بدان ای پسر که اگر دبیر باشی باید که بر سخن گفتن قادر باشی و خط نیکو داری و تجاوز کردن در خط عادت نکنی و بسیار نبشتن عادت کنی، تا ماهر شوی، از بهر آنکه:
حکایت: شنودم که صاحب اسمعیل بن عباد روز شنبهی بود، در دیوان چیزی همینبشت، روی سوی کاتبان کرد و گفت: هر روز شنبهی من در کاتبی خویش نقصان میبینم، از آنچ روز آدینه من به دیوان نیامده باشم و چیزی ننوشته باشم، از یک روزه تقصیر را در خویشتن تأثیر میبینم.
پس پیوسته به چیزی نوشتن مشغول باش، به خط گشاده و متین و سر بر بالا بههم دربافته و در نامهای که بسیار عرض و معانی باشد سخن دراز بکار مبر، چنانک گفتهاند مصراع؛
نکتهای بین از دهان دهر بیرون آمده
نامهای خوان پر معانی در مؤنت مختصر
و نامهٔ خویش را در حدیث استعارات و امثال و آیتهای قرآن و خبرهای رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بوَد پارسییی که مردمان درنیابند منویس، که ناخوش بود، خاصه پارسییی که معروف نباشد، آن خود نباید نوشتن بههیچ حال و آن ناگفته بِه. و تکلفهای نامهٔ تازی خود معلوم است که چون باید نوشت و در نامهٔ تازی سجع هنر است و سخت نیکو و خوش آید، لکن در نامهٔ پارسی سجع ناخوش آید، اگر نگویی بهتر بود؛ اما هر سخن که گویی عالی و مستعار و شیرینتر و مختصر گوی و کاتب باید که دراک بود و اسرار کاتبی معلوم دارد و سخنهای مرموز زود دریابد.
حکایت: چنان شنودم که جد تو سلطان محمود رحمهالله نامهای نوشت به خلیفهٔ بغداد و گفت: باید که ماوراءالنهر را به من بخشی و مرا بدان منشور دهی تا من بر عام منشور را عرضه کنم، یا به شمشیر ولایت بستانم، یا به فرمان و منشور تو رعیت فرمانِ من بَرند. خلیفهٔ بغداد گفت: در همه ولایت اسلام مرا متدینتر و مطیعتر ازیشان نیست، معاذالله که من آن کنم و اگر تو بیفرمان من قصد ایشان کنی من همه عالم را بر تو بشورانم. سلطان محمود از آن سخن طیره شد و رسول را گفت که: خلیفه را بگوی: چه گویی؟ من از ابومسلم کمترم؟ مرا این شغل خود با تو افتادهست. اینک آمدم با هزار پیل تا دارالخلافه را به پای پیلان ویران کنم و خاک دارالخلافه را بر پشت پیلان به غزنی آرم و تهدیدی عظیم نمود به بارنامهٔ پیلان خویش. رسول برفت و بعد از چندگاه بازآمد و سلطان محمود بنشست و حاجبان و غلامان صف زدند و پیلان مست را بر در سرای بداشتند و لشکرها تعبیه کردند و رسول خلیفهٔ بغداد را بار دادند. رسول بیامد و نامه قریب یک دسته قطع کاغذ منصوری نوشته و پیجیده و مهر کرده پیش سلطان محمود نهاد و گفت: امیرالمؤمنین میگوید: نامه را برخواندم و تجمل تو شنیدم و جواب نامهٔ تو جمله اینست که درین نامه نوشته است. خواجه بونصر مشکان که عمید دیوان رسایل بود دست دراز کرد و نامه را برداشت و بگشاد تا بخواند، اول نامه نوشته بود که:
بسم الله الرحمن الرحیم و آنگاه صدری نهاده چنین: الم و آخر نامه نوشته الحمدلله و الصلوة علی نبیه محمد و آله اجمعین
و دیگر هیچ ننوشته بود. سلطان محمود با همه کاتبان محتشم در اندیشهٔ آن افتادند که این سخن مرموز چیست؛ هر آیتی را که در قرآن الم بود همه برخوانند و تفسیر کردند، هیچ جواب سلطان محمود نیافتند. آخرالامر خواجه ابوبکر قهستانی جوان بود و هنوز درجهٔ نشستن نداشت و در میان ندیمان که بر پای ایستاده بودند، گفت: ای خداوند، خلیفه نه الف و لام و میم نوشته است، بل که خداوند او را تهدید کرده بود به پیلان و گفته که: خاک دارالخلافه را بر پشت پیلان غزنی آرم، جواب خداوند نوشته است این سوره که:
الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل
جواب پیلان خداوند میدهد. شنودم که سلطان محمود را تغیر افتاد و تا دیری بههُش نیامد و بسیار بگریست و زاری کرد، چنانک دیانت آن پادشاه بود و عذرهای بسیار خواست از امیرالمؤمنین و آن سخن درازست؛ ابوبکر قهستانی را خلعتی گرانمایه فرمود و او را فرمود تا در میان ندیمان نشیند و قاعدهٔ درجهش بیفزود، بدین یک سخن دو درجهٔ بزرگ یافت.
حکایت: و نیز شنودم که به روزگار سامانیان امیر بوعلی سیمجور در نیشابور بود. گفتی که من مطیع امیر اسفهسالار خراسانم ولیکن به درگاه نرفتی و آخر دولت و عهد سامانیان بود و چندان قوت نداشتند که بوعلی را به عنف بهدست آوردندی؛ پس به اضطرار ازو به خطبه و سکه و هدیه راضی بودندی و عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود و مردی بود فقیه و ادیبی نیک بود و کاتبی جلد و زیرک تمام و با رای سدید و به همه کار کافی؛ امیر بوعلی او را از خوجان بیاورد و کاتبی حضرت بدو داد و او را تمکینی تمام بداد در شغل و هیچ شغل بیمشورت او نبود، از بهر آنکه مردی سخت کافی بود و احمد بن رافع الیعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود، مردی بود سخت فاضل و محتشم و شغل ماوراءالنهر زیر قلم او بود و این احمد رافع را با عبدالجبار خوجانی دوستی بوده بود، به مناسبت فصل مکاتبت دوستی داشتندی. روزی وزیر امیر خراسان با امیر خراسان گفت: اگر عبدالجبار خوجانی کاتب بوعلی سیمجور نباشد بوعلی را بهدست تواند آورد، که اینهمه عصیان بوعلی از کفایت عبدالجبارست، نامهای باید نوشتن به بوعلی که اگر تو طاعتدارِ منی و چاکر منی چنان باید که چون نامه به تو رسد بیتوقف سر عبدالجبار خوجانی را بهدست این قاصد بفرستی به درگاه ما، تا ما بدانیم که تو در طاعت مایی، که هر چه تو میکنی معلوم ماست که به مشورت او میکنی، و الا من که امیر خراسانم اینک آمدم به تن خویش، ساخته باش. چون این تدبیر بکردند گفتند به همه حال این نامه به خط احمد رافع باید، که احمد رافع دوست عبدالجبارست، ناچاره کس فرستد و این حال بازنماید و عبدالجبار بگریزد. امیر خراسان احمد رافع را بخواند و بفرمود تا نامهای به بوعلی نویسد درین باب و گفت: چون نامه نوشتی نخواهم که سه شباروز از خانهٔ من بیرون بیایی و نخواهم که هیچ کس تو و از آن من ترا ببیند، که عبدالجبار دوست توست، اگر بهدست نیاید دانم که تو وی را آگاه کرده باشی و بازنمودهٔ تو باشد. احمد رافع هیچ نتوانست گفتن، میگریست و با خود میگفت: کاشکی که من هرگز کاتب نبودمی، تا دوستی با چندین فضل و علم بخط من کشته نشدی و این کار را هیچ تدبیر نمیدانم؛ آخرالامر این آیت یادش آمد که: ان یقتلوا أو یصلبوا، با خویشتن گفت: هر چند که او این رمز نداند و بسر این نیفتد، من آنچ شرط دوستی بود بجای آرم. چون نامه بنوشت عنوان بکرد و بر کنارهٔ نامه به قلم باریک الفی نوشت و بر دیگر جانب نونی، یعنی که ان یقتلوا. نامه بر امیر خراسان عرضه کردند، کس عنوان نگاه نکرد؛ چون نامه برخواندند و مُهر کردند و به جمازهبان خاص خود دادند و جمازهبان را ازین حال آگاه نکردند، گفتند: رو و این نامه را به علی سیمجور ده، آنچ به تو دهد بستان و بیار و احمد رافع سه شباروز به خانهٔ خویشتن نرفت، با یک دلی پر خون. چون مجمز به نشابور رسید و پیش بوعلی سیمجور رفت و نامه بداد، چنانک رسم باشد، ابوعلی برخاست و نامه را بگرفت و بوسه داد و گفت: کی حال امیر خراسان چگونه است؟ و عبدالجبار خطیب نشسته بود، نامه را به وی داد و گفت: مهر بردار و فرمان عرضه کن؛ عبدالجبار نامه را برداشت و در عنوان نگاه کرد، پیش از آنکه مُهر برگرفت، بر کران نامه نوشته دید الفی و بر دیگر کران نونی. در حال این آیت یادش آمد که ان یقتلوا؛ دانست نامه در باب کشتن اوست؛ نامه را از دست بنهاد و دست بر بینی نهاد؛ یعنی که مرا خون از بینی بگشاد. گفت بروم و بشویم و باز آیم؛ همچنان از پیش بوعلی بیرون رفت، دست بر بینی نهاده و چون از در بیرون رفت و جایی متواری شد زمانی منتظر او بودند؛ بوعلی گفت: خواجه را بخوانیت. همه جای طلب کردند و نیافتند. گفتند: بر اسب ننشست، همچنان پیاده برفت و به خانهٔ خویش نرفت، کس نمیداند که کجا رفت. بوعلی گفت: دبیری دیگر را بخوانیت. بخواندند و نامه را در پیش مجمز برخواندند، چون حال معلوم شد همه خلق به تعجب بماندند که «با وی که گفت که اندرین نامه چه نوشته است؟!» امیر ابوعلی اگر چه شادمانه بود، در پیش جمازهبان لختی ضجرت نمود و منادی کردند در شهر و عبدالجبار کس فرستاد در نهان که من فلان جای متواری نشستهام. بوعلی بدان شادی کرد و فرمود که همانجا که هستی میباش. چون روزی چند برآمد جمازهبان را صلتی نیک بداد و نامهای بنوشتند که حال برین جمله بود و سوگندان یاد کردند که ما خبر ازین نداشتهایم. چون مجمز پرسید و ازین حال معلوم شد امیر خراسان درین کار عاجز شد، خطی و مُهری فرستاد که من او را عفو کردم، بدان شرط که بگوییت که به چه دانست که در آن نامه چه نوشته است. احمد رافع گفت: مرا به جان زینهار دهیت تا بگویم. امیر خراسان وی را زینهار داد. وی بگفت که حال چگونه بود. امیر خراسان عبدالجبار را عفو کرد و آن نامهٔ خویش بازخواست تا آن رمز بویند. نامه را باز آوردند، بدید همچنان بود که احمد رافع گفته بود. همه خلق از ادراک آن عاجز بماندند.
و دیگر شرط کاتبی آن است که مادام مجاور حضرت باشی و یادگیرنده و تیزفهم و نافراموشکار و متفحص باشی بر همه کاری و تذکره همیدار از آنچ ترا فرمایند و از آنچ ترا نفرمایند و بر همه حال اهل دیوان واقف باش و از معاملت همه عاملان آگاه باش و تجسس کن و به همه گونه تعرف احوال میکن، اگرچه در وقت به کارت نیاید، وقت باشد که به کارت آید، ولیکن این سرّ با کسی مگوی، مگر وقتی که ناگزیر بود و به ظاهر تفحص شغل وزیر مکن، ولکن به باطن از همه کارها آگاه باش و بر حساب قادر باش و یک ساعت از تصرف و کدخدایی و نامههای معاملات نوشتن خالی مباش، که این همه در کاتبان هنرست و بهترین هنری مر کاتبان را زبان نگاه داشتن است و سرّ ولینعمت نگاه داشتن است و خداوند خویش را از همه شغلها آگاه کردن؛ اما اگر چنانکه بر خطاطی قادر باشی و هر گونه خطی که بنگری همچنان بنویسی این چنین دانش به غایت نیکو و پسندیده است، لیکن با هر کسی پیدا مکن تا به تزویر کردن معروف نگردی، کی اعتماد ولینعمت از تو برخیزد و اگر کسی دیگر تزویر کند چون ندانند که کی کردهست بر تو بندند. و بهر (؟بههر) محقراتی تزویر مکن، تا روزی بهکار آیدت و منافعی بزرگ خواهد بود، اگر بکنی کس بر تو گمان نبرد، که بسیار کاتبان فاضل محتشم وزیران عالم را هلاک کردند به خطِ تزویر، چنانکه شنیده آمده است:
حکایت: ربیع بن مظیر العصری کاتبی محتشم و فاضل بود، در دیوان صاحب، تزویر کردی و این خبر به صاحب رسید؛ صاحب فروماند و گفت: دریغ باشد که این چنین مرد را هلاک کنم، که به غایت فاضل و کامل بود و نه پیدا توانست کردن با وی. میاندیشید که با وی چه کند. اتفاق را اندرین میانه صاحب را عارضهای پدید آمد و مردمان به عیادت میرفتند؛ تا ربیع بن مظیر بیامد و در پیش صاحب بنشست و چنانک رسم است صاحب را پرسید که: شراب چه میخوریت؟ صاحب گفت: فلان شراب. گفت: طعام چه میخورید؟ گفت: از آنچ تو میسازی، یعنی مزوری. کاتب دانست که صاحب از آن آگاه شدهست، گفت: ای خداوند، به سرِ تو که دیگر نکنم. صاحب گفت: اگر توبه کنی آنچ کردی، عفوت کردم.
پس بدانکه این مزوری کردن کاری بزرگ است، از آن بپرهیز و در هر پیشه و در هر شغلی تمام داد از خویشتن بده، که من بههر بابی تمام داد از خویشتن نمیتوانم داد، که سخن دراز گردد و از مقصود بازمانم و ناگفته نیز یله نمیتوانم کرد؛ پس از هر بابی سخنی چند که بهکار آید بگوییم تا ترا معلوم شود، که از هر نوعی طرفی گفتیم، چون بهگوش دل شنودی ترا خود ازینجا استخراجها افتد، که از چراغی بسیار چراغ توان افروختن؛ اگر چنانکه خدای تعالی بر تو رحمت کند از درجهٔ کاتبی به درجهٔ وزارت برسی و شرط وزارت نیز بدان، که شریفترین بابی و علمی اینست.
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کیانا زرکوب
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدان ای پسر که اگر دبیر باشی باید که بر سخن گفتن قادر باشی و خط نیکو داری و تجاوز کردن در خط عادت نکنی و بسیار نبشتن عادت کنی، تا ماهر شوی، از بهر آنکه:
هوش مصنوعی: ای پسر، بدان که اگر بخواهی نویسنده خوبی شوی، باید در صحبت کردن توانمند باشی و خط زیبا و خوانا بنویسی. همچنین نباید از اصول نوشتن فراتر بروی و باید عادت کنی که زیاد بنویسی تا در این کار ماهر شوی.
حکایت: شنودم که صاحب اسمعیل بن عباد روز شنبهی بود، در دیوان چیزی همینبشت، روی سوی کاتبان کرد و گفت: هر روز شنبهی من در کاتبی خویش نقصان میبینم، از آنچ روز آدینه من به دیوان نیامده باشم و چیزی ننوشته باشم، از یک روزه تقصیر را در خویشتن تأثیر میبینم.
هوش مصنوعی: روزی صاحب اسمعیل بن عباد در روز شنبه مشغول نوشتن در دیوان بود. او به کاتبانش اشاره کرد و گفت که هر شنبه، زمانی که به دفترش میآید، نقصی در کار خود حس میکند. او نسبت به روز جمعه که در دیوان حاضر نبوده و چیزی ننوشته، احساس تقصیر میکند و اعتقاد دارد که به خاطر این یک روز غیبت، اثرات آن را در کارش میبیند.
پس پیوسته به چیزی نوشتن مشغول باش، به خط گشاده و متین و سر بر بالا بههم دربافته و در نامهای که بسیار عرض و معانی باشد سخن دراز بکار مبر، چنانک گفتهاند مصراع؛
هوش مصنوعی: همیشه در حال نوشتن مطالب جدید باش. با قلمی وزین و با کیفیت بنویس و سعی کن از گفتن حرفهای طولانی در نامههایی که بیش از حد پرمعنا هستند، خودداری کنی، همانطور که در شعر آمده است.
نکتهای بین از دهان دهر بیرون آمده
نامهای خوان پر معانی در مؤنت مختصر
هوش مصنوعی: نکتهای از زندگی به زبان زمان بیان شده است که مانند نامهای پر از معانی عمیق، ولی به صورت مختصر و خلاصه، مفهومهایی را منتقل میکند.
و نامهٔ خویش را در حدیث استعارات و امثال و آیتهای قرآن و خبرهای رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بوَد پارسییی که مردمان درنیابند منویس، که ناخوش بود، خاصه پارسییی که معروف نباشد، آن خود نباید نوشتن بههیچ حال و آن ناگفته بِه. و تکلفهای نامهٔ تازی خود معلوم است که چون باید نوشت و در نامهٔ تازی سجع هنر است و سخت نیکو و خوش آید، لکن در نامهٔ پارسی سجع ناخوش آید، اگر نگویی بهتر بود؛ اما هر سخن که گویی عالی و مستعار و شیرینتر و مختصر گوی و کاتب باید که دراک بود و اسرار کاتبی معلوم دارد و سخنهای مرموز زود دریابد.
هوش مصنوعی: نامهات را با استفاده از مثالها، تشبیهات، آیات قرآن و احادیث پیامبر زینت بخش. اگر نامهات به زبان پارسی است، بهتر است از نوشتن زبان پارسیای که برای مردم قابل فهم نیست، خودداری کنی؛ چون این کار ناپسند است، به ویژه اگر زبان پارسیات نامتعارف باشد. این نوع نوشتن، اصلاً قابل قبول نیست. همچنین نکات نگارش به زبان عربی هم واضح است؛ در این زبان، ساختار زیبای سجع بسیار مطلوب و خوشایند است. اما در زبان پارسی، استفاده از سجع ممکن است نهتنها مطلوب نباشد، بلکه بهتر است از آن اجتناب کنی. برای نوشتن، باید کلامی زیبا، فاخر و مختصر داشته باشی. نویسنده باید فردی دانا و با درک عمیق از اسرار نوشتن باشد و بتواند مطالب مبهم را سریعاً درک کند.
حکایت: چنان شنودم که جد تو سلطان محمود رحمهالله نامهای نوشت به خلیفهٔ بغداد و گفت: باید که ماوراءالنهر را به من بخشی و مرا بدان منشور دهی تا من بر عام منشور را عرضه کنم، یا به شمشیر ولایت بستانم، یا به فرمان و منشور تو رعیت فرمانِ من بَرند. خلیفهٔ بغداد گفت: در همه ولایت اسلام مرا متدینتر و مطیعتر ازیشان نیست، معاذالله که من آن کنم و اگر تو بیفرمان من قصد ایشان کنی من همه عالم را بر تو بشورانم. سلطان محمود از آن سخن طیره شد و رسول را گفت که: خلیفه را بگوی: چه گویی؟ من از ابومسلم کمترم؟ مرا این شغل خود با تو افتادهست. اینک آمدم با هزار پیل تا دارالخلافه را به پای پیلان ویران کنم و خاک دارالخلافه را بر پشت پیلان به غزنی آرم و تهدیدی عظیم نمود به بارنامهٔ پیلان خویش. رسول برفت و بعد از چندگاه بازآمد و سلطان محمود بنشست و حاجبان و غلامان صف زدند و پیلان مست را بر در سرای بداشتند و لشکرها تعبیه کردند و رسول خلیفهٔ بغداد را بار دادند. رسول بیامد و نامه قریب یک دسته قطع کاغذ منصوری نوشته و پیجیده و مهر کرده پیش سلطان محمود نهاد و گفت: امیرالمؤمنین میگوید: نامه را برخواندم و تجمل تو شنیدم و جواب نامهٔ تو جمله اینست که درین نامه نوشته است. خواجه بونصر مشکان که عمید دیوان رسایل بود دست دراز کرد و نامه را برداشت و بگشاد تا بخواند، اول نامه نوشته بود که:
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که در آن گفته شده جد تو، سلطان محمود، نامهای به خلیفه بغداد نوشت و خواست که سرزمین ماوراءالنهر را به او بدهد و به او اجازه دهد که بر مردم آنجا سلطنت کند. خلیفه بغداد در پاسخ گفت که هیچکس در این سرزمین به اندازهٔ آنان دیندار و مطیع نیست و من هرگز نمیتوانم او را خلیفه خودم قرار دهم. اگر تو بدون فرمان من بخواهی بر آنان تسلط یابی، من همهٔ امپراطوری را بر تو میشورانم. سلطان محمود از این پاسخ ناراحت شد و به پیامش گفت که به خلیفه بگوید: آیا من از ابومسلم پایینترم؟ من با هزار فیل آمدهام تا دارالخلافه را ویران کنم و خاک آن را به غزنی ببرم. سپس پیامی بزرگ به خلیفه فرستاد. پس از مدت کوتاهی، پیامآور بازگشت و نامهای که به صورت جمعبندی و با مهر خلیفه بود، به سلطان محمود داد. در ابتدای نامه چنین نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم و آنگاه صدری نهاده چنین: الم و آخر نامه نوشته الحمدلله و الصلوة علی نبیه محمد و آله اجمعین
هوش مصنوعی: با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز میکنم و سپس این را مینویسم: الف-ل-م و در انتهای نامه مینویسم: تمامی سپاسها به خداوند و درود بر پیامبرش محمد و خاندان او.
و دیگر هیچ ننوشته بود. سلطان محمود با همه کاتبان محتشم در اندیشهٔ آن افتادند که این سخن مرموز چیست؛ هر آیتی را که در قرآن الم بود همه برخوانند و تفسیر کردند، هیچ جواب سلطان محمود نیافتند. آخرالامر خواجه ابوبکر قهستانی جوان بود و هنوز درجهٔ نشستن نداشت و در میان ندیمان که بر پای ایستاده بودند، گفت: ای خداوند، خلیفه نه الف و لام و میم نوشته است، بل که خداوند او را تهدید کرده بود به پیلان و گفته که: خاک دارالخلافه را بر پشت پیلان غزنی آرم، جواب خداوند نوشته است این سوره که:
هوش مصنوعی: سلطان محمود و کاتبانش به شدت در فکر بودند که مفهوم آن سخن مرموز چیست. آنها هر آیهای از قرآن که مربوط به این موضوع بود را خواندند و تفسیر کردند، اما نتوانستند پاسخی برای سوالات سلطان پیدا کنند. در نهایت، خواجه ابوبکر قهستانی که جوانی بود و هنوز به مقام نشستن نرسیده بود، در میان دیگران که ایستاده بودند، گفت: "ای آقا، اینجا نه الف و لام و میم نوشته شده، بلکه خداوند او را تهدید کرده و گفته که باید خاک پایتخت را بر دوش فیلها ببرد." دلیل این موضوع را نیز این سوره میدانست.
الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که پروردگارت با یاران فیل چه کرد؟
جواب پیلان خداوند میدهد. شنودم که سلطان محمود را تغیر افتاد و تا دیری بههُش نیامد و بسیار بگریست و زاری کرد، چنانک دیانت آن پادشاه بود و عذرهای بسیار خواست از امیرالمؤمنین و آن سخن درازست؛ ابوبکر قهستانی را خلعتی گرانمایه فرمود و او را فرمود تا در میان ندیمان نشیند و قاعدهٔ درجهش بیفزود، بدین یک سخن دو درجهٔ بزرگ یافت.
هوش مصنوعی: پاسخ خداوند از دل فیلها برمیخیزد. شنیدم که سلطان محمود دچار تغییراتی شد و مدتی به خود نیامد و بسیار گریه و زاری کرد. او به دیانت خود پایبند بود و بارها از امیرالمؤمنین عذرخواهی کرد. این داستان طولانی است. همچنین، ابوبکر قهستانی را با لباس باارزشی مورد لطف قرار داد و به او دستور داد تا در میان همراهانش بنشیند، و بدین ترتیب مقام او افزایش یافت؛ با این یک سخن او دو درجهٔ بزرگ کسب کرد.
حکایت: و نیز شنودم که به روزگار سامانیان امیر بوعلی سیمجور در نیشابور بود. گفتی که من مطیع امیر اسفهسالار خراسانم ولیکن به درگاه نرفتی و آخر دولت و عهد سامانیان بود و چندان قوت نداشتند که بوعلی را به عنف بهدست آوردندی؛ پس به اضطرار ازو به خطبه و سکه و هدیه راضی بودندی و عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود و مردی بود فقیه و ادیبی نیک بود و کاتبی جلد و زیرک تمام و با رای سدید و به همه کار کافی؛ امیر بوعلی او را از خوجان بیاورد و کاتبی حضرت بدو داد و او را تمکینی تمام بداد در شغل و هیچ شغل بیمشورت او نبود، از بهر آنکه مردی سخت کافی بود و احمد بن رافع الیعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود، مردی بود سخت فاضل و محتشم و شغل ماوراءالنهر زیر قلم او بود و این احمد رافع را با عبدالجبار خوجانی دوستی بوده بود، به مناسبت فصل مکاتبت دوستی داشتندی. روزی وزیر امیر خراسان با امیر خراسان گفت: اگر عبدالجبار خوجانی کاتب بوعلی سیمجور نباشد بوعلی را بهدست تواند آورد، که اینهمه عصیان بوعلی از کفایت عبدالجبارست، نامهای باید نوشتن به بوعلی که اگر تو طاعتدارِ منی و چاکر منی چنان باید که چون نامه به تو رسد بیتوقف سر عبدالجبار خوجانی را بهدست این قاصد بفرستی به درگاه ما، تا ما بدانیم که تو در طاعت مایی، که هر چه تو میکنی معلوم ماست که به مشورت او میکنی، و الا من که امیر خراسانم اینک آمدم به تن خویش، ساخته باش. چون این تدبیر بکردند گفتند به همه حال این نامه به خط احمد رافع باید، که احمد رافع دوست عبدالجبارست، ناچاره کس فرستد و این حال بازنماید و عبدالجبار بگریزد. امیر خراسان احمد رافع را بخواند و بفرمود تا نامهای به بوعلی نویسد درین باب و گفت: چون نامه نوشتی نخواهم که سه شباروز از خانهٔ من بیرون بیایی و نخواهم که هیچ کس تو و از آن من ترا ببیند، که عبدالجبار دوست توست، اگر بهدست نیاید دانم که تو وی را آگاه کرده باشی و بازنمودهٔ تو باشد. احمد رافع هیچ نتوانست گفتن، میگریست و با خود میگفت: کاشکی که من هرگز کاتب نبودمی، تا دوستی با چندین فضل و علم بخط من کشته نشدی و این کار را هیچ تدبیر نمیدانم؛ آخرالامر این آیت یادش آمد که: ان یقتلوا أو یصلبوا، با خویشتن گفت: هر چند که او این رمز نداند و بسر این نیفتد، من آنچ شرط دوستی بود بجای آرم. چون نامه بنوشت عنوان بکرد و بر کنارهٔ نامه به قلم باریک الفی نوشت و بر دیگر جانب نونی، یعنی که ان یقتلوا. نامه بر امیر خراسان عرضه کردند، کس عنوان نگاه نکرد؛ چون نامه برخواندند و مُهر کردند و به جمازهبان خاص خود دادند و جمازهبان را ازین حال آگاه نکردند، گفتند: رو و این نامه را به علی سیمجور ده، آنچ به تو دهد بستان و بیار و احمد رافع سه شباروز به خانهٔ خویشتن نرفت، با یک دلی پر خون. چون مجمز به نشابور رسید و پیش بوعلی سیمجور رفت و نامه بداد، چنانک رسم باشد، ابوعلی برخاست و نامه را بگرفت و بوسه داد و گفت: کی حال امیر خراسان چگونه است؟ و عبدالجبار خطیب نشسته بود، نامه را به وی داد و گفت: مهر بردار و فرمان عرضه کن؛ عبدالجبار نامه را برداشت و در عنوان نگاه کرد، پیش از آنکه مُهر برگرفت، بر کران نامه نوشته دید الفی و بر دیگر کران نونی. در حال این آیت یادش آمد که ان یقتلوا؛ دانست نامه در باب کشتن اوست؛ نامه را از دست بنهاد و دست بر بینی نهاد؛ یعنی که مرا خون از بینی بگشاد. گفت بروم و بشویم و باز آیم؛ همچنان از پیش بوعلی بیرون رفت، دست بر بینی نهاده و چون از در بیرون رفت و جایی متواری شد زمانی منتظر او بودند؛ بوعلی گفت: خواجه را بخوانیت. همه جای طلب کردند و نیافتند. گفتند: بر اسب ننشست، همچنان پیاده برفت و به خانهٔ خویش نرفت، کس نمیداند که کجا رفت. بوعلی گفت: دبیری دیگر را بخوانیت. بخواندند و نامه را در پیش مجمز برخواندند، چون حال معلوم شد همه خلق به تعجب بماندند که «با وی که گفت که اندرین نامه چه نوشته است؟!» امیر ابوعلی اگر چه شادمانه بود، در پیش جمازهبان لختی ضجرت نمود و منادی کردند در شهر و عبدالجبار کس فرستاد در نهان که من فلان جای متواری نشستهام. بوعلی بدان شادی کرد و فرمود که همانجا که هستی میباش. چون روزی چند برآمد جمازهبان را صلتی نیک بداد و نامهای بنوشتند که حال برین جمله بود و سوگندان یاد کردند که ما خبر ازین نداشتهایم. چون مجمز پرسید و ازین حال معلوم شد امیر خراسان درین کار عاجز شد، خطی و مُهری فرستاد که من او را عفو کردم، بدان شرط که بگوییت که به چه دانست که در آن نامه چه نوشته است. احمد رافع گفت: مرا به جان زینهار دهیت تا بگویم. امیر خراسان وی را زینهار داد. وی بگفت که حال چگونه بود. امیر خراسان عبدالجبار را عفو کرد و آن نامهٔ خویش بازخواست تا آن رمز بویند. نامه را باز آوردند، بدید همچنان بود که احمد رافع گفته بود. همه خلق از ادراک آن عاجز بماندند.
هوش مصنوعی: در زمان سامانیان، امیر بوعلی سیمجور در نیشابور بود و ادعا میکرد که تابع امیر اسفهسالار خراسان است، اما به دربار او نمیرفت. در این دوره، قدرت سامانیان در حال کاهش بود و به همین دلیل، بوعلی را به زور نمیتوانستند دستگیر کنند. سرانجام، به ناچار از او خواستند که به خطبه و سکه و هدیه راضی باشد. عبدالجبار خوجانی، خطیب و فقیه خوشقریحهای بود که امیر بوعلی او را از زادگاهش خوجان به دربار آورد و به او مقام کاتبی داد. احمد بن رافع الیعقوبی، کاتب امیر خراسان و فردی فاضل و محترم بود که با عبدالجبار دوستی نزدیکی داشتند. روزی وزیر خراسان گفت که اگر عبدالجبار کاتب بوعلی نباشد، میتوان بوعلی را به راحتی به دام انداخت. آنها تصمیم گرفتند نامهای به بوعلی بنویسند و از او بخواهند که سر عبدالجبار را به قاصد بدهد تا نشان دهند که بوعلی در طاعت آنهاست. این تدبیر به احمد رافع سپرده شد تا نامه را بنویسد و به او دستور دادند که تا سه روز از خانه خارج نشود. احمد رافع نگران بود و آرزو میکرد که کاش هرگز کاتب نمیشد تا دوستیاش با عبدالجبار به خطر نیفتد. او در نهایت راهی پیدا کرد و در نامهای به صورت رمز دو حرف الف و نون نوشت تا به بوعلی برساند. بعد از ارسال نامه، بوعلی که متوجه شده بود موضوع نامه درباره جان عبدالجبار است، بسیار نگران شد و از آنجا فرار کرد. در نهایت، او به مکانی فرار کرد و کسی نمیدانست کجا رفته است. بوعلی پس از مدتی از این موضوع خشنود شد و دستور داد که در جستجوی عبدالجبار باشند و به او پاداش دهد. در این میان، امیر خراسان عفو کرد و بر این اساس از احمد رافع خواست که توضیح دهد چگونه دریافت که نامه چه مفهومی داشته است. احمد رافع نیز همه چیز را بیان کرد و در نهایت، عبدالجبار عفو شد.
و دیگر شرط کاتبی آن است که مادام مجاور حضرت باشی و یادگیرنده و تیزفهم و نافراموشکار و متفحص باشی بر همه کاری و تذکره همیدار از آنچ ترا فرمایند و از آنچ ترا نفرمایند و بر همه حال اهل دیوان واقف باش و از معاملت همه عاملان آگاه باش و تجسس کن و به همه گونه تعرف احوال میکن، اگرچه در وقت به کارت نیاید، وقت باشد که به کارت آید، ولیکن این سرّ با کسی مگوی، مگر وقتی که ناگزیر بود و به ظاهر تفحص شغل وزیر مکن، ولکن به باطن از همه کارها آگاه باش و بر حساب قادر باش و یک ساعت از تصرف و کدخدایی و نامههای معاملات نوشتن خالی مباش، که این همه در کاتبان هنرست و بهترین هنری مر کاتبان را زبان نگاه داشتن است و سرّ ولینعمت نگاه داشتن است و خداوند خویش را از همه شغلها آگاه کردن؛ اما اگر چنانکه بر خطاطی قادر باشی و هر گونه خطی که بنگری همچنان بنویسی این چنین دانش به غایت نیکو و پسندیده است، لیکن با هر کسی پیدا مکن تا به تزویر کردن معروف نگردی، کی اعتماد ولینعمت از تو برخیزد و اگر کسی دیگر تزویر کند چون ندانند که کی کردهست بر تو بندند. و بهر (؟بههر) محقراتی تزویر مکن، تا روزی بهکار آیدت و منافعی بزرگ خواهد بود، اگر بکنی کس بر تو گمان نبرد، که بسیار کاتبان فاضل محتشم وزیران عالم را هلاک کردند به خطِ تزویر، چنانکه شنیده آمده است:
هوش مصنوعی: شما باید همواره در کنار کارفرما باشید و یادگیری، درک سریع، حافظه قوی و کنجکاو باشید. به همه امور توجه داشته باشید و اطلاعاتی که دیگران به شما میدهند و یا از شما مخفی میکنند را به خاطر بسپارید. از وضعیت کارمندان و فعالیتهای آنها آگاه باشید و به جستجوی اطلاعات درباره همه چیز بپردازید. حتی اگر در ابتدا به کار شما نیاید، روزی ممکن است به کارتان بیاید. اما این اسرار را با کسی در میان نگذارید، مگر اینکه چاره دیگری نداشته باشید. در ظاهر از نظارت بر کار وزیر خودداری کنید، اما در باطن از همه کارها مطلع باشید و بر روی حسابها مسلط باشید. هرگز از نوشتن نامهها و کارهای مدیریتی خالی نمانید، زیرا این مهارتها جزو هنر کاتبها هستند. بهترین هنر برای کاتبها حفظ زبان و آگاهی دادن به کارفرما از همه امور است. اگر به خطاطی هم مسلط باشید و بتوانید هر نوع خطی را بنویسید، این یک مهارت بسیار عالی است، اما باید مراقب باشید که این مهارت را با کسی نشان ندهید تا به شهرت نرسید. زیرا اعتماد کارفرما به شما ممکن است از بین برود. همچنین هیچگاه به کارهای کمارزش تزویر نکنید، زیرا روزی ممکن است به کارتان بیاید و سودهای بزرگی نصیب شما خواهد کرد. بسیار از کاتبهای توانا به دلیل تزویر به خطر افتادهاند.
حکایت: ربیع بن مظیر العصری کاتبی محتشم و فاضل بود، در دیوان صاحب، تزویر کردی و این خبر به صاحب رسید؛ صاحب فروماند و گفت: دریغ باشد که این چنین مرد را هلاک کنم، که به غایت فاضل و کامل بود و نه پیدا توانست کردن با وی. میاندیشید که با وی چه کند. اتفاق را اندرین میانه صاحب را عارضهای پدید آمد و مردمان به عیادت میرفتند؛ تا ربیع بن مظیر بیامد و در پیش صاحب بنشست و چنانک رسم است صاحب را پرسید که: شراب چه میخوریت؟ صاحب گفت: فلان شراب. گفت: طعام چه میخورید؟ گفت: از آنچ تو میسازی، یعنی مزوری. کاتب دانست که صاحب از آن آگاه شدهست، گفت: ای خداوند، به سرِ تو که دیگر نکنم. صاحب گفت: اگر توبه کنی آنچ کردی، عفوت کردم.
هوش مصنوعی: ربیع بن مظیر، مردی موقر و فاضل بود که در حسابهای رسمی تقلب کرده بود و این موضوع به گوش صاحب رسید. صاحب که از این کار او ناراحت بود، نمیخواست به راحتی او را مجازات کند زیرا او را انسان با ارزش و کاملی میدانست و نمیدانست چگونه با او برخورد کند. در این حین، صاحب به بیماری مبتلا شد و مردم برای عیادتش میآمدند. ربیع بن مظیر هم به عیادت آمده و در حضور صاحب نشسته بود. او از صاحب پرسید که چه شرابی مینوشد و صاحب در جواب نام شرابی را ذکر کرد. سپس ربیع از او پرسید که چه غذایی میخورد و صاحب به طعنه گفت که غذایی که او (ربیع) میپزد میخورد. ربیع که متوجه شده بود صاحب از تقلب او آگاه شده است، به او قول داد که دیگر این کار را تکرار نکند. صاحب هم گفت که اگر تو توبه کنی، ببخشمت.
پس بدانکه این مزوری کردن کاری بزرگ است، از آن بپرهیز و در هر پیشه و در هر شغلی تمام داد از خویشتن بده، که من بههر بابی تمام داد از خویشتن نمیتوانم داد، که سخن دراز گردد و از مقصود بازمانم و ناگفته نیز یله نمیتوانم کرد؛ پس از هر بابی سخنی چند که بهکار آید بگوییم تا ترا معلوم شود، که از هر نوعی طرفی گفتیم، چون بهگوش دل شنودی ترا خود ازینجا استخراجها افتد، که از چراغی بسیار چراغ توان افروختن؛ اگر چنانکه خدای تعالی بر تو رحمت کند از درجهٔ کاتبی به درجهٔ وزارت برسی و شرط وزارت نیز بدان، که شریفترین بابی و علمی اینست.
هوش مصنوعی: آگاه باش که بیاحترامی و سهلانگاری در کارها مشکلی بزرگ و جدی است. باید از آن پرهیز کنی و در هر حرفه و شغلی که مشغول هستی، باید تمام تلاش و انرژی خود را صرف کنی. من نمیتوانم در هر موضوعی بهطور کامل و جامع صحبت کنم، زیرا ممکن است سخن طولانی شود و از هدف اصلی دور شوم. همچنین نمیتوانم برخی مسائل را ناگفته رها کنم. بنابراین، از هر موضوعی تنها نکتههای مفید و کاربردی را بیان میکنم تا بتوانی از آنها بهرهبرداری کنی. وقتی مطالب را با توجه بشنوی، خودت میتوانی نکات بیشتری استخراج کنی. اگر خدای تعالی به تو لطف کند و از مرتبهٔ نگارش به مقام وزارت برسی، باید بدانی که مهمترین و شریفترین موضوعات در این زمینه همین است.
حاشیه ها
1401/03/09 16:06
جهن یزداد
بخوانیت بدان شرط که بگوییت و زنهار دهیت چه میخوریت -
بدرستی دوم کس را باید با تو خواند و چه میکیت میگیریت گفت بسیاری از نوشته های کهن اینگونه است و بدین گونه درستتر است
1402/04/04 09:07
جهن یزداد
نامه ای خوان پر معانی در معونت مختصر
1402/04/04 12:07
جهن یزداد
واگر نامه پارسی بود پارسی مطلق منویس که ناخوش بود خاصه پارسی دری
در حکایت پایانی: تزویر و مزوری یعنی جعل دستخط.