شمارهٔ ۱۳۹
ای باد صبا خبر چه داری؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
گر مردم چشم من نیی تو
بر خاک درش گذر چه داری؟
بوی سر زلف و خاک کویش
دانم داری دگر چه داری؟
ما را ببهای نیک بفروش
زین جنس متاع هر چه داری
دل را بجز این دو نیست حاجت
از تو مثلا خود ارچه داری
از من بریار بر پیامی
تو خود بجزین هنر چه داری؟
گو از تو چو حال من چنین شد
دریاب، غمی بخور، چه داری؟
گر هست ترا بکشتنم رای
تعجیل کن ای پسر چه داری؟
بی فایده صد هزار دل را
سر گشته بزلف در، چه داری؟
در بسته میان بعشوه ما را
بر هیچ نه چون کمر، چه داری
بد عهدی و جور و یار دیگر
کردی همه، زین بترچه داری؟
بردی دل و صبر و جان، نگویی
تا چشم هنوز بر چه داری؟
ترسم که جوابم این فرستی
دانم که تو خود سر چه داری
جان و دل و صبر هیچ باشد
اندیشه بکن که زرچه دادی؟
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای باد صبا خبر چه داری؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
هوش مصنوعی: ای باد ملایم صبحگاهی، چه خبری از محبوب من داری؟ آیا از موهای او نشانهای همراه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
هوش مصنوعی: دل من هرگز از غمزده بودن او جدا نمیشود، تو که از حال بیماران خبر نداری چه میدانی؟
گر مردم چشم من نیی تو
بر خاک درش گذر چه داری؟
هوش مصنوعی: اگر تو در دل من نیستی، پس عبور از در خانهات برای چه است؟
بوی سر زلف و خاک کویش
دانم داری دگر چه داری؟
هوش مصنوعی: بوی خوش موهایش و خاک کوی او را میشناسم، آیا چیز دیگری هم داری؟
ما را ببهای نیک بفروش
زین جنس متاع هر چه داری
هوش مصنوعی: ما را به یک قیمت مناسب و خوب بفروش، از این جنس کالا هرچه که داری.
دل را بجز این دو نیست حاجت
از تو مثلا خود ارچه داری
هوش مصنوعی: دل جز این دو چیز از تو هیچ خواستهای ندارد: حتی اگر خودت هم چیزی داشته باشی.
از من بریار بر پیامی
تو خود بجزین هنر چه داری؟
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که پیام مرا بپذیری، اما غیر از هنر چه چیزی در خود داری؟
گو از تو چو حال من چنین شد
دریاب، غمی بخور، چه داری؟
هوش مصنوعی: اگر حال من اینگونه شده است، به من بگویید که چه احساسی دارید؟ آیا غمی در دل خود دارید یا نه؟
گر هست ترا بکشتنم رای
تعجیل کن ای پسر چه داری؟
هوش مصنوعی: اگر تصمیم داری که مرا بکشی، پس زودتر اقدام کن، ای پسر، چه چیزی را منتظر هستی؟
بی فایده صد هزار دل را
سر گشته بزلف در، چه داری؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که صرف نظر از تعداد دلهای عاشق و سرگشته، نداشتن محبت واقعی در نهایت بیفایده است. در واقع، زیبایی ظاهری یا زلف کسی نمیتواند به عشق و محبت عمیق تبدیل شود. در نتیجه، چیزی که ارزشمند است، محبت واقعی و عمیق است، نه فقط دل باختن به ظواهر.
در بسته میان بعشوه ما را
بر هیچ نه چون کمر، چه داری
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد شاعر به حالتی اشاره دارد که در آن محبت و دلبستگی او به معشوق به حدی زیاد است که هیچ چیز نمیتواند بین آنها فاصله بیندازد. او به نوعی احساس میکند که معشوق با ناز و کرشمهاش او را مجذوب کرده و حالا که در میان آن عشق و وابستگی قرار دارد، هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد. به نوعی شاعر به زیبایی و جاذبه معشوق اشاره میکند که تمام فکر و دل او را به خود مشغول کرده است.
بد عهدی و جور و یار دیگر
کردی همه، زین بترچه داری؟
هوش مصنوعی: با بیوفایی و ظلم و خیانت یارانت، حالا دیگر چه چیز بدتری برای تو باقی مانده است؟
بردی دل و صبر و جان، نگویی
تا چشم هنوز بر چه داری؟
هوش مصنوعی: دل و صبر و جانم را به خودت مشغول کردهای، اما نمیگویی که هنوز چشمت بر چه چیزی دوخته شده است؟
ترسم که جوابم این فرستی
دانم که تو خود سر چه داری
هوش مصنوعی: نگرانم که پاسخی به من بدهی که میدانی چه در سر داری.
جان و دل و صبر هیچ باشد
اندیشه بکن که زرچه دادی؟
هوش مصنوعی: به فکر و اندیشهات توجه کن که آیا تمام وجودت، از جمله جان و دل و صبر، ارزش داشته که چیزی را به قیمت آن دادهای؟