شمارهٔ ۱۷ - دامنی از اخترکان
ای سهی سرو، که هر سوی بنازت گذراست
در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است
دام دلهاست به رخسار تو، یا حلقه زلف
یا که مار سیه، اندر بر گنج گهر است
سیم و زر گر پی ایثار توام نیست به کف
اینک اشک و رخم آمیخته چون سیم و زر است
دیده زار ببین، سوز درون را بنگر
که بر اسرار نهان، این دو مرا پرده در است
ازدحام سر کوی تو نه امری است شگفت
انگبین هر چه بود بیش، مگس بیشتر است
پرده بگشا ز رخ، ای شاهد دیرین که مرا،
دیده و دل به تماشای رخت منتظر است
مرمرا ز آرزوی روز وصالت همه شب
جاری از دیده و دل قطره خون تا سحر است
نیستت داعیه امر نبوت ز چه روی،
به رخ از خنده تو را معجز شق القمر است
پاس ما هیچ نداری و ندانی که همی،
خرمن حسن تو را، آه دل ما شرر است
نه من شیفته دل واله رخسار توام
که ز رخسار تو بر من، دگری جلوه گر است
آن که هر صبح و مسا، حضرت روح القدسش
بر در بارگه از روی شرف سجده بر است
داور کشور جان، مهدی قائم، که جز او
خلق را از دو جهان یکسره قطع نظر است
ای که در دایره بارگه رفعت او
چو یکی نقطه موهوم، فلک مستتر است
وه که گر طایری از کوی تو پرواز کند
عرصه کون و مکانش همه در زیر پر است
خود شگفت آیدم از خلق که بی پرده تو را
می ببینند و بگویند که در پرده در است
نیست مستور جمال تو، ولی نتواند،
بیندت آن که نه اندر دو جهان با بصر است
آن که شد با خبر از تو خبر از هیچش نیست
وآنکه دارد خبر از خویش ز تو بی خبر است
عجب این است که دورم ز تو هرچند به من
از من شیفته دل، فیض تو نزدیکتر است
نزد خورشید رخت بر سر دیوار سپهر
همچو حربا متحیر به شب و روز خور است
بهر پیدایی ذات تو چه جوییم دلیل
که نه جز جلوه رخسار تو در بحر و بر است
تویی آن پادشه ملک که از فرّ و جلال،
هستی از خوان عطای تو یکی ریزه خور است
از چه هر سو نگرم روی تو آید به نظر،
گرنه رخسار تو از شش جهتم جلوه گر است
ور گذشتی به نخستین قدم از وادی لا،
حالیت مصطبه کشور اِلاّ مقر است
نیست چیزی که بود در دو جهان از تو نهان
ذره اندر بر خورشید چسان مستتر است
جوهر ذات تو بیرون بود از چون و چرا
وآنچه آید به تصور ز تو نقش صور است
در بر بحر کف جود تو دریای وجود
غوص کردیم بسی قصه بحر و شمر است
مهر روی تو شود یکدم اگر ملک فروز
آفتابش چو یکی ذره نهان از نظر است
چهره بنمای که از بهر نثارت همه شب
چرخ را دامنی از اخترکان پرگهر است
من و اندیشه ذات تو کجا، زآن که بری
ذات پاکت ز چه و چونی و بوک و مگر است
مرمرا گشته ز مدح تو زبان قاصر از آنک
که ثنایت هم از اندیشه اوهام بر است
حلقه بندگیت را نکشد هر که به گوش،
دایم از دشنه جلاد قضا در خطر است
هر که را در دل و جان نائره عشق نیست،
هست پیدا که در این دایره چون گاو و خر است
آن که در چنبر عشقت ننهد گردن طوع
خونش در مذهب هفتاد و دو ملت هدر است
داد دل را ز چه اندر برت اظهار کنم
ای که از حال دل سوختگانت خبر است
گرچه ما غرقه دریای گناهیم ولی،
لطف عام تو برون از حد و احصا و مر است
اگرم زنده کنی ور بکشی سلطانی
عاشق آن نیست که اندر پی نفع و ضرر است
جز به درگاه توام نی بدری روی نیاز
خاک اگر بستر و ور خاره مرا زیر سر است
سر نهادیم به پای تو و پا بر سر چرخ
تا نگویند که هر عاشق، بی پا و سر است
تا در این بادیه از هجر تو نام است و نشان
تا در این دایره از مهر جمالت اثر است
شمارهٔ ۱۶ - فرش و عرش: وصفت ای شاه برون از حد درک بشر استشمارهٔ ۱۸ - روضه خلد: جنت این، یا فضای گلزار است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سهی سرو، که هر سوی بنازت گذراست
در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است
هوش مصنوعی: ای سرو خوش قد و قامت، که زیباییات در هر جا دیده میشود، در مسیر تو هستم و چشم و دلم به تو دوخته شده است.
دام دلهاست به رخسار تو، یا حلقه زلف
یا که مار سیه، اندر بر گنج گهر است
هوش مصنوعی: چهرهات مانند دامهای دلنواز است که میتواند دلها را به خود جلب کند. آیا زلفهای تو به شکل حلقهای زیبا هستند یا به گونهای همچون مار سیاه زیبا به نظر میرسند؟ در هر حال، زیبایی تو ارزشمند و گرانبهاست.
سیم و زر گر پی ایثار توام نیست به کف
اینک اشک و رخم آمیخته چون سیم و زر است
هوش مصنوعی: اگر طلا و نقره نتوانند فدای تو شوند، اکنون این اشکهای من و چهرهام به هم آمیخته است و مانند طلا و نقره با ارزش هستند.
دیده زار ببین، سوز درون را بنگر
که بر اسرار نهان، این دو مرا پرده در است
هوش مصنوعی: به چشمانت نگاه کن و آتش درونت را ببین؛ که این دو، پردهای هستند بر رازهای پنهان.
ازدحام سر کوی تو نه امری است شگفت
انگبین هر چه بود بیش، مگس بیشتر است
هوش مصنوعی: شلوغی اطراف تو چیز عجیبی نیست؛ هرچه بیشتر از شیرینی و جذابیت باشد، تعداد مگسها هم بیشتر میشود.
پرده بگشا ز رخ، ای شاهد دیرین که مرا،
دیده و دل به تماشای رخت منتظر است
هوش مصنوعی: پرده را از چهرهات کنار بزن، ای معشوقی که مدتهاست منتظر تو هستم، چرا که چشمانم و قلبم در انتظار زیبایی تو هستند.
مرمرا ز آرزوی روز وصالت همه شب
جاری از دیده و دل قطره خون تا سحر است
هوش مصنوعی: من به خاطر آرزوی روز وصال تو، شبها از چشمانم و دلام اشک میریزم و این درد تا صبح ادامه دارد.
نیستت داعیه امر نبوت ز چه روی،
به رخ از خنده تو را معجز شق القمر است
هوش مصنوعی: تو ادعایی در مورد نبوت نداری، اما همین که به خاطر خندهات به چهرهات نگاه میکنم، معجزهای به نام شق القمر در تو دیده میشود.
پاس ما هیچ نداری و ندانی که همی،
خرمن حسن تو را، آه دل ما شرر است
هوش مصنوعی: تو هیچ پاسخی به ما نداری و نمیدانی که دل ما چقدر از زیباییهای تو آتش زده شده است.
نه من شیفته دل واله رخسار توام
که ز رخسار تو بر من، دگری جلوه گر است
هوش مصنوعی: من مجذوب چهره تو نیستم، بلکه آن چیزی که باعث جذب من میشود، شعف و زیبایی است که از چهرهات به دیگران نیز منتقل میشود.
آن که هر صبح و مسا، حضرت روح القدسش
بر در بارگه از روی شرف سجده بر است
هوش مصنوعی: کسی که هر صبح و عصر با احترام و ارادت در درگاه خداوند به سجده میافتد.
داور کشور جان، مهدی قائم، که جز او
خلق را از دو جهان یکسره قطع نظر است
هوش مصنوعی: داور جهان، امام مهدی، کسی است که تنها او به تمامی خلایق اهمیت میدهد و دیگر افراد از دو جهانی که در آن زندگی میکنند، در نظرش نادیدهاند.
ای که در دایره بارگه رفعت او
چو یکی نقطه موهوم، فلک مستتر است
هوش مصنوعی: ای کسانی که در محیط بزرگ مقام رفیع او قرار دارید، بدانید که مانند یک نقطه بیمعنا، جهانی که در اطراف شماست، در حقیقت پوشیده و پنهان است.
وه که گر طایری از کوی تو پرواز کند
عرصه کون و مکانش همه در زیر پر است
هوش مصنوعی: اگر پرندهای از کوی تو اوج بگیرد، تمامی دنیا زیر بالهای اوست.
خود شگفت آیدم از خلق که بی پرده تو را
می ببینند و بگویند که در پرده در است
هوش مصنوعی: من از مردم حیرتزدهام که چگونه با بیپرده تو را میبینند اما همچنان میگویند که تو در پرده نهفتهای.
نیست مستور جمال تو، ولی نتواند،
بیندت آن که نه اندر دو جهان با بصر است
هوش مصنوعی: زیبایی تو پنهان نیست، اما تنها کسانی که بینایی واقعی دارند میتوانند تو را ببینند و نه کسانی که فقط در این دو جهان بینایی ظاهری دارند.
آن که شد با خبر از تو خبر از هیچش نیست
وآنکه دارد خبر از خویش ز تو بی خبر است
هوش مصنوعی: کسی که از وجود تو آگاه شده، دیگر به هیچ چیز دیگر اهمیت نمیدهد، و کسی که از خود خبر دارد، از وجود تو بیخبر است.
عجب این است که دورم ز تو هرچند به من
از من شیفته دل، فیض تو نزدیکتر است
هوش مصنوعی: این عجب است که هرچند از تو دورم و دل من از خودم شیفته است، اما فیض و لطف تو به من نزدیکتر است.
نزد خورشید رخت بر سر دیوار سپهر
همچو حربا متحیر به شب و روز خور است
هوش مصنوعی: در برابر نور خورشید، چهرهام را مانند موجودی حیران بر سر دیوار آسمان میگذارم که در روز و شب به خورشید مینگرد.
بهر پیدایی ذات تو چه جوییم دلیل
که نه جز جلوه رخسار تو در بحر و بر است
هوش مصنوعی: برای نشان دادن حقیقت وجود تو، به دنبال چه دلیلی باید باشیم؟ زیرا جز جلوه و زیبایی چهره تو، در دریا و خشکی، چیز دیگری وجود ندارد.
تویی آن پادشه ملک که از فرّ و جلال،
هستی از خوان عطای تو یکی ریزه خور است
هوش مصنوعی: تو پادشاهی که به خاطر شکوه و عظمتت، دنیا تنها به عنوان یک لقمه بر سر سفرهی عطایت برای خود میبیند.
از چه هر سو نگرم روی تو آید به نظر،
گرنه رخسار تو از شش جهتم جلوه گر است
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه میکنم، چهرهی تو در مقابل چشمانم میآید، وگرنه زیباییات از هر سمت برایم نمایان است.
ور گذشتی به نخستین قدم از وادی لا،
حالیت مصطبه کشور اِلاّ مقر است
هوش مصنوعی: اگر از نخستین قدم به وادی لا عبور کنی، درک خواهی کرد که تنها استراحتگاه و مکانی که میتوان انتظار داشت، همانا مقر قدرت است.
نیست چیزی که بود در دو جهان از تو نهان
ذره اندر بر خورشید چسان مستتر است
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در دو جهان وجود ندارد که از تو پنهان باشد، همانطور که ذرهای در برابر خورشید نمیتواند مخفی بماند.
جوهر ذات تو بیرون بود از چون و چرا
وآنچه آید به تصور ز تو نقش صور است
هوش مصنوعی: جوهر و ذات واقعی تو فراتر از هرگونه سوال و تردید است و هر چیزی که در ذهن ما از تو تصور میشود، تنها نمایشی از فرمها و تصاویر است.
در بر بحر کف جود تو دریای وجود
غوص کردیم بسی قصه بحر و شمر است
هوش مصنوعی: در آغوش دریای generosity تو، ما به عمق وجود غوطه ور شدیم و داستانهای زیادی از دریا و وقایع آن داریم.
مهر روی تو شود یکدم اگر ملک فروز
آفتابش چو یکی ذره نهان از نظر است
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه زیبایی تو نمایان شود، مانند این است که خورشید در آسمان میدرخشد؛ چرا که زیبایی تو همچون ذرهای در پشت پردهی دید، پنهان است.
چهره بنمای که از بهر نثارت همه شب
چرخ را دامنی از اخترکان پرگهر است
هوش مصنوعی: چهرهات را نشان بده، زیرا به خاطر زیبایی تو، تمام شب آسمان با ستارههای درخشان خود پر شده است.
من و اندیشه ذات تو کجا، زآن که بری
ذات پاکت ز چه و چونی و بوک و مگر است
هوش مصنوعی: من و تفکر درباره وجود تو کجا هستیم، در حالی که وجود پاک تو از چه رو و چگونهای و از کجا میآید، فراتر از این سوالات است.
مرمرا گشته ز مدح تو زبان قاصر از آنک
که ثنایت هم از اندیشه اوهام بر است
هوش مصنوعی: زبان من در مدح و ستایش تو ناتوان شده، زیرا که ستایش تو فراتر از تصورات من است.
حلقه بندگیت را نکشد هر که به گوش،
دایم از دشنه جلاد قضا در خطر است
هوش مصنوعی: هر کسی که به بندگی تو پایبند نیست، ممکن است به راحتی به خطر بیفتد، زیرا همیشه در معرض آسیب و خطرات سرنوشت قرار دارد.
هر که را در دل و جان نائره عشق نیست،
هست پیدا که در این دایره چون گاو و خر است
هوش مصنوعی: هر کسی که در دل و جانش آتش عشق وجود ندارد، به وضوح قابل مشاهده است که در این دنیا مانند گاو و خر زندگی میکند.
آن که در چنبر عشقت ننهد گردن طوع
خونش در مذهب هفتاد و دو ملت هدر است
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر عشق تو قرار نگیرد و تسلیم آن نشود، خون او در تمامی ادیان و ملتها بیارزش و هدر است.
داد دل را ز چه اندر برت اظهار کنم
ای که از حال دل سوختگانت خبر است
هوش مصنوعی: دل مرا چه بگویم، وقتی تو خود از احساسات و دردهای عاشقان آگاه هستی؟
گرچه ما غرقه دریای گناهیم ولی،
لطف عام تو برون از حد و احصا و مر است
هوش مصنوعی: هرچند ما در گناهان خود غرق شدهایم، اما لطف و رحمت تو فراتر از حد و شمارش است و ما را نجات میدهد.
اگرم زنده کنی ور بکشی سلطانی
عاشق آن نیست که اندر پی نفع و ضرر است
هوش مصنوعی: اگر تو مرا زنده کنی یا بکش، سلطانی که عاشق است به دنبال سود و زیان نیست.
جز به درگاه توام نی بدری روی نیاز
خاک اگر بستر و ور خاره مرا زیر سر است
هوش مصنوعی: جز به درگاه تو درخواست و نیاز دیگری ندارم؛ حتی اگر در این دنیا سنگ زیر سر من باشد و در شرایط سختی قرار داشته باشم، فقط به تو پناه میآورم.
سر نهادیم به پای تو و پا بر سر چرخ
تا نگویند که هر عاشق، بی پا و سر است
هوش مصنوعی: ما خود را در برابر تو تسلیم کردهایم و تمام قدرت و زندگیمان را فدای عشق تو کردهایم، تا دیگران نتوانند بگویند که هر عاشق، بدون فکر و عقل است.
تا در این بادیه از هجر تو نام است و نشان
تا در این دایره از مهر جمالت اثر است
هوش مصنوعی: در این بیابان، تا زمانی که یاد تو وجود دارد و نشانی از تو هست، و همچنین تا زمانی که آثار زیبایی و محبت تو در این جهان وجود دارد، من به زندگی ادامه میدهم.