گنجور

شمارهٔ ۶۳ - و قال ایضاً یمدحه

ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند
اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند
افلاک را مهابت تو پشت پا زند
تمثال را لطافت تو جانور کند
اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود
سودای تیز طبعی از سر بدر کند
کلک تو جادویست که بر شب گره زند
عزم تو مسرعیست که از باد پر کند
لفط تو جان مستمعان را کند دراز
صت تو راه مستحقان مختصر کند
ازلطمۀ کسوف نگردد سیاه روی
خورشید اگر ز سایۀ جاهت سپر کند
کمتر وشاقکی که توش تربیت کنی
ازآفتاب و جوزا تیغ و کمر کند
تیر فلک ز عشق ثنای تو هر شبی
تا روز این کند که معانی زبر کند
داند خرد که مقصد او آستان تست
فکرم چو سوی عالم علوی سفر کند
نافه ببوی همدمی فرّ خلق تو
بس انتظار ها که بخون جگر کند
آنجا که خامۀ تو درآمد بگفت و گوی
بی مغز پسته یی که حدیث شکر کند
چون برزبان من گذرد یاد دست تو
همچون شکوفه از دهنم سیم سر کند
رای تو کآفتاب سپهر ممالکست
هر روز سر ز مشرق اقبال بر کند
اینک بسی نماند که در دور عدل تو
بزغاله از دهانۀ شیر آبخور کند
بی کار شد بعهد تو فتنه ز کار خویش
و اکنون قرار داد که کاری دگر کند
صدرا! ز حضرت تو مرا هست باز خواست
هر چند باز خواست کسی معتبر کند
دانم که گردی از کرم خویش شرمسار
از ماجرای حال منت گر خبر کند
روزی تفقّدم نفرمود لطف تو
باآنکه او نوازش هر بی خطر کند
گر بر دلت گذر کنم از کار دور نیست
خاشاک نیز بر دل دریا گذر کند
من گوهرم اگر چه تو سنگم نمی کنی
و آنجا که لطف تست که سنگ گهر کند؟
مثل تو خواجه حاکم این شهر و پس رهی
محتاج آنکه بهر علف کار خر کند
چندین هزار خلق زحاه تو در پناه
شاید که از میانه مرا زاستر کند؟
هم نام و ننگ و عدل تو باشد که روزگار
در نوبت تو فضل مرا پی سپر کند
زین شیوه زندگی بسلامت که من کنم
حقا که کس نکرد و بجان تو گر کند
گر لاف آن زنم که بمن ختم شد سخن
تصدیق من هراینه دیوار و در کند
دور خرابیست جهانرا چه ظن بری
کاکنون کسی عمارت فضل و هنر کند
پروای طبع و شعر محالست تا فلک
هر روز عالمی را زیرو زبر کند
چرخ لجوج طبع بدی نیک پیشه کرد
ور گویمش که نیک نکردی بترکند
ای آفتاب ملک مرا خود تو سنگ گیر
در سنگ نیز تابش خورشید اثر کند
منم خدمت تو از پی کسب شرف کنم
وان کیست خود کزین شرف او را گزر کند
بر سنگ باد کاسۀ آن سرکه او ترا
چون کفۀ ترازو خدمت بزر کند
اینست و بس توقّع داعی که لطف تو
در حال او بچشم عنایت نظر کند
پس بر بساط عدل تو گر رختصتش بود
رفع ظلامۀ دوسه بیدادگر کند
از بیم کم عنایتی صدر روزگار
تا کی رهی تحمّل هر خیره سرکند؟
راهی بده برد ستم ترک سیم بر
کفر آن ستم که برزگر سیم برکند
صدرا هم از تتمّۀ اقبال خود شانس
کایزد حواله گه دفع شر کند
وز موجبات شکر شمارآنکه چون منی
شکر تو نقش جبهت شمس و قمر کند
ذکر و دعای خوب بمردم هراینه
به زانکه خکم مملکت بحرو برکند
عیدت خجسه باد و براین ختم شد سخن
باقی دعا بعادت خود هر سحر کند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند
اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند
هوش مصنوعی: ای کسی که با فکر و اندیشه‌ات گنجینه‌های وجود را پر می‌کنی، همچنان که زبانم در وصف تو به نوا درمی‌آید.
افلاک را مهابت تو پشت پا زند
تمثال را لطافت تو جانور کند
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت تو به حدی است که آسمان‌ها را به زانو در می‌آورد و زیبایی تو به اندازه‌ای است که جانوران را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود
سودای تیز طبعی از سر بدر کند
هوش مصنوعی: آتش ناشی از محبت و مهربانی تو ممکن است که مانند دودی، آرزوی تند و شدید طبعی را از سر بیرون کند.
کلک تو جادویست که بر شب گره زند
عزم تو مسرعیست که از باد پر کند
هوش مصنوعی: نقش تو مانند سحری است که بر تاریکی‌ها چیره می‌شود و اراده‌ات مانند نیرویی است که می‌تواند باد را در دستانش بگیرد.
لفط تو جان مستمعان را کند دراز
صت تو راه مستحقان مختصر کند
هوش مصنوعی: کلمات تو جان شنوندگان را جان تازه‌ای می‌بخشد و سخنان تو راه رسیدن به خوبان را آسان می‌کند.
ازلطمۀ کسوف نگردد سیاه روی
خورشید اگر ز سایۀ جاهت سپر کند
هوش مصنوعی: اگر خورشید در اثر کسوف تیره و تار شود، این مسئله به خاطر سایه و عظمت تو نیست.
کمتر وشاقکی که توش تربیت کنی
ازآفتاب و جوزا تیغ و کمر کند
هوش مصنوعی: کمتر کسی را می‌توان یافت که از نور خورشید و سختی‌های زندگی به خوبی تربیت شود و خود را آماده مواجهه با چالش‌ها کند.
تیر فلک ز عشق ثنای تو هر شبی
تا روز این کند که معانی زبر کند
هوش مصنوعی: فلک به خاطر عشق تو هر شب شعری از تو می‌سراید و تا روز می‌تابد که معانی عمیقی را به نمایش بگذارد.
داند خرد که مقصد او آستان تست
فکرم چو سوی عالم علوی سفر کند
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه می‌داند که هدف نهایی او رسیدن به درگاه توست، و زمانی که تفکر من به سمت عالم بالا و معنوی می‌رود، به یاد تو می‌افتد.
نافه ببوی همدمی فرّ خلق تو
بس انتظار ها که بخون جگر کند
هوش مصنوعی: بوی خوش دوستت به قدری قوی است که انتظار دیدار او به دلخوری و حسرت می‌انجامد.
آنجا که خامۀ تو درآمد بگفت و گوی
بی مغز پسته یی که حدیث شکر کند
هوش مصنوعی: در جایی که قلم تو به کار افتاد، صحبت و گفت‌وگو مانند پسته‌ای بی‌مغز است که فقط از شیرینی و لطافت خود سخن می‌گوید.
چون برزبان من گذرد یاد دست تو
همچون شکوفه از دهنم سیم سر کند
هوش مصنوعی: وقتی یاد تو به زبانم می‌آید، مانند شکوفه‌ای از دهنم می‌ریزد و زیبا و دلنشین بر سرم می‌نشیند.
رای تو کآفتاب سپهر ممالکست
هر روز سر ز مشرق اقبال بر کند
هوش مصنوعی: نظر تو مانند آفتاب است که هر روز از سمت مشرق برمی‌خیزد و به سرزمین‌ها نور می‌تاباند.
اینک بسی نماند که در دور عدل تو
بزغاله از دهانۀ شیر آبخور کند
هوش مصنوعی: به زودی زمان زیادی نمانده که در سایه عدالت تو، بزغاله‌ها از شیر مادر خود بنوشند.
بی کار شد بعهد تو فتنه ز کار خویش
و اکنون قرار داد که کاری دگر کند
هوش مصنوعی: به خاطر وعده‌ات، از کارهای خودش دچار آشفتگی و بی‌حوصلگی شده و حالا تصمیم گرفته است که به کار دیگری مشغول شود.
صدرا! ز حضرت تو مرا هست باز خواست
هر چند باز خواست کسی معتبر کند
هوش مصنوعی: ای صدرا! من از جانب تو تقاص و بازخواست دارم، هرچند که بازخواست فرد دیگری از من اعتبار داشته باشد.
دانم که گردی از کرم خویش شرمسار
از ماجرای حال منت گر خبر کند
هوش مصنوعی: می‌دانم که تو به خاطر خوبی‌هایی که از خود نشان داده‌ای، از حال و احوال ما خجالت‌زده هستی اگر از آنچه بر ما رفته باخبر شوی.
روزی تفقّدم نفرمود لطف تو
باآنکه او نوازش هر بی خطر کند
هوش مصنوعی: روزی محبت تو مرا پیش نمی‌برد، با اینکه او هر کس را که در خطر نیست، نوازش می‌کند.
گر بر دلت گذر کنم از کار دور نیست
خاشاک نیز بر دل دریا گذر کند
هوش مصنوعی: اگر من بر دل تو عبور کنم، بسیار دور از انتظار نیست که خار و خاشاک نیز بر دل دریا بگذرد.
من گوهرم اگر چه تو سنگم نمی کنی
و آنجا که لطف تست که سنگ گهر کند؟
هوش مصنوعی: من یک گوهر باارزش هستم، حتی اگر تو مرا بی‌اهمیت بشماری. در جایی که محبت و لطفت هست، آیا سنگ می‌تواند ارزش یک گوهر را کاهش دهد؟
مثل تو خواجه حاکم این شهر و پس رهی
محتاج آنکه بهر علف کار خر کند
هوش مصنوعی: مثل تو هیچ‌کس در این شهر دارای مقام و قدرت نیست، اما کسی که مانند تو در این مقام است، به کارهای کوچکی مثل تأمین علف برای خر نیاز دارد.
چندین هزار خلق زحاه تو در پناه
شاید که از میانه مرا زاستر کند؟
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که هزاران نفر در زیر سایه تو پناه گرفته‌اند و شاید با گذشت زمان، این شرایط به من کمک کند تا بهبود یابم یا قوی‌تر شوم.
هم نام و ننگ و عدل تو باشد که روزگار
در نوبت تو فضل مرا پی سپر کند
هوش مصنوعی: روزگار به من اجازه می‌دهد که به نیازهایم رسیدگی کنم، در حالی که نام و شخصیت و عدالت تو در این مسیر مورد توجه قرار می‌گیرد.
زین شیوه زندگی بسلامت که من کنم
حقا که کس نکرد و بجان تو گر کند
هوش مصنوعی: به خاطر شیوه زندگی‌ام، واقعاً هیچ‌کس مانند من زنده نمی‌ماند و اگر کسی هم بخواهد به جان تو همچون من رفتار کند، امکانش نیست.
گر لاف آن زنم که بمن ختم شد سخن
تصدیق من هراینه دیوار و در کند
هوش مصنوعی: اگر بگویم که سخن من به پایان رسید، این ادعا را دیوار و در تأیید می‌کنند.
دور خرابیست جهانرا چه ظن بری
کاکنون کسی عمارت فضل و هنر کند
هوش مصنوعی: جهان اکنون در حال ویرانی است و به نظر نمی‌رسد که کسی به فکر ساختن و ترویج علم و هنر باشد.
پروای طبع و شعر محالست تا فلک
هر روز عالمی را زیرو زبر کند
هوش مصنوعی: نگرانی درباره طبیعت و شعر بی‌فایده است، چرا که آسمان هر روز دنیایی را دگرگون می‌کند.
چرخ لجوج طبع بدی نیک پیشه کرد
ور گویمش که نیک نکردی بترکند
هوش مصنوعی: چرخ زندگی با بی‌حوصلگی رفتار بدی از خود نشان داد، و اگر به او بگویم که کار خوبی نکرده، بیشتر به بدی خود ادامه می‌دهد.
ای آفتاب ملک مرا خود تو سنگ گیر
در سنگ نیز تابش خورشید اثر کند
هوش مصنوعی: ای خورشید، تو خود باعث نیکیٔ سرزمین من شو و مانند سنگی باش که حتی در دل آن هم نور خورشید تأثیر می‌گذارد.
منم خدمت تو از پی کسب شرف کنم
وان کیست خود کزین شرف او را گزر کند
هوش مصنوعی: من به خاطر کسب مقام و شرف به سراغ تو آمده‌ام، اما چه کسی می‌تواند از این شرف و مقام خود فاصله بگیرد؟
بر سنگ باد کاسۀ آن سرکه او ترا
چون کفۀ ترازو خدمت بزر کند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر باد بر روی سنگی سرکه‌ای را بیندازد، آن سرکه مانند کفۀ ترازو برای تو خدمت بزرگی خواهد کرد. به نوعی، این بیان به اهمیت و ارزش چیزهای کوچک اشاره دارد و می‌گوید حتی در شرایط نامناسب ممکن است چیزی سودمند و باارزش پیدا شود.
اینست و بس توقّع داعی که لطف تو
در حال او بچشم عنایت نظر کند
هوش مصنوعی: این است و بس که انتظار دارم، ای دعوت‌کننده، که لطف تو در حال او به چشم رحمت و توجه نگریسته شود.
پس بر بساط عدل تو گر رختصتش بود
رفع ظلامۀ دوسه بیدادگر کند
هوش مصنوعی: اگر در زیر سایه عدل تو، دستگاه انصاف برپا شود، مظلومیت دو یا سه ستمگر برطرف خواهد شد.
از بیم کم عنایتی صدر روزگار
تا کی رهی تحمّل هر خیره سرکند؟
هوش مصنوعی: از ترس کمتوجه شدن زمانه و بی‌توجهی به خود، تا چه زمانی باید تسلیم جهل و بی‌خردی دیگران بود؟
راهی بده برد ستم ترک سیم بر
کفر آن ستم که برزگر سیم برکند
هوش مصنوعی: به من راهی بده تا از ستم و ظلم رهایی یابم، زیرا همانگونه که کشاورز زمین را شخم می‌زند تا محصولی به دست آورد، باید با این ستم مقابله کرد و آن را از بین برد.
صدرا هم از تتمّۀ اقبال خود شانس
کایزد حواله گه دفع شر کند
هوش مصنوعی: صدرا نیز از باقی‌مانده‌ی خوش‌شانسی خود بهره‌مند شده و به او قدرتی داده شده تا شر را دور کند.
وز موجبات شکر شمارآنکه چون منی
شکر تو نقش جبهت شمس و قمر کند
هوش مصنوعی: از دلایل شکرگزاری آن است که وجود کسی مانند من، سپاس تو را به گونه‌ای جلوه‌گر می‌کند که همچون خورشید و ماه، زیبایی در چهره‌ات نقش می‌بندد.
ذکر و دعای خوب بمردم هراینه
به زانکه خکم مملکت بحرو برکند
هوش مصنوعی: ذکر و دعای نیک نزدیک‌تر به مردم است از اینکه فرمان و حکومتی بر آنها تحمیل شود.
عیدت خجسه باد و براین ختم شد سخن
باقی دعا بعادت خود هر سحر کند
هوش مصنوعی: عید تو مبارک باشد و این آخرین حرف من است. باقی دعای من این است که هر صبح به عادتی که داری دعا کنی.