گنجور

شمارهٔ ۲۰ - عدالت جاوید

دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است
چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است
از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام
غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است
دل و دین می کندم هندوی خالش یغما
چه کنم شعبده باز آیت مکر و حیل است
سبب سختی میثاق دل مهجورم
سستی عهد مدام بت پیمان گسل است
آنچه غنج است و دلال است همه زآن طرف است
وآنچه عجز است و نیاز است همه زین قبل است
همه کس طالب سیم اند به غیر از دل من
که ز اشک بصرم سیم به جیب و بغل است
گر تماشای شجر لیلی ماراست هوس
بید مجنونم و از گریه مرا پا به گل است
کامم از هجر تو گر تلخ شود چون حنظل
به خیال لب لعل تو چو جام عسل است
آب حیوان نتوان نام نهادن لب تو
که ز سرچشمه لعل تو خضر منفعل است
تیر مژگان تو اندر خم ابرو به جدال
بهر آماج دل و دیده گردان یل است
جادوی چشم تو زین گونه اگر دل ببرد
نکنم دعوی ایمان که خلل در ملل است
مزدا خون تو ز سرچشمه چشمم زنهار
روزگاری است که این چشمه به دل متصل است
شعله ور چون شمرد از جمره آتش گوگرد
دلم از آتش عشق تو چنان مشتعل است
آب بر آتشم افشان که شکایت نبرم
از تو بر درگه شاهی که بری از مثل است
علی عالی اعلی، حق مطلق، که مدام
ظاهر از عارض او موجد شمس ازل است
آْفتاب ار نگرد روی محب تو به خشم،
تا ابد زین حرکت دیده او را سبل است
تا مگر میل به افلاک کند گرد رهت
زآسمان زانجم و اختر همه شب پرحلل است
آنکه چیزی شود از فضل تو منکر گویم
فاش این نکته که در ذات خبیثش خلل است
آنکه جز روی تواش قبله گه جان باشد
رو به غُرّی کند و عابد لات و هبل است
چشم هستی که از او بزم جهان شد پرنور
سرمه امر تو را تا به ابد مکتحل است
تا فروغ رخت ای شمس ازل تافت به خاک
عرش را خاک شدن تا به قیامت امل است
پایه جاه تو چون بر شده از عالم قدس
اندر آن در نه ره علم و نه بار عمل است
کوی چون خلد تو و آدم خاکی، هیهات
او ز جان پاک تر و آدم از آب و گل است
مرحبا بر نفس طایر عیسی دم تو،
که به جان بخشی ابنای زمان بی بدل است
افسرا، مدح علی حق چو به قرآن فرمود
لب فرو بند که زاین مدح جهانی خجل است
تا شود عارض خورشید نهان در مغرب
تا شب تیره سیه چون دل خصم دغل است
شام احباب تو فرخنده و روشن چون روز
روز اعدای تو چون شام سیه مضمحل است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است
چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است
هوش مصنوعی: شب گذشته گوزنی را دیدم که دلم به شعر و نغمه مشغول است. چه ممنون گوزنی که شعرخوانی می‌کند به دنبال دلی شجاع و قوی.
از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام
غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است
هوش مصنوعی: این بیت توصیف می‌کند که زیبایی و جذابیت بتِ سیمین‌تندام (معشوق) به قدری است که دلبر با غیرت در برابر او تسلیم می‌شود و هم‌اکنون، به قدری تحت تأثیر قرار گرفته که به شخصیتی همچون بت‌های زیبا و دلکش تبدیل شده است. در اینجا، تاکید بر زیبایی و فریبندگی جسمانی معشوق و اثر آن بر دل و احساسات عاشقانه وجود دارد.
دل و دین می کندم هندوی خالش یغما
چه کنم شعبده باز آیت مکر و حیل است
هوش مصنوعی: دل و دین من تحت تأثیر جذابیت و فریب خال هندی محبوبم قرار گرفته‌اند. چه کنم که این شخص مانند یک شعبده‌باز، مکر و تزویر دارد و من اسیر جاذبه‌های او شده‌ام.
سبب سختی میثاق دل مهجورم
سستی عهد مدام بت پیمان گسل است
هوش مصنوعی: دلیل دشواری در حفظ رابطه‌ام با دل تنها، ناتوانی در وفای به عهد است که باعث شده محبت من از بین برود.
آنچه غنج است و دلال است همه زآن طرف است
وآنچه عجز است و نیاز است همه زین قبل است
هوش مصنوعی: هر چیزی که زیبا و شگفت‌انگیز است، مربوط به یک منبع دیگر و عمیق‌تر است، در حالی که آنچه نشان‌دهنده ضعف و نیاز ماست، به وضعیت و شرایط کنونی ما بستگی دارد.
همه کس طالب سیم اند به غیر از دل من
که ز اشک بصرم سیم به جیب و بغل است
هوش مصنوعی: همه افراد به دنبال ثروت و پول هستند، اما دل من تنها چیزی که می‌خواهد، اشک است و این اشک به گونه‌ای در جیب و بغل من جمع شده است.
گر تماشای شجر لیلی ماراست هوس
بید مجنونم و از گریه مرا پا به گل است
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی درختان لیلی نگاه کنم، دلم برای بید مجنون می‌تپد و از شدت گریه، پایم در گل فرو رفته است.
کامم از هجر تو گر تلخ شود چون حنظل
به خیال لب لعل تو چو جام عسل است
هوش مصنوعی: اگر در دوری تو کامم تلخ شود، مانند تلخی میوه‌ای به نام حنظل، ولی در خیال لب شیرین تو، حس می‌کنم که مانند جامی از عسل است.
آب حیوان نتوان نام نهادن لب تو
که ز سرچشمه لعل تو خضر منفعل است
هوش مصنوعی: نمی‌توانیم نام آب حیات را بر لبان تو بگذاریم، چون از چشمه‌ی لب‌های لعل تو، خضر نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
تیر مژگان تو اندر خم ابرو به جدال
بهر آماج دل و دیده گردان یل است
هوش مصنوعی: مژه‌های تو مانند تیرهایی هستند که در خم ابرویت جا گرفته‌اند و به نوعی در نبرد با دل و چشمان من هستند. تو قهرمانی هستی که در این نبرد حاضر شده‌ای.
جادوی چشم تو زین گونه اگر دل ببرد
نکنم دعوی ایمان که خلل در ملل است
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو اینقدر جذاب باشند که دل‌ها را بربایند، من ادعای ایمان نمی‌کنم، چون این موضوع می‌تواند بر زندگی‌های مختلف تأثیر منفی بگذارد.
مزدا خون تو ز سرچشمه چشمم زنهار
روزگاری است که این چشمه به دل متصل است
هوش مصنوعی: ایزد نیکو، با خون تو از چشمانم زهره ذخیره شده، زنهار از روزگاری که این چشمه به دلم وصل است.
شعله ور چون شمرد از جمره آتش گوگرد
دلم از آتش عشق تو چنان مشتعل است
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به شدت عشق خود اشاره می‌کند و می‌گوید که دلش مانند جمره‌ای که از آتش شعله‌ور است، از عشق تو پرشور و مشتعل شده است. عشق تو به اندازه‌ای برای او گرما و شعله می‌آورد که قلبش در آتش آن عشق قرار دارد.
آب بر آتشم افشان که شکایت نبرم
از تو بر درگه شاهی که بری از مثل است
هوش مصنوعی: به من آب بده تا آتش دل را خاموش کنم، تا از تو در دیوان شاه شکایتی نکنم، چرا که تو بی‌نظیری و هیچ کس مثل تو نیست.
علی عالی اعلی، حق مطلق، که مدام
ظاهر از عارض او موجد شمس ازل است
هوش مصنوعی: علی در بالاترین مقام و شأن قرار دارد و حقیقتی مطلق است که به طور مداوم و پیوسته از وجود او نور و روشنایی می‌تابد. او منبع اصلی وجود و حقیقت ازل است که عالم را می‌افروزد.
آْفتاب ار نگرد روی محب تو به خشم،
تا ابد زین حرکت دیده او را سبل است
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم بروجه محبوب تو به خشم بیاید، تا ابد به خاطر این رفتار، چشمانش بی‌نور خواهد ماند.
تا مگر میل به افلاک کند گرد رهت
زآسمان زانجم و اختر همه شب پرحلل است
هوش مصنوعی: تا زمانی که خواسته‌اش به آسمان‌ها برسد، گرد گام‌های تو از آسمان، ستاره‌ها و موکلان شب همواره در زیبایی هستند.
آنکه چیزی شود از فضل تو منکر گویم
فاش این نکته که در ذات خبیثش خلل است
هوش مصنوعی: اگر کسی از روی فضل و کرامت تو انکار کند، من به وضوح می‌گویم که در وجود او نقص و عیب نهفته است.
آنکه جز روی تواش قبله گه جان باشد
رو به غُرّی کند و عابد لات و هبل است
هوش مصنوعی: کسی که غیر از تو را قبله خود قرار دهد، در حقیقت رو به کج‌راهه می‌رود و عبادت او مانند پرستش بت‌هاست.
چشم هستی که از او بزم جهان شد پرنور
سرمه امر تو را تا به ابد مکتحل است
هوش مصنوعی: چشم هستی منبع نور جهان است و همیشه به امر تو زینت می‌یابد و با زیبایی کامل خواهد بود.
تا فروغ رخت ای شمس ازل تافت به خاک
عرش را خاک شدن تا به قیامت امل است
هوش مصنوعی: وقتی که نور چهره‌ات ای خورشید ابدی تابید، خاک و زمین تبدیل به خاک شده و تا روز قیامت امیدی در دل‌ها زنده می‌ماند.
پایه جاه تو چون بر شده از عالم قدس
اندر آن در نه ره علم و نه بار عمل است
هوش مصنوعی: مقام و مرتبه تو که از عالم مقدس به دست آمده، در آنجا نه راهی به علم وجود دارد و نه بار و باری از اعمال.
کوی چون خلد تو و آدم خاکی، هیهات
او ز جان پاک تر و آدم از آب و گل است
هوش مصنوعی: محل تو مانند بهشت است و انسان در آنجا از ویژگی‌های روحانی خود دور است، چرا که او از خاک و ماده تشکیل شده و نمی‌تواند به آن مرتبه والا برسد.
مرحبا بر نفس طایر عیسی دم تو،
که به جان بخشی ابنای زمان بی بدل است
هوش مصنوعی: سلام بر نفس پرندگان عیسی، که جان تازه‌ای به انسان‌ها می‌بخشد و بی‌نظیر است.
افسرا، مدح علی حق چو به قرآن فرمود
لب فرو بند که زاین مدح جهانی خجل است
هوش مصنوعی: ای افسر! وقتی قرآن به مدح علی حق سخن گفته، زبانت را خاموش کن، زیرا این مدح باعث خجالت جهانیان است.
تا شود عارض خورشید نهان در مغرب
تا شب تیره سیه چون دل خصم دغل است
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره خورشید در غرب غروب کند و شب تاریک و سیاه بآید، درست مانند دل دشمن فریبکار است.
شام احباب تو فرخنده و روشن چون روز
روز اعدای تو چون شام سیه مضمحل است
هوش مصنوعی: شب‌نشینی دوستانت شاد و روشن است مانند روز، اما روزی که تو در آن به دشمنان خود پاسخ می‌دهی، تاریک و نابودکننده است.

حاشیه ها

1402/01/09 00:04
فاطمه یاوری

که ز اشک بصرم سیم به جیب و بغل است...

رزوگاری است که این چشمه به دل متصل است