شمارهٔ ۶۲
سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد
چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی
بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
خروش مرغان بر سرو بن چو دلشده یی
که یار خود را بر پای در سخن گیرد
بشکل لاله نگر خال عنبرین بر لب
چو یار خود را بر پای در سخن گیرد
گل شکفته چو معشوق شوخ کز عاشق
زر قراضه در اطراف پیرهن گیرد
خیال سبزه و شبنم برو بدان ماند
کسی که قبضۀ شمشیر در سفن گیرد
درست گویی زنجیر زلف یار منست
چو روی آب ز باد هوا شکن گیرد
حدیث مشک خطا پیش او خطا باشد
چو باد فایده ز انفاس یاسمن گیرد
چو غنچه هر که در این وقت تنگ دل باشد
دلش گشاده شود چون ره چمن گیرد
درین چنین ره وقتی بحدّ پایۀ خویش
همه کسی پی دلدار خویشتن گیرد
ببوی یار بنزدیک گل شوم، او نیز
ز بی وفایی رنگ نگار من گیرد
دلم ز غصّۀ او قطره قطره خون گردد
ز راه دیده یکایک برون شدن گیرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.