گنجور

شمارهٔ ۶۷

اومید آدمی بوصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:
خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو
در گرد بارگیر جمالت نمی رسد
گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا
الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟
لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر
پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان
گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟
هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست
دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اومید آدمی بوصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
هوش مصنوعی: امید و آرزوی انسان به هدف‌های بزرگ نمی‌رسد و تفکرات عاقلانه هم به کمال و تکامل نمی‌رسند.
می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:
خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
هوش مصنوعی: دل می‌گفت که داستان رسیدن به تو را برایم بگو، اما عقل می‌گفت که سکوت کن، زیرا این داستان ممکن نیست.
خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو
در گرد بارگیر جمالت نمی رسد
هوش مصنوعی: خورشید داغ و سوزان هم که باشد، گرمای عشق و زیبایی تو را نمی‌تواند به چالش بکشد.
گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا
الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟
هوش مصنوعی: گفتم: آیا برای رسیدن به محبوبی‌ات، با وجود تمام سختی‌ها و دردها، تنها با بوسیدن خیال تو می‌توانم دل خوش کنم؟
لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر
پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
هوش مصنوعی: لطف تو می‌گوید: این چه حالتی است که هر صبح، پیام من از باد شمال به تو نمی‌رسد؟
از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان
گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی که روز به روز سیاه‌تر می‌شود، تو این‌قدر نگران هستی؟ اگر آتش دل من به خط و خال تو نمی‌رسد، پس چه دلیلی برای این نگرانی وجود دارد؟
هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست
دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد
هوش مصنوعی: هر چه از پیوان حوادث به ما برسد، حوادث به صورت مداوم و پیوسته در حال رخ دادن‌اند، اما هنوز به وصال و رسیدن به معشوق نرسیده‌ایم.