گنجور

باب نوزدهم: اندر چوگان زدن

بدان ای پسر که اگر نشاط چوگان زدن کنی مادام عادت مکن، که بسیار کس را از چوگان زدن بلا برسیده است.

حکایت: چنین گویند که عمرو لیث به یک چشم نابینا بود، چون امیر خراسان شد، روزی به میدان رفت که گوی زند، او را سفه‌سالاری بود ازهرخر نام، این ازهرخر بیآمد و عنان او را بگرفت و گفت: نگذارم که تو گوی زنی و چوگان بازی. عمرو لیث گفت چونست که شما گوی زنیت و روا داریت و چون من چوگان زنم روا نداری؟ ازهر گفت: از بهر آنک ما را دو چشم است، اگر گوی در چشم ما افتد به یک چشم کور شویم و یک چشم بماند که بدو جهان روشن بوینیم و تو یک چشم داری، اگر اتفاق‌ بد را یک گوی بدان چشم افتد امیری خراسان را بدرود باید کرد. عمرو لیث گفت: با این همه خری راست گفتی، پذیرفتم که تا من زنده باشم گوی نزنم.

اما اگر در سالی دو بار نشاط چوگان باختن کنی روا دارم، ولکن سواری کردن بسیار نباید که مخاطره است صدمه را، سوار هشت بیش نباید: تو بر سر یک میدان ببای و یکی به آخر میدان و شش در میان میدان گوی می‌زنند، هرگاه که گوی بسوی تو آید گوی را باز زن و اسب به تقریب همی ران؛ اما اندر کر و فر مباش، تا از صدمه ایمن باشی و مقصود تو نیز به حاصل آمده باشد. اینست طریق چوگان زدن محتشمان، و بالله توفیق.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان ای پسر که اگر نشاط چوگان زدن کنی مادام عادت مکن، که بسیار کس را از چوگان زدن بلا برسیده است.
هوش مصنوعی: بدان، ای پسر، اگر می‌خواهی به بازی چوگان بپردازی، هرگز به آن عادت نکن و در این کار افراط نکن، زیرا که بسیاری از افراد به خاطر زیاده‌روی در چوگان زدن دچار مشکلات و شکست‌های جدی شده‌اند.
حکایت: چنین گویند که عمرو لیث به یک چشم نابینا بود، چون امیر خراسان شد، روزی به میدان رفت که گوی زند، او را سفه‌سالاری بود ازهرخر نام، این ازهرخر بیآمد و عنان او را بگرفت و گفت: نگذارم که تو گوی زنی و چوگان بازی. عمرو لیث گفت چونست که شما گوی زنیت و روا داریت و چون من چوگان زنم روا نداری؟ ازهر گفت: از بهر آنک ما را دو چشم است، اگر گوی در چشم ما افتد به یک چشم کور شویم و یک چشم بماند که بدو جهان روشن بوینیم و تو یک چشم داری، اگر اتفاق‌ بد را یک گوی بدان چشم افتد امیری خراسان را بدرود باید کرد. عمرو لیث گفت: با این همه خری راست گفتی، پذیرفتم که تا من زنده باشم گوی نزنم.
هوش مصنوعی: روایت می‌گوید که عمرو لیث تنها یک چشم داشت و زمانی که امیر خراسان شد، روزی به میدانی رفت که در آن گوی‌بازی می‌شد. در آنجا، فردی به نام ازهرخر به او نزدیک شد و گفت که اجازه نمی‌دهد او گوی بازی کند. عمرو لیث از او پرسید که چرا او حق دارد گوی بازی کند اما او نه. ازهرخر پاسخ داد که به این دلیل که او دو چشم دارد و اگر گوی به چشمانش بیفتد، تنها یکی از آن‌ها آسیب می‌بیند، اما عمرو با یک چشم ممکن است با وقوع حادثه‌ای، عناوین و موقعیت خود را از دست بدهد. عمرو لیث در نهایت با سخنان او موافقت کرد و تصمیم گرفت که تا زنده است، گوی بازی نکند.
اما اگر در سالی دو بار نشاط چوگان باختن کنی روا دارم، ولکن سواری کردن بسیار نباید که مخاطره است صدمه را، سوار هشت بیش نباید: تو بر سر یک میدان ببای و یکی به آخر میدان و شش در میان میدان گوی می‌زنند، هرگاه که گوی بسوی تو آید گوی را باز زن و اسب به تقریب همی ران؛ اما اندر کر و فر مباش، تا از صدمه ایمن باشی و مقصود تو نیز به حاصل آمده باشد. اینست طریق چوگان زدن محتشمان، و بالله توفیق.
هوش مصنوعی: اگر در یک سال دو بار به چوگان بازی بپردازی، ایرادی ندارد، اما خیلی سوارکاری نکن چون خطر آسیب برایت وجود دارد. نباید بیشتر از هشت نفر سوار در یک میدان باشید. تو باید در یک طرف میدان بایستی و یکی در انتهای میدان و شش نفر دیگر در وسط بازی کنند. هر وقت گوی به سمت تو آمد، آن را بزن و سعی کن اسب را به سمت آن برانی. اما در رفت و برگشت از خود احتیاط کن تا از آسیب در امان باشی و همچنین به هدف خود برسی. این روش بازی چوگان برای افراد محترم است و امیدوارم موفق باشی.