شمارهٔ ۶۵ - وقال ایضآ یمدحه ویصف القصر
اساس قصر ازین خوبتر توان افکند
که دست همّت این صدر کامران افکند
نخست بار که اقبال باز کرد درش
سعادت آمد و خود را در آستان افکند
علوّ کنگرۀ او بدان مقام رسید
که آسمانرا از چشم اختران افکند
شب سیاه فروغ بیاض دیوارش
مؤذّ نانرا از صبح در گمان افکند
ستاره های فلک جمله آفتاب شدند
چو شمسه هاش اشعه بر آسمان افکند
چنان زاوج دوپیکر گذاره کرد سرش
کز افتراق دویی در میانشان افکند
بر آشکوب نخستینش دست فکرت من
بزیر پای فلک را چو نردبان افکند
خوشی چو از دل اهل هنر بتنگ آمد
بحیله حیله تن خود درین مکان افکند
همی ندانم تا نیکویی چه نیکی کرد
که دولتش بچنین جای دلستان افکند
بخود فروشد صد بار، وهم دور اندیش
که تا کمند نظر چون برو توان افکند
ز فخر سر بفلک می کشد چنین خاکی
که خواجه پرتو اقبال خود بر آن افکند
چو روشنیّ و بلندی زرای خواجه گفت
عجب که سایه برین تیره خاکدان افکند
قصور خویش بدیدند ساکنان بهشت
چو فّر خویش برین قصر و بوستان افکند
بدست عجز فلک طاق کهنۀ اطلس
فراز سطحش در پای پاسبان افکند
چو خشت عرصۀ او داشت رنگ فیروزه
فلک به مغلطه خود را در آن میان افکند
غریم حادثه دامن نگیردش هرگز
کسی که رخت درین کعبۀ امان افکند
بر آسمان چه کند خاک اگر نه آنستی
که پیش خواجه فلک خاک بر دهان افکند
خدایکان صدور زمانه رکن الدّین
که دست منّت بر هر که در جهان افکند
فراخ بخشش دریا دلی که همّت او
غریو و زلزله در جان بحر وکان افکند
بفّر دولت او پشت راست کرد چو تیر
عنایتش چو نظر برخم کمان افکند
نسیم نفحۀ خلقش ببوی هو نفسی
بسا که مشک خطا را ز خان و مان افکند
ضمیر روشنش از آب دولت خویش
هزار قرصۀ خورشید را زنان افکند
چگونه گویم مدحش که دست حشمت او
نفوس ناطقه را عقده بر زبان افکند
اگر بقای ابد یابد او بجای خودست
که تخت سکنی در عرصۀ جنان افکند
شمارهٔ ۶۴ - ایضاً له: ای بزرگی که دست تریبتتشمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی: تیزی که مغز چرخ ز بانگش فغان کند
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اساس قصر ازین خوبتر توان افکند
که دست همّت این صدر کامران افکند
هوش مصنوعی: بنا کردن قصر و کاخ از این بهتر ممکن است، زیرا اراده و تلاش این فرد موفق توانسته چنین کاری انجام دهد.
نخست بار که اقبال باز کرد درش
سعادت آمد و خود را در آستان افکند
هوش مصنوعی: در آغاز که شانس در را به روی من گشود، خوشبختی آمد و خود را در مقابل من قرار داد.
علوّ کنگرۀ او بدان مقام رسید
که آسمانرا از چشم اختران افکند
هوش مصنوعی: بلندای کنگرهی او آنقدر زیاد است که ستارهها نمیتوانند آن را ببینند و آسمان از دید آنها پنهان شده است.
شب سیاه فروغ بیاض دیوارش
مؤذّ نانرا از صبح در گمان افکند
هوش مصنوعی: در شب تاریک، نور سفیدی که از دیوار میتابد، به صبح نزدیک میشود و به نظر میرسد که نان را به فکر میآورد.
ستاره های فلک جمله آفتاب شدند
چو شمسه هاش اشعه بر آسمان افکند
هوش مصنوعی: تمام ستارههای آسمان به مانند خورشید روشن شدند و پرتوهای نورشان بر آسمان پاشیده شد.
چنان زاوج دوپیکر گذاره کرد سرش
کز افتراق دویی در میانشان افکند
هوش مصنوعی: چنان پیوندی میان دو جسم برقرار کرد که سر آن، از جدایی آن دو، در میانشان افتاد.
بر آشکوب نخستینش دست فکرت من
بزیر پای فلک را چو نردبان افکند
هوش مصنوعی: فکر من در آغاز غزلش همچون نردبانی زیر پای آسمان گسترده شده است.
خوشی چو از دل اهل هنر بتنگ آمد
بحیله حیله تن خود درین مکان افکند
هوش مصنوعی: زمانی که خوشی از دل هنرمندان دور میشود و در تنگنا قرار میگیرند، به این فکر میافتند که با نیرنگ و فریبی، خود را در این مکان بگذارند و به نوعی خود را حفظ کنند.
همی ندانم تا نیکویی چه نیکی کرد
که دولتش بچنین جای دلستان افکند
هوش مصنوعی: نمیدانم چه خوبی و نیکی در کار بوده است که سرنوشت او را در این مقام و جایگاه خوشایند قرار داده است.
بخود فروشد صد بار، وهم دور اندیش
که تا کمند نظر چون برو توان افکند
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در افکار دور و دراز خود غرق است، بارها خود را فریب میدهد؛ زیرا نمیتواند به این فکر کند که اگر به اطراف نگاه کند، ممکن است به راحتی در دام عواطف و واقعیات زندگی بیفتد.
ز فخر سر بفلک می کشد چنین خاکی
که خواجه پرتو اقبال خود بر آن افکند
هوش مصنوعی: این خاکی که در آن زندگی میکنیم، آنقدر ارزشمند است که سر آن به آسمان میرود. زیرا شخص بزرگواری، با نیکبختی و توجه خود، بر آن نورافشانی کرده است.
چو روشنیّ و بلندی زرای خواجه گفت
عجب که سایه برین تیره خاکدان افکند
هوش مصنوعی: وقتی که نور و بلندی زر را دیدند، تعجب کردند که چگونه این نور بر روی این زمین تیره سایه انداخته است.
قصور خویش بدیدند ساکنان بهشت
چو فّر خویش برین قصر و بوستان افکند
هوش مصنوعی: ساکنان بهشت، اشتباهات خود را مشاهده کردند، همانطور که فر دلبند خود را در این قصر و باغ رها کردند.
بدست عجز فلک طاق کهنۀ اطلس
فراز سطحش در پای پاسبان افکند
هوش مصنوعی: در اثر ناتوانی آسمان، طاق قدیمی آسمان بر روی زمین افتاده است و مانند نگهبانی در زیر پای آن قرار گرفته است.
چو خشت عرصۀ او داشت رنگ فیروزه
فلک به مغلطه خود را در آن میان افکند
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مانند کفشپوشی رنگی و فیروزهای شده بود، آن را با ترفندی در میان این بازی زیبا به نمایش گذاشت.
غریم حادثه دامن نگیردش هرگز
کسی که رخت درین کعبۀ امان افکند
هوش مصنوعی: کسی که خود را به کعبه پناه داده و از دنیا و مشکلات دوری گزیده، هرگز گرفتار وقایع تلخ و ناگوار نخواهد شد.
بر آسمان چه کند خاک اگر نه آنستی
که پیش خواجه فلک خاک بر دهان افکند
هوش مصنوعی: خاک بر روی آسمان چه اثری میتواند داشته باشد، اگر آن شخصی که در پیشگاه خداوند است، خاک را به دهانش بیندازد؟
خدایکان صدور زمانه رکن الدّین
که دست منّت بر هر که در جهان افکند
هوش مصنوعی: خداوندانی که بر دوران حکومت میکنند، اساس دین هستند و با لطف خود به هر کسی در این جهان کمک میکنند.
فراخ بخشش دریا دلی که همّت او
غریو و زلزله در جان بحر وکان افکند
هوش مصنوعی: کسی که دل بزرگی دارد و بخشش او همچون دریا وسیع است، میتواند تأثیر عمیقی بر دیگران بگذارد و شور و هیجانی را در وجود آنها ایجاد کند.
بفّر دولت او پشت راست کرد چو تیر
عنایتش چو نظر برخم کمان افکند
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت او همچون تیر خیر و برکتش، به طور مستقیم به سوی هدف میرود و توجهش همچون کمان، به طور دقیق و هدفمند به دیگران میرسد.
نسیم نفحۀ خلقش ببوی هو نفسی
بسا که مشک خطا را ز خان و مان افکند
هوش مصنوعی: نسیم خوشبوی او به مشام میرسد، بویی که ممکن است عطر خوش مشک را از خانه و دیار خود دور کند.
ضمیر روشنش از آب دولت خویش
هزار قرصۀ خورشید را زنان افکند
هوش مصنوعی: ضمیر پاک و روشن او به واسطه نعمتها و موهبتهای زندگیاش، این قدر درخشان و نورانی است که میتواند هزاران دانه خورشید را تحتالشعاع قرار دهد.
چگونه گویم مدحش که دست حشمت او
نفوس ناطقه را عقده بر زبان افکند
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم ستایش او را بیان کنم در حالی که قدرت و عظمت او باعث شده است که روحهای انسانی از شگفتی به سخن بیایند و افکارشان را به زبان آورند.
اگر بقای ابد یابد او بجای خودست
که تخت سکنی در عرصۀ جنان افکند
هوش مصنوعی: اگر او برای همیشه باقی بماند، جایگاهش در بهشت مشخص خواهد شد و جایگاه خود را در آنجا مییابد.