باب دوازدهم: اندر مهمانی کردن و مهمان شدن و شرایط آن
اما مردم بیگانه را هر روز مهمان مکن، از آنک هر روز به حق مهمان نتوان رسیدن؛ بنگر تا یک ماه چند بار مهمانی توانی کردن، آنکه سه بار توانی کردن یکبار کن و آن سه بار اندرو خرج کن، تا خوان تو از همه عیبی مبرّا بوَد و زبان عیبجویان بر تو بسته باشد و چون مهمان در خانهٔ تو آید هر کس را پیشباز میفرست و تقربی همیکن و تیمار هر کس به سزای او میدار، چنانکه بوشکور گوید، شعر:
و اگر میوه بود پیش از طعام میوهها تو پیش آر، تا بخورند و یک زمان توقف کن و آنگه خوردنیها آور و تو منشین تا آنگاه که مهمانان بگویند یکبار و دوبار که بنشین، آنگاه با ایشان مساعدت کن و نان بخور و فروتر از همهکس نشین، مگر مهمان بزرگ باشد که نشستن ممکن نبود و از مهمانان عذر مخواه، که عذر خواستن طبع عامه و بازاریان بود و هر ساعت مگوی: «ای فلان، نان نیک بخور و هیچ نمیخوری، شرم مدار که از جهت تو چیزی نتوانستم کردن، انشاءالله که بعد ازین عذر آنها بخواهیم.» این نه سخنان محتشمان بوَد، این لفظی بود که به سالها مهمان یکبار توان کرد از جملهٔ بازاریان، که از چنین گفتار مردم شرمسار شوند و نان نتوانند خوردن و نیمسیر از خوان تو برخیزند و ما را به گیلان رسمی نیکوست: چون مهمان را به خانه برند خوان بنهند و کوزههای آب حاضر کنند و مهمانْخداوند و مُتعلّقان همه بروند، مگر یک تن از جای دور باز ایستد، از بهر کاسه نهادن، تا مهمان چنان که خواهد نان بخورَد، آنگه بیش نان پیش آید و رسم عرب نیز چنین است؛ چون مهمانان نان خورده باشند، بعد از دست شستن، گلاب و عطر فرمای آوردن، و چاکران و غلامانِ مهمان را نیکو دار، که نام و ننگ ایشان بدر برند و اندر مجلس اسفرغمها بسیار فرمای نهادن، مطربان فاخر فرمای آوردن و تا نبیذِ نیکو نبود مهمان مکن، که خود پیوسته مردم نبیذ خورند، سیکی و سماع باید که خوش باشد، تا اگر در خوان و کاسهٔ تو تقصیری بود عیب تو بدین بپوشد و سیکی خوردن بزه است، تا بزه بیمزه نکرده باشی، پس چون اینهمه که گفتم کرده باشی از مهمانان حق شناس و حق ایشان بر خود واجبدان.
حکایت: چنان شنیدم که ابنمقله، نصر بن منصور التمیمی را عمل بصره فرموده بودند، سال دیگر بازخواندند و حساب کردند و او مردی منعم بود، خلیفه را بدو طمعی افتاده بود، چون حساب کردند مالی بسیار بر وی باقی ماند، پسر مقله گفت: این مال بگزار، یا به زندان رو. نصر گفت: یا مولانا، مرا مال هست ولیکن اینجا حاضر نیست، یک ماه مرا امان ده تا بدین مقدار مرا بهزندان نباید رفت. پسر مقله دانست که آن مرد را طاقت آن مال هست و راست میگوید؛ گفت: از امیرالمؤمنین فرمان نیست که تو باز جای روی، تا این مال بگزاری، اکنون هم اینجا در سرای من در حجرهای بنشین و این یک ماه مهمان من باش. نصر گفت: فرمان بردارم. در سرای ابن مقله محبوس بنشست و از قضا را اول رمضان بود، چون شب اندر آمد ابن مقله گقت: فلان را بیارید تا با ما روزه بگشاید. فیالجمله این نصر یک ماه رمضان پیش او افطار کرد، چون عید کردند و روزی چند برآمد پسر مقله کس فرستاد که آن مال دیر میآرند، تدبیر این کار چیست؟ نصر گفت: من زر دادم. پسر مقله گفت: کهرا دادی؟ گفت: به تو دادم. پسر مقله در طیره شد، نصر را بخواند و گفت: ای خواجه، این زر کهرا دادی؟ نصر گفت من زر ندادم، ولیکن این یک ماه نان تو را یکان بخوردم، ماهی بر خوان تو روزه گشادم و مهمان تو بودم، اکنون چون عید آمد حق من این باشد که از من زر خواهی؟ پسر مقله بخندید و گفت که: خط بستان و به سلامت برو، که آن مال به دندانْمزد به تو دادم و من آن زر را بهر تو بگزارم. نصر بدین سبب از مصادره برَست. پس از مردم منتپذیر و تازهروی باش، اما بیهوده خنده مباش و نبیذ کم خور و پیش از مهمان مست مشو، چو دانی که مهمانان مست شدند آنگه از خویشتن شگرفی مینمای و یاد مردم میکن و نوش میخور و با مهمان تازهروی و خوش باش؛ اما بیهوده خنده مباش، که بیهوده خندیدن دوم دیوانگی است. چون مهمان مست شود و بخواهد رفت، یکی دو بار خواهش کن و تواضع نمای و مگذار که برود، سیوم بار رخصت ده تا برود و اگر غلامان تو خطایی بکنند در گذار و پیش مهمانان با ایشان عتاب مکن و رویترش مباش و با ایشان جنگ مکن، که این نیک نیست و آن نیک است اگر چیزی ترا ناپسندیده آید بار دگر چنان فرمای کردن، بدین یکبار صبر کن و اگر مهمان تو هزار محال بکند و بگوید از وی بردار و خدمت وی بزرگ دان.
حکایت: چنان شنیدم که وقتی معتصم خلیفه مجرمی را گردن همیفرمود زدن، پیش خویش. آن مرد گفت: یا امیرالمؤمنین، بهحق خدای مرا یک شربت آب ده و مهمان کن و آنگاه هر چه خواهی میکن، که سخت تشنه شدهام. معتصم بر حکم سوگند فرمود تا او را آب دهند؛ چون آب دادند بهرسم عرب گفت: کثر الله خیرا یا امیرالمؤمنین، مهمان تو بودم بدین یک شربت آب؛ اکنون از طریق مردمی مهمان کشتن واجب نکند، مرا مفرمای کشتن و عفو کن، تا بر دست تو توبه کنم. معتصم گفت: راست گفتی، حق مهمان بسیار است؛ ترا عفو کردم، بیش از این خطا مکن، که حق مهمان داشتن واجب است.
ولیکن حق مهمانی که حق شناس ارزد، نه چنانکه هر آحادی یا ناداشتی را به خانه بری و آنگاه چندان اعزار و اکرام کنی، یعنی که این مهمان من است، بدانکه این تقرب و دلداری با که باید کرد.
فصل: و پس اگر مهمان شوی مهمان هر کسی مشو، که حشمت را زیان دارد و چون روی گرسنه مرو و سیر نیز مرو و تا نان بتوانی خوردن و میزبان نیآزارد و میخور و اگر به افراط خوری زشت باشد و چون در خانهٔ میزبان روی جایی نشین که جای تو باشد و اگر چه خانهٔ آشنایان بود و ترا گستاخی نباشد و در آن خانه بر سر نان و بر سر نبیذ کارافزایی مکن و با چاکران میزبان مگوی که: ای فلان، آن طَبَق و آن کاسه فلان جای نِهْ، یعنی من از خانهام، مهمان فضول مباش و ساز کاسه و خوانچهٔ مردمان مکن و چاکران خویش را نواله مده، که گفتهاند: الزلة ذلة و مست خراب مشو، چنان کن که در راه که روی کسی مستی تو نداند، چنان مست مشو که از چهرهٔ آدمیان بگردی؛ مستی به خانهٔ خویش کن، اگر فیالمثل یک قدح نبیذ خورده باشی و چاکران تو صد گناه بکنند کس را ادب مفرمای کردن، اگر چه مستوجب ادب باشند، که هیچ کس آن از روی ادب نشمارد، گویند عَربَدهٔ مِیْ گویی، هر چه خواهی نبیذ ناخورده میکن، دانند که آن قصدی است، نه معربدی است، که از مست همه چیزی به عربده شمارند، چنانکه گفتهاند: الجنون فنون، عربده همه انواعست: بسیار دست زدن و پای کوفتن و خندیدن و گریه کردن و سرود گفتن و نقل خوردن و سخن گفتن و خاموش بودن و بسیار تقرب و خدمت کردن، این همه عربده است با جنون، پس ازین هر چه گفتم پرهیز کن و پیش هیچ بیگانه مست و خراب مشو، مگر پیش عیالان و بندگان خویش و اگر از مطربان سماعی خواهی همه راههای سبک مخواه، تا به رعنایی و مستی منسوب نباشی، هر چند که جوانان را راههای سبک خوش آید و خواهند و زنند و فرمایند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
«هر چند که جوانان را راههای سبک خوش آید و خواهند»
راه سبُک در اینجا حالتی از موسیقی است. در همین کتاب در «باب سی و ششم: اندر آداب خنیاگری» درباره آن توضیح داده شده است.