شمارهٔ ۹۳ - وله ایضآ یمدحه
آمدست از غم عشق تو مرا آن بر سر
که کسی را نگذشتست از آن سان بر سر
بر سر شمع چه آید همی از آتش و آب؟
آمد از چشم و دلم دوش دو چندان بر سر
در سر آمد چو قلم بخت نگونم ز خطت
تا فلک خود چه نبشتست مرا زان بر سر
گنج را بر یر اگر رسم بود اژدرها
گنج حسنیّ و ترا زلف چو ثعبان بر سر
چاه جویی ز سر زلف کژت راست کنم
مگر ارم دل از آن چاه ز نخدان بر سر
پای بفشارم در عشقت و ننمایم پشت
شمع وار ار بودم آتش سوزان بر سر
گاه بر پای تو چون گوی نهم سر بر خاک
گه ز دست تو نهم خاک چو چوگان بر سر
بندۀ فرمانم، هر حکم که خواهی می کن
حکم تو هست روان بر دل و فرمان بر سر
عاقبت همچو من از دست تو آید در پای
ور نشانی بسی آن زلف پریشان بر سر
قیمتی درّی کین درّ سرشک من شد
کآمد از زرّ دو رخسار من آسان بر سر
نرگس آورد دهان از زرو دندان از سیم
یعنی از بهر تو دارم زر و دندان بر سر
گر بزر دست دهد وصل لب شیرینت
زر چو شمع از بن دندان دهم و جان بر سر
مور خط بر شکرت ساکن و پس من چو مگس
میزنم در هوسش دست ز افغان بر سر
دلربایان جهانند رخ و چشم و لبت
و آمد آن زلف پریشانت از ایشان بر سر
تاب خورشید جمال تو بسوزد دل و جان
سایۀ صدر جهان گر نبودشان بر سر
رکن دین صاعد مسعود که سوی در او
میرود چون قلم این بر شده ایوان بر سر
ساعد دست شریعت که بپایست مدام
ترک بهرامش چون هندو کیوان بر سر
هر که چون نقطه نه در دایرۀ خدمت اوست
زود باید که کشندش خط بطلان بر سر
دامن چرخ پر از زر شد و چونین زیبد
هر که را باشد آن دست در افشانبر سر
سر بریده قلمش زنده تر آید زیرا
که چو شمعست ورا چشمۀ حیوان بر سر
مثل او نیست در آفاق به آواز بلند
می کنم فاش من این معنی و برهان بر سر
ای ز معنی شده جای تو چو معنی در دل
وی ز عقل آمده چون عقل ز انان بر سر
آبروی فلک این بس که ز قرص خور و ماه
بسوی خوان تو چون سفره کشد نان بر سر
عالم از سایۀ جاه تو بدان پایه رسید
که همی لرزدش این چشمۀ رخشان بر سر
برنخیزد ز سر زر عدویت چون آتش
تاش نکشند بصد حیله و دستان بر سر
کف بحر آرد بر سر خس و خاشاک و تراست
بحر کفّی که ورا لؤلؤ و مرجان بر سر
خاطر تیز تو کان سخت کمانی عجبست
آمد از تیر فلک است چو پیکان بر سر
خانۀ خصم تو چون شمع مشمّع زیبد
تا کش از دیده همی ریزد باران بر سر
همچو تاریخ بماند عدوت در پایان
هر کجا کاید نام تو چو عنوان بر سر
گوهر از جود تو با خاک برابر شد و کرد
همچو گنج از کف تو خاک همه کان بر سر
گر نه در خدمت صدر تو بدی ننهادی
پای چون دایره این گنبد گردان بر سر
بر سر آمد ز تهی دستی خصمت چه عجب
زانکه چون گشت تهی، آید پنگان بر سر
گر نشیند بمثل خصم تو بر زرّین تخت
از تو چون سکّه خورد زخم فراوان بر سر
تیغ قهر تو چو قؤاره ز تن بر دارد
سر بدخواه گراید ز گریبان ب سر
پایۀ منصب تو لایق دشمن نبود
هیچ دیوی ننهد تاج سلیمان بر سر
تو گشاده دلی آسیب بدان کی رسدت؟
زخم هرگز نخورد پشتۀ خندان بر سر
چشم زخمی اگر افتاد چه شد، وقت زدن
بتک را نیز رسد زخم چو سندان برسر
از پی پوزش این جرم فلک گرد درت
همچو پرگار همی گردد حیران برسر
ملک بی رابطۀ رای تو دانی چونست
چون عصا کش نبود موسی عمران بر سر
بر سر شمع بقایت گذر باد مباد
مال را خود گذرد بیشی و نقصان بر سر
زانک باریک چو مویست معانیّ رهی
آمد از شعر همه اهل خراسان بر سر
چون گل تازه خطاهاش بر انگشت مگیر
مجمر آساش فرو گستر دامان بر سر
شمارهٔ ۹۲ - فی الامیر الاسفهسلّار مؤیّدالدّین اتابک یزد: سرورا در خدمتت کردم سفرشمارهٔ ۹۴ - و قال ایضاً: بزرگا سرورا از روی انعام
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمدست از غم عشق تو مرا آن بر سر
که کسی را نگذشتست از آن سان بر سر
هوش مصنوعی: غم عشق تو به سر من آمده که هیچ کس دیگری چنین حالتی را تجربه نکرده است.
بر سر شمع چه آید همی از آتش و آب؟
آمد از چشم و دلم دوش دو چندان بر سر
هوش مصنوعی: چه بر سر شمع میآید وقتی که آتش و آب با هم درگیر میشوند؟ دیشب از چشمانم و دلم دو بار احساسات شدید و عمیقی به من دست داد.
در سر آمد چو قلم بخت نگونم ز خطت
تا فلک خود چه نبشتست مرا زان بر سر
هوش مصنوعی: وقتی که بخت من به پایان رسید و تقدیر نوشتن را رها کرد، از سر خط نوشتههای تو فهمیدم که آسمان برای من چه سرنوشتی رقم زده است.
گنج را بر یر اگر رسم بود اژدرها
گنج حسنیّ و ترا زلف چو ثعبان بر سر
هوش مصنوعی: اگر در دنیای گنج و ثروت، اژدها وجود داشت، گنج واقعی حسن و زیبایی تو است که زلفهایت مانند اژدهایی بر سرت میپیچد.
چاه جویی ز سر زلف کژت راست کنم
مگر ارم دل از آن چاه ز نخدان بر سر
هوش مصنوعی: من روشنی چهرهات را از دل تاریکیهای زلفهای پیچخوردهات میخواهم، تا شاید بتوانم دلم را از آن چاه عمیق دور کنم.
پای بفشارم در عشقت و ننمایم پشت
شمع وار ار بودم آتش سوزان بر سر
هوش مصنوعی: من در عشق تو پا فشاری میکنم و هرگز از تو روی برنمیگردانم، حتی اگر مانند شمعی بسوزم و آتش بر سر داشته باشم.
گاه بر پای تو چون گوی نهم سر بر خاک
گه ز دست تو نهم خاک چو چوگان بر سر
هوش مصنوعی: گاهی پیشانیام را به خاک میگذارم چون که گویی بر پای تو افتادهام، و گهگاه از دست تو میافتم و خاک را مانند چوبدستی بر سر میزنم.
بندۀ فرمانم، هر حکم که خواهی می کن
حکم تو هست روان بر دل و فرمان بر سر
هوش مصنوعی: من پیرو و مطیع دستورات تو هستم، هر چیزی که بخواهی انجام میدهم؛ دستور تو در دل من جا دارد و بر سر من مینشیند.
عاقبت همچو من از دست تو آید در پای
ور نشانی بسی آن زلف پریشان بر سر
هوش مصنوعی: در نهایت، کسانی مانند من هم از تو بینصیب میشوند و در پای تو فرود میآیند، هرچند که نشانههای زیادی از آن زلفهای آشفتهات بر سر وجود دارد.
قیمتی درّی کین درّ سرشک من شد
کآمد از زرّ دو رخسار من آسان بر سر
هوش مصنوعی: مرواریدی باارزش که اینک اشک من شده است، به راحتی از طلا و زیبایی هر دو طرف چهرهام به دست آمده است.
نرگس آورد دهان از زرو دندان از سیم
یعنی از بهر تو دارم زر و دندان بر سر
هوش مصنوعی: نرگس با دهانی پر از طلا و دندانی از نقره به تو نزدیک میشود. یعنی به خاطر تو، من هم دارای طلا و نقره هستم.
گر بزر دست دهد وصل لب شیرینت
زر چو شمع از بن دندان دهم و جان بر سر
هوش مصنوعی: اگر فرصتی دست دهد و بتوانم به وصال لب شیرینت برسم، حتی اگر باید جانم را در این راه فدای کنم و همچون شمعی بسوزم، این کار را انجام میدهم.
مور خط بر شکرت ساکن و پس من چو مگس
میزنم در هوسش دست ز افغان بر سر
هوش مصنوعی: مور در حالی که بر شکر نشسته است، آرام است، اما من مانند مگسی به دور او پرواز میکنم و در آرزویش به سر و صدا و افسوس میزنم.
دلربایان جهانند رخ و چشم و لبت
و آمد آن زلف پریشانت از ایشان بر سر
هوش مصنوعی: زیباییهای دنیا شامل چهره، چشمها و لبهای تو هستند و آن زلف آشفتهات برتری بیشتری به این زیباییها میبخشد.
تاب خورشید جمال تو بسوزد دل و جان
سایۀ صدر جهان گر نبودشان بر سر
هوش مصنوعی: شعاع زیبایی تو آنقدر قوی و درخشان است که دل و جان را میسوزاند، اگر سایهات بر سر جهان نبود.
رکن دین صاعد مسعود که سوی در او
میرود چون قلم این بر شده ایوان بر سر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یکی از ارکان دین اشاره دارد که به سوی درگاه خداوند راه میيابد. مانند قلمی که بر روی دیواری بلند نوشته میشود، این رکن نیز به صورت برجسته و واضح در نظر آمده است.
ساعد دست شریعت که بپایست مدام
ترک بهرامش چون هندو کیوان بر سر
هوش مصنوعی: دست یاری به قوانین دین باید همواره دراز شود و ترک کردن لذتهای دنیا، همچون شخصی که به ستاره کیوان مینگرد، ضروری است.
هر که چون نقطه نه در دایرۀ خدمت اوست
زود باید که کشندش خط بطلان بر سر
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند یک نقطه در دایره خدمت او نیست، باید زودتر از همه از دایره خارج شود و ردش را بزنند.
دامن چرخ پر از زر شد و چونین زیبد
هر که را باشد آن دست در افشانبر سر
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت به قدری پر از نعمت و ثروت شده که هر کسی که دستش را برای بخشش و سخاوت گشوده، شایستهی این نعمتهاست.
سر بریده قلمش زنده تر آید زیرا
که چو شمعست ورا چشمۀ حیوان بر سر
هوش مصنوعی: قلمی که سرش بریده شده، زندهتر به نظر میآید؛ زیرا مانند شمعی است که چشمهساری از زندگی بر سر آن قرار دارد.
مثل او نیست در آفاق به آواز بلند
می کنم فاش من این معنی و برهان بر سر
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او در عالم وجود ندارد؛ من با صدای بلند این حقیقت را اعلام میکنم و دلیلی برای آن ارائه میدهم.
ای ز معنی شده جای تو چو معنی در دل
وی ز عقل آمده چون عقل ز انان بر سر
هوش مصنوعی: ای کسی که به معنی و مفهوم رسیدهای، جای تو در دل مثل مفهوم و معناست. چون عقل به سراغ عشق رفته، به نظر میرسد که از آن جمع آمدهای.
آبروی فلک این بس که ز قرص خور و ماه
بسوی خوان تو چون سفره کشد نان بر سر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف میکند که آسمان به خاطر وجود خورشید و ماه، چقدر به وجود تو احترام میگذارد و زمانی که به سمت سفرهات میآید، مانند نانی روی سفره قرار میگیرد. این نشاندهندهی ارزش و مقام بالای تو در این دنیا است.
عالم از سایۀ جاه تو بدان پایه رسید
که همی لرزدش این چشمۀ رخشان بر سر
هوش مصنوعی: عالم به خاطر موقعیت و قدرت تو به چنین جایگاهی رسیده است که نور چشمانت بر او تأثیر گذاشته و او را به لرزه درآورده است.
برنخیزد ز سر زر عدویت چون آتش
تاش نکشند بصد حیله و دستان بر سر
هوش مصنوعی: اگر بر حذر نباشی و از دشمنی دور نشوی، به زودی آتش آن، تو را خواهد سوزاند و هر چه تدبیر و نقشه هم بکنی، نمیتوانی از آن رهایی یابی.
کف بحر آرد بر سر خس و خاشاک و تراست
بحر کفّی که ورا لؤلؤ و مرجان بر سر
هوش مصنوعی: موجهای دریا آشغالها و علفهای آبزی را بر روی خود میآورد، اما این دریا بهقدری غنی و باارزش است که در بطن خود مروارید و مرجان دارد.
خاطر تیز تو کان سخت کمانی عجبست
آمد از تیر فلک است چو پیکان بر سر
هوش مصنوعی: ذهن تیز و هوشمند تو مانند یک کمان محکم است، و جالب است که تیر چرخ فلک مانند پیکانی به سمت تو میآید.
خانۀ خصم تو چون شمع مشمّع زیبد
تا کش از دیده همی ریزد باران بر سر
هوش مصنوعی: خانه دشمن تو مانند شمعی است که با ناراحتی روشن است، تا هنگامی که باران اشک از چشمانت سرازیر شود.
همچو تاریخ بماند عدوت در پایان
هر کجا کاید نام تو چو عنوان بر سر
هوش مصنوعی: اگر دشمنی تو همواره در تاریخ باقی بماند، نام تو نیز همچون عنوانی در بالای هر جا خواهد درخشید.
گوهر از جود تو با خاک برابر شد و کرد
همچو گنج از کف تو خاک همه کان بر سر
هوش مصنوعی: جواهرات و ارزشهای باارزش از بخشش و نیکوکاری تو به زمین آمدهاند و مانند گنجی که از دست تو رها شده، خاک هم تبدیل به معادن باارزشی شده است.
گر نه در خدمت صدر تو بدی ننهادی
پای چون دایره این گنبد گردان بر سر
هوش مصنوعی: اگر در خدمت تو نبودم و پای نمینهادم، مانند دایرهای میشدم که این گنبد گردان بر سر دارد.
بر سر آمد ز تهی دستی خصمت چه عجب
زانکه چون گشت تهی، آید پنگان بر سر
هوش مصنوعی: وقتی که کسی چیزی ندارد و تهی است، غافلگیر کننده نیست که دشمنش بر او مسلط شود، چرا که در زمان کمبود، مشکلات و چالشها بیشتر نمایان میشوند.
گر نشیند بمثل خصم تو بر زرّین تخت
از تو چون سکّه خورد زخم فراوان بر سر
هوش مصنوعی: اگر همچون دشمن تو بر تخت زرین بنشیند، ولی از تو ضربهای خورده باشد، آسیبهای زیادی به سرش خواهد رسید.
تیغ قهر تو چو قؤاره ز تن بر دارد
سر بدخواه گراید ز گریبان ب سر
هوش مصنوعی: تیغ خشم تو مانند شمشیری است که سر دشمن را از بدنش جدا میکند. دشمنان از چهرهات میهراسند و مانند کسی که به چنگال مرگ نزدیک شده، از تو دوری میکنند.
پایۀ منصب تو لایق دشمن نبود
هیچ دیوی ننهد تاج سلیمان بر سر
هوش مصنوعی: پایه و اساس مقام و منصب تو به قدری بالا و ارزشمند است که هیچ نیروی منفی و دشمنی نمیتواند بر آن تاثیر بگذارد. هیچ دیوی و بدی نمیتواند به اندازهای بزرگ باشد که تاج سلیمان، نماد قدرت و حکمت، را بر سر تو بگذارد.
تو گشاده دلی آسیب بدان کی رسدت؟
زخم هرگز نخورد پشتۀ خندان بر سر
هوش مصنوعی: دوست بزرگوار، دل تو چنان گشاده و رقیق است که هیچ آسیبی به تو نمیرسد. زخم و خسارت هرگز نمیتواند به کسی که در حین شادی و خنده است، آسیب بزند.
چشم زخمی اگر افتاد چه شد، وقت زدن
بتک را نیز رسد زخم چو سندان برسر
هوش مصنوعی: اگر چشمی زخمی شود، چه اتفاقی میافتد؟ زمان آن میرسد که زخم به سر میزند، همانطور که چکش به سندان میخورد.
از پی پوزش این جرم فلک گرد درت
همچو پرگار همی گردد حیران برسر
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست عذرخواهی، کیهان به دور تو مانند پرگار در حال چرخش است و حیران شده است.
ملک بی رابطۀ رای تو دانی چونست
چون عصا کش نبود موسی عمران بر سر
هوش مصنوعی: حاکم بدون همراهی و حمایت نظر تو چه حالتی دارد، مانند این است که عصا کشی در کنار موسی بن عمران نباشد.
بر سر شمع بقایت گذر باد مباد
مال را خود گذرد بیشی و نقصان بر سر
هوش مصنوعی: باد نباید بر سر شمعی که از تو باقی مانده بوزد، چرا که این مال و ثروت خود به خود کاهش و افزایش خواهد یافت.
زانک باریک چو مویست معانیّ رهی
آمد از شعر همه اهل خراسان بر سر
هوش مصنوعی: چون معانی شعرها مانند مویی باریک و ظریف است، پس شاعر بزرگ و زبردست، رهی، از اشعار تمام اهل خراسان الهام گرفته است.
چون گل تازه خطاهاش بر انگشت مگیر
مجمر آساش فرو گستر دامان بر سر
هوش مصنوعی: مثل گل تازه، اشتباهاتش را به رخ نکش. آرامش خود را از دست نده و ذهنت را از دغدغهها پر نکن.