بدان ای پسر که اگر چنان بود که بوزارت افتی محاسب و معامل و ملت شناس باش و معامله نیکو شناس و با خداوندان خویش راستی کن و انصاف ولی نعمت خویش بده و همه خویشتن را مخواه، که گفتهاند: من اراد الکل فاته الکل، همه بتو ندهند، اگر در وقت بتو دهند بعد از آن ترا خواستار آید، اگر اول فرا گذارند بآخر نگذارند؛ پس چیز خداوند کار خود نگاه دار و اگر بخوری بدو انگشت خور، تا در گلوت نماند؛ اما بیکبار دست عمال فرو مبند، چون جربو از آتش دریغ داری کباب خام آرد، تا دانکی بدیگران نگذاری درمی نتوانی خوردن و اگر بخوری محرومان خاموش نباشند و یله نکنند که پنهان ماند و نیز همچنانک با ولینعمت خویش منصف باشی با لشکر و رعیت منصفتر باش و توفیرهاء حقیر مکن، که گوشت از بن دندان بیرون سیری نکند که توفیر برزگتر از سود باشد و بدان کم مایه توفیر لشکری را دشمن کرده باشی و رعیت را دشمن خداوندگار خویش کرده و اگر کفایتی خواهی نمودن توفیر از مال جمع کردن بعمارت کوش و از آن بحاصل کن و ویرانیهاء مملکت آباد دار، تا ده چندان توفیر پدید آید و خلقان خدای تعالی را بینوا نکرده باشی.
حکایت: بدانک ملکی از ملوک پارس بر وزیر خشم گرفت و او را معزول کرد و وزیری دیگر نصب کرد و معزول را گفت: خود را جای دیگر اختیار کن تا بتو بخشم، تا تو با نعمت و حشم خود آنجا روی و مقام تو آنجا باشد. وزیر گفت: نعمت نخواهم و آنچ دارم بخداوند بخشیدم و هیچ جای آبادان نخواهم که مرا بخشد، اگر بر من رحمت خواهد کرد از مملکت مرا دیهی بخشد ویران، بحق ملک، تا من با اتباع خود بروم و آن دیه را آِبادان کنم و آنجا بنشینم. ملک فرمود که چندان دیه ویران که خواهد بدو دهید. در همه مملکت پادشاه بجستند یک ده ویران و یک بدست جای ویران نیافتند که بدو دادندی و پادشاه را خبر دادند. وزیر گفت: ای ملک من میدانستم که در همه ولایت جای که در تصرف من بود هیچ ویران نیست؛ اکنون چون ولایت از من گرفتی بدان کس ده که هر گاه از وی باز خواهی همچنین باز بتو دهد که من دادم. چون این سخن معلوم شد ملک از وزیر معزول عذر خواست و او را خلعت فرستاد و وزارت بدو باز داد.
پس در وزارت معمار و دادگر باش، تا زبان و دست تو همیشه دراز بود و زندگانی تو بیبیم بود؛ اگر لشکر بر تو بشورند خداوند را ناچاره دست تو باید کوتاه کردن، تا دست خداوند تو کوتاه نکند، پس آن بیدادی تنها نه بر تن خود کرده باشی، بر لشکر و بر خداوند و بر خویشتن کرده باشی و آن توفیر تقصیر کار تو گردد. پس پادشاه را بعث کن بر نیکویی کردن با لشکر و رعیت، که پادشاه برعیت و لشکر آبادان باشد و دیه بدهقان، پس اگر در آبادانی کوشی جهانداری کنی و بدانک جهانداری با لشکر توان کرد و لشکر بزر توان داشت و زر بعمارت کردن بدست آید و عمارت بعدل و انصاف توان کردن؛ پس از عدل و انصاف غافل مباش. اگر چه بیخیانت و صاین باشی همیشه از پادشاه ترسان باش و هیچ کس را از پادشاه چندان نباید ترسید که وزیر را و اگر پادشاهی خرد بود خرد مشمار، که مثال پادشاهزادگان چون مثال بچهٔ مرغابی بود و بچهٔ مرغابی را شنا کردن نباید آموخت که پس روزگاری بر نیاید که تا وی از نیک و بد تو آگاه گردد. پس اگر پادشاه بالغ و تمام باشد از دو بیرون نباشد: یا دانا بود، یا نادان؛ اگر دانا بود و بخیانت تو راضی نباشد بوجهی نیکوتر دست تو کوتاه کند و اگر نادان و جاهل باشد نعوذبالله بوجهی هر کدام زشتتر بود ترا معزول کند و از دانا مگر بجان برهی و از نادان و جاهل بهیچ روی نرهی و دیگر هر کجا پادشاه رود او را تنها مگذار، تا دشمنان تو با وی فرصت بدی نجویند و فرصت بد گفتن تو نیابد و او را از حال خویش بنگر دانند و غافل مباش از پیوسته پرسیدن از حال ولی نعمت و از حال او آگاه بودن، چنان که نزدیکان او جاسوس تو باشند، تا هر نفسی که او زند تو آگاه باشی و هر زهری را با زهری ساخته داری و از پادشاهان اطراف عالم آگاه باش و چنان باید که در هیچ ملکی دوست و دشمن نو شربتی آب نخورند که کسان ایشان ترا باز ننمایند و تو از مملکت وی همچنان آگاه باش که از مملکت پادشاه خویش.
حکایت: شنودم که بروزگار فخرالدوله، صاحب اسمعیل بن عباد دو روز بسرای نیامد و بدیوان ننشست و کس را بار نداد. منهی فخرالدوله را باز نمود. فخرالدوله کس فرستاد که: خبر دلتنگی تو شنودم، ترا اگر جای دلتنگی هست در مملکت بازنمای، تا ما نیز مصلحت آن بر دست گیریم و اگر از ما دلتنگی هست بگوید، تا عذر بازخواهیم. صاحب گفت: معاذالله که بنده را از خداوند دلتنگی باشد و حال مملکت بر نظام است و خداوند بنشاط مشغول باشد که این دلتنگی بنده زود زایل گردد. روز سیوم بسرای آمد، بر حال خویش خوشدل. فخرالدوله پرسید که: دلتنگی از چه بود؟ گفت: از کاشغر منهی من نوشته بود که: خاقان با فلان اسفهسالار سخنی گفت نتوانستم دانستن که چه گفت، مرا نان بگلو فرو نشد از آن دلتنگی که چرا باید که بکاشغر خاقان ترکستان سخنی گوید و ما اینجا ندانیم؛ امروز ملاطفهٔ دیگر آمد که آن چه حدیث بود، دلم خوش گشت.
پس باید که بر احوال ملوک عالم مطلع باشی و حالها باز مینمایی بخداوند خویش، تا از دوست و دشمن ایمن باشی و حال کفایت تو معلوم شود و هر عملی که بکسی دهی بسزاوار عمل ده و از بهر طمع جهان در دست بیدادگران مده، {که بزرجمهر را پرسیدند که: چون توئی در میان شغل و کار آلساسان بود چرا کار ایشان مضطرب گشت؟ گفت: زیرا که در کارهای بزرگ استعانت بر غلامان کوچک کردند، تا کار ایشان بدان جایگاه رسید} و عامل مفلس را شغل مفرمای، که وی تا خویشتن ببرگ نکند ببرگ تو مشغول نشود، نه بینی که چون کشتها و {پا}لیز ها را آب دهند اگر جوی کشت و پالیز تر باشد آب زود بپالیز رسد، از آنک جای نمناک آب بسیار نخورد و اگر جوی خشک باشد و از دیرباز آب نخورده باشد چون آب در آن جوی افکنند تا نخست جوی تر و سیرآب نشود آب را بکشت و پالیز نرساند؛ پس عامل بینوا چون جوی خشک است، نخست برگ خویش سازد آنگاه برگ تو و دیگر فرمان خویش را بزرگ دار و مگذار که کسی فرمان ترا خلاف کند بهیچ نوع.
حکایت: چنان شنودم که ابوالفضل بلعمی، سهل خجند را صاحب دیوانی سمرقند داد، منشور بنوشتند و توقیع بکردند و خلعت بداد. آن روز که بخواست رفت بسرای خواجه برفت بوداع کردن و فرمان خواستن. چون خدمت وداع بکرد و دعاء خیر بگفت و آن سخنی که بظاهر خواست گفتن بگفت پس خلوت خواست؛ خواجه جای خالی فرمود کردن. سهل گفت: بقا باد خداوند را، بنده چون برود و بسر شغل شود ناچاره ازینجا فرمانها روان باشد، خداوند با بنده نشانی کند تا کدام نشان را پیش باید بردن، تا بنده بداند که آنک باید کردن کدام است و آنک نباید کردن کدام. ابوالفضل بلعمی گفت: ای سهل، نیکو گفتی و دانم که این بروزگار دراز اندیشیدهٔ، ما را نیز اندیشه بباید کردن، تا در اندیشیم، در وقت جواب نتوان داد، روزی چند توقف کن. سهل خجندی بخانه باز رفت. سلیمان بن یحیی الصمغانی را صاحب دیوانی سمرقند دادند و با خلعت و منشور بفرستادند و سهل را فرمود که: یکسال باید که از خانه بیرون نیایی. سهل یکسال بخانهٔ خویش بنشست بزندان. بعد از سالی او را پیش خواند و گفت: یا سهل ما را چه وقت دیده بودی بر دو فرمان: یکی راست و یکی دروغ؟ بزرگان عالم را بشمشیر فرمانبرداری آموزیم، فرمان ما یکی باشد، در ما چه احمقی دیدی که ما کهتران خویش را نافرمانبرداری آموزیم؟ آنچ خواهیم کرد بفرماییم و آنچ نخواهیم کرد نفرماییم، ما را از کسی بیمی و ترسی نیست و نه نیز در شغل عاجز آییم و این گمان که تو در ما بردی کار عاجزان باشد، چون تو ما را در شغل پیاده دانستی ما نیز در عمل ترا پیاده دانستیم، تا تو بدان دل بعمل نروی که ما را فرمانی بود و بدان کار نکنی و کس را زهره نباشد که بفرمان ما کار نکند.
پس تا تو باشی توقیع بدروغ مکن و اگر عامل بفرمان تو کاری نکند عقوبت بلیغ فرمای، تا توقیع خود را بزندگانی خویش معظم و روان نکنی از پس تو بر توقیع تو کس کار نکند، چنانک اکنون بر توقیع وزیران گذشته کار میکنند؛ پس پادشاهان و وزیران را باید که فرمان یکی باشد و امری قاطع، تا حشمت بر جای ماند و شغلها روان بود و نبیذ مخور، که از نبیذ خوردن غفلت و رعونت و بزه خیزد و نعوذبالله از وزیر و عامل رعنا و نیز چون پادشاه به نبیذ خوردن مشغول باشد و وزیر هم بنبیذ خوردن مشغول باشد زود خلل در مملکت راه یابد، پس خود را و مهتر خود را خیانت کرده باشی. چنین باش که گفتم، که وزیران پاسبان مملکت باشند و سخت زشت بود که پاسبان را پاسبانی دیگر باید. پس اگر اتفاق وزیری نیفتد و اسفهسالاری باشی شرط اسفهسالاری نگاه دار و بالله التوفیق.
اطلاعات
منبع اولیه: کیانا زرکوب
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدان ای پسر که اگر چنان بود که بوزارت افتی محاسب و معامل و ملت شناس باش و معامله نیکو شناس و با خداوندان خویش راستی کن و انصاف ولی نعمت خویش بده و همه خویشتن را مخواه، که گفتهاند: من اراد الکل فاته الکل، همه بتو ندهند، اگر در وقت بتو دهند بعد از آن ترا خواستار آید، اگر اول فرا گذارند بآخر نگذارند؛ پس چیز خداوند کار خود نگاه دار و اگر بخوری بدو انگشت خور، تا در گلوت نماند؛ اما بیکبار دست عمال فرو مبند، چون جربو از آتش دریغ داری کباب خام آرد، تا دانکی بدیگران نگذاری درمی نتوانی خوردن و اگر بخوری محرومان خاموش نباشند و یله نکنند که پنهان ماند و نیز همچنانک با ولینعمت خویش منصف باشی با لشکر و رعیت منصفتر باش و توفیرهاء حقیر مکن، که گوشت از بن دندان بیرون سیری نکند که توفیر برزگتر از سود باشد و بدان کم مایه توفیر لشکری را دشمن کرده باشی و رعیت را دشمن خداوندگار خویش کرده و اگر کفایتی خواهی نمودن توفیر از مال جمع کردن بعمارت کوش و از آن بحاصل کن و ویرانیهاء مملکت آباد دار، تا ده چندان توفیر پدید آید و خلقان خدای تعالی را بینوا نکرده باشی.
هوش مصنوعی: ای پسر، اگر به مقام وزارت برسید، باید هم حساب و کتاب را خوب بدانید و هم با مردم آشنا باشید. باید در کارها دقت کنید و با کسانی که به شما کمک کردهاند، صادق و منصف باشید. همه چیز را برای خود نخواهید، چون گفتهاند اگر بخواهی همه چیز را برای خود داشته باشی، در نهایت همه چیز را از دست میدهی. اگر چیزی به تو دادند، بدان که ممکن است بعدها خواستار تو باشند. اگر به دیگران چیزی بدهی، ممکن است از تو طلبکار شوند. بنابراین باید امانتدار خوبی باشید و در کارهایتان دقت کنید. اگر به دیگران کمک کنید، ممکن است به شما امتیازات بیشتری بدهند، اما هرگز نباید دست خود را بر روی دیگران ببندید و حق آنها را نادیده بگیرید. در رابطه با ولینعمت و زیر دستان خود، انصاف را رعایت کنید و به آنها ظلم نکنید. اگر میخواهید درآمدی داشته باشید، باید بر روی ساخت و ساز و آبادانی کار کنید و از خرابیها دوری کنید تا جامعهای بهتر ایجاد کنید و به نیازمندان کمک کنید.
حکایت: بدانک ملکی از ملوک پارس بر وزیر خشم گرفت و او را معزول کرد و وزیری دیگر نصب کرد و معزول را گفت: خود را جای دیگر اختیار کن تا بتو بخشم، تا تو با نعمت و حشم خود آنجا روی و مقام تو آنجا باشد. وزیر گفت: نعمت نخواهم و آنچ دارم بخداوند بخشیدم و هیچ جای آبادان نخواهم که مرا بخشد، اگر بر من رحمت خواهد کرد از مملکت مرا دیهی بخشد ویران، بحق ملک، تا من با اتباع خود بروم و آن دیه را آِبادان کنم و آنجا بنشینم. ملک فرمود که چندان دیه ویران که خواهد بدو دهید. در همه مملکت پادشاه بجستند یک ده ویران و یک بدست جای ویران نیافتند که بدو دادندی و پادشاه را خبر دادند. وزیر گفت: ای ملک من میدانستم که در همه ولایت جای که در تصرف من بود هیچ ویران نیست؛ اکنون چون ولایت از من گرفتی بدان کس ده که هر گاه از وی باز خواهی همچنین باز بتو دهد که من دادم. چون این سخن معلوم شد ملک از وزیر معزول عذر خواست و او را خلعت فرستاد و وزارت بدو باز داد.
هوش مصنوعی: داستانی از یک پادشاه ایرانی است که به وزیرش خشم میگیرد و او را عزل میکند و وزیر جدیدی را منصوب میکند. به وزیر معزول میگوید که جایی دیگر را انتخاب کند تا به او ببخشد و در آنجا زندگی کند. اما وزیر پاسخ میدهد که نیازی به نعمتهای پادشاهی ندارد و هر چیزی که دارد را به او و خدمتکارانش داده است. او تنها درخواستی دارد؛ میخواهد پادشاه به او یک دهکده ویران بدهد تا او و یارانش آنجا را آباد کنند. پادشاه دستور میدهد تا در سراسر سرزمین به دنبالی دهکده ویران بگردند، اما هیچکس نتوانست جایی را پیدا کند. وزیر به پادشاه میگوید که میداند در مملکت او هیچ جا ویران نیست. او اضافه میکند که حالا که پادشاه از او گرفته شده، بهتر است دهی به کسی بدهد که در صورت لزوم بتواند دوباره آن را به پادشاه واگذار کند. بعد از شنیدن این سخن، پادشاه از تصمیم خود پشیمان میشود و برای وزیر عذرخواهی کرده و لباسهایی به او میدهد و مجدداً او را به مقام وزارت برمیگزیند.
پس در وزارت معمار و دادگر باش، تا زبان و دست تو همیشه دراز بود و زندگانی تو بیبیم بود؛ اگر لشکر بر تو بشورند خداوند را ناچاره دست تو باید کوتاه کردن، تا دست خداوند تو کوتاه نکند، پس آن بیدادی تنها نه بر تن خود کرده باشی، بر لشکر و بر خداوند و بر خویشتن کرده باشی و آن توفیر تقصیر کار تو گردد. پس پادشاه را بعث کن بر نیکویی کردن با لشکر و رعیت، که پادشاه برعیت و لشکر آبادان باشد و دیه بدهقان، پس اگر در آبادانی کوشی جهانداری کنی و بدانک جهانداری با لشکر توان کرد و لشکر بزر توان داشت و زر بعمارت کردن بدست آید و عمارت بعدل و انصاف توان کردن؛ پس از عدل و انصاف غافل مباش. اگر چه بیخیانت و صاین باشی همیشه از پادشاه ترسان باش و هیچ کس را از پادشاه چندان نباید ترسید که وزیر را و اگر پادشاهی خرد بود خرد مشمار، که مثال پادشاهزادگان چون مثال بچهٔ مرغابی بود و بچهٔ مرغابی را شنا کردن نباید آموخت که پس روزگاری بر نیاید که تا وی از نیک و بد تو آگاه گردد. پس اگر پادشاه بالغ و تمام باشد از دو بیرون نباشد: یا دانا بود، یا نادان؛ اگر دانا بود و بخیانت تو راضی نباشد بوجهی نیکوتر دست تو کوتاه کند و اگر نادان و جاهل باشد نعوذبالله بوجهی هر کدام زشتتر بود ترا معزول کند و از دانا مگر بجان برهی و از نادان و جاهل بهیچ روی نرهی و دیگر هر کجا پادشاه رود او را تنها مگذار، تا دشمنان تو با وی فرصت بدی نجویند و فرصت بد گفتن تو نیابد و او را از حال خویش بنگر دانند و غافل مباش از پیوسته پرسیدن از حال ولی نعمت و از حال او آگاه بودن، چنان که نزدیکان او جاسوس تو باشند، تا هر نفسی که او زند تو آگاه باشی و هر زهری را با زهری ساخته داری و از پادشاهان اطراف عالم آگاه باش و چنان باید که در هیچ ملکی دوست و دشمن نو شربتی آب نخورند که کسان ایشان ترا باز ننمایند و تو از مملکت وی همچنان آگاه باش که از مملکت پادشاه خویش.
هوش مصنوعی: در وزارت و مدیریت، باید با دقت و احتیاط عمل کنی تا همیشه در قدرت و امنیت باشی. اگر دشمنان به تو حمله کنند، باید بتوانی خود را دفاع کنی و دست خداوند نیز بر تو کوتاه نشود. این ظلم تنها بر تو نخواهد بود، بلکه بر لشکر و خداوند و خودت نیز اثر خواهد گذاشت. بنابراین، باید پادشاه را به نیکی نسبت به لشکر و مردم تشویق کنی تا او به آبادانی و رفاه همه اهمیت دهد. اگر به آبادانی و نظم توجه کنی، میتوانی حکومت بهتری را برپا کنی. عدالت و انصاف را فراموش نکن، حتی اگر خودت گناهکار نبودی. همیشه باید از پادشاه بترسی، به ویژه از وزیران او که ممکن است خطرناکتر باشند. اگر پادشاه خردمند باشد، به مسائل به خوبی توجه خواهد کرد، اما اگر نادان باشد، ممکن است به راحتی تصمیمات بدی بگیرد. باید همیشه او را همراهی کنی تا دشمنان نتوانند علیه تو کار کنند و همچنین باید در هر لحظه از حال او مطلع باشی. نزدیکان او باید مانند جاسوسان عمل کنند تا تو از هر خبری آگاه باشی. در نهایت، باید از او و پادشاهان دیگر جهان آگاه باشی و هیچ کس در هیچ سرزمینی نباید بدون اطلاعات از تو آب بنوشد.
حکایت: شنودم که بروزگار فخرالدوله، صاحب اسمعیل بن عباد دو روز بسرای نیامد و بدیوان ننشست و کس را بار نداد. منهی فخرالدوله را باز نمود. فخرالدوله کس فرستاد که: خبر دلتنگی تو شنودم، ترا اگر جای دلتنگی هست در مملکت بازنمای، تا ما نیز مصلحت آن بر دست گیریم و اگر از ما دلتنگی هست بگوید، تا عذر بازخواهیم. صاحب گفت: معاذالله که بنده را از خداوند دلتنگی باشد و حال مملکت بر نظام است و خداوند بنشاط مشغول باشد که این دلتنگی بنده زود زایل گردد. روز سیوم بسرای آمد، بر حال خویش خوشدل. فخرالدوله پرسید که: دلتنگی از چه بود؟ گفت: از کاشغر منهی من نوشته بود که: خاقان با فلان اسفهسالار سخنی گفت نتوانستم دانستن که چه گفت، مرا نان بگلو فرو نشد از آن دلتنگی که چرا باید که بکاشغر خاقان ترکستان سخنی گوید و ما اینجا ندانیم؛ امروز ملاطفهٔ دیگر آمد که آن چه حدیث بود، دلم خوش گشت.
هوش مصنوعی: روزی در زمان فخرالدوله، صاحب اسمعیل بن عباد دو روز به خانه نیامد و در دیوان حضور نیافت و هیچ کاری انجام نداد. فخرالدوله متوجه شده و پیام فرستاد که: "من شنیدم ناراحتیای در دل تو وجود دارد. اگر مشکلی در مملکت وجود دارد، به ما بگو تا تدبیر آن را بکنیم و اگر ناراحتی تو ناشی از ماست، بگویید تا عذرخواهی کنیم." صاحب پاسخ داد: "من هرگز از خداوند نگران نیستم و اوضاع مملکت خوب و منظم است و خداوند هم شاداب مشغول کارهای خود است. ناراحتی من به زودی برطرف خواهد شد." پس از سی روز، او به خانه برگشت و در حالی خوشحال بود. فخرالدوله از او پرسید که علت ناراحتیاش چه بود؟ صاحب گفت: "من نامهای از کاشغر دریافت کرده بودم که در آن نوشته بود خاقان با فلان فرمانده صحبت کرده، ولی من نتوانستم بفهمم چه گفت. از این ناراحتی داشتم که چرا خاقان ترکستان با ما در اینجا صحبت کند و ما از آن بیخبر باشیم. اما امروز خبر خوبی رسید که من را شاد کرد."
پس باید که بر احوال ملوک عالم مطلع باشی و حالها باز مینمایی بخداوند خویش، تا از دوست و دشمن ایمن باشی و حال کفایت تو معلوم شود و هر عملی که بکسی دهی بسزاوار عمل ده و از بهر طمع جهان در دست بیدادگران مده، {که بزرجمهر را پرسیدند که: چون توئی در میان شغل و کار آلساسان بود چرا کار ایشان مضطرب گشت؟ گفت: زیرا که در کارهای بزرگ استعانت بر غلامان کوچک کردند، تا کار ایشان بدان جایگاه رسید} و عامل مفلس را شغل مفرمای، که وی تا خویشتن ببرگ نکند ببرگ تو مشغول نشود، نه بینی که چون کشتها و {پا}لیز ها را آب دهند اگر جوی کشت و پالیز تر باشد آب زود بپالیز رسد، از آنک جای نمناک آب بسیار نخورد و اگر جوی خشک باشد و از دیرباز آب نخورده باشد چون آب در آن جوی افکنند تا نخست جوی تر و سیرآب نشود آب را بکشت و پالیز نرساند؛ پس عامل بینوا چون جوی خشک است، نخست برگ خویش سازد آنگاه برگ تو و دیگر فرمان خویش را بزرگ دار و مگذار که کسی فرمان ترا خلاف کند بهیچ نوع.
هوش مصنوعی: باید از اوضاع و احوال پادشاهان جهان آگاه باشی و وضعیت خود را به خداوندت عرضه کنی تا از دوستان و دشمنان خود در امان بمانی و معلوم شود که چه میزان کفایت داری. هر کاری که به کسی واگذار میکنی باید به اندازه و شایسته باشد و نباید به خاطر طمع دنیا به افراد نادرست اجازه دادی کار کنند. بزرجمهر به این پرسش پاسخ داد که چرا در دوران آلساسان کارها به هم ریخت، زیرا بر کارهای بزرگ به غلامان کوچک تکیه کردند و کارها به مشکل برخورد. همچنین نباید فرد بیپول و ناکارآمد را به مسئولیت واگذار کنی، چرا که او ابتدا باید در کار خود بهبود یابد تا بتواند به کار شما رسیدگی کند. مانند زمانی که زمینهای زراعی را آبیاری میکنند؛ اگر جویها خشک باشند و آب نخورده باشند، آب به راحتی به کشتها نمیرسد. پس فرد ناکارآمد، مانند جوی خشک است و ابتدا باید کار خود را سامان دهد و بعد به کار تو بپردازد. همچنین باید مطمئن شوی که کسی به فرمانت خلاف نکند.
حکایت: چنان شنودم که ابوالفضل بلعمی، سهل خجند را صاحب دیوانی سمرقند داد، منشور بنوشتند و توقیع بکردند و خلعت بداد. آن روز که بخواست رفت بسرای خواجه برفت بوداع کردن و فرمان خواستن. چون خدمت وداع بکرد و دعاء خیر بگفت و آن سخنی که بظاهر خواست گفتن بگفت پس خلوت خواست؛ خواجه جای خالی فرمود کردن. سهل گفت: بقا باد خداوند را، بنده چون برود و بسر شغل شود ناچاره ازینجا فرمانها روان باشد، خداوند با بنده نشانی کند تا کدام نشان را پیش باید بردن، تا بنده بداند که آنک باید کردن کدام است و آنک نباید کردن کدام. ابوالفضل بلعمی گفت: ای سهل، نیکو گفتی و دانم که این بروزگار دراز اندیشیدهٔ، ما را نیز اندیشه بباید کردن، تا در اندیشیم، در وقت جواب نتوان داد، روزی چند توقف کن. سهل خجندی بخانه باز رفت. سلیمان بن یحیی الصمغانی را صاحب دیوانی سمرقند دادند و با خلعت و منشور بفرستادند و سهل را فرمود که: یکسال باید که از خانه بیرون نیایی. سهل یکسال بخانهٔ خویش بنشست بزندان. بعد از سالی او را پیش خواند و گفت: یا سهل ما را چه وقت دیده بودی بر دو فرمان: یکی راست و یکی دروغ؟ بزرگان عالم را بشمشیر فرمانبرداری آموزیم، فرمان ما یکی باشد، در ما چه احمقی دیدی که ما کهتران خویش را نافرمانبرداری آموزیم؟ آنچ خواهیم کرد بفرماییم و آنچ نخواهیم کرد نفرماییم، ما را از کسی بیمی و ترسی نیست و نه نیز در شغل عاجز آییم و این گمان که تو در ما بردی کار عاجزان باشد، چون تو ما را در شغل پیاده دانستی ما نیز در عمل ترا پیاده دانستیم، تا تو بدان دل بعمل نروی که ما را فرمانی بود و بدان کار نکنی و کس را زهره نباشد که بفرمان ما کار نکند.
هوش مصنوعی: روزی ابوالفضل بلعمی، سهل خجند را به عنوان صاحب دیوانی سمرقند منصوب کرد و به او خلعت و امضا داد. زمانی که سهل به خانه خواجه رفت تا خداحافظی کند و درخواستهایی بکند، بعد از انجام این مراحل از خواجه خواست که فرصتی برای تنهایی به او بدهد. او گفت که وقتی به کارش مشغول شود، نیاز دارد از سوی خواجه نشانهای دریافت کند تا بداند کدام کار را باید انجام دهد و کدام را نه. ابوالفضل بلعمی به سهل گفت که سخنش نیکو است و باید همگی در اندیشه باشند. سهل به خانهاش برگشت و پس از یک سال تنهایی، فراخوانده شد تا با فرمانی دوگانه مواجه شود. او را مورد سوال قرار دادند که چه نیک و چه بدی در رفتار بزرگترها دیده است. آنها میخواستند تا به او بفهمانند که فرمانی که صادر میکنند، باید یک دست باشد و در کارها از کسی نگران نباشند، به خصوص اگر او آنها را در کارها ضعیف بشمارد.
پس تا تو باشی توقیع بدروغ مکن و اگر عامل بفرمان تو کاری نکند عقوبت بلیغ فرمای، تا توقیع خود را بزندگانی خویش معظم و روان نکنی از پس تو بر توقیع تو کس کار نکند، چنانک اکنون بر توقیع وزیران گذشته کار میکنند؛ پس پادشاهان و وزیران را باید که فرمان یکی باشد و امری قاطع، تا حشمت بر جای ماند و شغلها روان بود و نبیذ مخور، که از نبیذ خوردن غفلت و رعونت و بزه خیزد و نعوذبالله از وزیر و عامل رعنا و نیز چون پادشاه به نبیذ خوردن مشغول باشد و وزیر هم بنبیذ خوردن مشغول باشد زود خلل در مملکت راه یابد، پس خود را و مهتر خود را خیانت کرده باشی. چنین باش که گفتم، که وزیران پاسبان مملکت باشند و سخت زشت بود که پاسبان را پاسبانی دیگر باید. پس اگر اتفاق وزیری نیفتد و اسفهسالاری باشی شرط اسفهسالاری نگاه دار و بالله التوفیق.
هوش مصنوعی: بنابراین، تا زمانی که تو هستی، نباید به کسی دروغ بگویی و اگر کارمندی به دستورات تو عمل نکرد، باید او را به شدت تنبیه کنی. این کار باعث میشود که دیگران نتوانند بر توقیف تو تأثیر بگذارند. به همین ترتیب که اکنون بر وزیران گذشته تأثیر میگذارند. پادشاهان و وزیران باید فرمانی واحد و قاطع داشته باشند تا عظمت و جایگاه حاکمیت حفظ شود و کارها به درستی پیش برود. همچنین، نباید الکل بنوشی، زیرا نوشیدن الکل باعث غفلت، خودخواهی و شرارت میشود و این موضوع میتواند به فساد در دولت بینجامد. اگر پادشاه و وزیر هر دو به نوشیدن الکل مشغول باشند، مشکلاتی سریعاً در کشور به وجود خواهد آمد، و این خود خیانت به مسئولیتهاست. باید به آنچه گفتم عمل کنی، زیرا وزیران باید از کشور محافظت کنند و زشت است که پاسبان، به پاسبانی دیگری نیاز داشته باشد. بنابراین، اگر وزیری پیدا نشود و تو مسئولیت داشته باشی، باید شرایط آن مسئولیت را رعایت کنی و امیدوارم که خدا توفیق دهد.