گنجور

شمارهٔ ۲۴ - وله ایضا

صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا
کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست
دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ
طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست
شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست
گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست
همة اندیشة غمها ز دل او برخاست
در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست
به سیه کاری از خدمت تو دورم کرد
که سیه بادا روی فلک سفله پرست
تا در هجر تو بر من بگشادست قضا
در شادی و طرب چرخ برویم در بست
مدّتی رفت که از من کرمت یاد نکرد
والحق ازغصّۀ آن جان ز تن من بگسست
نرسم من به تو وز تو نرسد نامه به من
این چنین حادثه را هم سببی دانم هست
شقّۀ کاغذ دانم ز منت نیست دریغ
زانکه در حقّ منت هست کرمها پیوست
یا زبان قلمت چون ره من بسته شدست
یا نه چون پای رهی دست دبیرت بشکست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا
کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی بزرگی اشاره دارد که در زمینه دین و علم از مقام والایی برخوردار است. او همانند دریایی وسیع و بیکران است که سخاوتمندی و generosity او به حدی است که مانند آبی زلال و آرام از دستانش جاری می‌شود. در واقع، او به مانند آبی که در کف دست نمی‌ماند، سخاوت خود را به دیگران می‌بخشد و از علم و فضیلتش برای راهنمایی دیگران استفاده می‌کند.
دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ
طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر جایگاه و مقام تو مانند غنچه‌ای غمگین است و طمع او از بخشش‌های تو مانند نرگس سرمست و شاداب است.
شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست
گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست
هوش مصنوعی: دربارۀ ارزش مقام و منزلت تو می‌توان گفت که شرف خانۀ جوزا، که نمادی از بلندی و عظمت است، در کنار دروازۀ خوشبختی تو قرار گرفته و به شکلی نمادین، به تو احترام می‌گذارد.
همة اندیشة غمها ز دل او برخاست
در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست
هوش مصنوعی: تمام غم و اندوهی که در دل او بود، درواقع ناشی از لحظاتی است که در تمام عمرش با تو گذرانده است.
به سیه کاری از خدمت تو دورم کرد
که سیه بادا روی فلک سفله پرست
هوش مصنوعی: به خاطر کارهای زشت تو، از خدمتت دور شدم؛ که کاش باد سیاه، بر چهره‌ی آن آسمانِ پست بوزد.
تا در هجر تو بر من بگشادست قضا
در شادی و طرب چرخ برویم در بست
هوش مصنوعی: سرنوشت در غیاب تو بر من سختی‌ها را گشوده است و در این حال، زمان از شادی و خوشی روی برگردانده است.
مدّتی رفت که از من کرمت یاد نکرد
والحق ازغصّۀ آن جان ز تن من بگسست
هوش مصنوعی: مدتی گذشت که تو از من یاد نکردی و واقعاً به خاطر غم این مسئله جانم از بدنم جدا شد.
نرسم من به تو وز تو نرسد نامه به من
این چنین حادثه را هم سببی دانم هست
هوش مصنوعی: من به تو نمی‌رسم و نامه‌ای هم از تو به من نمی‌رسد. من این اتفاق را هم به نوعی دلیل و علت می‌دانم.
شقّۀ کاغذ دانم ز منت نیست دریغ
زانکه در حقّ منت هست کرمها پیوست
هوش مصنوعی: می‌دانم که تکه‌ای از کاغذ ارزش زیادی ندارد و نباید به خاطر آن غصه خورد، زیرا از جانب کسی که به من لطف کرده، چنین چیزی به من رسیده است.
یا زبان قلمت چون ره من بسته شدست
یا نه چون پای رهی دست دبیرت بشکست
هوش مصنوعی: یا زبان قلمت به اندازه‌ای بسته شده که نمی‌تواند راهی را پیدا کند، یا شاید چون وقتی که یک مسافر پایش را می‌شکند، دست نویسنده‌ات از نوشتن بازمانده است.