شمارهٔ ۸ - و له ایضا فی رمد عینه
جانم ز درد چشم بجان آمد از عذاب
یا رب چه دید خواهم ازین چشم دردیاب ؟
هر شب زروشنایی خود، تا سپیده دم
سوزان در آب دیده چو شمعم ز درد و تاب
انسان عین گشت چو فرزند ناخلف
بودنش رنج خاطر و نابودنش عذاب
در چشم من ز بس که شد آهخته تیغبا
گویی یکیست چشم من و چشم آفتاب
گویند مشک ناب شود خون بروزگار
دیدم بچشم خویش که شد مشک خون ناب
اندر دیار چشم ز بس یاوگی درد
مردم نماند زانکه بیکاره شد خراب
از رخنه ها که گشت ز جوشش بروپدید
چشمم درست کرد ببادام انتساب
پیکان تافتهست چو غنچه بعینه
تجویفهای چشم من از فرط التهاب
مانند عنکبوت سطر لاب رخنه شد
اطباق عنکبوتی این دیدۀ یباب
و ز اضطراب مردم چشمم در او چنانک
در نسج عنکبوت طپیدن کند ذباب
دندان اشک دامن اجفان گرفته چست
جسته ز دست درد و دوان گشته در شتاب
در اندرون چشم ز الوان مختلف
همچون بهشت جوی شرابست و شیر و آب
این روزگار دیدۀ من بین که ناگهان
شده شیرخواره وز دهنش میچکد لعاب
پیکی دونده بود، شدش پای آبله
و اکنون علاجش آن که بحنّا کند خضاب
این سایه پروریده که طفلیست نازنین
رخساره در کشید ز خورشید و ماهتاب
همچون ستاره چشمم روشن بتیرگیست
میلم بسوی ظلمت، چون رای ناصواب
کرده چو سایه روی بدیوار روز و شب
با آفتاب و ماه گهم جنگ و گه عتاب
گشتست از آفتاب گریزان سیاهه ام
گویی ببخت کوری من بوم شد غراب
در چشم من کشد بستم میل آتشین
از سرمه دان چرخ، چو پرتو زند شهاب
می دید از مسافت ده میل چشم من
و اکنون چو میل دید، کندرای انقلاب
شیرینیم زیان چو همی داشت می کند
بادام چشم من ز شکر خواب اجتناب
خازن شد ابن مقلۀ من درّ ولعل را
و اکنون نمی کند نظر اندر خط و کتاب
بینم ز هرچه بینم بعضی، مگر که کرد
از مبصرات مختصری چشمم انتخاب
سیارۀ سرشک پدید آمد از شفق
خورشید باصره چو فرو رفت در حجاب
ناگه چو دید جاریه العین خون عذر
رخساره کرد پنهان از شرم در نقاب
باران اشک خانۀ چشمم خراب کرد
از بهر آنکه از سهرش بود فتح باب
بر سیخها کباب بسی دیده یی ببین
بر پلک چشم من مژه چون سیخ بر کباب
دریا و معدنست بیکجای چشم من
هم لعل ناب در وی و هم گوهر خوشاب
چون شبنمست و لاله چون اختر و شفق
چون خنجرست و گوهر و چون ساغر و حباب
چشمم گل شکفته و اشکم گلاب گرم
هرگز مباد کس چو من اندر گل و گلاب
برآسمان چشم من از اشک و آبلدست
سیّاره و ثوابت بی عد و بی حساب
این هم ز جورهاست که دور زمانه کرد
در چشم یار مستی و در چشم من شراب
لعل و گوهر که مایه ی خنده ست در لبش
زاریّ و گریه کرد از او چشمم اکتساب
بفشاند مهره مردم چشم از مرمّدی
چون با حریف درد نبودش توان و تاب
پیکان آبدادۀ مژگان چه فایده
آنرا که تیرهای نظر هست تیرتاب
مصباح باصره شود از نفخ منطقی
چون آیدم بخار دخانی در اضطراب
من خون چشم ریخته بینم بچشم خویش
هرگه که روی ماده باشد بانصباب
در پیش نور بسته شد از نم غشاوه یی
زان سان که در هوا متراکم شود ضباب
راه نظر ببسته سحاب عقیق رنگ
رخشنده برق خاطف از اثنای آن سحاب
مانم بچشم بسته بگاو خراس لیک
هستم ز آب چشم چوخر مانده در خلاب
این هر دو گرد بالش مشکین دیده را
شبهاست تا بکار نیامد ز بهر خواب
گاهی بچشم بر نهم انگشت همچو نای
گه پیش رو دراز کنم پنجه چون رباب
گرچه سیاهه ز ابله ترسی مکوکبست
با زخم و درد نیست همش روی انتقاب
در پردۀ مشیمی خون خورد چون جنین
طفلی که ظاهرست برو حیلت شباب
این گرد خیمه را که پر از میخ دامنست
وز پرتو اشعه برو تافته طناب
بدخوابگاه روح طبیعی و زو بجست
هرگز که ساخت خوابگه اندرمیان آب؟
دیده چو آسیاو درو دانه آبله ست
گردان بخون دل شده این گردآسیاب
برتافت تیز مردم چشمم عنان خویش
چون دید مردمی همه جا پای در رکاب
کوریّ خود همی بدعا خواستم ز درد
منّت خدایرا نشد آن نیز مستجاب
کحل الجواهری که جلاء بصر دهد
کردم برای آنکه دهد ایزدم ثواب
بخشنده یی کجاست که چونین قصیده را
مخلص کنم بمدحش و با او کنم خطاب؟
مخلص همی بمردمک چشم خود کنم
کامروز نیست مردمی الّا درین جناب
کو آستین و دامن من پر گهر کند
هر گه کز و بود نظر من بر اجتناب
اتن نکته ها که بر حدقه من نشانده ام
شاید که بهر زیب کشد زهره در سخاب
بر چشم خود نشانمش از ناز اگر کسی
از شاعران بگوید این گفته را جواب
شمارهٔ ۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر المعظّم فخر الدّین: روز عیدست بده جام شرابشمارهٔ ۹ - وله ایضآ عند عیادته ایّام: زهی دیدار تو فال سعادت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانم ز درد چشم بجان آمد از عذاب
یا رب چه دید خواهم ازین چشم دردیاب ؟
هوش مصنوعی: جانم به خاطر دوری و سختیهایی که میکشم بسیار رنجور شده است. ای پروردگار، از این چشمانم چه دیدنی میخواهم که مرا بیشتر دردآور کند؟
هر شب زروشنایی خود، تا سپیده دم
سوزان در آب دیده چو شمعم ز درد و تاب
هوش مصنوعی: هر شب تا سپیده دم در حال سوز و گداز هستم، مثل شمعی که در آب میسوزد و از درد و تابش روشنایی خود، اشک میریزم.
انسان عین گشت چو فرزند ناخلف
بودنش رنج خاطر و نابودنش عذاب
هوش مصنوعی: انسان وقتی به صورت فرزند ناصالح درآمده، دچار رنج و عذابی میشود که میتواند به نابودیاش منجر شود.
در چشم من ز بس که شد آهخته تیغبا
گویی یکیست چشم من و چشم آفتاب
هوش مصنوعی: چون در چشمانم به خاطر درد و غم بسیار، چشمانم به تندی و تیزی یکسان شده، انگار که چشمان من و چشمان خورشید یکی شدهاند.
گویند مشک ناب شود خون بروزگار
دیدم بچشم خویش که شد مشک خون ناب
هوش مصنوعی: میگویند که عطر خالص همانند مشک است، اما من در زندگی خود شاهد بودهام که گاهی اوقات عطر خالص به رنگ خون در میآید.
اندر دیار چشم ز بس یاوگی درد
مردم نماند زانکه بیکاره شد خراب
هوش مصنوعی: در سرزمین چشم، به خاطر پچپچهای بیخود، درد مردم باقی نمانده است، زیرا اوضاع خراب و بیکار شده است.
از رخنه ها که گشت ز جوشش بروپدید
چشمم درست کرد ببادام انتساب
هوش مصنوعی: از طریق شکافها، هنگامی که بر اثر جوش و خروش ظاهر شد، چشمم را به بادام نسبت داد.
پیکان تافتهست چو غنچه بعینه
تجویفهای چشم من از فرط التهاب
هوش مصنوعی: تیر نازک و لطیف مانند غنچه است و انحناهای چشم من به خاطر شدت احساسات، مانند آن است.
مانند عنکبوت سطر لاب رخنه شد
اطباق عنکبوتی این دیدۀ یباب
هوش مصنوعی: مانند عنکبوت که در تارهای خود به دقت و هنر کار میکند، در دل این برخوردها و رویدادها نیز ارتباطات ظریف و پیچیدهای وجود دارد که چشم ما به آن نمیرسد.
و ز اضطراب مردم چشمم در او چنانک
در نسج عنکبوت طپیدن کند ذباب
هوش مصنوعی: چشمم از نگرانی مردم مانند مگسهایی است که بر تار پود عنکبوت میزنند و بیقرارند.
دندان اشک دامن اجفان گرفته چست
جسته ز دست درد و دوان گشته در شتاب
هوش مصنوعی: دندان اشک چنان گلو را فشرده که گویی دامن چشم را در بر گرفته، و از شدت درد، به سرعت در حال حرکت و شتاب است.
در اندرون چشم ز الوان مختلف
همچون بهشت جوی شرابست و شیر و آب
هوش مصنوعی: در درون چشم به رنگهای مختلف، مانند بهشتی جوی از شراب، شیر و آب وجود دارد.
این روزگار دیدۀ من بین که ناگهان
شده شیرخواره وز دهنش میچکد لعاب
هوش مصنوعی: این روزگار باعث شده است که من به یک وضعیت نابالغ و بیتجربه دچار شوم، مانند یک نوزاد که از دهانش لعاب میچکد.
پیکی دونده بود، شدش پای آبله
و اکنون علاجش آن که بحنّا کند خضاب
هوش مصنوعی: پیک سریعالسیر دچار پای آبله شده و حالا درمانش این است که به حنا رنگین شود.
این سایه پروریده که طفلیست نازنین
رخساره در کشید ز خورشید و ماهتاب
هوش مصنوعی: این سایه، که به مانند کودکی شیرین و دوستداشتنی رشد کرده است، چهرهاش را از نور خورشید و ماه روشن کرده است.
همچون ستاره چشمم روشن بتیرگیست
میلم بسوی ظلمت، چون رای ناصواب
هوش مصنوعی: چشمم مانند ستارهای درخشان است، اما تمایل من به سمت تاریکی است، مانند تصمیم نادرستی که گرفتهام.
کرده چو سایه روی بدیوار روز و شب
با آفتاب و ماه گهم جنگ و گه عتاب
هوش مصنوعی: شدهام مانند سایهای که بر روی دیوار میافتد و در طول روز و شب زندگی، گاهی درگیر خوشیها و گاهی درگیر دلخوریها هستم.
گشتست از آفتاب گریزان سیاهه ام
گویی ببخت کوری من بوم شد غراب
هوش مصنوعی: از تابش آفتاب دوری میکنم و همچون پرندهای سیاه به نظر میرسد که ناامیدیام با چشمان بسته همانند عقابی گم شده است.
در چشم من کشد بستم میل آتشین
از سرمه دان چرخ، چو پرتو زند شهاب
هوش مصنوعی: در چشم من، با بسته شدن چشمانم، تمایل سوزان و آتشینی از ظرف سرمه به وجود میآید، درست مانند زمانی که شهابی در آسمان تابیده و نور میاندازد.
می دید از مسافت ده میل چشم من
و اکنون چو میل دید، کندرای انقلاب
هوش مصنوعی: او از دور ده مایل، چشمان من را میدید و اکنون وقتی که به فاصلهای نزدیکتر آمده، روند تغییرات و انقلابها را بهتر درک میکند.
شیرینیم زیان چو همی داشت می کند
بادام چشم من ز شکر خواب اجتناب
هوش مصنوعی: هرچند که زندگی شیرین و دلپذیر به نظر میرسد، اما گاهی اوقات مشکلاتی وجود دارد که باید از آنها دوری کرد. مانند بادام در چشمان من که شکر و شیرینیاش مرا از خواب و آرامش دور میکند.
خازن شد ابن مقلۀ من درّ ولعل را
و اکنون نمی کند نظر اندر خط و کتاب
هوش مصنوعی: ابن مقلۀ به جواهرات و زیباییهای خط و کتابت پیوسته است و اکنون دیگر به جزئیات و دقایق آن توجهی ندارد.
بینم ز هرچه بینم بعضی، مگر که کرد
از مبصرات مختصری چشمم انتخاب
هوش مصنوعی: هر چیز را که میبینم، جزئی از آن را درک میکنم، مگر اینکه چشمانم به طور خاص بر روی نکتهای از آن تمرکز کند.
سیارۀ سرشک پدید آمد از شفق
خورشید باصره چو فرو رفت در حجاب
هوش مصنوعی: سیارهای از نور صبحگاهی به وجود آمد، مانند اشک که از نور خورشید ظاهر میشود، اما هنگامی که خورشید در پشت پرده افق غروب میکند، ناپدید میشود.
ناگه چو دید جاریه العین خون عذر
رخساره کرد پنهان از شرم در نقاب
هوش مصنوعی: ناگهان وقتی دختری را دید که اشک از چشمانش جاری بود، به خاطر شرم، از روی خجالت چهرهاش را پنهان کرد.
باران اشک خانۀ چشمم خراب کرد
از بهر آنکه از سهرش بود فتح باب
هوش مصنوعی: باران اشک چشمانم را ویران کرد، به خاطر اینکه این اشکها ناشی از شادی و خوشحالی بود که در نتیجهٔ آن اتفاق خوب به وجود آمده بود.
بر سیخها کباب بسی دیده یی ببین
بر پلک چشم من مژه چون سیخ بر کباب
هوش مصنوعی: بسیاری از کبابها را بر روی سیخها دیدهای، اما بر روی پلک چشم من، مژهها همچون سیخهایی هستند که کباب را نگهداشتهاند.
دریا و معدنست بیکجای چشم من
هم لعل ناب در وی و هم گوهر خوشاب
هوش مصنوعی: چشم من مانند دریا و معدن است؛ در آن هم لعل ناب وجود دارد و هم گوهرهای زیبای دیگر.
چون شبنمست و لاله چون اختر و شفق
چون خنجرست و گوهر و چون ساغر و حباب
هوش مصنوعی: او همچون شبنم لطیف و لاله زیباست، مانند ستاره و صبحگاه درخشان است. وجودش به خنجر و گوهر گرانبها شباهت دارد و همچون جام و حبابی معطر و دلپذیر است.
چشمم گل شکفته و اشکم گلاب گرم
هرگز مباد کس چو من اندر گل و گلاب
هوش مصنوعی: چشمانم مانند گل شکفته است و اشکم شبیه گلاب گرم. هیچکس مانند من در حالتی که هم گل باشد و هم گلاب، نباشد.
برآسمان چشم من از اشک و آبلدست
سیّاره و ثوابت بی عد و بی حساب
هوش مصنوعی: چشم من پر از اشک است و گویی آسمان پر از ستارهها و سیاراتی است که بیشمار و بیحساب به نظر میرسند.
این هم ز جورهاست که دور زمانه کرد
در چشم یار مستی و در چشم من شراب
هوش مصنوعی: در دنیای پر تغییر و ناپایدار، گاهی زیبایی و سرخوشی در چشمان محبوب به چشم میآید، در حالی که برای من، شراب و شادی به شکل دیگری جلوه میکند.
لعل و گوهر که مایه ی خنده ست در لبش
زاریّ و گریه کرد از او چشمم اکتساب
هوش مصنوعی: لبی که پر از لعل و گوهر است و لبخند را به ارمغان میآورد، به خاطر آنکه چشمانم او را مینگرد، سبب زاری و گریهام شده است.
بفشاند مهره مردم چشم از مرمّدی
چون با حریف درد نبودش توان و تاب
هوش مصنوعی: آدمی که نمیتواند با رفیقش درد و مشکلش را در میان بگذارد، در نهایت به کسی دیگر روی میآورد و مهرهاش را به دیگران میافکند. او نمیتواند به درستی به سودای خود برسد، چون با رفیقش ارتباطی ندارد.
پیکان آبدادۀ مژگان چه فایده
آنرا که تیرهای نظر هست تیرتاب
هوش مصنوعی: تیرهایی که از مژگان تر و زیبا پرتاب میشوند چه فایدهای دارند، وقتی که نگاههای نافذ و عمیق وجود دارد که میتواند اثرگذارتر باشد.
مصباح باصره شود از نفخ منطقی
چون آیدم بخار دخانی در اضطراب
هوش مصنوعی: نور بصیرت را از نفخهی منطقی به دست میآورم، همچنان که بخار دود در حال دگرگونی و ناآرامی به میآید.
من خون چشم ریخته بینم بچشم خویش
هرگه که روی ماده باشد بانصباب
هوش مصنوعی: هر بار که چشمانم به چهره ی معشوقۀ خود میافتد، انگار اشکهای تلخی را میبینم.
در پیش نور بسته شد از نم غشاوه یی
زان سان که در هوا متراکم شود ضباب
هوش مصنوعی: در برابر نور، حجاب یا پردهای از رطوبت ایجاد شد، بهگونهای که مانند مه، در فضا متراکم میشود.
راه نظر ببسته سحاب عقیق رنگ
رخشنده برق خاطف از اثنای آن سحاب
هوش مصنوعی: در اینجا به چشمان نازک سحاب، که به رنگ عقیق است، اشاره میشود که مسیر نگاه را بستهاند و در میان این سحاب، نوری درخشان و جذاب مانند برق به چشم میخورد.
مانم بچشم بسته بگاو خراس لیک
هستم ز آب چشم چوخر مانده در خلاب
هوش مصنوعی: من با چشمان بسته در دنیای پر از غفلت هستم، اما دلم از اشک و غم پر شده و مانند آبی که در میان گلها مانده، در این حالت غوطهورم.
این هر دو گرد بالش مشکین دیده را
شبهاست تا بکار نیامد ز بهر خواب
هوش مصنوعی: این دو بال نرم و تیره مثل مشک، شبها برای خواب آماده شدهاند اما هنوز به کار نیامدهاند.
گاهی بچشم بر نهم انگشت همچو نای
گه پیش رو دراز کنم پنجه چون رباب
هوش مصنوعی: گاهی به چشم به انگشتم نگاه میکنم و مانند نای آن را به جلو میکشم، تا پنجهام را مانند رباب به حرکت درآورم.
گرچه سیاهه ز ابله ترسی مکوکبست
با زخم و درد نیست همش روی انتقاب
هوش مصنوعی: هرچند که نام و ننگی از انسانهای نادان وجود دارد، اما زخمها و دردها باعث نمیشوند که این انسانها از راستگویی و حقیقت دور شوند.
در پردۀ مشیمی خون خورد چون جنین
طفلی که ظاهرست برو حیلت شباب
هوش مصنوعی: در پردۀ نازکی مانند جنینی که در شکم مادر است، به آرامی خون میریزد. حال آنکه جوانی و زیبایی، بهطور هر لحظه در حال پنهان شدناند.
این گرد خیمه را که پر از میخ دامنست
وز پرتو اشعه برو تافته طناب
هوش مصنوعی: این دایرهای که دور خیمه است، پر از میخهایی است که دامن خیمه را محکم کردهاند و نور پرتوهایی که از آن میآید، طناب را نیز روشن کرده است.
بدخوابگاه روح طبیعی و زو بجست
هرگز که ساخت خوابگه اندرمیان آب؟
هوش مصنوعی: در جستجوی آرامش و جاودانگی روح، هرگز به جایی که در وسط آب خواب گرفته است، نروید؛ زیرا این مکان مناسب برای استراحت طبیعی نیست.
دیده چو آسیاو درو دانه آبله ست
گردان بخون دل شده این گردآسیاب
هوش مصنوعی: چشم مانند آسیابی است که درون آن دانههای رنج و غم وجود دارد. این دوندگی و چرخش در آب و خون دل، نشاندهندهی درد و سختیهایی است که فرد متحمل میشود.
برتافت تیز مردم چشمم عنان خویش
چون دید مردمی همه جا پای در رکاب
هوش مصنوعی: چشم تیزبین من وقتی مردم را دید که در هر جایی آماده خدمت و همراهی هستند، دیگر خود را کنترل نمیتوانم کنم.
کوریّ خود همی بدعا خواستم ز درد
منّت خدایرا نشد آن نیز مستجاب
هوش مصنوعی: از روی درد و ناراحتی، از خداوند خواستم که کوریام را بهبود بخشد، اما دعای من نیز مستجاب نشد.
کحل الجواهری که جلاء بصر دهد
کردم برای آنکه دهد ایزدم ثواب
هوش مصنوعی: من مادهای را که به چشمها جلا میبخشد آماده کردهام تا از آن بهره ببرم و به خداوند پاداش بگیرم.
بخشنده یی کجاست که چونین قصیده را
مخلص کنم بمدحش و با او کنم خطاب؟
هوش مصنوعی: کجای دنیا بخشندهای وجود دارد که بتوانم این شعر را در ستایش او بگویم و با او صحبت کنم؟
مخلص همی بمردمک چشم خود کنم
کامروز نیست مردمی الّا درین جناب
هوش مصنوعی: من امروز تمام تلاش خود را به کار میبرم تا انسانی از خود بروز دهم، زیرا در حال حاضر نمیتوانم انسانی غیر از خودم را در اینجا ببینم.
کو آستین و دامن من پر گهر کند
هر گه کز و بود نظر من بر اجتناب
هوش مصنوعی: کسی که دامن و آستین من را پر از جواهر میکند، هر بار که نظر من بر او میافتد، از او فاصله میگیرم.
اتن نکته ها که بر حدقه من نشانده ام
شاید که بهر زیب کشد زهره در سخاب
هوش مصنوعی: من نکتههای زیادی را بر چشمانم گذاشتهام تا شاید به خاطر زیبایی آنها، چشم گلنکتهام به زهره (درخشش) کشیده شود.
بر چشم خود نشانمش از ناز اگر کسی
از شاعران بگوید این گفته را جواب
هوش مصنوعی: اگر کسی از شاعران بگوید که من از روی ناز و محبت، محبوبم را در نگاه خود نشان میدهم، میتوانم به او پاسخ دهم.
حاشیه ها
1396/12/20 19:03
مریوان
قصیدهای که اینجاست ایرادهای تایپی فراوانی دارد، ایرادهایش را از روی چاپ بحرالعلومی مینویسم به این امید که اصلاح کنید و کاربران از خواندن این شعر زیبا لذت ببرند.
بیت چهارم: بهجای «تیغبا»، «تیغها».
بیت ششم: بهجای «بیکاره»، «یکباره».
بیت سیزدم: بهجای «شده»، «شد».
بیت سیویکم: بهجای «آبلد»، «آبله»
بیت سیوششم: بهجای «نفخ»، «نفح» و بهجای «منطقی»، «منطفی»
و در بیت ماقبل پایانی بهجای «اتن»، «این».