شمارهٔ ۴۳
کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش
به آب دیده همه رهگذار در بندد
برو چگونه نهم نام دلگشای که او
اگر دلی بگشاید هزار در بندد
بتان چین همه از سر کله بیندازند
زرشک چین قبا کان نگار در بندد
هر ان کجا که کسی را دلی شکسته بود
بدان دو تا رسن مشکبار در بندد
گمان برد که چو قدّ نگار من باشد
بدانک سرو همه تن نگار در بندد
بجان فروشدمان عشوه و چو جان بستد
دهان ز گفت و شنید استوار در بندد
زیان جانی آسان بود ولی ترسم
ز بد معاملتیهاش کار در بندد
مکن نگارا، یکبارگی چنین در وصل
تو در مبند که خود روزگار در بندد
ز عشق قدّ چو سرو تو چشم من سیلی
ز خون دیده بهر جویبار در بندد
ز عکس لعل تو خورشید طرفها سازد
بران گهر که همه کوهسار در بندد
اگر صبا بگل چهرۀ تو برگذرد
چه رسته ها که از آن لاله زار در بندد
وگر حکایت روی تو بشنود بلبل
چه نعره ها که به باغ و بهار در بندد
وگر ببینید قدّ ترا چمن پیرای
چو چوبها که بسرو چنار در بندد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
هوش مصنوعی: کسی که عاشق موهای معشوقش میشود، عقل و خرد خود را به خاطر او فراموش میکند.
چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش
به آب دیده همه رهگذار در بندد
هوش مصنوعی: وقتی که چشم به خیال چهره محبوب خویش مشغول میشود و در تنهایی غرق میشود، تمام مسیرها و آدمها از نظرش محو میشوند و فقط او را میبیند.
برو چگونه نهم نام دلگشای که او
اگر دلی بگشاید هزار در بندد
هوش مصنوعی: برو و ببین چطور میتوانم نام کسی را ببرم که اگر دل کسی را شاد کند، هزار دل را میشکند یا میزند.
بتان چین همه از سر کله بیندازند
زرشک چین قبا کان نگار در بندد
هوش مصنوعی: بتان چینی که زیبایی و جذابیت دارند، همه زیبایی خود را از روی سرشان میکاهند، چرا که زرشک چینی که آن نگار زیبا در آن لباس میپوشد، در نهایت توجه را به خود جلب میکند.
هر ان کجا که کسی را دلی شکسته بود
بدان دو تا رسن مشکبار در بندد
هوش مصنوعی: هر جا که کسی دلش شکسته است، باید دو بند از مشکی شیرینسخن به دور او ببندند.
گمان برد که چو قدّ نگار من باشد
بدانک سرو همه تن نگار در بندد
هوش مصنوعی: او فکر میکرد که قد و قامتم مانند قد و قوارهی معشوق است، چرا که در نظر او، جذابیت و زیبایی به تنهایی کافی است.
بجان فروشدمان عشوه و چو جان بستد
دهان ز گفت و شنید استوار در بندد
هوش مصنوعی: جانمان را به خاطر زیباییها و ناز و کرشمهات میفروشیم و وقتی جان میگیرد و میرود، زبانمان از گفتوگو بند میآید و خاموش میماند.
زیان جانی آسان بود ولی ترسم
ز بد معاملتیهاش کار در بندد
هوش مصنوعی: ضرر جانی به راحتی قابل تحمل بود، اما میترسم که بدیهای معاملاتی او کار را دشوار کند.
مکن نگارا، یکبارگی چنین در وصل
تو در مبند که خود روزگار در بندد
هوش مصنوعی: عزیزم، به یکباره اینگونه مرا در آغوش اتصال خود نگیر، زیرا خود روزگار نیز گرفتار و اسیر است.
ز عشق قدّ چو سرو تو چشم من سیلی
ز خون دیده بهر جویبار در بندد
هوش مصنوعی: از عشق تو، قد تو مانند سرو بلند است و چشمان من به خاطر اشکهایی که از دلم میریزد، همچون جویباری پر از خون، در بند مانده است.
ز عکس لعل تو خورشید طرفها سازد
بران گهر که همه کوهسار در بندد
هوش مصنوعی: به خاطر جلوه جذاب و دلربای تو، خورشید چهرههای مختلفی به خود میگیرد و آنقدر زیبایی تو درخشان است که تمام کوهها و دشتها را تحت تاثیر قرار میدهد.
اگر صبا بگل چهرۀ تو برگذرد
چه رسته ها که از آن لاله زار در بندد
هوش مصنوعی: اگر نسیم خوشبو به چهرهات بوزد، چه گلها و زیباییهایی از آن گلزار شکوفا خواهد شد.
وگر حکایت روی تو بشنود بلبل
چه نعره ها که به باغ و بهار در بندد
هوش مصنوعی: اگر بلبل داستان زیبایی چهره تو را بشنود، چه سر و صداهایی که در باغ و بهار به پا نمیکند!
وگر ببینید قدّ ترا چمن پیرای
چو چوبها که بسرو چنار در بندد
هوش مصنوعی: اگر قد و قامت تو را ببینند، چمن به زیبایی درختان سرو و چنار به خود میگیرد و به زینت در میآید.
حاشیه ها
1400/02/27 01:04
عین. ح
بیت آخر:
وگر ببیند قدّ تو را چمنپیرای
چه چوبها که به سرو و چنار در بندد