشبخت در کنار هم هستند.
نشاط را شده آماده عارف و عامی
ز بس به باغ صنوبر ستاد و سرو چمید
هوش مصنوعی: با شور و شوقی که در دل عارف و مردم عادی وجود دارد، درختان صنوبر و سرو به زیبایی در باغ به رقص درآمدهاند.
به طفل غنچه نگر شد مراهق از بس شیر
به مهد برگ ز پستان مام شاخ مکید
هوش مصنوعی: به بچه غنچه نگاه کن که جوانی به دلیل اینکه از شیر مادر به اندازه زیاد خورده، مانند شاخی پر از برگ شده است.
زمین میت را بین که زنده آمد باز
مگر مسیح نسیمش به جیب نفخه دمید
هوش مصنوعی: زمین را نگاه کن که چگونه میت را در خود جای داده است. شاید روزی زنده شود، مگر اینکه مانند مسیح، نسیمی از حیات در او دمیده شود.
و یا ز فرط لطافت دوباره بر تن آن
شمیم دوست بسان نسیم صبح وزید
هوش مصنوعی: یا به خاطر لطافت بینظیرش، دوباره بوی دوست به آرامی بر تن میوزد، مثل نسیم صبحگاهی.
چمن سپهر و درخت است ثور و بر شاخش
نگر تو منزل پروین و خانه ناهید
هوش مصنوعی: چمن آسمان و درخت نشانی است از برج ثور و بر روی آن به سوی منزل ستاره پروین و خانه ناهید نگاه کن.
هوا چنان طرب انگیز شد که زاهد شهر
فروخت خرقه به پیر مغان و باده خرید
هوش مصنوعی: هوا آنقدر شاداب و خوشایند شده بود که زاهد شهر، جامه زهدش را به پیر مغان فروخت و در عوض بادهای خرید.
بخاست از سر سجاده و بطرف چمن
به طاق ابروی ساقی نشست و جام کشید
هوش مصنوعی: از سجاده بلند شد و به سمت چمن رفت، زیر طاق ابروی ساقی نشسته و جام را نوشید.
من از جدائی جانان به کلبه احزان
سری به جیب تفکر ز ماسوی نومید
هوش مصنوعی: من به خاطر جدایی از محبوبم به خانهی اندوه رفتهام و در دل افکارم به دنبال امید از چیزهای دیگر هستم، ولی ناامید شدهام.
که ناگهان بخیال از درم درآمد یار
بسوی کلبه نظر کرد و جانب من دید
هوش مصنوعی: یکدفعه یارم به خیال از در خانه وارد شد، به سمت کلبه نگاه کرد و به طرف من نگاه کرد.
چه دید، دید یکی مرده از بلای فراق
چه دید، دید یکی مانده در غم جاوید
هوش مصنوعی: چه دیده است؟ دیده است که یکی در غم جدایی از دنیا رفته و دیگری هم در غم بیپایان عشق مانده است.
به ناز و کبر نشست آن گه از تفقد و داد
بدین بلاکش بی دل ز باغ و راغ نوید
هوش مصنوعی: او با ناز و تکبر نشسته است و به خاطر محبت و توجهی که به او شده، به بلا و سختی بیاحساسی از باغ و بستان خبر میدهد.
چه گفت؟ گفت مگر چشم و گوشت از هجرم
ندید روی گل و بانگ مرغ را نشنید
هوش مصنوعی: او گفت، آیا چشم و گوش تو از دوری من زیبایی گل و صدای پرنده را ندیدند؟
که مسکنت شده، ای رند مست کلبه تار
که همدمت شده از هرچه هست فکر وعید
هوش مصنوعی: ای ستمگر مست، که در کلبهی تاریک خود، به جایی رسیدهای که تمام آرزوها و اندیشههایت از تو دور شدهاند.
چنین به پاسخش آوردم این لطیفه نغز
که شد خیال توام گلبن و صنوبر و بید
هوش مصنوعی: به پاسخت گفتم که در ذهن من، تو مانند باغی پر گل و درختان زیبایی مثل صنوبر و بید هستی.
مگو مرا ز بساتین که بی توام جنات
چو دوزخ آمد و آنگه گناهکار عبید
هوش مصنوعی: نگو که زندگی در باغها و طبیعت زیباست، چون بدون تو، این باغها برایم به جهنم تبدیل شدهاند و در این حالت، حتی گناهکاران هم احساس بدی خواهند داشت.
مرا بدیده نشیند چو نیشتر سبزه
ز بس بپای دلم بی تو خار هجر خلید
هوش مصنوعی: با دیده تو برایم مانند نیشتری است که به عمق وجودم مینشیند و هرچه بر سر دلم بی تو میآید، چون خار دیگری تبدیل میشود که در دلام داغ میگذارد.
پس از مکالمه دیدم که این نگار بود
به غمزه الحق جلاد صد هزار شهید
هوش مصنوعی: بعد از گفتگو متوجه شدم که این معشوقه، به راستی به طرز جالبی مانند یک جلاد است که باعث مرگ صد هزار شهید شده است.
بر آفتاب رخش توده توده عنبرتر
ز انقلاب مهش نافه نافه مشک پدید
هوش مصنوعی: چهرهاش به اندازهی زیاد و دلانگیز است که مانند تودهای از عطر و بوی خوش به نظر میرسد، و وقتی که او میتابد، زیباییاش به حدی است که بند نافش به مانند مشک درخشان و دلربا جلوهگر است.
ز جور او، بر او داوری همی بردم
که داورش رخ و زلف است بر سیاه و سپید
هوش مصنوعی: از ظلم او به خودم قضاوت میکردم که قاضیاش چهره و موهایش هستند، که بر زیبایی سیاه و سپیدش جلوه میکنند.
زهی شهی که بعدلت پلنگ حافظ گور
به دشت حسن توام از چه شیر عشق درید
هوش مصنوعی: خوشا به حال آنکس که در برابر قدرت تو، پلنگی پرخاشگر و حاکم باشد. من از چه دلیل و اشتیاقی، عشق تو را مانند شیری درنده تجربه کردهام.
جیوش پادشهان از چه ملک چند گرفت
سیوف شیردلان از چه فرق خصم کنید
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به قدرت و شجاعت پادشاهان اشاره میکند و میپرسد که چرا با وجود داشتن نیروهای نظامی قوی، آنها از سرزمینهای دیگر دست نمیزنند. همچنین به دلاوری شیران اشاره دارد و میپرسد که چرا با وجود این دلاوری، دشمنان را از بین نمیبرند. به نوعی، شاعر به دلیل و فلسفه جنگ و مقاصد آن در این دوگانگی میپردازد.
توراست لشکر هندو بگرد کشور روم
توراست صارم ابرو به تارک خورشید
هوش مصنوعی: تو همانند لشکر هندو در سراسر سرزمین روم حضور داری و همچون شمشیر تند و بران، ابروهایت بر بالای خورشید میدرخشد.
بر آفتاب رخت تا هلال ابرو یافت
بسان تیغ ز غیرت قد سپهر خمید
هوش مصنوعی: چهرهات را به آفتاب نشان بده که مانند هلال ابرو، ظرافت و زیبایی خاصی دارد و همچون تیغی است که غیرت آسمان را به چالش میکشد.
خوشم که چشمه خضرش نهان به جوهر بود
ز تیغ ابرویت ار صید دل بخون غلطید
هوش مصنوعی: من خوشحالم که چشمه زندگی و جوانی، در زیر ابروی تو نهفته است. حتی اگر دل من در خون غرق شود، باز نمیتوانم از زیبایی تو چشم پوشی کنم.
رخ تو خلد و دهان سلسبیل و لب غنچه
نهان به غنچه کسی سلسبیل را نشنید
هوش مصنوعی: چهره تو مانند بهشت است و دهانت همچون رود شیرین. لبهایت همانند غنچهای است که در دل خود زیبایی را پنهان کرده است. هیچکس صدای شیرینی این گل را نشنیده است.
به درگه تو سلاطین ملک حسن، غلام
به مکتب تو فلاطون درس عشق، ولید
هوش مصنوعی: در دربار تو که مرکز زیباییها و کمالات است، غلامی مثل من در آموختن عشق به مکتب تو مانند فلسفهدان بزرگ یونانی، افلاطون، از عشق درس میآموزد.
به اوج وصف خرامت نبرد راه و نجست
اگرچه طایر عقلم هزار سال پرید
هوش مصنوعی: در اوج زیبایی و شگفتی تو، هیچ راهی وجود ندارد و هرچند که پرنده ذهنم سالها پرواز کرده، نتوانسته به تو برسد.
به چشمه لب نوشینت آن چنان افسر
در اشتیاق مداوم که روزه دار به عید
هوش مصنوعی: در کنار لب شیرینی تو، من به شدت مشتاق و منتظر هستم، همانطور که یک روزهدار در انتظار روز عید است.
اگر به روی تو لغزید پای دل از خشم
بناز ناز مسوزش که درد هجر کشید
هوش مصنوعی: اگر دل به خاطر خشم تو دچار لغزش و ناراحتی شد، به خاطر ناز و زیباییات عصبانی نشو و ناراحتش نکن، زیرا او را در فراق تو درد زیادی کشیده است.
تنم به بستر رنج است مبتلا، که چرا
جدا ز کوی توام کرد روزگار عنید
هوش مصنوعی: بدن من در رنج و درد غوطهور است، زیرا که روزگار سخت و بیرحم مرا از مسیر تو دور کرده است.
مدام تا بود از قرب و بعد نام و نشان
همیشه تا بود از هجر و وصل گفت و شنید
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود دارد، نام و یاد محبت و فاصله همواره هست و همیشه داستانهای جدایی و وصل وجود دارد.
مرا ز هجر و ز وصل تو باد جان و دلی
گهی به درد قریب و گهی ز رنج بعید
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در غیبت و دوری تو، جان و دلم را به دست باد سپردم. گاهی درد و رنج نزدیکانم را تحمل میکنم و گاهی از دوری تو دچار مصیبت و آزار میشوم.