گنجور

شمارهٔ ۶۰ - و له ایضا یمدحه

زهی ستوده خصالی که از صدور کرام
جز از تو در همه آفاق یادگار نماند
کدام زر که ز جور تو سنگسار نشد؟
کدام دل که ز لطف تو شرمسار نماند؟
نگاه می کنم اندر سرای ضرب وجود
بجز که نقد وفای تو بر عیار نماند
برون ز حزم تو کو برثبات مجبولست
کسی بعهد درین عهد استوار نماند
جهان بدور تو زانگونه ایمن آبادست
که دزد و خونی جز زلف و چشم یار نماند
چنان بعدل بینباشتی بسیط عراق
که جای فتنه جز از غمزۀ نگار نماند
بدست بوس تو دریا از آن نمی آید
که با سخای تواش مکنت نثار نماند
بروزگار تو سرگشته جز قلم کس نیست
ز نعمت تو تهیدست جز چنار نماند
ز بس که اهل ستم را ز سهم تو خطرست
بسی نماند که گویند روزگار نماند
ز جام کین تو هرگز که خورد یک جرعه؟
که تا بصبح قیامت در آن خمار نماند
چنان ز حزم تو مضبوط شده مسالک ملک
که یاوگی ّخلل را درو گذارنماند
چنان ز موج عطای تو غوطه خورد جهان
که از میانه جز این بنده بر کنار نماند
اگرچه غایت تقصیر من درین خدمت
بدان کشید که خود جای اعتذار نماند
هم از خموشی من جود تو تصوّر کرد
که باعطای تو ما را مگر شمار نماند
ثنای اهل هنر را هم اعتباری نیست
اگرچه اهل هنر را هم اعتبار نماند
تو بس لطیفی، گستاخ با تو یارم گفت
که از تو منصف تر هیچ نامدار نماند
بنه ذخیرۀ نام نکو چو امکانست
که جاودانه کسی در میان کار نماند
اگر بطنز نگویی که هم نماندی هم
بگفتی که به از من سخن سوار نماند
سوالکیست مرا مدّتیست تا با خویش
همی سگالم وزین بیشم اختیار نماند
بدولتت چو همه کارها قرار گرفت
چرا معیشت من بنده برقرار نماند؟
به نیم خوردۀ شاعر چه حاجت افتادست
نه در ممالک شاه اینقدر یسار نماند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی ستوده خصالی که از صدور کرام
جز از تو در همه آفاق یادگار نماند
هوش مصنوعی: عجب، چه ویژگی‌های ستودنی داری که از خوبی‌ها و کَرَامات تو در همه جا و همه زمان‌ها چیزی جز یادگار نمانده است.
کدام زر که ز جور تو سنگسار نشد؟
کدام دل که ز لطف تو شرمسار نماند؟
هوش مصنوعی: کدام ثروتی وجود دارد که از ظلم تو آسیب ندیده باشد؟ و کدام قلبی هست که از مهربانی تو شرمنده نمانده باشد؟
نگاه می کنم اندر سرای ضرب وجود
بجز که نقد وفای تو بر عیار نماند
هوش مصنوعی: به گزرگاه زندگی می‌نگرم و می‌بینم که جز وفای تو، هیچ چیز دیگری ارزش واقعی ندارد.
برون ز حزم تو کو برثبات مجبولست
کسی بعهد درین عهد استوار نماند
هوش مصنوعی: از دور خارج شدن تو به معنای از دست رفتن ثبات است. کسی که به پیمان‌ها پایبند باشد، در این عهد استوار باقی نخواهد ماند.
جهان بدور تو زانگونه ایمن آبادست
که دزد و خونی جز زلف و چشم یار نماند
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو در چنین آرامشی قرار دارد که دیگر دزد و خونریزی وجود ندارد جز زلف و چشمان محبوب.
چنان بعدل بینباشتی بسیط عراق
که جای فتنه جز از غمزۀ نگار نماند
هوش مصنوعی: تو آنچنان در عدل و انصاف رفتار کردی که در سرزمین عراق، هیچ جایی برای فتنه باقی نمانده و تنها از زیبایی نگاه دلربا می‌توان خبری از آشفتگی شنید.
بدست بوس تو دریا از آن نمی آید
که با سخای تواش مکنت نثار نماند
هوش مصنوعی: دریا نمی‌تواند به اندازه ی بوسه‌ی تو سخاوت ورزد، چرا که بخشش تو هیچ گاه کم نمی‌شود.
بروزگار تو سرگشته جز قلم کس نیست
ز نعمت تو تهیدست جز چنار نماند
هوش مصنوعی: در زمان تو کسی جز قلم گیج و سرگردان نیست و از نعمت تو کسی جز درخت چنار تهیدست نمانده است.
ز بس که اهل ستم را ز سهم تو خطرست
بسی نماند که گویند روزگار نماند
هوش مصنوعی: به دلیل وجود خطرات بسیار برای ستمگران از جانب تو، خیلی نمی‌گذرد که دیگر نخواهند گفت زمانه باقی‌مانده است.
ز جام کین تو هرگز که خورد یک جرعه؟
که تا بصبح قیامت در آن خمار نماند
هوش مصنوعی: هیچ کس از جام خشم تو حتی یک جرعه نمی‌نوشد، زیرا اگر بنوشد تا قیامت در مستی آن باقی خواهد ماند.
چنان ز حزم تو مضبوط شده مسالک ملک
که یاوگی ّخلل را درو گذارنماند
هوش مصنوعی: به خاطر احتیاط و تدبیر تو، راه‌های سلطنت به‌قدری محکم و استوار است که هیچ‌گونه خلل و آسیب‌دیدگی نمی‌تواند به آن وارد شود.
چنان ز موج عطای تو غوطه خورد جهان
که از میانه جز این بنده بر کنار نماند
هوش مصنوعی: جهان به قدری در خوشی و نعمت‌های تو غرق شده که هیچ کس جز من، که بنده‌ات هستم، در کنار نمانده است.
اگرچه غایت تقصیر من درین خدمت
بدان کشید که خود جای اعتذار نماند
هوش مصنوعی: هرچند که کمبودهای من در این کار به حدی است که دیگر جایی برای عذرخواهی باقی نمی‌ماند.
هم از خموشی من جود تو تصوّر کرد
که باعطای تو ما را مگر شمار نماند
هوش مصنوعی: بی‌صدا شدن من باعث شد که تو فکر کنی عطای تو به ما دیگر تمام شده و دیگر چیزی برای ما نمانده است.
ثنای اهل هنر را هم اعتباری نیست
اگرچه اهل هنر را هم اعتبار نماند
هوش مصنوعی: ستایش اهل هنر ارزشی ندارد، حتی اگر خود اهل هنر نیز دیگر ارزشی نداشته باشند.
تو بس لطیفی، گستاخ با تو یارم گفت
که از تو منصف تر هیچ نامدار نماند
هوش مصنوعی: تو خیلی لطیفی و دلنشینی، اما دوستی به من گفت که هیچ کس به اندازه تو، در قضاوت و انصاف بی‌نظیر نیست.
بنه ذخیرۀ نام نکو چو امکانست
که جاودانه کسی در میان کار نماند
هوش مصنوعی: ذخیره‌ای از نام نیک برجا بگذار، چرا که امکان ندارد کسی در انجام کارها به جاودانگی برسد و همیشه در یادها بماند.
اگر بطنز نگویی که هم نماندی هم
بگفتی که به از من سخن سوار نماند
هوش مصنوعی: اگر به طنز سخن نگویی، نه در کنارم خواهی ماند و نه آن‌چنان که باید، گفتار خوبی از تو به جا خواهد ماند.
سوالکیست مرا مدّتیست تا با خویش
همی سگالم وزین بیشم اختیار نماند
هوش مصنوعی: مدتی است که درگیر سوالی هستم که مرا به سمت خود می‌کشد و دیگر هیچ چیز از اختیار من باقی نمانده است.
بدولتت چو همه کارها قرار گرفت
چرا معیشت من بنده برقرار نماند؟
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌ها و برکات تو، تمامی امور به سامان رسیده است، اما چرا زندگی من در این میان همچنان ثابت و پایدار نمانده است؟
به نیم خوردۀ شاعر چه حاجت افتادست
نه در ممالک شاه اینقدر یسار نماند
هوش مصنوعی: شاعر به این نتیجه می‌رسد که در شرایط کنونی، حتی در سرزمین‌های شاهانه هم ثروت و دارایی به اندازه‌ای وجود ندارد که بتوان به آن تکیه کرد. این بیان به عدم امنیت اقتصادی و وضعیت ناگوار اجتماعات اشاره دارد.