شمارهٔ ۲۴ - عیش مُخَلَّدْ
دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد
وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد
هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان
کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد
هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم
بر شادی این مژده که آن سیمبر آمد
هی گفت، چه گفتا، زهی اکنون به طرب کوش
که اقبال تو را بر در و دولت به سر آمد
هی گفت، چه گفتا، به غم ایدون چه نشینی،
برخیز، کت آن عیش مخلّد ببر آمد
آن ماه که پیوسته همی جستی اش از بام
هان دیده گشا، نیک، که او خود ز درآمد
آن یار که آشفته اویی به همه حال
با طرّه ای از حال تو آشفته تر آمد
آن شوخ که در خرمن عمرت شرر از اوست
نک با رخی افروخته تر از شرر آمد
آن ترک که پا تا به سرت سوخت در آتش
حالی به دو صد جلوه ز پا تا به سر آمد
القصه سخن راند از این گونه که ناگه
درحجره بهم خورد و خود آن شوخ درآمد
گل بوی و شفق روی و شررخوی و سیه موی
مویی که فریبنده مشک تتر آمد
بزمم همه از ماه رخش سطح فلک شد
کاخم همه از سرو قدش کاشمر آمد
رویش همه ویران کن فرهنگ و ذکا گشت
مویش همه یغماگر هوش و فکر آمد
من جستم و چون جان ببرش تنگ گرفتم
و او نیز مرا تنگ تر از جان ببر آمد
گفتم هله، ای ترک که مشکین سر زلفت،
چون نافه به آفاق همی مشتهر آمد
آشفته سر زلف تو نازم که در این شهر،
آشوب دل مردم صاحب نظر آمد
ماهی دو فزون رفت که رفتی و مرا نیز،
دایم ز غمت همدم بوک و مگر آمد
نه نامه فرستادی و نه پیک و نه پیغام
آه از دل سختت که چو لختی حجر آمد
از نیش حوادث دلکی بود مرا ریش
وز نیشتر دوری تو ریش تر آمد
یاران همه از یار به عیشند و مرا نیز،
از یاری تو این همه خواری به سر آمد
بر آنچه قضا رفته، الا نیز رضا ده
کم جان به لب از شوق بسی منتظر آمد
آشف و بچهر اندر من دید زمانی
و آنگه ز شکر خنده لبش پر شکر آمد
خندید و همی گفت زهی شاعر ساحر
کت سحر زبان فتنه هر بوم و بر آمد
افسانه مخوان، قصه بهل، غصه میفزای
کز گفت تو عیشم همه زیر و زبر آمد
رو، رو، بنکن شکوه، بکن شکر خداوند
کت باز به من دیده حسرت نگر آمد
آخر نه من اینک ز سفر تازه رسیدم
شکرانه این، کت چو منی جان ببر آمد
سروی به چنین جلوه کجا خاست ز بستان
ماهی به چنین چهر، کی از باختر آمد
گر مدح و ثنایی است مرا هست سزاوار
کی نظم دری لایق هر گاو و خر آمد
باری بده انصاف که اندر همه گیتی،
این گونه پسر خود ز کدامین پدر آمد
ای راد امیری که ز رشح کف جودت
غرق عرق غم رشحات سطر آمد
عدل تو چنان فرق ستم کوفت که دیگر
او را نه در این ملک مکان و مقر آمد
امروز تو قدر هنر و فضل شناسی
کت شخص خرد جامع فضل و هنر آمد
گویند حکیمیان که ز آزادی سرو است
کاو از همه اشجار چمن بی ثمر آمد
این طرفه که با این همه آزادی و خوبی
سرو تو ز علم و ادبش برگ و بر آمد
هان دادگرا، ای که کف جود تو در بزم
چون نظم من آموده همی از گهر آمد
شمشیر تو، سرمایه هر فتح و ظفر شد
تدبیر تو، پیرایه هر بوم و بر آمد
لطف تو که عام است ندانم که در این ملک
از حال دل ما ز چه رو بی خبر آمد
یک درد هنوزم نرسیده ست به درمان
کز حادثه ام بر دل، دردی دگر آمد
بر چشم و دلم سبزه و گل گاه تماشا
گویی همه این ناچخ و آن نیشتر آمد
با این همه نخروشم و نخراشم بالله
تا فضل تو در شش جهتم راهبر آمد
از بحرم و برّم نبود هیچ تمتع
تا طبع و کفت این دو مرا بحر و بر آمد
بحری است کفت کاینجا غوّاص امل را
همواره همی جیب و بغل پر درر آمد
جاوید بمانی تو بدین پایه که دایم
از عون توام شاخ امل بارور آمد
باد اختر جاهت همه در باختر ملک
تا نام و نشان ز اختر و از باختر آمد
شمارهٔ ۲۳ - صبح سرمد: زهی، ای که دلها به هجر تو آمدشمارهٔ ۲۵ - نوبهار آمد: نوبهار آمد که باغ و راغ را زیور کند
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد
وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد
هوش مصنوعی: دیروز فرستادهای از محبوب به درون اتاقم آمد و خبری خوش برایم آورد که معشوق تازه وارد شده است.
هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان
کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد
هوش مصنوعی: او گفت: چه گفتنی وجود دارد؟ این مژده را به من بده که این مژده به مراتب از جان عزیزتر است.
هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم
بر شادی این مژده که آن سیمبر آمد
هوش مصنوعی: شخصی به شادی و خوشحالی میگوید که خبر خوبی به من رسیده است، پس بر قدمم نقره بریزید، چرا که آن شخص نقرهفروشی به نزد ما آمده است.
هی گفت، چه گفتا، زهی اکنون به طرب کوش
که اقبال تو را بر در و دولت به سر آمد
هوش مصنوعی: او گفت: چه گفتی؟ حالا وقت شادمانی است زیرا خوشبختی به سراغ تو آمده و شانس و سعادت در درگاهت نشستهاند.
هی گفت، چه گفتا، به غم ایدون چه نشینی،
برخیز، کت آن عیش مخلّد ببر آمد
هوش مصنوعی: او گفت: چه میگویی؟ چرا در غم نشستهای؟ برخیز و لذتهای جاودانه را دریاب، که زمان آنها فرارسیده است.
آن ماه که پیوسته همی جستی اش از بام
هان دیده گشا، نیک، که او خود ز درآمد
هوش مصنوعی: ایران من! آن ماهی که همیشه دنبالش بودی و از بام مینگریستی، اکنون با دقت نگاه کن، چرا که او خودش به سمت تو آمده است.
آن یار که آشفته اویی به همه حال
با طرّه ای از حال تو آشفته تر آمد
هوش مصنوعی: آن معشوقی که تو به خاطر او دچار آشفتگی هستی، همیشه با شیوهای خاص از حال و احوال تو، خودش هم به شدت دچار آشفتگی میشود.
آن شوخ که در خرمن عمرت شرر از اوست
نک با رخی افروخته تر از شرر آمد
هوش مصنوعی: آن موجود بازیگوش که در طول زندگیات مانند جرقهای از اوست، اکنون با چهرهای آتشینتر از جرقهها به تو نزدیک شده است.
آن ترک که پا تا به سرت سوخت در آتش
حالی به دو صد جلوه ز پا تا به سر آمد
هوش مصنوعی: آن جوان زیبا که نغمههای عشقش دل را سوزاند، حالا با شکوه و زیبایی خاصی تمام وجودش را میدرخشد.
القصه سخن راند از این گونه که ناگه
درحجره بهم خورد و خود آن شوخ درآمد
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، او در حین صحبت به این موضوع اشاره کرد که ناگهان در اتاق به هم ریختگی پیش آمد و آن شخص شوخ طبع خودش را نشان داد.
گل بوی و شفق روی و شررخوی و سیه موی
مویی که فریبنده مشک تتر آمد
هوش مصنوعی: گلی که عطرش دلرباست، صبحی که چهرهاش زیباست، خورشید که شاداب و درخشان است و موی سیاه و جذابش، مویی که به اندازه مشک ناز و فریبنده است.
بزمم همه از ماه رخش سطح فلک شد
کاخم همه از سرو قدش کاشمر آمد
هوش مصنوعی: محفل من به خاطر زیبایی چهرهی او روشنی یافت و همهی زیباییهای دنیا به خاطر قد بلندش به جذابیت کاشمر رسید.
رویش همه ویران کن فرهنگ و ذکا گشت
مویش همه یغماگر هوش و فکر آمد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جذابیت او تمام فرهنگها و اندیشهها را تحت تأثیر قرار داده و از بین میبرد. دانش و هوش او به گونهای است که همه را مجذوب و خیره میکند.
من جستم و چون جان ببرش تنگ گرفتم
و او نیز مرا تنگ تر از جان ببر آمد
هوش مصنوعی: من تلاش کردم و مانند جانم او را در آغوش گرفتم و او هم مرا با شدت بیشتری از جانم در آغوش گرفت.
گفتم هله، ای ترک که مشکین سر زلفت،
چون نافه به آفاق همی مشتهر آمد
هوش مصنوعی: گفتم بیا، ای دختر ترک که رنگ سیاه زلفهایت مانند مشک، در دور و بر دنیا شناخته شده و مشهور است.
آشفته سر زلف تو نازم که در این شهر،
آشوب دل مردم صاحب نظر آمد
هوش مصنوعی: من به دلیلی به زیبایی و شکنندگی موهای تو افتخار میکنم، زیرا در این شهر، دلی پر از احساس و تلاطم در حال شکلگیری است.
ماهی دو فزون رفت که رفتی و مرا نیز،
دایم ز غمت همدم بوک و مگر آمد
هوش مصنوعی: ماهی دو دریا رفت و تو هم که رفتی، من همواره در غم تو هستم و امیدی به بازگشت تو دارم.
نه نامه فرستادی و نه پیک و نه پیغام
آه از دل سختت که چو لختی حجر آمد
هوش مصنوعی: نه نامهای فرستی، نه کسی را برای پیامرسانی فرستادی و نه پیامی داشتی. افسوس بر دل سنگی تو که مانند سنگی بیحس و سرد باقی ماندهای.
از نیش حوادث دلکی بود مرا ریش
وز نیشتر دوری تو ریش تر آمد
هوش مصنوعی: از گزندهای حوادث، دل من به درد آمده و میسوزد و از دوری تو، درد و رنج من بیشتر شده است.
یاران همه از یار به عیشند و مرا نیز،
از یاری تو این همه خواری به سر آمد
هوش مصنوعی: دوستان همه در شادی و خوشی با معشوق خود هستند، اما من به خاطر جدایی از تو این همه رنج و درد را تحمل میکنم.
بر آنچه قضا رفته، الا نیز رضا ده
کم جان به لب از شوق بسی منتظر آمد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در برابر آنچه بر سر تقدیر و سرنوشت انسان آمده است، باید راضی بود و اگرچه انسان به شدت مشتاق است و جانش به لب رسیده، اما باید صبر کند و منتظر نتایج باشد.
آشف و بچهر اندر من دید زمانی
و آنگه ز شکر خنده لبش پر شکر آمد
هوش مصنوعی: یک روز در من حالتی به هم ریخته و نگران دید و سپس با لبانی شیرین و خندان، به من شکر و نعمت را نمایان کرد.
خندید و همی گفت زهی شاعر ساحر
کت سحر زبان فتنه هر بوم و بر آمد
هوش مصنوعی: او با خوشحالی خندید و گفت: وای بر شاعر جادویی که کلامش مانند سحر، در هر جا و مکانی، فتنه و جذابیت ایجاد میکند.
افسانه مخوان، قصه بهل، غصه میفزای
کز گفت تو عیشم همه زیر و زبر آمد
هوش مصنوعی: داستان را به افسانه بدل نکن و قصه را ساده کن، زیرا از صحبتهای تو غم و اندوهی به وجود میآید که زندگیام را به هم میریزد و ویران میکند.
رو، رو، بنکن شکوه، بکن شکر خداوند
کت باز به من دیده حسرت نگر آمد
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس شوق و شکرگزاری گوینده است. او به معشوق خود اشاره میکند و از زیبایی و جذابیت او نمیتواند چشم بردارد. این نوع زیبایی و جاذبه باعث ایجاد حسرت در دل او میشود. در واقع، گوینده به خداوند شکر میکند که دوباره این لحظهی زیبا را تجربه کرده است و میخواهد از این نعمت بهرهبرداری کند.
آخر نه من اینک ز سفر تازه رسیدم
شکرانه این، کت چو منی جان ببر آمد
هوش مصنوعی: من تازه از سفری برگشتهام و به خاطر این که دوباره به تو رسیدم، شکرگزاری و خوشحالم. تو مانند جان منی و این خوشحالی را با تمام وجود حس میکنم.
سروی به چنین جلوه کجا خاست ز بستان
ماهی به چنین چهر، کی از باختر آمد
هوش مصنوعی: سروی با این زیبایی از کجا در باغ رشد کرده است؟ و ماهی با این چهره زیبا، از کدام طرف شرق آمده است؟
گر مدح و ثنایی است مرا هست سزاوار
کی نظم دری لایق هر گاو و خر آمد
هوش مصنوعی: اگر سخنی در مورد ستایش و تمجید از من است، باید بگویم که شعر و نظم برای هر کسی لایق است، حتی اگر آن فرد همچون گاو و خر باشد.
باری بده انصاف که اندر همه گیتی،
این گونه پسر خود ز کدامین پدر آمد
هوش مصنوعی: پس انصاف بده که در سراسر دنیا، این نوع پسر از کدام پدر به دنیا آمده است.
ای راد امیری که ز رشح کف جودت
غرق عرق غم رشحات سطر آمد
هوش مصنوعی: ای راد، بزرگی که از برکت دست generosityات متاثر شدهام و غم را فراموش کردهام.
عدل تو چنان فرق ستم کوفت که دیگر
او را نه در این ملک مکان و مقر آمد
هوش مصنوعی: عدالت تو به گونهای است که ظلم و ستم را به کلی از بین برده و دیگر جایی در این سرزمین ندارد.
امروز تو قدر هنر و فضل شناسی
کت شخص خرد جامع فضل و هنر آمد
هوش مصنوعی: امروز تو ارزش هنری و دانش را درک میکنی و شخصی که دانشی جامع از هنر و علم دارد، به تو شکوفا میشود.
گویند حکیمیان که ز آزادی سرو است
کاو از همه اشجار چمن بی ثمر آمد
هوش مصنوعی: میگویند که آزادی مانند درخت سرو است؛ زیرا این درخت از سایر درختان باغ بیثمرتر است.
این طرفه که با این همه آزادی و خوبی
سرو تو ز علم و ادبش برگ و بر آمد
هوش مصنوعی: عجیب است که با وجود این همه آزادی و خوبی، زیبایی و شخصیت تو از علم و ادب بهرهای ندارد.
هان دادگرا، ای که کف جود تو در بزم
چون نظم من آموده همی از گهر آمد
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ، تو که بخششهایت در میهمانی مانند نظم من، آماده و با ارزش است، از دل و جان سرچشمه میگیرد.
شمشیر تو، سرمایه هر فتح و ظفر شد
تدبیر تو، پیرایه هر بوم و بر آمد
هوش مصنوعی: شمشیر تو، دلیل و عامل هر پیروزی و موفقیتی شد و تدبیر و هوش تو، زینت بخش هر مکان و سرزمین محسوب میشود.
لطف تو که عام است ندانم که در این ملک
از حال دل ما ز چه رو بی خبر آمد
هوش مصنوعی: شما لطف و مرحمت زیادی دارید که به همه میرسد، نمیدانم چرا در این سرزمین از حال دل ما بیخبر هستید.
یک درد هنوزم نرسیده ست به درمان
کز حادثه ام بر دل، دردی دگر آمد
هوش مصنوعی: هنوز یک دردی دارم که درمان نشده است و از آن حادثه، دردی جدید بر دل من آمده است.
بر چشم و دلم سبزه و گل گاه تماشا
گویی همه این ناچخ و آن نیشتر آمد
هوش مصنوعی: چشم و دلم از دیدن سبزه و گل شگفتزده شدهاند، گویی همه چیز به طور ناخواسته و دردآور در حال گذر است.
با این همه نخروشم و نخراشم بالله
تا فضل تو در شش جهتم راهبر آمد
هوش مصنوعی: با وجود تمام مشکلات و سختیها، من هنوز شاکر و سپاسگزارم، زیرا فضل و کمک تو در تمام ابعاد زندگیام راهنمای من است.
از بحرم و برّم نبود هیچ تمتع
تا طبع و کفت این دو مرا بحر و بر آمد
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح و طبیعت من در اینجا و آنجا نبودند، هیچ لذتی برایم وجود نداشت، اما اکنون که طبیعت من این دو را برایم به ارمغان آورده، دریا و ساحل را تجربه میکنم.
بحری است کفت کاینجا غوّاص امل را
همواره همی جیب و بغل پر درر آمد
هوش مصنوعی: در اینجا به دریا اشاره شده که به اندازهای پر از گنج و جواهرات است که حتی غواصان حرفهای نیز همیشه در آن به جستجو و جمعآوری جواهرات مشغولند و کیسه و لباسشان مملو از هر چیزی باارزش میشود.
جاوید بمانی تو بدین پایه که دایم
از عون توام شاخ امل بارور آمد
هوش مصنوعی: تو تا همیشه در این مقام باقی خواهی ماند که همواره از یاری و کمک تو بهرهمند هستم و امیدهای نو در زندگیام شکوفا میشود.
باد اختر جاهت همه در باختر ملک
تا نام و نشان ز اختر و از باختر آمد
هوش مصنوعی: نسیم و بادی که به خاطر مقام و عظمت تو وزیدن گرفته، همه از سمت باختر (غرب) به سوی این سرزمین میآید تا نام و نشانی از تو و از آن دیار به جا بگذارد.