گنجور

باب سی و هشتم: اندر آداب ندیمی کردن

بدان ای پسر که اگر پادشاهی ترا ندیمی دهد، اگر آلت منادمت پادشاه نداری مپذیر، که هر که ندیمی پادشاه {کند} چند خصلت در وی بباید، چنانکه اگر مجلس خداوند را از جلوس وی زینتی نباشد باری شینی نبود: اول باید که هر پنج حواس به فرمان او باشد و دیگر باید که لقایی دارد که مردمان را از دیدار او کراهیتی نباشد، تا این ولی‌نعمت از دیدار او ملول نباشد، سیوم باید که دبیری بداند، تازی و پارسی، تا اگر در خلوت این ملک را حاجت افتد به‌چیزی خواندن و نوشتن و دبیر حاضر نباشد این پادشاه ترا نامه‌ای خواندن فرماید یا نبشتن‌؛ عاجز نمانی، چهارم باید که اگر ندیم شاعر نباشد و بد و نیک شعر نداند نظم بر وی پوشیده نماند و اشعار تازی و پارسی یاد دارد، تا اگر این خداوند را گاه و بیگاه به بیتی حاجت افتد شاعری را طلب نباید کردن، یا خود بگوید یا روایت کند از کسی، همچنین از طب و نجوم باید که بداند، تا اگر ازین صناعت‌ها سخنی رود یا بدین باب حاجت افتد آمدن طبیب یا منجم حاجت نباشد؛ تو آنچ دانی بگوی تا شرط منادمت بجای آورده باشی، تا این پادشاه را بر تو اعتماد افتد و به‌خدمت تو راغب‌تر شود و نیز باید که و دیگر باید که در ملاهی ندیم را دستی بود و چیزی بداند زدن، تا اگر پادشاه را خلوتی بود که مطرب را جای نباشد بدآنچ دانی وقت او را خوش داری، تا او را بدان سبب بر تو ولعی دیگر باشد و نیز محاکی باشی و بسیار حکایات مضحکه و مسکته یاد داری و نوادر‌هاء بدیع، که ندیم بی‌حکایت نوا در ناتمام بود و نیز باید که نرد و شطرنج باختن بدانی، نه چنانک مقامر باشی، که هر گاه که به طبع مقامر باشی ندیمی را نشایی و نیز با این همه که گفتم قرآن باید که یاد داری و از تفسیر چیزی بدانی و از فقه چیزی خبر داری و اخبار رسول علیه السلام بدانی و از علم شریعت و از هر چیزی بی‌خبر نباشی، تا اگر در مجلس پادشاه ازین معنی سخنی رود جواب بدانی دادن و به طلب قاضی و فقیه نباید شدن و نیز باید که سیر الملوک بسیار خوانده باشی و یاد گرفته و خود به نفس خویش خصلت‌های ملوک گذشته می‌گویی، تا در دل پادشاه کار می‌کند و بندگان حق تعالی را در آن نفعی و تفرجی می‌باشد و باید که در تو هم جد باشد و هم هزل؛ اما باید که وقت استعمال بدانی که کی باشد و به‌وقت جد هزل نگویی و به‌وقت هزل جد نگویی، که هر علمی که بدانی و استعمال ندانی‌، دانستن و نادانستن هر دو یکی باشد و با این همه که گفتم باید که در تو فروست و رجولیت باشد، که ملوک همیشه نه به عشرت مشغول باشند و چون وقتی مردی باید نمودن بنمایی و ترا توانایی آن بود که با مردی یا دو مرد بزنی، مگر و العیاذ بالله در خلوتی یا در میان نشاطی کسی خیانت اندیشد بدین پادشاه و از جملهٔ حوادث حادثه‌ای زاید تو آنچ شرط مردی و مردمی بوَد بجای آری، که آن ولی نعمت به سبب تو رستگاری یابد و اگر گذشته شوی حق خداوند و حق نعمت او گزارده باشی و به نام‌ نیک رفته، حق فرزندان تو بر آن خداوند واجب باشد و اگر برهی نام نیک و نان یافته باشی تا باقی عمر خویش. پس اگر اینکه گفتم در تو موجود نباشد باید که بیشتر ازین باشد تا ندیمی پادشاه را شایسته باشی، اگر چنان بود که از ندیمی نان خوردن و شراب خوردن و هزل گفتن دانی از پس ندیمی نبود، تدبیر ندیمی کن تا آن خدمت بر تو وبال نگردد و نیز تا تو باشی هرگز از خداوند خویش غافل مباش و در مجلس پادشاه در بندگان او منگر و چون نبیذ ساقی به تو دهد در روی او منگر و سر در پیش دار و چون نبیذ خوردی قدح به ساقی باز‌ده چنانک در وی ننگری، تا خداوند را از تو در دل چیزی صورت نبندد و خویشتن نگاه دار، تا خیانت نیفتد.

حکایت: شنودم که قاضی عبدالملک غفری را مامون ندیمی خاص خود داد، که عبدالملک نبیذ‌خواره بود و بدین سبب از قضا معزول شد. روزی در مجلس‌، غلامی نبیذ بدین قاضی عبدالملک داد، چون نبیذ بستاند به غلام نظر کرد و به چشم بدو اشارت کرد و یک چشم را لختی فرو خوابانید. مامون نگاه کرد بدید‌؛ عبدالملک دانست که مامون آن اشارت را بدید، همچنان چشمْ نیم‌گرفته همی‌داشت. مامون بعد از ساعتی قاضی عبدالملک را پرسید به عمدا که: ای قاضی، چشم ترا چه برسید؟ عبدالملک گفت: ‌«هیچ نمی‌دانم، درین ساعت به‌هم فراز آمد.» بعد از آن تا وی زنده بود، در سفر و در حضر و خلا و ملا و در خانه و در مجلس، هرگز تمام چشم باز نکرد تا آن تهمت از دل مامون برخاست و ندیم باید که بدین کفایت باشد.

باب سی و هفتم: اندر خدمت کردن پادشاه: بدان ای پسر که اگر اتفاق افتد که از جملهٔ حاشیت باشی از آن پادشاه و به‌خدمت او پیوندی، هر چند پادشاه ترا نزدیک خویش ممکن دارد تو بدآن نزدیکی وی غره مشو و گریزان باش، اما از خدمت گریزان مباش، که از نزدیکی مَلِک دوری خیزد و از خدمت پادشاه نزدیکی؛ اگر ترا از خویشتن ایمن دارد آن روز نا‌ایمن‌تر باش و هر که از کسی فربه شود نزار گشتن هم از آن کس باشد؛ هر چند که عزیز باشی از خویشتن‌شناسی غافل مباش و سخن جز بر مراد پادشاه مگوی و با وی لجاج مکن، که در مثل گفته‌اند که: ‌«هر که با پادشاه در‌افتد و لجاج کند پیش از اجل بمیرد‌» و خداوند‌ِ خویش را جز نیکویی کردن راه منمای، تا با تو نیکویی کند، که اگر بدی آموزی با تو هم بدی کند.باب سی و نهم: در آیین کاتب و شرط کاتبی: بدان ای پسر که اگر دبیر باشی باید که بر سخن گفتن قادر باشی و خط نیکو داری و تجاوز کردن در خط عادت نکنی و بسیار نبشتن عادت کنی، تا ماهر شوی، از بهر آنکه:

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان ای پسر که اگر پادشاهی ترا ندیمی دهد، اگر آلت منادمت پادشاه نداری مپذیر، که هر که ندیمی پادشاه {کند} چند خصلت در وی بباید، چنانکه اگر مجلس خداوند را از جلوس وی زینتی نباشد باری شینی نبود: اول باید که هر پنج حواس به فرمان او باشد و دیگر باید که لقایی دارد که مردمان را از دیدار او کراهیتی نباشد، تا این ولی‌نعمت از دیدار او ملول نباشد، سیوم باید که دبیری بداند، تازی و پارسی، تا اگر در خلوت این ملک را حاجت افتد به‌چیزی خواندن و نوشتن و دبیر حاضر نباشد این پادشاه ترا نامه‌ای خواندن فرماید یا نبشتن‌؛ عاجز نمانی، چهارم باید که اگر ندیم شاعر نباشد و بد و نیک شعر نداند نظم بر وی پوشیده نماند و اشعار تازی و پارسی یاد دارد، تا اگر این خداوند را گاه و بیگاه به بیتی حاجت افتد شاعری را طلب نباید کردن، یا خود بگوید یا روایت کند از کسی، همچنین از طب و نجوم باید که بداند، تا اگر ازین صناعت‌ها سخنی رود یا بدین باب حاجت افتد آمدن طبیب یا منجم حاجت نباشد؛ تو آنچ دانی بگوی تا شرط منادمت بجای آورده باشی، تا این پادشاه را بر تو اعتماد افتد و به‌خدمت تو راغب‌تر شود و نیز باید که و دیگر باید که در ملاهی ندیم را دستی بود و چیزی بداند زدن، تا اگر پادشاه را خلوتی بود که مطرب را جای نباشد بدآنچ دانی وقت او را خوش داری، تا او را بدان سبب بر تو ولعی دیگر باشد و نیز محاکی باشی و بسیار حکایات مضحکه و مسکته یاد داری و نوادر‌هاء بدیع، که ندیم بی‌حکایت نوا در ناتمام بود و نیز باید که نرد و شطرنج باختن بدانی، نه چنانک مقامر باشی، که هر گاه که به طبع مقامر باشی ندیمی را نشایی و نیز با این همه که گفتم قرآن باید که یاد داری و از تفسیر چیزی بدانی و از فقه چیزی خبر داری و اخبار رسول علیه السلام بدانی و از علم شریعت و از هر چیزی بی‌خبر نباشی، تا اگر در مجلس پادشاه ازین معنی سخنی رود جواب بدانی دادن و به طلب قاضی و فقیه نباید شدن و نیز باید که سیر الملوک بسیار خوانده باشی و یاد گرفته و خود به نفس خویش خصلت‌های ملوک گذشته می‌گویی، تا در دل پادشاه کار می‌کند و بندگان حق تعالی را در آن نفعی و تفرجی می‌باشد و باید که در تو هم جد باشد و هم هزل؛ اما باید که وقت استعمال بدانی که کی باشد و به‌وقت جد هزل نگویی و به‌وقت هزل جد نگویی، که هر علمی که بدانی و استعمال ندانی‌، دانستن و نادانستن هر دو یکی باشد و با این همه که گفتم باید که در تو فروست و رجولیت باشد، که ملوک همیشه نه به عشرت مشغول باشند و چون وقتی مردی باید نمودن بنمایی و ترا توانایی آن بود که با مردی یا دو مرد بزنی، مگر و العیاذ بالله در خلوتی یا در میان نشاطی کسی خیانت اندیشد بدین پادشاه و از جملهٔ حوادث حادثه‌ای زاید تو آنچ شرط مردی و مردمی بوَد بجای آری، که آن ولی نعمت به سبب تو رستگاری یابد و اگر گذشته شوی حق خداوند و حق نعمت او گزارده باشی و به نام‌ نیک رفته، حق فرزندان تو بر آن خداوند واجب باشد و اگر برهی نام نیک و نان یافته باشی تا باقی عمر خویش. پس اگر اینکه گفتم در تو موجود نباشد باید که بیشتر ازین باشد تا ندیمی پادشاه را شایسته باشی، اگر چنان بود که از ندیمی نان خوردن و شراب خوردن و هزل گفتن دانی از پس ندیمی نبود، تدبیر ندیمی کن تا آن خدمت بر تو وبال نگردد و نیز تا تو باشی هرگز از خداوند خویش غافل مباش و در مجلس پادشاه در بندگان او منگر و چون نبیذ ساقی به تو دهد در روی او منگر و سر در پیش دار و چون نبیذ خوردی قدح به ساقی باز‌ده چنانک در وی ننگری، تا خداوند را از تو در دل چیزی صورت نبندد و خویشتن نگاه دار، تا خیانت نیفتد.
هوش مصنوعی: ای پسر، اگر پادشاه تو را به عنوان دوست نزدیکش انتخاب کند، اما تو نتوانی با او کنار بیایی، نباید این موقعیت را قبول کنی. زیرا هر کسی که در جایگاه دوست پادشاه قرار می‌گیرد باید شرایط خاصی داشته باشد. اولین شرط این است که تمام حواس پنج‌گانه‌اش در اختیار پادشاه باشد. دوم اینکه باید به گونه‌ای باشد که مردم از دیدنش ناخوشایند نباشند و پادشاه از ملاقات با او خسته نشود. سوم، باید سواد داشته باشد و بتواند به زبان‌های مختلف نوشته یا خوانده شود تا اگر روزی پادشاه به نامه‌ای نیاز پیدا کند، او بتواند به او کمک کند. چهارم، اگر او شاعری نباشد، باید حداقل با شعر آشنا باشد تا بتواند در مواقع نیاز برای پادشاه شعر بگوید یا از دیگر شاعران نقل کند. همچنین باید از علم پزشکی و نجوم اطلاعاتی داشته باشد تا در صورت نیاز بتواند به پادشاه یاری رساند. او باید قصه‌ها و لطیفه‌های جالبی را به خاطر بسپارد و نیز از نرد و شطرنج آگاهی داشته باشد، نه به گونه‌ای که سِرور باشد، زیرا دوست پادشاه باید همزمان سرگرمی و جدیت را بشناسد. او باید از قرآن و احکام اسلامی اطلاع داشته باشد تا در مجامع بتواند به سوالات پاسخ دهد. لازم است که او تجربیات گذشته پادشاهان را بداند تا بتواند در دل پادشاه نفوذ کند و همچنین باید در او خصوصیات شجاعت و عزم وجود داشته باشد. در نهایت، او باید همیشه به یاد خداوند باشد و در کنار پادشاه به درستی رفتار کند، تا رابطه‌اش با او پایدار بماند و از خیانت پرهیز کند.
حکایت: شنودم که قاضی عبدالملک غفری را مامون ندیمی خاص خود داد، که عبدالملک نبیذ‌خواره بود و بدین سبب از قضا معزول شد. روزی در مجلس‌، غلامی نبیذ بدین قاضی عبدالملک داد، چون نبیذ بستاند به غلام نظر کرد و به چشم بدو اشارت کرد و یک چشم را لختی فرو خوابانید. مامون نگاه کرد بدید‌؛ عبدالملک دانست که مامون آن اشارت را بدید، همچنان چشمْ نیم‌گرفته همی‌داشت. مامون بعد از ساعتی قاضی عبدالملک را پرسید به عمدا که: ای قاضی، چشم ترا چه برسید؟ عبدالملک گفت: ‌«هیچ نمی‌دانم، درین ساعت به‌هم فراز آمد.» بعد از آن تا وی زنده بود، در سفر و در حضر و خلا و ملا و در خانه و در مجلس، هرگز تمام چشم باز نکرد تا آن تهمت از دل مامون برخاست و ندیم باید که بدین کفایت باشد.
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که در آن قاضی عبدالملک غفری به دلیل نوشیدن نبیذ از مقام قضاوت برکنار شد. روزی در یک مجلس، غلامی نبیذ به قاضی عبدالملک داد. وقتی عبدالملک نبیذ را گرفت، نگاهی به غلام کرد و با چشمش به او اشاره کرد و یکی از چشمانش را کمی خواباند. مامون این را دید و متوجه شد که عبدالملک متوجه نگاهش شده، اما قاضی همچنان نیمه‌چشمش را بسته نگه داشت. بعد از مدتی، مامون به طعنه از او پرسید: «ای قاضی، چشمت چه شده است؟» عبدالملک پاسخ داد: «نمی‌دانم، همین الان به این حالت درآمده است.» از آن پس، تا زمانی که زنده بود، هرگز نتوانست چشمش را کامل باز کند، چه در سفر و چه در حضور دیگران و حتی در خانه و مجالس، تا اینکه این اتهام از دل مامون برطرف شد و به نظرش کافی آمد.