برگردان به زبان ساده
ای پسر هر چند جوانی پیرعقل باش، نگویم که جوانی مکن ولکن جوان خویشتندار باش و از جوانان پژمرده مباش، جوان شاطر نیکو بود، چنانکه ارسطاطالیس حکیم گفت: «الشباب نوع من الجنون» و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطری بلا نخیزد و از کاهلی بلا خیزد و بهرهٔ خویش از جوانی بهحسب طاقت بردار، که چون پیر شوی خود نتوانی، چنانکه آن پیر گفت که «چندین مال بخوردم، در وقت جوانی و خوبرویان مرا نخواستند، چون پیر شدم من ایشان را نمیخواهم» بیت:
هوش مصنوعی: ای پسر، هرچند جوان هستی، باید عاقل باشی. نمیگویم که جوانی نکن، اما باید خود را کنترل کنی و مانند جوانان بیهدف نباشی. جوانی باید با شجاعت و هوشمندی همراه باشد. همانطور که ارسطو گفته است: «جوانی نوعی دیوانگی است». همچنین نباید از جوانان نادان باشی، چرا که از آنها چیزی جز ضرر به دست نمیآید و تنبلی میتواند برایت مشکلساز شود. باید از جوانیات به اندازهای که میتوانی بهره ببری، زیرا وقتی پیر شوی دیگر قادر به جبران نخواهی بود. مانند آن پیرمرد که گفت: «در جوانی مال زیادی داشتم، اما زیبارویان مرا نخواستند و حالا که پیر شدم دیگر به آنها اهمیتی نمیدهم.»
سبحان الله درین جوانی و هوس
روز و شبم اندیشه همین بودی بس
هوش مصنوعی: خدا را سپاس که در این دوره جوانی و در گیر و دار هوس، همیشه فکر و اندیشهام به همین موضوع معطوف بود.
کاندر پیری ز من بباید کس را
خود پیر شدم مرا نبایست از کس
هوش مصنوعی: در سن پیری، نباید از دیگران توقع داشته باشم، چون حالا خودم به این سن رسیدهام و نباید به هیچ کس وابسته باشم.
و هر چند جوان باشی خدای را عزّ و جلّ فراموش مکن، بههیچ وقت و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه بر پیری بوَد و نه به جوانی، چنانک عسجدی گفت:
هوش مصنوعی: هر چند که جوانی، هرگز خداوند را فراموش نکن. همیشه به یاد داشته باش که از مرگ در امان نیستی، زیرا مرگ نه به سن پیری مربوط است و نه به سن جوانی.
مرگ به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
هوش مصنوعی: مرگ به سن و سال وابسته نیست؛ پیری ممکن است در جوانی بیفتد و جوانی هم ممکن است در پیری زندگی کند.
و بدانکه هر که بزاید بیشک بمیرد، چنانک شنودم:
هوش مصنوعی: بدان که هر کسی که متولد میشود، حتماً خواهد مرد، همانطور که شنیدهام.
حکایت: در شهر مردی درزی بود، بر دروازهٔ شهر دوکان داشتی بر گذر گورستان، و کوزهای در میخی آویخته بود و هوسش آن بودی که هر جنازهای که از درِ شهر بیرون بردندی وی سنگی در آن کوزه افکندی و هر ماهی حساب آن سنگها کردی که چند کس بیرون بردند و آن کوزه را تهی کردی و باز سنگ در همیافکندی. تا روزگاری برآمد، درزی نیز بمرد، مردی به طلب درزی آمد و خبر مرگ او نداشت؛ درِ دوکانش بسته دید، همسایهٔ او را پرسید که «این درزی کجاست که حاضر نیست؟» همسایه گفت که «درزی نیز در کوزه افتاد!»
هوش مصنوعی: روزی در یک شهر، یک درزی بود که مغازهاش در کنار گورستان قرار داشت. او یک کوزه را به میخی آویزان کرده بود و هر بار که جنازهای از در شهر خارج میشد، یک سنگ در آن کوزه انداخت. او هر ماه سنگها را میشمرد و میدید چند نفر فوت کردهاند و بعد کوزه را خالی میکرد و دوباره سنگ میانداخت. زمان گذشت و در نهایت خود آن درزی نیز فوت کرد. روزی مردی برای پیدا کردن او آمد و از خبر مرگش بیخبر بود. او در مغازهاش را بسته دید و از همسایهاش پرسید که درزی کجاست. همسایه به شوخی گفت: «او هم در کوزه افتاده است!»
اما ای پسر! هوشیار باش و به جوانی غره مشو، در طاعت و معصیت، بههرحال که باشی از خدای عزوجل میترس و عفو میخواه و از مرگ همیترس، تا چون درزی ناگاه در کوزه نیفتی با بار گناهان گران. و نشست و خاست همه با جوانان مکن، با پیران نیز مجالست کن و رفیقان و ندیمان پیر و جوان آمیخته دار، که اگر جوانی در جوانی محال کند از پیر مانع آن محال باشد. از بهر آنکه پیران چیزها دانند که جوانان ندانند، اگر چه عادت جوانان را چنان بوَد که بر پیران تماخره کنند، از آنکه پیران محتاج جوانی بینند و بدین سبب جوانان را نرسد که بر پیران پیشی جویند و بیحرمتی کنند، زیراکه اگر پیران در آرزوی جوانی باشند جوانان نیز بیشک در آرزوی پیری باشند و پیر آن آرزو یافته است و ثمرهٔ آن برداشته، جوانان را بتر، که این آرزو باشد که بیابد و باشد که نیابد؛ چون نیک بنگری هر دو خشنود یک دیگرند، اگر چه جوان خویشتن را داناترین همه کس شمرد، تو از جمع این چنین جوانان مباش و پیران را حرمت دار و سخن با پیران بهگزاف مگوی که جواب پیران مسألت باشد.
هوش مصنوعی: پس پسرم! هشیار باش و به جوانی خود فریفته نشو. در هر شرایطی باید از خدا بترسی و طلب عفو کنی و از مرگ نیز هراس داشته باشی، تا ناگهان در چنگال گناهان سنگین نیفتی. با جوانان بهطور مداوم نشین و برخیز نکن، بلکه با افراد مسن نیز معاشرت کن و دوستان و همنشینان تو باید از هر دو نسل باشند. زیرا اگر جوانی در زمان جوانی مرتکب خطایی شود، وجود یک فرد با تجربه میتواند او را از آن بازدارد. این به این خاطر است که افراد پیر دانستههایی دارند که جوانان از آن بیخبرند. هرچند جوانان گاه فکر میکنند که برتر از پیران هستند، اما واقعیت این است که پیران به جوانی نیاز دارند و بنابراین جوانان نمیتوانند بر آنها برتری جویند یا بیاحترامی کنند. چرا که اگر پیران آرزوی جوانی دارند، جوانان نیز به یقین تمایل دارند که روزی به سن و تجربه پیران برسند. هر دو نسل در نهایت به همدیگر نیاز دارند. پس تلاش کن از جوانان جاهل دوری کنی و به پیران احترام بگذاری و با آنها به سادگی سخن بگو، چرا که سخن آنها همواره با حکمت است.
حکایت: شنیدم که پیری بود صد ساله، پشت گوژ و دو تا گشته و بر عصا تکیه کرده و میآمد. جوانی به تماخره وی را گفت: «ای شیخ، این کمانک بر چند خریدی؟ تا من نیز یکی بخرم.» پیر گفت: «اگر عمر یابی و صبر کنی خود رایگان بهتو بخشند.»
هوش مصنوعی: روزی پیرمردی صدساله که کمرش خمیده و دو تا شده بود و با عصا راه میرفت، در حال حرکت بود. جوانی که او را میدید، کنجکاو شد و از او پرسید: «ای پیر، این کمانک را چقدر خریدی؟ من هم میخواهم یکی بخرم.» پیرمرد به او پاسخ داد: «اگر زنده بمانی و کمی صبر کنی، خودشان به تو رایگان میدهند.»
هرچند پیر زی و با هنری اما با پیرانِ ناپایبرجای منشین که صحبت جوانانِ پایبرجای به از صحبت پیران ناپایبرجای و تا جوانی جوان باش و چون پیر شدی پیری کن، چنانکه من دو بیت میگویم درین معنی؛ بیت:
هوش مصنوعی: هرچند که با تجربه و با هنر هستی، اما با افرادی که از جای خود پا نکشیدهاند، ننشین. صحبت جوانان با پیوند و استحکام بهتر از صحبت پیرانی است که به ثبات نرسیدهاند. تا زمانی که جوان هستی، جوانی کن و وقتی که پیر شدی، به پیری بپرداز. من دو بیتی در این مورد میگویم:
گفتم که در سرای زنجیری کن
با من بنشین و بر دلم میری کن
هوش مصنوعی: به او گفتم که با من در خانهای که در آن اسیر شدهام، بنشین و دل مرا پر از عشق و محبت کن.
گفتا که سپید هات را قیری کن
سودا چه پزی؟ پیر شدی پیری کن
هوش مصنوعی: گفت که موهای سفیدت را با رنگ سیاه بپوشان، برای چه غصه میخوری؟ تو پیر شدهای، باید با این پیری کنار بیاوری.
که در وقت جوانی پیری نرسد، چنانکه جوانان را نیز پیری نرسد، که جوانی کردن در پیری بوق زدن بود در هزیمت، چنانکه من در زهدیات گفتم؛ بیت:
هوش مصنوعی: در جوانی نباید به پیری فکر کرد و همچنین پیری نباید بر جوانان چیره شود. زیرا جوانی کردن در دوران پیری شبیه به زنگ زدن در حالی است که در حال فرار هستی. این موضوع را در نوشتههای زهدی خود نیز بیان کردهام.
چون بوق زدن باشد، در وقت هزیمت
مردی که جوانی کند اندر گهِ پیری
هوش مصنوعی: زمانی که ناچار به فرار هستی، مثل صدا زدن بوق، مردی که در سن جوانی است، در دوران پیری خود نیز به جوانی ادامه میدهد.
و نیز رعنا مباش، که گفتهاند: پیر رعنا بتر بود و بپرهیز از پیران رعنای ناپاک و انصاف پیری بیش از آن بده که انصاف جوانی، که جوانان را اومید پیری بود . پیر را جز مرگ اومید نباشد و جز مرگ اومید داشتن از وی محال است، از بهر آنکه چون غله سپید گشت اگر ندروند ناچاره خود بریزد، همچون میوه که پخته گشت اگر نچینند خود از درخت فرو ریزد، چنانکه گفتهام؛ بیت:
هوش مصنوعی: برای آنکه زیبایی و جوانی موجب نیکویی نیست، بهتر است که از افراد سالخورده و زیبا دوری کنی. انصاف و درستکاری شخصیتهای پیر باید بیشتر از جوانان باشد، زیرا امید جوانان به رسیدن به پیری است. اما پیر تنها امیدش مرگ است و انتظار بیشتری از او نمیتوان داشت؛ چرا که مانند دانههای گندم وقتی سفید میشوند، اگر برداشت نشوند، خود به خود میریزند. همچنین میوهای که رسیده است، اگر نچینند، به زمین میافتد.
گر بر سر ماه نهی پایهٔ تخت
ور همچو سلیمان شوی از دولت و بخت
هوش مصنوعی: اگر بر روی ماه پایهٔ تخت قرار دهی یا مانند سلیمان به قدرت و ثروت دست یابی، در هر حال بزرگی و مقام تو برقرار خواهد بود.
چون عمر تو پخته گشت بربندی رخت
کان میوه که پخته شد بیفتد ز درخت
هوش مصنوعی: زمانی که عمر تو به کمال رسید، باید به فکر جدا شدن از دنیا باشی؛ زیرا میوهای که رسیده و پخته میشود، در نهایت از درخت میافتد.
و نیز امیرالمؤمنین علی گفت، رضی الله عنه:
هوش مصنوعی: امیرالمؤمنین علی، رضی الله عنه، گفت که...
اذا تم امر دنا نقصه
توقع زوالا اذا قیل تم
هوش مصنوعی: زمانی که کاری به پایان میرسد، نشانهای از کمبود و نقص در آن وجود دارد و باید انتظار زوال و پایان آن را داشت.
و چنان دان که ترا نگذارند تا همی باشی، چون حواسهای تو از کار فرو ماند و درِ بینایی و گویایی و شنوایی و لمس و ذوق همه بر تو بسته شد، نه تو از زندگانی خویش شاد باشی و نه مردم از زندگانی تو و بر مردمان وبال گردی، پس مرگ از چنان زندگانی به، اما چون پیر شدی از محالات جوانان دور باش، که هر که به مرگ نزدیکتر باید که از محالات جوانی دور باشد، که مثال عمر مردمان چون آفتاب است و آفتاب جوانان در افق مشرق باشد و آفتاب پیران در افق مغرب و آفتابی که در افق مغرب بود فرورفته دان، چنانکه من گویم:
هوش مصنوعی: بدان که تو را هرگز رها نخواهند کرد، زیرا وقتی که حواس تو از کار بیفتند و توانایی بینایی، گفتار، شنوایی، لمس و چشیدن از تو گرفته شود، نه تنها از زندگی خود لذت نمیبری بلکه دیگران نیز از وجود تو شاد نخواهند بود و بر دوش آنها سنگینی خواهی کرد. بنابراین، در چنین شرایطی مرگ بهتر از این نوع زندگی است. اما زمانی که پا به سن بگذاری، باید از افکار جوانی دوری کنی، زیرا هر کس که به مرگ نزدیکتر است باید از بیپرواییهای جوانی فاصله بگیرد. زندگی انسانها را میتوان به آفتاب تشبیه کرد؛ آفتاب جوانان در افق شرق طلوع میکند و آفتاب پیران در افق غرب غروب میکند. وقتی آفتابی به مغرب میرود، بدان که به زودی غروب خواهد کرد.
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
هوش مصنوعی: سلطان دنیا در سن پیری از تدبیر و مدیریت ناتوان شده است. حالا تو باید با توجه به این وضعیت، اقدام و تصمیمگیری کنی، چون زمان و شرایط تغییر کرده است.
روزت به نماز دگر آمد به همه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
هوش مصنوعی: روز تو با نماز دیگری آغاز میشود و هر حال، شب زود میرسد چون وقت نماز دیگری است.
و از این دست که پیر نباید که بهعقل و فعل جوانان باشد و بر پیران همیشه بهرحمت باش که پیری بیماری است که کس بهعیادت او نرود و پیری علتی است که هیچ طبیب داروی او نسازد، الا مرگ؛ از بهر آنکه پیر از رنج پیری نیاساید تا نمیرد، هر روز اومید بهتری باشد مگر علت پیری، هر روز بتر باشد و اومید بهتری نبود و از بهر آنکه در کتابی دیدهام که مردی تا سی و چهار سال هر روزی بر زیادت بود بهقوت و ترکیب، پس از سی و چهار سال تا چهل سال همچنان بود، زیادت و نقصان نگیرد، چنانکه آفتاب میان آسمان برسید بطی ألسیر بود تا فرو گشتن و از چهل سال تا پنجاه سال هر سالی در خود نقصانی بیند کی بار ندیده باشد و از پنجاه تا بهشست بههفتاد در هر ماهی در خود نقصانی بیند که در ماه دیگر ندیده باشد، از شست تا بههفتاد در هر هفته در خود نقصانی بیند که در دیگر هفته ندیده باشد و از هفتاد تا بههشتاد هر روز در خود نقصانی بیند که دی ندیده باشد و اگر از هشتاد درگذرد هر ساعت در خود نقصانی بیند و دردی و رنجی که در دیگر ساعت ندیده باشد و حد عمر چهل سالست، چون نردبان چهل پایه، بر رفتن بیش راه نیابی، هم چنانک بر رفتی فرود آیی بیشک و از آن جانب که بر رفته باشی باید آمدن و خشنود کسی بود که هر ساعت دردی و رنجی دیگر بدو پیوندد که در ساعت گذشته نبوده باشد. پس ای پسر این شکایت پیری بر تو دراز کردم از آنکه مرد از وی سخت در گله است و این نه عجب است که پیری دشمن است و از دشمن گله بود، همچنانکه من گفتم، نظم:
هوش مصنوعی: پیری نباید به عقل و رفتار جوانان توجه کند و همواره نسبت به پیران رحمت داشته باشد، زیرا پیری نوعی بیماری است که کسی به عیادت آن نمیرود و هیچ طبیب نیز برای درمان آن دارویی نمیسازد، جز مرگ. زیرا انسان پیر از رنج پیری رهایی نمییابد تا اینکه بمیرد و او امید به بهبودی دارد، مگر آنکه علت پیری هر روز بدتر شود و امید به بهبودی وجود نداشته باشد. در کتابی خواندهام که فردی تا سن سی و چهار سالگی هر روز به لحاظ قوت و ترکیب بهبود مییافت. اما از سی و چهار تا چهل سالگی هیچ تغییر چشمگیری نداشت. از چهل تا پنجاه سالگی، هر سال در خود نقصی حس میکرد که سال قبل ندیده بود و از پنجاه تا شصت، این نقص را هر ماه تجربه میکرد. از شصت تا هفتاد، هر هفته دستخوش نقصان میشد و از هفتاد تا هشتاد، هر روز احساس نقص میکرد که در روز قبل تجربه نکرده بود. اگر از هشتاد سالگی عبور کند، هر ساعت دچار نقص و درد جدیدی میشود که در ساعت پیشین نبوده است. از این رو، میتوان گفت که حداکثر عمر انسان چهل سال است و پس از آن به تدریج دچار افت میشود. این شکایت از پیری را مطرح کردم,因为 پیری همواره مورد نارضایتی انسانهاست و این طبیعی است که با دشمنی همچون پیری، گله و شکایت وجود داشته باشد.
اگر کنم گله از وی عجب مدار از من
که وی بلای من است و گلهای بود ز بلا
هوش مصنوعی: اگر از او شکایت کنم، تعجب نکن که او خود گرفتاری من است و شکایت من، ناشی از همین گرفتاری است.
و تو ای پسر، دوستر کسی مرا و گلهٔ دشمنان با دوستان کنند، ارجو من الله تعالی کی این گله با فرزندان فرزندان خود کنی و درین معنی مرا دو بیت است، نظم:
هوش مصنوعی: ای پسر، تو عزیزتر از هر کسی برای من هستی و این دشمنان فقط با دوستان خود صحبت میکنند. من از خداوند میخواهم که این دشمنی را با نسلهای آیندهات برطرف کنی. در این زمینه، دو بیت شعر دارم:
آوخ گلهٔ پیری پیش که کنم من
کاین درد مرا دارو جز تو بهدگر نیست
هوش مصنوعی: آه، ای کاش که بتوانم غم و درد زیستن را با نالهای از دل بیان کنم، اما نمیدانم به که شکایت کنم، زیرا جز تو هیچ کس نمیتواند به من آرامش دهد.
ای پیر بیا تا گله هم با تو کنم من
زیرا که جوانان را زین حال خبر نیست
هوش مصنوعی: ای پیر، بیا تا با تو دربارهٔ مشکلات و دلنگرانیهای خود صحبت کنم، زیرا جوانان از این وضعیت و دردهای ما بیخبرند.
از آنچ درد پیری هیچ کس به از پیران ندانند.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز پیروان سالخوردگی دردهای مربوط به پیری را نمیشناسد.
حکایت: چنانکه از جمله حاجبان پدرم حاجبی بود، او را حاجب کامل گفتندی، پیر بود و از هشتاد برگذشته بود، خواست که اسبی بخرد، رایض او را اسبی آورد، فربه و نیکو رنگ و درست قوایم، حاجب {اسب} را بدید و بپسندید و بها فرو نهاد، چون دندانش بدید اسب پیر بود نخرید، مردی دگر بخرید؛ من او را گفتم: یا حاجب، این اسب که فلان بخرید چرا تو نخریدی؟ گفت: او مردی جوانست و از رنج پیری خبر ندارد و آن اسب بزرگ منظرست، اگر او بدان غره شود معذورست، اما من از رنج و آفت پیری با خبرم و از ضعف و آفت او خبر دارم و چون اسب پیر خرم معذور نباشم.
هوش مصنوعی: داستانی درباره حاجب پدر نویسنده است که سن و سال زیادی دارد و به دنبال خرید یک اسب بوده است. او وقتی اسب فربه و زیبایی میبیند و به آن علاقهمند میشود، بعد از بررسی دندانهایش متوجه میشود که اسب پیر است و از خریدن آن صرفنظر میکند. او به مردی دیگر که جوانتر است و اسب را میخرد، اشاره میکند و میگوید که جوانان از مشکلات پیری باخبر نیستند و به راحتی تحت تأثیر ظاهر زیبا تصمیم میگیرند. اما او که تجربه پیری را دارد، از ضعف و مشکلات خود آگاه است و نمیتواند خود را با شرایطی که به خاطر سن و سال و ضعف بدنیاش ممکن است به او تحمیل شود، تطبیق دهد.
اما ای پسر جهد کن تا به پیری به یکجا مقام کنی، که به پیری سفر کردن از خرد نیست، خاصه مردی که بینوا باشد، که پیری دشمنی است و بینوایی دشمنی، پس با دو دشمن سفر مکن، که از دانایی دور باشی؛ اما اگر وقتی بهاتفاق سفری افتد یا بهاضطرار، اگر حق تعالی در غربت بر تو رحمت کند و ترا سفر نیکو پدید آرد، بهتر از آنکه در حضر بوده باشد، هرگز آرزوی خانهٔ خویش مکن و زاد و بود مطلب، هم آنجا که کار خود با نظام دیدی همآنجا مقام کن و زاد و بود آنجا را شناس که ترا نیکویی بود، هر چند که گفتهاند: «الوطن ام الثانی» اما تو بدان مشغول مباش و رونق کار خود بین، که گفتهاند که: «نیکبختان را نیکی خویش آرزو کند و بدبختان را زاد و بود» اما چون خود را رونقی دیدی و شغلی سودمند بهدست آمد، جهد کن تا آن شغل خود را ثبات دهی و مستحکم گردانی و چون در شغل ثبات یافتی طلب بیشی مکن، که نباید که در طلب بیشی کردن بهکمتری افتی، که گفتهاند که: «چیزی که نیکو نهادهاند نکوتر منه تا بهطمع محال بتر از آن نیابی» اما اندر روزگار عمر گذرانیدن بیترتیب مباش، اگر خواهی که بهچشم دوست و دشمن بابها باشی باید که نهاد و درجهٔ تو از مردم عامه پدید بود و بر گزاف زندگانی مکن و ترتیب خود نگاه دار بهمواسا.
هوش مصنوعی: ای پسر، تلاش کن تا در پیری در یک جا ساکن شوی، زیرا سفر در سنین بالا خردمندانه نیست، مخصوصاً برای مردی که بیپول است. پیری و بیپولی هر دو دشمنانی هستند که نباید با آنها سفر کنی، زیرا ممکن است از دانایی دور شوی. اما اگر بهاجبار راهی سفر شدی یا از روی اتفاق، اگر خداوند در غربت به تو رحمت کند و سفری خوب برایت فراهم آورد، این سفر بهتر از نشستن در خانه است. هرگز آرزوی بازگشت به خانه نکن و با دقت در جایی که کار خود را به خوبی میبینی بمان. زاد و بودت را آنجا بشناس که به تو نیکی میکند. گرچه گفتهاند "وطن مادر دوم است"، اما خودت را به این فکر مشغول نکن و به رونق کار خود توجه کن؛ زیرا نیکبختان به نیکی خود آرزو میکنند و بدبختان به زاد و بود. زمانی که رونقی در کار خود دیدی و شغلی سودمند پیدا کردی، تلاش کن که آن شغل را پایدار کنی و محکم کنی. وقتی در شغلت ثبات پیدا کردی، به دنبال بیشتر نباش، چون در پی خواستههای زیاد ممکن است از آنچه داری کم شوی. به خاطر داشته باش که چیزی که خوب گذاشته شده باید خوب نگهداری شود و نباید به امید چیزهای محال، بهتر از آن را ترک کنی. در زندگیات بینظمی نداشته باش. اگر میخواهی هم دوست و هم دشمن به چشم تو احترام بگذارند، باید جایگاه و مقام تو از مردم عادی بالاتر باشد. زندگیات را به صورت پراکنده نگذران و ترتیب را در زندگیات حفظ کن.