شمارهٔ ۶۳
دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
تنم را چنان ریسمان می گدازد
چو نام لبت بر زبان بگذرانم
ز ذوقم شکر در دهان می گدازد
چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر
که جان خویشتن را در آن می گدازد
دلی نرم تر دارم از موم و دایم
ز تاب رخت شمع سان می گدازد
چه جای دل من؟ که از تاب مهرت
تن ماه در اسمان می گدازد
دلم بوته یی شد که بر آتش غم
چو زر این تن ناتوان می گدازد
ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت
مرا آشکار و نهان می گدازد
زهجر توام خون بیفسرد در دل
ولی مغز در استخوان می گدازد
مثالیست از چهرة من هر آن زر
که خورشید در چشم کان می گدازد
ز وز دل ماست و زتاب رویت
که باریک مویت چنان می گدازد
چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع
لب من ز تاب زبان می گدازد
رهی راستی را بوصف تو اندر
نه نظم سخن کرد، جان می گدازد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
هوش مصنوعی: دلم از درد و غم چنان میسوزد که مثل شکر در آب ذوب میشود.
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
هوش مصنوعی: بنده همچون سایهای است که در زیر تابش آفتاب وجود تو قرار دارد و از عشق و محبت توست که وجودش از زمانی به زمانی دیگر میگذرد و ذوب میشود.
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
تنم را چنان ریسمان می گدازد
هوش مصنوعی: دو رشته از چشمانت مانند دو نخی که بدنم را میسوزاند، احساسات و افکارم را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد.
چو نام لبت بر زبان بگذرانم
ز ذوقم شکر در دهان می گدازد
هوش مصنوعی: وقتی نام لبت را بر زبان بیاورم، از خوشحالی شکر در دهانم ذوب میشود.
چه خوش قالبی دارد آن تنگ شکّر
که جان خویشتن را در آن می گدازد
هوش مصنوعی: آن تنگ شکر چه زیباست که جان خود را در آن ذوب میکند.
دلی نرم تر دارم از موم و دایم
ز تاب رخت شمع سان می گدازد
هوش مصنوعی: دل من به قدری نرم و لطیف است که مانند موم میتواند تغییر شکل بدهد و با دیدن چهره تو، مانند شمع ذوب میشود.
چه جای دل من؟ که از تاب مهرت
تن ماه در اسمان می گدازد
هوش مصنوعی: دل من چه جایی دارد؟ وقتی عشق تو، مانند تابش ماه، تن پاک و زیبای ماه را در آسمان ذوب میکند.
دلم بوته یی شد که بر آتش غم
چو زر این تن ناتوان می گدازد
هوش مصنوعی: دل من مانند بوتهای شده است که در آتش اندوه، مانند طلا، این بدن ضعیف را ذوب میکند.
ز بس پشت گرمی که دارم ز عشقت
مرا آشکار و نهان می گدازد
هوش مصنوعی: به خاطر عشقی که به تو دارم، احساس میکنم همیشه در حال سوختن و ذوب شدن هستم، هم در قلبم و هم در درونم.
زهجر توام خون بیفسرد در دل
ولی مغز در استخوان می گدازد
هوش مصنوعی: از دوری تو دل من خون میخورد، اما در عین حال وجودم مانند استخوانی میسوزد و میجوشد.
مثالیست از چهرة من هر آن زر
که خورشید در چشم کان می گدازد
هوش مصنوعی: هر لحظه که خورشید در چشمانم میتابد، تصویری از من را به مانند نوری از طلا به نمایش میگذارد.
ز وز دل ماست و زتاب رویت
که باریک مویت چنان می گدازد
هوش مصنوعی: این احساس از عمق وجود ما ناشی میشود و زیبایی چهرهات آنقدر درخشان است که لطافت مویت، مانند شعلهای سوزان ما را میسوزاند.
چگونه دهم شرح عشقت که چون شمع
لب من ز تاب زبان می گدازد
هوش مصنوعی: چطور میتوانم عشق تو را توصیف کنم، وقتی که مانند شمع، زبانم از حرارت احساساتم ذوب میشود؟
رهی راستی را بوصف تو اندر
نه نظم سخن کرد، جان می گدازد
هوش مصنوعی: راستی و صداقت تو به قدری زیباست که حتی در بیان نظم کلمات نیز فرد را تحت تاثیر قرار میدهد و جان او را به شدت تحت فشار میگذارد.
حاشیه ها
1400/02/28 20:04
عین. ح
بیت اول: زآتش
بیت دوازدهم: ز سوز