گنجور

باب دهم: اندر خویشتن‌داری و ترتیب خوردن و آداب آن

بدان ای پسر که مردم عامه را در شغل‌های خویش ترتیب و اوقات پدید نیست و به‌وقت و نا‌وقت ننگرند و خردمند‌ان و بزرگان هر کاری را از آن خود وقتی دارند، بیست و چهار ساعت شباروزی را بر کار‌های خویش ببخشند، میان هر کاری وقتی نهاده و حد و اندازه پدید کرده، تا کارهای ایشان به یک دیگر نیآمیزد و خدمت‌گاران ایشان را نیز معلوم بود که به هر وقت به چه کار مشغول باید بودن، تا شغل‌های ایشان همه بر نظام باشد. اما اول تجربت طعام خوردنی، بدانکه عادت مردمان بازار‌ی چنان است که طعام بیشتر به شب خورند و آن سخت زیان دارد، دایم با تخمه باشند و مردمان لشکر‌ی پیشه را عادت چنانست که وقت و نا‌وقت ننگرند، هر گاه کی یابند بخورند و این عادت ستوران‌ست که هر گاه که علف یابند بخورند و مردمان محتشم و خاص در شباروزی یک‌بار خورند و این طریق خویشتن‌دار‌ی است ولکن مرد ضعیف گردد و بی‌قوت، پس چنان باید که مردم محتشم بامداد خلوت بکند و آنگاه بیرون آید و به کدخدا‌یی خویش مشغول شود تا نماز پیشین بکند، آنقدر نیز که راتب باشد رسیده باشد و آن کسان که با تو طعام خورند حاضر فرمای کردن تا با تو طعام خورند، اما طعام به‌شتاب مخور، آهسته باش، با سر خوان با مردمان حدیث همی‌کن، چنانکه در شرط اسلام است ولکن سر در پیش افکنده دار و در لقمهٔ مردمان منگر.

حکایت: شنودم که وقتی صاحب { اسماعیل بن} عباد نان می‌خورد، با ندیمان و کسان خویش، مردی لقمه‌ای از کاسه برداشت، مویی در آن لقمهٔ او بود، صاحب بدید، گفت: آن موی از لقمه بیرون کن. مرد لقمه از دست بنهاد و برخاست و برفت. صاحب فرمود که: باز آریتش. صاحب پرسید که: یا فلان، نان ناخورده از خوان چرا برخاستی؟ مرد گفت: مرا نان آن‌کس نشاید خورد که موی در لقمهٔ من بربیند. صاحب سخت خجل شد از آن‌سخن.

اما به خویشتن مشغول باش و لختی درنگ همی‌کن، آنگاه بعد از آن کاسه فرمای آوردن و رسم محتشمان دو گونه است: بعضی نخست کاسهٔ خویش فرمایند نهادن و آنگاه از آن‌ِ دیگران و بعضی نخست کاسهٔ دیگران نهند و آن‌گاه از آن خویش و این طریق کرم است و آن طریق سیاست و فرمای تا کاسهٔ ملون نهند، یکی ترش و یکی شیرین؛ چنان کن که چون از خوان برخیزند بسیار خوار و کم خوار همه سیر باشند و اگر پیش تو خوردنی بود و پیش دیگران نبود از پیش خود به پیش دیگران فرست و بر سر نان ترش‌روی مباش و با خوان‌سالار به‌خیره جنگ مکن که فلان خوردنی نیک است و فلان بد است، که آن سخن زمانی دیگر گفته آید. چون ترتیب نان خوردن دانسته شد ترتیب شراب خوردن را بدان که آنرا هم نهادی و رسمی علی حده هست تا کارهای او مرتب باشد.

باب نهم: اندر ترتیب پیری و جوانی: ای پسر هر چند جوانی پیر‌عقل باش، نگویم که جوانی مکن ولکن جوان خویشتن‌دار باش و از جوانان پژمرده مباش، جوان شاطر نیکو بود، چنانکه ارسطاطالیس حکیم گفت: «ا‌لشباب نوع من الجنون‌» و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطری بلا نخیزد و از کاهلی بلا خیزد و بهرهٔ خویش از جوانی به‌حسب طاقت بردار، که چون پیر شوی خود نتوانی، چنانکه آن پیر گفت که ‌«چندین مال بخوردم، در وقت جوانی و خوب‌رویان مرا نخواستند، چون پیر شدم من ایشان را نمی‌خواهم‌» بیت:باب یازدهم: اندر ترتیب شراب خوردن و شرایط آن: شراب خوردن را نگویم که بخور و نگویم که مخور، که جوانان به‌قول کسی از فعل جوانی بازنگردند، که مرا نیز بسیار گفتند و نشنودم، تا بعد از پنجاه سال ایزد تعالی بر من رحمت کرد و مرا توبه ارزانی داشت؛ اما اگر نخوری سود دو جهانی با تو بود و هم خشنودی ایزد جل و علا و هم از ملامت خلق رسته باشی و از نهاد و سیرت بی‌عقلان و از افعال محال رسته باشی و نیز در کدخدایی بسیار توفیر یابی و ازین چند روی اگر رغبت در خوردن آن ننمایی سخت دوست دارم، و لیکن جوانی، دانم که رفیقان نگذارند که نخوری و بدین سبب گفته‌اند: الوحدة خیر من جلیس السوء، اگر خوری دانم که دل بر توبه داری و بر کردار خویشتن پشیمان باشی، پس به‌هر حال که نبیذ خوری باید که بدانی خوردن، از آنچه ار ندانی خوردن زهر‌ست و اگر دانی خوردن با زهر حقیقت و همه مأکولات و مشروبات که بی‌ترتیب و بی‌نسق خوری بدست که گفته‌اند:

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.