شمارهٔ ۴۵
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد
بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم
بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد
به آب دیده در آغشته است قامت من
که چوب تا نکشد نم دو تاه نتوان مرد
ببوسه یی که ندانم دهی تو یا ندهی
همه جهان را بر خود گواه نتوان کرد
بدانک تا تو ز حالم مگر شوی آگاه
ز ناله هر دم پیکی براه نتوان کرد
نه مرد عشق توام من که عشقبازی تو
بجز بواسطۀ مال و جاه نتوان کرد
حدیث وصل تو گویم، خیال تو گوید
خموش باش، حدیث نگاه نتوان کرد
چو من بمرد از اندیشۀ تو وصلت را
حدیث خواه توان کرد و خواه نتوان کرد
بجز ببدرقۀ جاه صدر فخرالدّین
دلیر بر سر کوی تو راه نتوان کرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
هوش مصنوعی: چهرهای دارد که نمیتوان آن را با هیچ نور و زیبایی دیگر، مانند خورشید و ماه مقایسه کرد. همچنین، اثری از خود بر جای نمیگذارد که مانند عطر مشک سیاه، قابل یادآوری باشد.
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
هوش مصنوعی: چطور میتوان بوسهای به چهرهای زیبا زد که به خاطر نرمی و لطافتش، نمیتوان به آن نگاه کرد؟
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو هرگز به غم فکر نمیکنم، چون مثل آینه میدانی که نمیتوان ناله و افسوس کرد.
بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم
بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد
هوش مصنوعی: من از پیوند تو وداع کردم و به راه خود رفتم، چرا که نمیتوان عمر گرانبها را بیهوده تلف کرد.
به آب دیده در آغشته است قامت من
که چوب تا نکشد نم دو تاه نتوان مرد
هوش مصنوعی: قامت من با اشکهای من آغشته شده است، چرا که بدون فشار و تحملِ سختی، انسان نمیتواند به کمال برسد.
ببوسه یی که ندانم دهی تو یا ندهی
همه جهان را بر خود گواه نتوان کرد
هوش مصنوعی: هر بوسهای که میخواهم از تو بگیرم، نمیدانم که تو آن را به من خواهی داد یا نه. نمیتوانم تمام جهان را به عنوان گواهی بر این موضوع بیاورم.
بدانک تا تو ز حالم مگر شوی آگاه
ز ناله هر دم پیکی براه نتوان کرد
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که از حال من آگاه نشوی، نمیتوانی با هر نالهای پیامی به سوی من برسانی.
نه مرد عشق توام من که عشقبازی تو
بجز بواسطۀ مال و جاه نتوان کرد
هوش مصنوعی: من عاشق تو نیستم و نمیتوانم به خاطر ثروت و مقام تو به عشقبازی بپردازم.
حدیث وصل تو گویم، خیال تو گوید
خموش باش، حدیث نگاه نتوان کرد
هوش مصنوعی: من داستان پیوند تو را روایت میکنم، اما خیال تو به من میگوید که ساکت باش، زیرا نمیتوانم درباره نگاه تو صحبت کنم.
چو من بمرد از اندیشۀ تو وصلت را
حدیث خواه توان کرد و خواه نتوان کرد
هوش مصنوعی: وقتی من از فکر و یاد تو بمیرم، میتوان دربارهی وصال و اتحاد ما سخن گفت، چه این ماجرا ممکن باشد و چه نباشد.
بجز ببدرقۀ جاه صدر فخرالدّین
دلیر بر سر کوی تو راه نتوان کرد
هوش مصنوعی: به جز ستایش و تعظیم به مقام فخرالدین دلیر، نمیتوان بر سر راه تو قدم گذاشت و وارد شد.
حاشیه ها
1400/02/27 22:04
عین. ح
بیت دوم: بران
بیت سوم: آینه
بیت دهم: بمردم
در یکی از بیتها هم به جای «کرد» که ردیف است «مرد» نوشته شده.