گنجور

شمارهٔ ۶ - و قال ایضاًَ یمدح الّصدر الّسعید رکن الدّین صامد و یصف الشّمس

چیست این جرم منوّر سال و ماه اندر شتاب؟
شهسواری پر دل پیروز جنگ کامیاب
شعلۀ او هر سحر جاروب صحن آسمان
طلعت او چشمۀ انوار عالم را زهاب
ملکت او را ز حدّ نیمروز آید زوال
دولت او را زخیل شام باشد انقلاب
معدۀ مغرب ز قرص او خورد هر شام چاشت
وز شفق گردون بتیغ او کند هر شب کباب
گاهی اندر دلو چون یوسف بود او را مقام
گه ز بطن الحوت چون یونس بود او را مآب
گه همی تابد به تشت آتشین صدر النّهار
گه بزخم تیغ دارد عالمی را در عذاب
روز با تیغ آشکارا میکند قطع الّطریق
شب چو دزد نقب زن زیر زمین اندر حجاب
پیکر او چون سپر لیک آن سپر شمشیر زن
هیأت او چشمه یی و آن چشمه اندر التهاب
زانک یک روز دست این چشم و چراغ روزگار
از دهانش می رود چون شمع گه گاهی لعاب
بر سر عالم همی لرزد ز مهر دل و لیک
باوی از تیزی بخنجر باشدش دائم خطاب
از تأمّل صورت او شاهد و شمع و لگن
وز تخیّل پیکر او ساقی و جام و شراب
همچو زرّی سیم کش یا همچو نانی آبکش
تازه روی و تیغ زن، آسوده اندر اضطراب
طرفه قرصی کو شود مهر دهان روزه دار
بلعجب مهری که میسوزد جهانی را بتاب
میل زر بر تختۀ خاک از پی آن می زند
تا که سال و ماه را روشن بود باری حساب
بر بیاض صبح شکلش همچو زر در کاغذست
در سواد شب شعاعش همچو تیغ اندر قراب
قرص صابونست پنداری وتشت و آب گرم
تا بدان گردون فرو شوید ز زلف شب خضاب
نیست بر وی اعتماد بی ثباتی زانک او
هر سر ماه آورد از ماه نو یا در رکاب
سال و مه دامن بگستردست کوه ره نشین
تا کند از فیض جودش خردۀ زر اکتساب
می کند در آمد و شد عمر ما را پای مال
می رود از رفتن او زندگانی در شتاب
دیدۀ بی خواب دارد، پر ز میل آتشین
وین عجب کز او دیده ها گردد پر آب
دشمن خوابست همچون بخت خواجه زان بتیغ
خلق را بیرون کند هر بامداد از چشم خواب
تیغ ْ شاهان گر همی از خاک بردارند زر
تیغ او بر خاک بازی می فشاند زرّ ناب
آنکه بوسد بامدادان آستان خواجه کیست؟
روشنست این: آفتابست، آفتابست، آفتاب
آستان رکن دین صاعد ، امام شرق و غرب
سرور خورشید همکّت ، خواجۀ گردون جناب
آفتاب ار چه ز شوخی می رود در چشم شیر
زرد و لرزان از نهیبش روی دارد در نقاب
گر مجاراتی کند با خاطر وفّاد او
آفتاب گرم رو چون خر بماند در خلاب
زهره دارد کاندر آید آفتاب از راه بام
پاسبان قهرش ار با وی کند روزی خطاب
آفتاب دولتش گر سایه بر آب افکند
بر نیاید آبله اندامش از شکل حباب
آفتاب ورای او، در عقل گنجد این سخن؟
یا کسی هرگز روا دارد ازین سان ارتکاب؟
آن نفس نگشاد هرگز جز که از راه خطا
وین قدم ننهاد بیرون یکدم از صوب صواب
ای سیاهّی دواتت چون سحر خورشید زای
وی ایادیّ حسامت چون طمع مالک رقاب
آفتاب از جام لطفت جرعه یی خوردست از آن
بر در و دیوار می افتد، چو مستان خراب
ریسمان سازد همی تا بر تو بندد خویش را
زان دهد همواره خیط الشّمس رغا در تاب ناب
گه بخاک اندر شدست از شرم رای تو چو میخ
گه ز تاب هیبت نو تافته همچون طناب
گر نه شاگردی دستت کرده بودی سال ها
تیغ کوه از بخشش او کی شدی صاحب نصاب؟
بادبان کشتی خور گر نه رایت بر کند
رود نیل آسمان یکبارگی گردد سراب
ذرّه یی نقصان نیاید سایه را از آفتاب
گر براند در جهان عدل تو رسم احتساب
گر نخواهد رای تو هم در زمان زائل شود
روزبانی ز آفتاب و شب روی از ماهتاب
از دل و دست تو معمورست آفاق جهان
کین درخشان چون خور آمد و آن در افشان چون سحاب
تا ز خورشید ضمیرت در نگیرد مشعله
کی شبیخون برد یارد بر سر دیوان شهاب؟
خود گرفتم کآفتاب آفاق را در زر گرفت
از زر او بر نشاید بست طرف از هیچ باب
جود، جود تست کز وی تا بروی و چشم خصم
جمله زّر ناب بگرفتست و لؤلؤی خوشاب
سرفرازا! در ثنایت نظم شد شعری چنان
کآفتابش چون عطارد ثبت کرد اندر کتاب
پشت گرمی ضمیرم ز آفتاب جاه تست
ورنه طبع چون منی راکی بود این توش و تاب؟
حضرت خورشید شرعست ارنه دعوی کردمی
شعر ازین دستست ، بسم الله، که میگوید جواب؟
سایۀ اقبال تو پاینده می باید مدام
گر نتابد آفتاب از چرخ، گو هرگز متاب
بسکه بر جانت دعای خیر میگویند، خلق
می بغلتد آفتاب اتدر دعای مستجاب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چیست این جرم منوّر سال و ماه اندر شتاب؟
شهسواری پر دل پیروز جنگ کامیاب
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و بزرگی زمان اشاره دارد و از کشمکش‌های زندگی سخن می‌گوید. شاعر از خود می‌پرسد که این چه گناه یا خطایی است که او را در دایره‌ی زمان، به ویژه سال و ماه، قرار داده و در حال حرکت است. او به نوعی احساس می‌کند که به دنبال پیروزی و موفقیت در زندگی، مانند یک جنگجو با دلی پر از امید، می‌جنگد و تلاش می‌کند که به هدف‌هایش برسد.
شعلۀ او هر سحر جاروب صحن آسمان
طلعت او چشمۀ انوار عالم را زهاب
هوش مصنوعی: شعلهٔ وجود او هر صبح، آسمان را پاک می‌کند و جمال او همانند چشمه‌ای است که نورهای جهان را سیراب می‌کند.
ملکت او را ز حدّ نیمروز آید زوال
دولت او را زخیل شام باشد انقلاب
هوش مصنوعی: در میان روز، حکومت او به زوال می‌رسد و سرزمین شام دگرگونی‌هایی را در قدرت او به وجود خواهد آورد.
معدۀ مغرب ز قرص او خورد هر شام چاشت
وز شفق گردون بتیغ او کند هر شب کباب
هوش مصنوعی: هر شب، خورشید در افق مغرب غروب می‌کند و با نورخود، آسمان را به رنگی دلربا در می‌آورد. شفق، که به سرخی بعد از غروب اشاره دارد، نیز با تابش‌های آخرین خورشید همچون کبابی است که با تیغ برمی‌چینند.
گاهی اندر دلو چون یوسف بود او را مقام
گه ز بطن الحوت چون یونس بود او را مآب
هوش مصنوعی: گاهی انسان می‌تواند در شرایط سخت و تاریک مثل یوسف به مقام بلندی برسد، و مانند یونس که در شکم ماهی بود، می‌تواند به سرنوشت و مقام خوبی دست یابد.
گه همی تابد به تشت آتشین صدر النّهار
گه بزخم تیغ دارد عالمی را در عذاب
هوش مصنوعی: گاهی در اوج تابش آفتاب، گدازه‌های داغی بر روی سطح زمین می‌درخشد، و گاهی نیز با ضربتی از تیغ، جهانی را در عذاب و رنج قرار می‌دهد.
روز با تیغ آشکارا میکند قطع الّطریق
شب چو دزد نقب زن زیر زمین اندر حجاب
هوش مصنوعی: روز با روشنی و نورش مسیرها را مشخص می‌کند، مانند دزدی که در شب پنهان و زیر زمین به سر می‌برد.
پیکر او چون سپر لیک آن سپر شمشیر زن
هیأت او چشمه یی و آن چشمه اندر التهاب
هوش مصنوعی: جسم او مانند سپری است، اما این سپر در دست شمشیرزن می‌باشد. شکل و ظاهری از او مثل چشمه‌ای است که در حال جوش و خروش می‌باشد.
زانک یک روز دست این چشم و چراغ روزگار
از دهانش می رود چون شمع گه گاهی لعاب
هوش مصنوعی: چرا که یک روز نور و زندگی‌ام مثل شمعی که به تدریج آب می‌شود، از دست می‌رود و دیگر نمی‌توانم آن را نگه دارم.
بر سر عالم همی لرزد ز مهر دل و لیک
باوی از تیزی بخنجر باشدش دائم خطاب
هوش مصنوعی: عالم به شدت تحت تاثیر عشق و محبت قرار دارد، اما با وجود این احساسات، این عشق گاهی به طعنه و برنده‌یی همچون خنجر تبدیل می‌شود و این دوگانگی همواره در ارتباط با او وجود دارد.
از تأمّل صورت او شاهد و شمع و لگن
وز تخیّل پیکر او ساقی و جام و شراب
هوش مصنوعی: با دقت در چهره‌اش، او را به عنوان شاهد و شمع می‌بینم و همچنین در خیال خود، وجودش را به عنوان ساقی، جام و شراب تصور می‌کنم.
همچو زرّی سیم کش یا همچو نانی آبکش
تازه روی و تیغ زن، آسوده اندر اضطراب
هوش مصنوعی: مانند زر و سیم، خود را خوب نشان بده و مانند نان تازه، با چهره‌ای زیبا و سالم به زندگی ادامه بده. در این حال، با وجود تمام تنش‌ها و اضطراب‌ها، با آرامش و قدرت به جلو برو.
طرفه قرصی کو شود مهر دهان روزه دار
بلعجب مهری که میسوزد جهانی را بتاب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف این موضوع می‌پردازد که چگونه قرصی که در دهان روزه‌دار قرار می‌گیرد، می‌تواند به عنوان نمادی از محبت و عشق تلقی شود. به‌ویژه، اشاره به این دارد که این محبت چگونه می‌تواند تاثیری عمیق و فراگیر بر جهان داشته باشد و در عین حال توانایی سوزاندن دل‌ها و ایجاد تحولی بزرگ را دارد.
میل زر بر تختۀ خاک از پی آن می زند
تا که سال و ماه را روشن بود باری حساب
هوش مصنوعی: تمایل به زر و زراندوزی باعث می‌شود که فرد به دنبال ثروت برود و تلاش کند تا در نهایت زمان و گذر عمرش مورد ارزیابی قرار گیرد. این تلاش برای کسب ثروت در واقع به نوعی یادآور حسابرسی از زندگی و زمان است.
بر بیاض صبح شکلش همچو زر در کاغذست
در سواد شب شعاعش همچو تیغ اندر قراب
هوش مصنوعی: در سپیدی صبح چهره‌اش به مانند طلای درخشان بر روی کاغذ است، و در تاریکی شب، نورش همچون تیغی در غلاف می‌درخشد.
قرص صابونست پنداری وتشت و آب گرم
تا بدان گردون فرو شوید ز زلف شب خضاب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد گویی صابون گردی است که با آب و تشتی داغ شسته می‌شود، تا اینکه در زیر آسمان به رنگ زلف شب رنگین گردد.
نیست بر وی اعتماد بی ثباتی زانک او
هر سر ماه آورد از ماه نو یا در رکاب
هوش مصنوعی: به کسی نمی‌توان اعتماد کرد که همیشه در نوسان است؛ زیرا او هر ماه یک چهره تازه به خود می‌گیرد و نمی‌توان بر ثبات و وفاداری‌اش تکیه کرد.
سال و مه دامن بگستردست کوه ره نشین
تا کند از فیض جودش خردۀ زر اکتساب
هوش مصنوعی: در سال و ماه، کوهستانی گسترده شده که نشانه‌ای از رحمت و بخشش الهی است و از آن، ذرات زرینی به دست می‌آید.
می کند در آمد و شد عمر ما را پای مال
می رود از رفتن او زندگانی در شتاب
هوش مصنوعی: عمر ما در رفت و آمد و تغییرات زندگی به هدر می‌رود و با رفتن او، زندگی به سرعت از دست می‌رود.
دیدۀ بی خواب دارد، پر ز میل آتشین
وین عجب کز او دیده ها گردد پر آب
هوش مصنوعی: چشم کسی که خواب ندارد، پر از اشتیاق و آتش است و جالب اینجاست که همین چشم‌ها پر از آب می‌شود.
دشمن خوابست همچون بخت خواجه زان بتیغ
خلق را بیرون کند هر بامداد از چشم خواب
هوش مصنوعی: دشمن بی‌خبر و غافل است، درست مانند اینکه بخت کسی در خواب باشد. اما هر روز صبح، با شمشیر خود، او را از خواب بیدار کرده و فعال می‌کند.
تیغ ْ شاهان گر همی از خاک بردارند زر
تیغ او بر خاک بازی می فشاند زرّ ناب
هوش مصنوعی: اگر شمشیر شاهان از خاک برداشته شود، شمشیر او بر روی زمین می‌درخشد و طلای ناب را نمایان می‌کند.
آنکه بوسد بامدادان آستان خواجه کیست؟
روشنست این: آفتابست، آفتابست، آفتاب
هوش مصنوعی: کسی که در سپیده‌دم با عشق به آستان و جایگاه حضرت دوست نزدیک می‌شود، چه کسی می‌تواند باشد؟ این کاملاً واضح است: او همان آفتاب است، همان آفتاب!
آستان رکن دین صاعد ، امام شرق و غرب
سرور خورشید همکّت ، خواجۀ گردون جناب
هوش مصنوعی: وارد شدن به درگاه کسی که ستون دین است و در رأس عالم قرار دارد، و او امامی است که شرق و غرب را روشن می‌کند. او باعث نورافشانی مانند خورشید است و مقام بلندی دارد.
آفتاب ار چه ز شوخی می رود در چشم شیر
زرد و لرزان از نهیبش روی دارد در نقاب
هوش مصنوعی: حتی اگر خورشید به خاطر شوخی در چشمان شیر زردی پنهان شود، اما به خاطر قدرت و شدتPresence او، آن شیر هنوز نمی‌تواند چهره‌اش را نشان بدهد و در میانه‌ترس به سر می‌برد.
گر مجاراتی کند با خاطر وفّاد او
آفتاب گرم رو چون خر بماند در خلاب
هوش مصنوعی: اگر دلی وفادار به کسی باشد و او به خاطر آن محبت، مرتکب خطایی شود، آن دل همچون خر در گل و لای می‌ماند، در حالی که آفتاب گرم و درخشان بر آن می‌تابد.
زهره دارد کاندر آید آفتاب از راه بام
پاسبان قهرش ار با وی کند روزی خطاب
هوش مصنوعی: زهره (و) زیبایی به قدری دارد که اگر آفتاب بخواهد از بالای بام وارد شود، نگهبان قهری (و خشمگینی) که بر کلام او مسلط است، یک‌روز به او هشدار می‌دهد.
آفتاب دولتش گر سایه بر آب افکند
بر نیاید آبله اندامش از شکل حباب
هوش مصنوعی: اگر خورشید خوشبختی‌اش بر آب سایه بیفکند، هرگز برآمدگی یا عیب و نقصی در اندامش ایجاد نخواهد شد، مانند حبابی که شکلش تغییر نمی‌کند.
آفتاب ورای او، در عقل گنجد این سخن؟
یا کسی هرگز روا دارد ازین سان ارتکاب؟
هوش مصنوعی: آیا می‌توان به اندازه‌ای که او درخشان است، در ذهن خود درک کرد؟ یا آیا کسی می‌تواند به خود این اجازه را بدهد که به این شکل عمل کند؟
آن نفس نگشاد هرگز جز که از راه خطا
وین قدم ننهاد بیرون یکدم از صوب صواب
هوش مصنوعی: این نفس هرگز راه درست را نپیمود و همیشه با خطا و اشتباه همراه بود. او هرگز نتوانست یک لحظه هم از مسیر راست خارج شود.
ای سیاهّی دواتت چون سحر خورشید زای
وی ایادیّ حسامت چون طمع مالک رقاب
هوش مصنوعی: ای دوات سیاه تو، مانند سحر درخشان خورشید است و کسانی که تحت تأثیر حسادت تو هستند، درست مانند طمعی هستند که بر جان افراد تسلط دارد.
آفتاب از جام لطفت جرعه یی خوردست از آن
بر در و دیوار می افتد، چو مستان خراب
هوش مصنوعی: خورشید از شادابی و لطف تو قدری نوشیده است و به همین خاطر، نورش مانند حالتی مستی، بر در و دیوار می‌تابد و جلوه‌گری می‌کند.
ریسمان سازد همی تا بر تو بندد خویش را
زان دهد همواره خیط الشّمس رغا در تاب ناب
هوش مصنوعی: ما را به هم متصل می‌کند تا خود را به تو پیوند زند و از آن گاه همیشه با نوری تابناک درخشش خواهد داشت.
گه بخاک اندر شدست از شرم رای تو چو میخ
گه ز تاب هیبت نو تافته همچون طناب
هوش مصنوعی: گاهی از شدت خجالت و شرم، به زمین می‌افتد و گاهی از شدت هیبت و جلال تو،‌ مثل طناب کشیده می‌شود.
گر نه شاگردی دستت کرده بودی سال ها
تیغ کوه از بخشش او کی شدی صاحب نصاب؟
هوش مصنوعی: اگر شاگردی نمی‌کردی و سال‌ها تلاش نمی‌پ کردی، آیا می‌توانستی به موفقیتی که امروز داری دست یابی؟ این موفقیت از اوست که به تو لطف کرده و تو را در این مسیر هدایت کرده است.
بادبان کشتی خور گر نه رایت بر کند
رود نیل آسمان یکبارگی گردد سراب
هوش مصنوعی: اگر بادبان کشتی خورده شود و پرچم آن پایین بیافتد، رود نیل به یکباره به ظاهر آسمانی تبدیل خواهد شد.
ذرّه یی نقصان نیاید سایه را از آفتاب
گر براند در جهان عدل تو رسم احتساب
هوش مصنوعی: اگرچه سایه از نور خورشید کوچک‌ترین کاهشی نمی‌یابد، اما در جهان تو که عدل برقرار است، حساب و کتاب وجود دارد.
گر نخواهد رای تو هم در زمان زائل شود
روزبانی ز آفتاب و شب روی از ماهتاب
هوش مصنوعی: اگر نظر تو مورد توجه قرار نگیرد، روزها به مرور زمان از میان خواهند رفت، همان‌طور که روز به آفتاب و شب به ماه تابان وابسته است.
از دل و دست تو معمورست آفاق جهان
کین درخشان چون خور آمد و آن در افشان چون سحاب
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به واسطه دل و تلاش تو زنده و پر رونق است؛ چون خورشید درخشانی که بر زمین تابیده و مانند ابرها که بر زمین باران می‌فشانند.
تا ز خورشید ضمیرت در نگیرد مشعله
کی شبیخون برد یارد بر سر دیوان شهاب؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور درون تو از خورشید حاصل نشود، هیچ چیز نمی‌تواند به تو جرات تهاجم به سرای آسمانی بدهد.
خود گرفتم کآفتاب آفاق را در زر گرفت
از زر او بر نشاید بست طرف از هیچ باب
هوش مصنوعی: من به خودم فهمانده‌ام که خورشید جهانی را در طلا محصور کرده و نمی‌توان هیچ درب از طلا به او بست.
جود، جود تست کز وی تا بروی و چشم خصم
جمله زّر ناب بگرفتست و لؤلؤی خوشاب
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو از آن جهت است که وقتی به رو می‌آیی، دشمنان همه به زرق و برق و زیبایی خوشایند تو خیره می‌شوند و مانند زیورهایی ارزشمند، به زرق و برق تو نگاه می‌کنند.
سرفرازا! در ثنایت نظم شد شعری چنان
کآفتابش چون عطارد ثبت کرد اندر کتاب
هوش مصنوعی: ای سرفراز! در ستایش تو شعری سروده شده است که نورش به اندازه‌ای درخشان است که مانند عطارد در کتاب وجودش ثبت شده است.
پشت گرمی ضمیرم ز آفتاب جاه تست
ورنه طبع چون منی راکی بود این توش و تاب؟
هوش مصنوعی: اعتماد و امید من به لطف و مقام توست، وگرنه طبیعت من خیلی ضعیف‌تر از آن است که بتواند این همه انرژی و شوق را به دوش بکشد.
حضرت خورشید شرعست ارنه دعوی کردمی
شعر ازین دستست ، بسم الله، که میگوید جواب؟
هوش مصنوعی: اگر خورشید خود را قانون و اصول قرار دهد، آنگاه من نیز می‌توانم ادعا کنم که به همین سبک شعر می‌سرایم. به نام خدا، سوال اینجاست که چه پاسخی داری؟
سایۀ اقبال تو پاینده می باید مدام
گر نتابد آفتاب از چرخ، گو هرگز متاب
هوش مصنوعی: اگر توفیق و خوشبختی تو همیشگی باشد، باید همیشه در دسترس باشد. حتی اگر خورشید نتابد و روزها تیره و تار باشد، نباید از این توفیق و خوشبختی دور شوی.
بسکه بر جانت دعای خیر میگویند، خلق
می بغلتد آفتاب اتدر دعای مستجاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به دلیل دعای خیر و محبت و نیکی‌هایی که برای تو می‌شود، حتی آفتاب هم به دور تو می‌چرخد و به نوعی نشان از توجه و محبوبیت تو دارد. انرژی مثبت و خوبی که به تو داده می‌شود، باعث می‌شود که دیگران و حتی طبیعت به تو احترام بگذارند و بر تو تأثیر مثبت بگذارد.