شمارهٔ ۸۹
هر شبی از سرشک من، دامن خاک تر شود
شاد شوم اگر ترا، از غم من خبر شود
بی تو تنم ز لاغری، گشت بر آن صفت که گر
دست در آه من زند، تا به ستاره بر شود
هر سحری که آورد، باد نسیم زلف تو
جان به کنار لب دود، دیده به رهگذر شود
ز آتش دل مرا جگر، خون شد و باز این عجب
کز دم سرد هر نفس، خون دلم جگر شود
خاک درت ز کیمیا، هست عزیزتر که چون
در رخ و چشم مالمش، جمله زر و گهر شود
در سر زلف تو دلم، نیک به دست کرد جای
بد نبود گرش همی، کار چنین به سر شود
نامده در دو چشم من، خاک در تو از مژه
اشک به رخ فرو دود، زود به سجده درشود
لابۀ ما چو بشنود، زلف تو دل چه جان کند
کور دلا که بهر صید، از پی مارگر شود
خون دلم همی رود، در سر دیده دم به دم
عاقبتش همین بود، دل که پی نظر شود
عشق چو رخ نمود خود، کم نبود بلا و غم
کین همه عادت آن بود، کز پی یکدگر شود
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر شبی از سرشک من، دامن خاک تر شود
شاد شوم اگر ترا، از غم من خبر شود
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر تردیدهایم، زمین و خاک بیشتر از قبل خیس میشود. خوشحال میشوم اگر تو از غم و اندوه من باخبر شوی.
بی تو تنم ز لاغری، گشت بر آن صفت که گر
دست در آه من زند، تا به ستاره بر شود
هوش مصنوعی: بدون تو بدنم از لاغری به شدت ضعف رفته و به خاطر توست. اگر کسی به آه من توجه کند، ممکن است به اندازه ستارهها درخشان شود.
هر سحری که آورد، باد نسیم زلف تو
جان به کنار لب دود، دیده به رهگذر شود
هوش مصنوعی: هر صبحی که میرسد، نسیم زلف تو مانند بادی، جان را از لب دود دور میکند و چشمها به سوی راه مینگرند.
ز آتش دل مرا جگر، خون شد و باز این عجب
کز دم سرد هر نفس، خون دلم جگر شود
هوش مصنوعی: در دل من آتش وجود دارد و به همین خاطر جگرم داغ و خونین شده است، اما جای تعجب است که با هر نفس که میکشم، باز هم دل من به سوختن ادامه میدهد و جگرم باز هم خونین میشود.
خاک درت ز کیمیا، هست عزیزتر که چون
در رخ و چشم مالمش، جمله زر و گهر شود
هوش مصنوعی: خاکی که در آستان توست، از طلا و جواهر نیز برایم باارزشتر است، زیرا وقتی آن را در چهره و چشمانم لمس میکنم، تمام آن به طلا و جواهر تبدیل میشود.
در سر زلف تو دلم، نیک به دست کرد جای
بد نبود گرش همی، کار چنین به سر شود
هوش مصنوعی: دل من در زلف تو جا دارد و به نظر نمیرسد که جایی بدی باشد. اگر این وضع ادامه پیدا کند، چیزی جز این نیکو برای من نخواهد بود.
نامده در دو چشم من، خاک در تو از مژه
اشک به رخ فرو دود، زود به سجده درشود
هوش مصنوعی: چشمهای من پر از اشک است و وقتی که اشکهایم در خاک فرود میآید، او به زودی در سجده درخواهد آمد.
لابۀ ما چو بشنود، زلف تو دل چه جان کند
کور دلا که بهر صید، از پی مارگر شود
هوش مصنوعی: وقتی زلف تو در حال تماشا باشد، دل ما چه وضع عجیبی پیدا خواهد کرد؛ درست مثل دل یک کور که برای شکار، به دنبال مار میرود.
خون دلم همی رود، در سر دیده دم به دم
عاقبتش همین بود، دل که پی نظر شود
هوش مصنوعی: دل من همواره در anguish و ناراحتی است و اشکهایم بیوقفه بر روی گونههایم میریزد. در نهایت، این تقدیر من است چون زمانی که دل به نگاه دیگری میسپارم، باید انتظار چنین حالتی را داشته باشم.
عشق چو رخ نمود خود، کم نبود بلا و غم
کین همه عادت آن بود، کز پی یکدگر شود
هوش مصنوعی: زمانی که عشق خود را نمایان میکند، رنج و غم نیز کم نمیشود. این به نوعی عادی است که افراد به خاطر یکدیگر دچار چنین مشکلاتی میشوند.
حاشیه ها
1400/02/29 02:04
عین. ح
بیت دوم: بر آن صفت