شمارهٔ ۸۴
ای دل تو را گر آرزوی بیغمی کند
آن کن تو نیز موسم گل کهآدمی کند
دانی که آدمی چه کند وقت نوبهار؟
میخوارگی و عاشقی و خرّمی کند
خیزد به بانگ بلبل و خسبد میان گل
با می نشست و خاست بهصد مردمی کند
زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز
با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند
هر گوشهای که درد دلی سر برآورد
درمان آن به شربتی یکدمی کند
زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب
بنیاد غم اگرچه بسی محکمی کند
اینست مختصر، می و معشوقه و سماع
تدبیر آنکه او طلب بیغمی کند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل تو را گر آرزوی بیغمی کند
آن کن تو نیز موسم گل کهآدمی کند
ای عزیز، اگر تو را آرزوی بیغمی و شادمانی است و میخواهی شاد باشی همان کاری را کن که آدمی باید در فصل بهار و موسم گل انجام دهد.
دانی که آدمی چه کند وقت نوبهار؟
میخوارگی و عاشقی و خرّمی کند
میدانی آدمی در فصل نوبهار و خرمی چه میکند؟ می مینوشد و عاشقی و عشقبازی میکند و شادمانی.
خیزد به بانگ بلبل و خسبد میان گل
با می نشست و خاست بهصد مردمی کند
صبحها با بانگ بلبل از خواب بیدار میشود و شبها در کنار گلها میخوابد و با معرفت و مردمی با باده همنشین میشود.
زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز
با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند
جز همنشینی با ساز و چنگ کار دیگری نمیکند و با آواز پرندگان و ناله نی همدم میشود.
هر گوشهای که درد دلی سر برآورد
درمان آن به شربتی یکدمی کند
هرگاه که غمی در دل او ظاهر میشود با یک جرعه باده ناب آنرا درمان میکند.
زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب
بنیاد غم اگرچه بسی محکمی کند
زیرا تنها چیزی که بنیاد و اساس غم را ویران میکند باده و می است اگرچه غم محکم و خللناپذیر به نظر میرسد.
اینست مختصر، می و معشوقه و سماع
تدبیر آنکه او طلب بیغمی کند
این خلاصه و حاصل می و معشوق و رقص و طرب است؛ برای آنانکه طالب شادی و درمان غم هستند.