بدان ای پسر که اگر اتفاق افتد که از جملهٔ حاشیت باشی از آن پادشاه و بهخدمت او پیوندی، هر چند پادشاه ترا نزدیک خویش ممکن دارد تو بدآن نزدیکی وی غره مشو و گریزان باش، اما از خدمت گریزان مباش، که از نزدیکی مَلِک دوری خیزد و از خدمت پادشاه نزدیکی؛ اگر ترا از خویشتن ایمن دارد آن روز ناایمنتر باش و هر که از کسی فربه شود نزار گشتن هم از آن کس باشد؛ هر چند که عزیز باشی از خویشتنشناسی غافل مباش و سخن جز بر مراد پادشاه مگوی و با وی لجاج مکن، که در مثل گفتهاند که: «هر که با پادشاه درافتد و لجاج کند پیش از اجل بمیرد» و خداوندِ خویش را جز نیکویی کردن راه منمای، تا با تو نیکویی کند، که اگر بدی آموزی با تو هم بدی کند.
حکایت: میگویند که بهروزگار فضلون مامان که پادشاه گنجه بود، دیلمییی بود محتشم و مشیر او؛ پس هر که گناهی کردی از محتشمان مملکت که بند و زندان بر وی واجب گشتی فضلون او را بگرفتی و زندان کردی، این دیلم که مشیر او بود پادشاه را گفتی که «آزاد را میآزار، چون آزردی گردن بزن» و چند کس به مشورت این دیلم هلاک شده بودند از محتشمان مملکت. اتفاق را این دیلم مشیر گناهی کرد، پادشاه او را فرمود گرفتن و به زندان کردن؛ دیلم کس فرستاد که: «چندین و چندین مال بدهم مرا مکش.» فضلون مامان گفت: «از تو آموختم که آزاد را میآزار و چون آزردی بکش.» دیلم مشیر جان در سرِ کار بدآموزی کرد.
و اگر از نیک نکوهیده شوی دوستر از آن دارم که از بد ستوده شوی و آخر همه تمناها نقصان شناس و به دولت غره مشو و از کار سلطان حشمت طلب کن، که نعمت از پس حشمت دوان آید و عز خدمت سلطان نه از توانگری است و اگر چه در عمل پادشاه فربه شوی خویشتن را لاغر نمای، تا ایمن باشی، نبینی که تا گوسفند لاغر بود از کشتن ایمن باشد و کس به کشتن او نکوشد؟ و چون فربه شود همه کس را به کشتن او طمع افتد؟. و از بهر درم خداوندفروش مباش، که درم عمل سلطان چون گُل بود، نیکو بوَد و خوش و مشهور و عزیز و لکن چون گل کمعمر بوَد، هرچند که منافع عمل سلطان چون گل پنهان نتوان کردن و هر درمی که در خدمت و عمل سلطان جمع شود از غبار عالم پراکندهتر شود و حشمت و خدمت خداوند خداوندان بهترین سرمایه است و درم از آن جمع شود، پس از بهر سود سرمایه از دست مده و تا سرمایه بر جای بود امید سود دایم باشد و اگر سرمایه از دست رود در سرمایه نتوانی و هر که درم از نفس خود عزیزتر دارد زود از عزیزی به ذلیلی افتد و رغبت کردن به جمع مال در میان عزّ، هلاکت مرد بوَد، مگر به حد و اندازه جمع کند و خلق را نصیبی میکند، تا زبان خلق بر وی بسته شود و چون در خدمت سلطان بزرگ شدی و پایگاه یافتی هرگز با خداوند خویش خیانت مکن، اگر کنی آن تعلیم بدبختی بود، از بهر آنک چون مهتری کهتری را بزرگ گردانید وی مکافات آن ولینعمت خیانت کند دلیل آن بود که خداوند تبارک و تعالی بزرگی ازو باز گیرد، از بهر آنک تا محنتی بدآن مرد نرسد مکافات خداوند خویش نکویی را بدی نکند.
حکایت: چنانک پسر فضلون ابوالسوار ابوالبشیر حاجب را با سفهسالاری به بردع میفرستاد. ابوالبشر گفت: «تا زمستان درنیاید نروم، از بهر آنک آب و هوای بردع سخت بد است، خاصه به تابستان» و درین معنی سخن دراز گشت؛ امیر فضلون گفت: «چرا چنین اعتقاد باید داشت؟ که بیاجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد.» ابوالبشر گفت: «چنان است که خداوند میفرماید، که هیچ کس بیاجل نمیرد و لکن تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان به بردع نرود!»
و دیگر از کار دوست و دشمن غافل مباش، که باید که نفع و ضرر تو به دوست و دشمن برسد، که بزرگی بدآن خوش باشد که دوست و دشمن را به نیکی و بدی مکافات {کنی} و مردم که محتشم شد نباید که درختِ بیبر باشد و از بزرگی توانگری خواهد و بس، و کس را از وی نفع و ضرر نباشد؛ که جهود باشد که وی را صد هزار دینار باشد و چون نفع و ضرر او به مردم نرسد از کمتر کس بباشد؛ پس منافع خویش از نعمت و کامروایی چنان و مردمی از مردمان باز مگیر، که در خبر است از پیغامبر ما، صلوات الله و سلامه علیه: «خیر الناس من ینفع الناس» و خدمت مهتری که دولت او بهغایت رسیده باشد مجوی، که بهفرود آمدن نزدیک باشد و گرد دولت پیر شده مگرد، که اگر چند عمر مانده باشد آخر مردمان او را مرگ نزدیکتر دارند از جوانان و نیز کم پیری بود که روزگار با وی وفا کند و اگر خواهی که در خدمت پادشاه جاودان بمانی چنان باش که عباس مر پسر خویش عبدالله را گفت: بدان ای پسر که این مرد، یعنی عمر خطاب رضی الله عنه، ترا پیش شغل خویش کردهست و از همه خلق اعتماد بر تو کرده است، اکنون اگر خواهی که دشمنان تو بر تو چیره نشوند پنج خصلت نگاه دار تا ایمن باشی: اول باید که هرگز از تو دروغ نشنود. دوم پیش او کس را عیب مجوی. سیوم با وی هیچ خیانت مکن. چهارم فرمان او را خلاف مکن. پنجم راز او با هیچ کس مگوی که از مخلوق برستی و مقصود بدین پنج چیز توان یافت و دیگر در خدمت ولی نعمت خویش تقصیر مکن و اگر تقصیری رود خود را به مقصری به وی نمای و اندر آن تقصیر خود را نادان ساز، تا بداند که تو بدو قصدی نکردهای و آن تقصیر خدمت از تو به نادانی شِمُرَد، نه به بیادبی و نافرمانی؛ که نادانی از تو به گناه نگیرند و بیادبی و نافرمانی به گناه شمرند و پیوسته به خدمت مشغول باش، بی آنک بفرماید و هر چه کسی دیگر خواهد کردن بکوش تا تو کنی و چنان باید که هر گاه ترا بوینند در خدمتی بوینند از آن خویش و مادام بر درگاه حاضر باش، چنانک هر کرا طلب کند ترا بیند، زیرا همت ملوک اینست که پیوسته در آزمایش کھتران باشند، چون یک بار و دو بار و ده بار ترا طلب کند هر باری در خدمتی یابد و مقیم بر درگاه خویش بیند و در کارهای بزرگ بر تو اعتماد کند، {چنانکه قمری گرگانی گوید، بیت:
پیش تو ما را سخن گفتن خطر کردن بود
بی خطر کردن برآید کی ازین دریا گهر}
و تا رنج کهتری بر خود ننهی به آسایش مهتری نرسی، نبینی که تا برگ نیل پوشیده نگردد نیل نشود و حق جل جلاله مهتر عالم را چنان آفرید که همه عالم به خدمت بندگی او محتاج بودند و خود را بهحساب به پادشاه نمای، اگر بعد از آن سخن محسودی پیش وی گویی نشنود و از جملهٔ حسد شمرد، اگر چه راست بوَد و همیشه از خشم پادشاه ترسان باش، که دو چیز را هرگز خوار نشاید داشتن: اول خشم پادشاه، دوم پند حکما؛ هر که این دو چیز را خوار دارد خوار گردد. ناچاره اینست شروط حاشیت پادشاهان، پس اگر چنان بود که تو ازین درجه بگذری و پایگاهی بزرگتر یابی و به ندیمی پادشاه افتی باید که ترا شرط ندیمی پادشاه به تمامت معلوم شده باشد و شرط خدمت ندیمی اینهاست که گفته آمده و بالله التوفیق.
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کیانا زرکوب
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدان ای پسر که اگر اتفاق افتد که از جملهٔ حاشیت باشی از آن پادشاه و بهخدمت او پیوندی، هر چند پادشاه ترا نزدیک خویش ممکن دارد تو بدآن نزدیکی وی غره مشو و گریزان باش، اما از خدمت گریزان مباش، که از نزدیکی مَلِک دوری خیزد و از خدمت پادشاه نزدیکی؛ اگر ترا از خویشتن ایمن دارد آن روز ناایمنتر باش و هر که از کسی فربه شود نزار گشتن هم از آن کس باشد؛ هر چند که عزیز باشی از خویشتنشناسی غافل مباش و سخن جز بر مراد پادشاه مگوی و با وی لجاج مکن، که در مثل گفتهاند که: «هر که با پادشاه درافتد و لجاج کند پیش از اجل بمیرد» و خداوندِ خویش را جز نیکویی کردن راه منمای، تا با تو نیکویی کند، که اگر بدی آموزی با تو هم بدی کند.
هوش مصنوعی: ای پسر، اگر به جمع حاشیهنشینان پادشاه بپیوندی و در خدمت او مشغول شوی، هرچند که به تو نزدیک باشد، به این نزدیکی مغرور نشو و از آن دوری کن. اما از انجام خدمت فرار نکن، زیرا نزدیک بودن به پادشاه از خدمت او جدا نمیشود. اگر او درباره تو احساس اطمینان میکند، در همان لحظه بیشتر احتیاط کن. به یاد داشته باش که هر کسی که به کسی وابسته شود، ممکن است آسیبپذیرتر شود. حتی اگر مقام تو بالا باشد، هرگز غافل از خودت نباش و فقط به خواستههای پادشاه توجه کن و با او مخالفت نکن، زیرا گفته شده: «هر که با پادشاه درافتد و لجاج کند، پیش از آنکه به مرگ برسد میمیرد.» سعی کن همیشه نیکی و خوبی را در نظر داشته باشی تا او نیز با تو خیر و نیکی کند، چون اگر بدی بیاموزی، او هم با تو بدی خواهد کرد.
حکایت: میگویند که بهروزگار فضلون مامان که پادشاه گنجه بود، دیلمییی بود محتشم و مشیر او؛ پس هر که گناهی کردی از محتشمان مملکت که بند و زندان بر وی واجب گشتی فضلون او را بگرفتی و زندان کردی، این دیلم که مشیر او بود پادشاه را گفتی که «آزاد را میآزار، چون آزردی گردن بزن» و چند کس به مشورت این دیلم هلاک شده بودند از محتشمان مملکت. اتفاق را این دیلم مشیر گناهی کرد، پادشاه او را فرمود گرفتن و به زندان کردن؛ دیلم کس فرستاد که: «چندین و چندین مال بدهم مرا مکش.» فضلون مامان گفت: «از تو آموختم که آزاد را میآزار و چون آزردی بکش.» دیلم مشیر جان در سرِ کار بدآموزی کرد.
هوش مصنوعی: روزی در زمان حکمرانی فضلون مامان، پادشاه گنجه، مردی دیلمی به عنوان مشاور و مقام بلندپایه در دربار او بود. این دیلم هر وقت کسی از اهل مملکت خطایی مرتکب میشد و مستوجب مجازات میگردید، فضلون او را به زندان میانداخت. این دیلم به پادشاه پیشنهاد میکرد که اگر کسی را از محرومان آزرد، باید او را به قتل برساند. بسیاری از شخصیتهای مهم به خاطر مشاورههای او از بین رفته بودند. اما روزی خود این دیلم مرتکب خطایی شد و پادشاه دستور داد او را به زندان بیندازند. دیلم برای نجات خود پیشنهاد مال بسیار کرد، اما فضلون مامان جواب داد: «از تو آموختم که اگر کسی را آزار دهی، باید مجازات شوی.» و چنین دیلم به خاطر رفتار نادرستش گرفتار عذاب وجدان شد.
و اگر از نیک نکوهیده شوی دوستر از آن دارم که از بد ستوده شوی و آخر همه تمناها نقصان شناس و به دولت غره مشو و از کار سلطان حشمت طلب کن، که نعمت از پس حشمت دوان آید و عز خدمت سلطان نه از توانگری است و اگر چه در عمل پادشاه فربه شوی خویشتن را لاغر نمای، تا ایمن باشی، نبینی که تا گوسفند لاغر بود از کشتن ایمن باشد و کس به کشتن او نکوشد؟ و چون فربه شود همه کس را به کشتن او طمع افتد؟. و از بهر درم خداوندفروش مباش، که درم عمل سلطان چون گُل بود، نیکو بوَد و خوش و مشهور و عزیز و لکن چون گل کمعمر بوَد، هرچند که منافع عمل سلطان چون گل پنهان نتوان کردن و هر درمی که در خدمت و عمل سلطان جمع شود از غبار عالم پراکندهتر شود و حشمت و خدمت خداوند خداوندان بهترین سرمایه است و درم از آن جمع شود، پس از بهر سود سرمایه از دست مده و تا سرمایه بر جای بود امید سود دایم باشد و اگر سرمایه از دست رود در سرمایه نتوانی و هر که درم از نفس خود عزیزتر دارد زود از عزیزی به ذلیلی افتد و رغبت کردن به جمع مال در میان عزّ، هلاکت مرد بوَد، مگر به حد و اندازه جمع کند و خلق را نصیبی میکند، تا زبان خلق بر وی بسته شود و چون در خدمت سلطان بزرگ شدی و پایگاه یافتی هرگز با خداوند خویش خیانت مکن، اگر کنی آن تعلیم بدبختی بود، از بهر آنک چون مهتری کهتری را بزرگ گردانید وی مکافات آن ولینعمت خیانت کند دلیل آن بود که خداوند تبارک و تعالی بزرگی ازو باز گیرد، از بهر آنک تا محنتی بدآن مرد نرسد مکافات خداوند خویش نکویی را بدی نکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خوبی مشهور شوی، بهتر است که به بدیها نپردازی. و در نهایت، باید در کمبودها دقیق باشی و فریب جاه و ثروت را نخوری. از سلطان بخواه که حشمت خود را به تو دهد، زیرا نعمتها بهدنبال شکوه و عظمت میآیند. عزت در خدمت به سلطان به ثروت وابسته نیست. حتی اگر در کارهای پادشاه موفق شوی، خود را کماهمیت جلوه بده تا در امان باشی، زیرا گوسفند لاغر از خطر کشتن در امان است، اما زمانی که فربه شود، دیگران به کشتن او طمع میکنند. همچنین، نباید بهخاطر ثروت به فروشنده زیان برسانی. چرا که ثروت در خدمت سلطان مانند گل است، زیبا و مشهور اما کمدوام. هر ثروتی که در خدمت او جمع میشود، در نهایت از بین میرود. بهترین سرمایهها در خدمت خداوند و بزرگان بهدست میآید. پس، برای نگهداری سرمایهات تلاش کن و تا زمانی که سرمایهات محفوظ است، امید به سود داشته باش. اگر سرمایه را از دست بدهی، دیگر نخواهی توانست به آن برگردی. هر کسی که ثروت را از نفس خود عزیزتر بداند، به زودی از عزت به ذلت میافتد. جمع کردن ثروت در بین عزت هم میتواند خطرناک باشد، مگر اینکه در حد معقولی این کار را انجام دهد و به دیگران هم سود برساند تا زبانها بر او بسته شود. وقتی که در خدمت سلطان موفق شوی، هرگز به او خیانت نکن. اگر خیانت کنی، عاقبتی بدخواه خواهی داشت؛ زیرا همانطور که کسی که مقامش را بالا میبرد، به ولی نعمتش خیانت نکند، مجازات خواهد شد. خداوند بزرگیش را از او میگیرد و تا زمانی که عذاب و رنجی به او نرسد، پاداش خوبی را به او نخواهد داد.
حکایت: چنانک پسر فضلون ابوالسوار ابوالبشیر حاجب را با سفهسالاری به بردع میفرستاد. ابوالبشر گفت: «تا زمستان درنیاید نروم، از بهر آنک آب و هوای بردع سخت بد است، خاصه به تابستان» و درین معنی سخن دراز گشت؛ امیر فضلون گفت: «چرا چنین اعتقاد باید داشت؟ که بیاجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد.» ابوالبشر گفت: «چنان است که خداوند میفرماید، که هیچ کس بیاجل نمیرد و لکن تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان به بردع نرود!»
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده است که پسر فضلون، ابوالسوار ابوالبشیر حاجب را به عنوان سفیر به بردع میفرستد. ابوالبشیر در پاسخ میگوید که تا زمان زمستان نخواهد رفت، زیرا آب و هوای بردع در تابستان بسیار نامساعد است. در این باره بحث و گفتوگو طولانی میشود. امیر فضلون متعجب میشود و میپرسد که چرا باید چنین باوری داشت، چرا که هیچکس بدون اجل نمیمیرد. ابوالبشیر جواب میدهد که درست است که خداوند فرموده هیچکس بیاجل نمیمیرد، اما او عقیده دارد که تا زمانی که اجل کسی نرسیده، نباید در تابستان به بردع برود.
و دیگر از کار دوست و دشمن غافل مباش، که باید که نفع و ضرر تو به دوست و دشمن برسد، که بزرگی بدآن خوش باشد که دوست و دشمن را به نیکی و بدی مکافات {کنی} و مردم که محتشم شد نباید که درختِ بیبر باشد و از بزرگی توانگری خواهد و بس، و کس را از وی نفع و ضرر نباشد؛ که جهود باشد که وی را صد هزار دینار باشد و چون نفع و ضرر او به مردم نرسد از کمتر کس بباشد؛ پس منافع خویش از نعمت و کامروایی چنان و مردمی از مردمان باز مگیر، که در خبر است از پیغامبر ما، صلوات الله و سلامه علیه: «خیر الناس من ینفع الناس» و خدمت مهتری که دولت او بهغایت رسیده باشد مجوی، که بهفرود آمدن نزدیک باشد و گرد دولت پیر شده مگرد، که اگر چند عمر مانده باشد آخر مردمان او را مرگ نزدیکتر دارند از جوانان و نیز کم پیری بود که روزگار با وی وفا کند و اگر خواهی که در خدمت پادشاه جاودان بمانی چنان باش که عباس مر پسر خویش عبدالله را گفت: بدان ای پسر که این مرد، یعنی عمر خطاب رضی الله عنه، ترا پیش شغل خویش کردهست و از همه خلق اعتماد بر تو کرده است، اکنون اگر خواهی که دشمنان تو بر تو چیره نشوند پنج خصلت نگاه دار تا ایمن باشی: اول باید که هرگز از تو دروغ نشنود. دوم پیش او کس را عیب مجوی. سیوم با وی هیچ خیانت مکن. چهارم فرمان او را خلاف مکن. پنجم راز او با هیچ کس مگوی که از مخلوق برستی و مقصود بدین پنج چیز توان یافت و دیگر در خدمت ولی نعمت خویش تقصیر مکن و اگر تقصیری رود خود را به مقصری به وی نمای و اندر آن تقصیر خود را نادان ساز، تا بداند که تو بدو قصدی نکردهای و آن تقصیر خدمت از تو به نادانی شِمُرَد، نه به بیادبی و نافرمانی؛ که نادانی از تو به گناه نگیرند و بیادبی و نافرمانی به گناه شمرند و پیوسته به خدمت مشغول باش، بی آنک بفرماید و هر چه کسی دیگر خواهد کردن بکوش تا تو کنی و چنان باید که هر گاه ترا بوینند در خدمتی بوینند از آن خویش و مادام بر درگاه حاضر باش، چنانک هر کرا طلب کند ترا بیند، زیرا همت ملوک اینست که پیوسته در آزمایش کھتران باشند، چون یک بار و دو بار و ده بار ترا طلب کند هر باری در خدمتی یابد و مقیم بر درگاه خویش بیند و در کارهای بزرگ بر تو اعتماد کند، {چنانکه قمری گرگانی گوید، بیت:
هوش مصنوعی: هرگز از کار دوستان و دشمنان غافل نشو، زیرا باید که نفع و ضرر تو به آنها برسد. بزرگترین کسانی که به خوشی و بدی پاسخ میدهند همین افراد هستند. کسی که در جامعه مقام و منزلت پیدا کرده، نباید بیثمر و بیفایده باشد؛ چرا که تنها ثروت داشتن کافی نیست، بلکه باید نفع و ضرر او به دیگران برسد. اگر کسی مالی فراوان داشته باشد اما نتواند به دیگران نفع برساند، ارزش چندانی ندارد. بنابراین، منافع خود را از خوشبختی و کامیابی جدا نکن و از مردم دور مشو. پیامبر ما فرموده است: «بهترین مردم کسی است که به دیگران نفع برساند». همچنین، همواره در خدمت بزرگتری که در مقام قدرت است، کوشا باش و به خاطر عمر خود به مقام او نزدیک نشو، زیرا هرچه بزرگتر شوید، نزدیکتر به پایین آمدن خواهید بود و مرگ به کسانی که عمر بیشتری داشتهاند، نزدیکتر است. اگر میخواهی در خدمت پادشاه باقی بمانی، باید به چند نکته توجه کنی: اول اینکه هرگز نباید تهمت بزنید. دوم اینکه به کسی عیب نزنید. سوم اینکه خیانت نکنید. چهارم اینکه فرمان او را نادیده نگیرید و پنجم اینکه اسرار او را به کسی نگویید. از او کارهای ناپسند را به حماقت خود نسبت بده و خود را نادان نشان بده تا او بداند که قصد بدی نداشتهاید. همچنین، همیشه در کارهای او باشید و از خود بیخبری کنید که بدون اجازه برای انجام کارها تلاش کنید. در این صورت، هرگاه به درگاه او بیایید، حاضر و آماده خواهید بود. زیرا شاهان همیشه در امتحان مردان هستند و اگر بارها به شما نیاز پیدا کنند و شما را در خدمت ببینند، به شما اعتماد خواهند کرد.
پیش تو ما را سخن گفتن خطر کردن بود
بی خطر کردن برآید کی ازین دریا گهر}
هوش مصنوعی: سخن گفتن در حضور تو ریسک دشواری است، چون بدون ایمنی و اطمینان نمیتوان از این دریا چیزی به دست آورد.
و تا رنج کهتری بر خود ننهی به آسایش مهتری نرسی، نبینی که تا برگ نیل پوشیده نگردد نیل نشود و حق جل جلاله مهتر عالم را چنان آفرید که همه عالم به خدمت بندگی او محتاج بودند و خود را بهحساب به پادشاه نمای، اگر بعد از آن سخن محسودی پیش وی گویی نشنود و از جملهٔ حسد شمرد، اگر چه راست بوَد و همیشه از خشم پادشاه ترسان باش، که دو چیز را هرگز خوار نشاید داشتن: اول خشم پادشاه، دوم پند حکما؛ هر که این دو چیز را خوار دارد خوار گردد. ناچاره اینست شروط حاشیت پادشاهان، پس اگر چنان بود که تو ازین درجه بگذری و پایگاهی بزرگتر یابی و به ندیمی پادشاه افتی باید که ترا شرط ندیمی پادشاه به تمامت معلوم شده باشد و شرط خدمت ندیمی اینهاست که گفته آمده و بالله التوفیق.
هوش مصنوعی: برای اینکه به آرامش و آسایش برسی، باید رنج و زحمت را تحمل کنی. همانطور که برگ نیل تا زمانی که پوشیده نشده، رنگ خود را نمیگیرد، انسان نیز باید تلاش کند تا مقام بالاتری کسب کند. خداوند عالم را به گونهای آفریده است که همه موجودات به خدمت او نیاز دارند. اگر سخنی از حسد و کینه فراتر از راستگویی بر زبان برانید، پادشاه آن را نخواهد شنید و شما را در زمره حسودان قرار خواهد داد. همیشه باید از خشم پادشاه بترسید، زیرا دو چیز هرگز نباید نادیده گرفته شوند: یکی خشم پادشاه و دیگری نصیحت حکیمان. هر کسی این دو را خوار شمارد، خود نیز خوار خواهد شد. بنابراین، اگر روزی بخواهی مقام بالاتری کسب کنی و در جوار پادشاه قرار بگیری، باید بهخوبی از شرایط خدمت در این مقام آگاه باشی.
حاشیه ها
1401/03/11 19:06
جهن یزداد
در دستنویسهای کهنتر اینگونه امده است به پادشاه گفتی آزاد را میازار چون آزردی بیوژن ...گفت از تو اموختم که آزاد را میازار و چون آزردی بیوژن
بیوژن (بکش)
1402/06/18 18:09
جهن یزداد
آزاده را میازار چو آزردی بیوژن