گنجور

شمارهٔ ۳۱

دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
آن همه عهدها که دوش بکرد
با مدادش همه زیاد برفت
گفت کین هفنه میهمان توام
آن حدیثش خود از نهاد برفت
باز گردیدنش نبد ممکن
راست چون تیر کز گشاد برفت
همچو خاکسترم نشاند ز هجر
بر سر آتش و چو باد برفت
روز من شب شد و عجب نبود
کافتابم ز بامداد برفت
صبر بیچاره چون بخانة دل
دید کآتش در اوفتاد برفت
خواست جانم که همرهش باشد
لیک با او نه ایستاد برفت
بکه نالم ز جور غمزه او؟
کز جهان ریم عدل و داد برفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
هوش مصنوعی: عاشق دل‌باخته‌ام از صبح زود رفت و حالا ما را در حالی از غم و شادی رها کرد.
آن همه عهدها که دوش بکرد
با مدادش همه زیاد برفت
هوش مصنوعی: تمام قول و قرارهایی که شب گذشته با قلمش بسته بود، اکنون همه بی‌اثر و فراموش شده‌اند.
گفت کین هفنه میهمان توام
آن حدیثش خود از نهاد برفت
هوش مصنوعی: گفت که من در این جمع مهمان تو هستم، اما این داستان خودش از نهاد و اصل خود دور شده است.
باز گردیدنش نبد ممکن
راست چون تیر کز گشاد برفت
هوش مصنوعی: بازگشت او به حالت قبلی ممکن نیست، مانند تیر که با کشیده شدن از کمان رها می‌شود و دیگر به عقب بازنمی‌گردد.
همچو خاکسترم نشاند ز هجر
بر سر آتش و چو باد برفت
هوش مصنوعی: مانند خاکستر، بر اثر جدایی در آتش نشسته‌ام و همچون باد، ویران و بی‌هدف پراکنده شده‌ام.
روز من شب شد و عجب نبود
کافتابم ز بامداد برفت
هوش مصنوعی: روز من به شب تبدیل شد و این امر عجیب نیست؛ چون خورشید من از صبح زود غروب کرد.
صبر بیچاره چون بخانة دل
دید کآتش در اوفتاد برفت
هوش مصنوعی: صبر بیچاره، وقتی دید آتش در دلش افتاده، ناامیدانه رفت.
خواست جانم که همرهش باشد
لیک با او نه ایستاد برفت
هوش مصنوعی: جانم خواست که همواره در کنار او باشد، اما نتوانست ایستادگی کند و او رفت.
بکه نالم ز جور غمزه او؟
کز جهان ریم عدل و داد برفت
هوش مصنوعی: چرا از بی‌عدالتی و نیرنگ چشم‌های او شکایت کنم؟ زیرا در این دنیا دیگر نشانی از انصاف و عدالت باقی نمانده است.