گنجور

باب سیزدهم: اندر مزاح و نرد و شطرنج و شرایط آن

بدان ای پسر که گفته‌اند: «‌‌المزاح مقدمة الشر‌‌» یعنی مزاح پیشرو همه آفتهاست؛ تا بتوانی از مزاحِ سرد حذر کن و اگر مزاح کنی باری در مستی مکن، که شر و آشوب بیش خیزد و از مزاح ناخوش و فحش گفتن شرم دار، اندر مستی و هشیاری، خاصه در نرد و شطرنج که درین هر دو شغل، مردم صحو باشند، مزاح کمتر تحمل توانند کردن و نرد و شطرنج بسیار باختن عادت مکن و اگر بازی به اوقات باز و مباز الا به مرغی یا به گوسفندی، یا به مهمانی یا محقری از محقرات، به گرو مباز و به درم مباز، که به درم باختن بی‌ادبیست {و} مقامری بود و اگر نیک دانی باختن با کسی که مقامری معروف بود مباز، که تو نیز به مقامری معروف گردی و اگر بازی به معروف‌تر و محتشم‌تر از خود بازی، نرد و شطرنج ادبست، باید که تو اول دست به مهره ننهی، تا اول حریف آنچه خواهد برگیرد و اگر نرد بازی اول کعبتین به حریف ده و شطرنج دست اول بدو ده، اما با ترکان و معربدان و خادمان و زنان و کودکان و گران‌جانان به گرو مباز، تا عربده نخیزد و بر نقش کعبتین با حریف جنگ مکن و سوگند مخور که تو فلان زخم زدی و اگر چه سوگند تو راست باشد مردم به دروغ پندارند و اصل همه شری و عربده‌ای مزاح کردن است و پرهیز کن از مزاح کردن، هر چند که مزاح کردن نه عیب است و نه بزه، { کی رسول مزاح کرده است، که پیرزنی بود در خانه عایشه، روزی از رسول (ص) پرسید که: ای رسول خدای، روی من روی بهشتیان است یا روی دوزخیان؟ یعنی من بهشتیم یا دوزخی؟ و گفته‌اند: کان رسول الله یمزح و لا یقول الا حقا، پس پیغمبر با پیرزن گفت بر وی مزاح که: بدان جهان هیچ پیرزنی اندر بهشت نباشد. آن پیرزن دلتنگ شد و بگریست. رسول خدا (ص) تبسم کرد و گفت: مگری که سخن من خلاف نباشد، راست گفتم که هیچ پیر در بهشت نباشد، از آنکه روز قیامت همه خلق از گور جوان برخیزند. عجوزه را دل خوش گشت}. مزاح شاید کرد ولیکن فحش نشاید گفت؛ پس اگر گویی باری کمتر گوی و اگر ضرورت باشد باری آنچه گویی با همسران خویش گوی، اگر جوابی گویند باری عیبی نبود و هر هزلی که گویی جدآمیز گوی و از فحش پرهیز کن، هر چند مزاح بی‌هزل نبود، اما جدی باید که بود، هر چه گویی ناچار بشنوی و از مردمان همان طمع دار که از تو به مردمان رسد؛ اما با هیچ کس جنگ مکن، که جنگ کردن نه کار مردم است، کار زنان و کودکان است، پس اگر اتفاق افتد که با کسی جنگ آری هر چه بدانی و بتوانی گفتن مگوی، جنگ چندان کن که جای آشتی بماند و یک‌باره لجوج و بی‌آزرم مباش و از عادات مردم فرومایه بدترین عادتی لجوجی و بی‌آزرمی است و بهترین عادت متواضعی، که متواضعی نعمت ایزدی است، که کس بر وی حسد نبرد { و به هر سخنی مگوی که: ای مرد، چو هر که ای مرد گوید بی‌حجت مرد، را از مردی بازافکند}. اما سیکی خوردن و مزاح کردن و عشق باختن این همه کار جوانان است، چون تو اندازهٔ کارها نگه داری بر نیکوترین وجهی بتوان کردن، چنانکه مردم بسی ملامتی نکنند چون در باب شراب خوردن و مزاح و نرد و شطرنج سخنی چند شد ناچار در باب عشق ورزیدن هم بباید گفت و شرح و شرایط آن و بالله التوفیق.

باب دوازدهم: اندر مهمانی کردن و مهمان شدن و شرایط آن: اما مردم بیگانه را هر روز مهمان مکن، از آنک هر روز به حق مهمان نتوان رسیدن؛ بنگر تا یک ماه چند بار مهمانی توانی کردن، آنکه سه بار توانی کردن یک‌بار کن و آن سه بار اندرو خرج کن، تا خوان تو از همه عیبی مبرّا بوَد و زبان عیب‌جویان بر تو بسته باشد و چون مهمان در خانهٔ تو آید هر کس را پیش‌باز می‌فرست و تقربی همی‌کن و تیمار هر کس به سزای او می‌دار، چنانکه بوشکور گوید، شعر:باب چهاردهم: اندر عشق ورزیدن و رسم آن: جهد کن ای پسر که تا عاشق نشوی، خواه به پیری و خواه به جوانی، پس اگر اتفاق افتد یقین دل مباش و پیوسته دل در لعب مدار بر عشق، که متابع شهوت بودن نه کار خردمندان‌ است. از عشق تا توانی پرهیز کن، که عاشقی کار با بلاست، خاصه پیری و هنگام مفلسی، که یک‌ساله راحت وصال به یک روزه رنج فراق نه ارزد، که سر‌تاسر عاشقی رنج است و درد دل و محنت، هر چند که دردی خوش است، اگر در فراق باشی در عذاب باشی و اگر در وصال باشی و معشوق بدخو‌ی بود، از رنج ناز و خوی بد او راحت وصال ندانی و اگر مثل معشوقهٔ تو فریشتهٔ مقرب است که به‌هیچ وقت از ملامت خلقان رسته نباشی و مردم همیشه در مساوی تو باشند و در نکوهش معشوق تو، از آنکه عادت خلق چنین است. پس خویشتن را نگاه دار و از عاشقی پرهیز کن، که خردمندان از چنین کار پرهیز توانند کرد، از آنچه ممکن نگردد که به‌یک دیدار کسی بر کسی عاشق شود، اول چشم بیند، آنگه دل پسندد؛ چون دل پسند کرد طبع بدو مایل شود، آنگاه متقاضی دیدار او کند؛ اگر تو شهوت خویش را در امر دل کنی و دل را متابع شهوت گردانی تدبیر آن کنی که یک‌بار دیگر او را به بینی، چون دیدار دوباره شود و طبع بدو مضاعف گردد و هوای دل غالب‌تر شود پس قصد دیدار سیوم کنی، چون سیم بار دیدی و در حدیث آمد و سخن گفت و جواب شنید، خر رفت و رسن برد و دریغا چنبر.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/11/30 06:01
فرهود

«اگر بازی به اوقات باز و مباز الا به مرغی ...»

یعنی اگر شطرنج و تخته‌نرد و ... (شرطی) بازی می‌کنی بعضی اوقات بازی کن نه همیشه.

بر سر پول نقد اصلا شرط نبند بلکه بر چیزهای کوچک مثل مرغ و مهمانی و ... بازی کن و شرط ببند.

و با مقامری (قمارباز) هیچ‌وقت بازی نکن که تو هم به قماربازی معروف می‌شوی (مقامر یعنی قمارباز حرفه‌ای یا معتاد قمار)