گنجور

شمارهٔ ۵۸ - وقال ایضاً و یذکر فیه مصالة الصّدر السّعید رکن الدّین مسعود صاعد و صدر الدّین عمر الخجندی

دلا گرمی کنی شادی، چه داری ؟ گاه آن آمد
زمان خوشدلی دریاب که اکنون آن زمان آمد
چو غنچه گر دلی داری قدم از خویش بیرون نه
که از سودای دلتنگی چنین بیرون توان آمد
گذشت آن روز ناکامی که از بس شورش و فتنه
سر از سودا شد آسیمه ، دل از تنگی بجان آمد
دل از اندوه تو بر تو ، چو غنچه رخ بخون شسته
تن اندر خون دل غرقه ، بسان ناردان آمد
غرور جهل و آه اهل دانش برفلک می شد
وزین آنرا عوض سود و از آن اینرا زیان آمد
بهر مجمع که دیدندی یکی از اهل معنی را
زضجرت این بدان گفتی سبک تر کآن گران آمد
سپاهان گر چو دوزخ بود آنگه ز آتش فتنه
کنون باری بحمدالله چو خرّم بوستان آمد
ز دود عود شد چون جیب مجمر دامن گردون
ز زّر و سیم افشانده زمین چون آسمان آمد
شب کینه بروز مهر حامل بود و ما غافل
گل آسودگی پیدا ز خار امتحان آمد
چکید آب حیات از کام اژدرها ، که دانست آن؟
برآمد لاله از آتش ، کرا این درگمان آمد؟
موصّل شد درخت اتّحاد از شاخ پیوندی
وزان میوه لب خندان و طبع شادمان آمد
خلاف ، الحق درختی بود همچون بید بن بی بر
بجای آن چو برکندند ، گلبرگ جوان آمد
قران مشتری با زهره مسعودست در عالم
ز تأثیرش سعادتهای کلّی را نشان آمد
چو باد آنکس که می انگیخت گرد فتنه از هرسو
بفّر خواجگان اکنون چوآب آتش نشان آمد
کسی کو تیر باران کرد چون قوس قزح از کین
کنون از مهر همچون برق از دل زرفشان آمد
چنان تیر ابابیل آنکه سنگ انداختی کنون
چو طوطی در سخن گفتن شکر ریزش عیان آمد
کسی کو چون خزان از شاخ بر می مند درّاعه
بزر پاشی کنون همدست باد مهرگان آمد
چو میخ آن کز خیانت نقب در دیوار و در می زد
بحفظ زر چو مهر امروز معروف جهان آمد
بعیّاری اگر شمشیر وقتی آمد بر سر
زبطّالی کنون در پای چون اهل زمان آمد
قلم را تیغ اگر وقتی ز تیزی سرزنش کردی
کنونش پای می بوسد ، ربس کش مهربان آمد
برون کرد آتش حدّت زخاطر سنگ آهن دل
زفرط رقّت از چشمش همه آب روان آمد
بسان جرعه دان آنکو حرامی بود و خون خواره
به ذرّه ردّ مظلمت چون سرمه دان آمد
نه آب اکنون زره پوشد ، نه آتش نیزه برگیرد
چنین کاضداد عالم را ز یکدیگر امان آمد
همی لرزد بخود بر تیغ، گویی برگ بیدستی
همی لرزد بخود بر تیغ، گویی برگ خیزران آمد
بدین شکرانه می مالد سپر برخاک رخساره
که هرچ آمد بروی او ، ز زخم این و آن آمد
خور ارزد تیغ ، از آن بیمست بر رفتن بدیوارش
و گرمه شب روی کردست ، رویش زرد از آن آمد
نکوبد آهن سرد از سبکساری درین دولت
اگرچه گرز را این سرزنش از من گران آمد
پروپای شد آمد نیست اکنون تیر را زان کوه
خمیده پشت و پی کرده ، زعزلت چون کمان آمد
همی چون موم بگذارد زره را آهنین اعضا
زرشک آنکه رونق باردا و طیلسان آمد
بغیبت نیز در جوشن زبان ننهد سنان زین پس
که توقیع خداوندان ، زبان بند سنان آمد
همی نازد دل دولت همی خندد لب ملّت
که یار شافعیّ الوقت نعمان الزّمان آمد
دو فرزانه ، دو دریا دل ، دو فرمان ده ، دو مولانا
که نوک کلکشان سرّ قضا را ترجمان آمد
بهر چ این کرد در خاطر ، قضا هم دست شد با او
بهر چ آن کرد اندیشه ، قدر هم داستان آمد
خم انگشتریّ این، دو دروازۀ عصمت
نگین خاتم او چارسوگاه امان آمد
ستم را پشت می لرزد چو روی عدل این بیند
امل را جان همی نازد ، چو کلک آن روان آمد
شبستان عروس غیبت تجویف دوات این
نگارستان عقل و جان خطی کز آن بنان آمد
معانیّ یکی باریک و روشن همچو ماه نو
سخنهای یکی چون مه بلند و دلستان آمد
عطای این چو صیت آن ، ز مشرق رفته تا مغرب
ضمیر آن چو رای این ، منیر و غیب دان آمد
کند از آستینهاشان گذر بر دامن سائل
هرآن زرکان بمهر غیب اندر جیب کان آمد
چو چشم احول ارچه جنس صورتشان دو می بیند
بمعنی ذاتشان هر دو یکی چون توأمان آمد
بنامیزد ! بنامیزد ! زهی دولت ! زهی همّت!
که هرچ آن ارزو کردند از گردون چنان آمد
گهر در معرض لفظ شما از خویش لافی زد
از آن جایش دل شمشیر و بند ریسمان آمد
هران مشکل که حلّ آن ، خرد را داشت سرگردان
صریر کلکتان بروی بخندید و برآن آمد
چنان شد لازم را یاتتان نصرت که پنداری
که از وی هر سر سوزن ، درفش کاویان آمد
باقبال شما از خون نگشت آلوده انگشتی
جز آن خونی که از انگشت شاخ ارغنون آمد
چنان شد ساخته در چنگ تدبیر شما عالم
که در وی لحن بر بانگ نوای پاسبان آمد
گهر با تیغ در بازار پیدا می نیارد شد
زصیت صلحتان آوازه تا در اصفحان آمد
بیاساید کنون مسجدّ ،سر افرازد کنون منبر
که با توحید سنّت را بیکجا اقتران آمد
نه از دست قلمتان رمح یارد سر برآوردن
نه از سهم زبانتان تیغ یارد با میان آمد
ضعیفان بر قوی زان سان شدند از عدلتان چیره
که جان پردلان محکوم جسم ناتوان آمد
نیاهخت آفتاب اندر هوایش تیغ بر ذرّه
جهانی را که از حزم موالی سایبان آمد
درای کاروان بانگ ارزند بر کوه ، کی یارد؟
کمر بسته ، کشیده تیغ، پیش کاروان آمد
رهی کو گوشه گیری بود مانند زه از خامی
چو قبضه زاشتباک این دو خانه بامیان آمد
سخن بر یکدیگر پیشی همی جویند در طبعم
همی خواهند پنداری زخاطر در بیان آمد
زبان کلک صفرا وی ، سپسد و خشک بد یکچند
بمدح آن سر انگشتان کنون رطب اللّسان آمد
دوات ار داشت از عطت دماغ خشک از سودا
زبحر مدحتان بازش ، نمی اندر دهان آمد
فلک تاریخ دولت زین همایون عهد می گیرد
که در برج شرف خورشید را با مه قرآن آمد
قوی تر گشت رکن ملّت از پشتیّ صدرالدّین
قوام الدین یکایک را بجای پشتوان آمد
باجماع مسلمانان ، دعای هر دو واجب شد
که بوی امن و آسایش زرنگ صلحشان آمد
فریقین ازتوافقشان همی نازند در نعمت
منم کز خوان انعامم نواله استخوان آمد
قوافی گرچه معیوب است در این نظم می شاید
که از بسیاری معنی چو گنج شا یگان آمد
مبارک باد ومیمون باد این تحویل فرخنده
که مبنای صلاح کار هر دو خا ندان آمد
تمتّع بادتان جاوید ازین درّ گرانمایه
که از عصمت چو اندیشه ، ز اندیشه نهان آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا گرمی کنی شادی، چه داری ؟ گاه آن آمد
زمان خوشدلی دریاب که اکنون آن زمان آمد
هوش مصنوعی: ای دل، اگر اکنون شاد نیستی، چه فایده‌ای دارد؟ لحظه‌ای خوشی پیش می‌آید که باید آن را غنیمت بشماری؛ حالا همان زمان خوشحالی فرارسیده است.
چو غنچه گر دلی داری قدم از خویش بیرون نه
که از سودای دلتنگی چنین بیرون توان آمد
هوش مصنوعی: اگر دلی همچون غنچه داری، باید از خودت فراتر بروی و از افکار و احساسات دلتنگ خارج شوی، زیرا تنها در این صورت می‌توانی به آرامش و زیبایی واقعی دست یابی.
گذشت آن روز ناکامی که از بس شورش و فتنه
سر از سودا شد آسیمه ، دل از تنگی بجان آمد
هوش مصنوعی: روزهای ناامیدی و آشفتگی به پایان رسید و دیگر دل از این همه درد و مشکل خسته شده است.
دل از اندوه تو بر تو ، چو غنچه رخ بخون شسته
تن اندر خون دل غرقه ، بسان ناردان آمد
هوش مصنوعی: دل از درد فراق تو به شدت در عذاب است، مانند غنچه‌ای که از گلبرگ‌هایش خون می‌ریزد و بدنش در خون دل غرق شده است، به شکلی شبیه به نارنج.
غرور جهل و آه اهل دانش برفلک می شد
وزین آنرا عوض سود و از آن اینرا زیان آمد
هوش مصنوعی: غرور ناشی از نادانی به آسمان بلند می‌شود و در مقابل، دانشمندان با اندوه به این وضعیت نگاه می‌کنند. به همین خاطر، از این وضعیت به جای سود، زیان به وجود می‌آید.
بهر مجمع که دیدندی یکی از اهل معنی را
زضجرت این بدان گفتی سبک تر کآن گران آمد
هوش مصنوعی: در مجلسی که اهل معرفت گرد هم آمده بودند، یکی از آن‌ها از روی خستگی و کسل بودن گفت که باید به این فرد سنگین‌دل و غمگین خیانت کنیم و از او سبکتر و شاداب‌تر باشیم.
سپاهان گر چو دوزخ بود آنگه ز آتش فتنه
کنون باری بحمدالله چو خرّم بوستان آمد
هوش مصنوعی: اگر سپاهان مانند دوزخ باشد، آنگاه از آتش فتنه به جای ترس، اکنون با کمال خوشحالی مانند یک باغ سرسبز و خوشبو به وجود آمده است.
ز دود عود شد چون جیب مجمر دامن گردون
ز زّر و سیم افشانده زمین چون آسمان آمد
هوش مصنوعی: از دودی که از عود بلند می‌شود، دامن آسمان مانند جیب یک مشعل پر شده است و زمین نیز مانند آسمان، با طلا و نقره زینت یافته است.
شب کینه بروز مهر حامل بود و ما غافل
گل آسودگی پیدا ز خار امتحان آمد
هوش مصنوعی: شب که زمان کینه و دشمنی بود، زمان محبت و دوستی را به همراه آورد و ما از این موضوع غافل بودیم. در این شرایط، گل آرامش و آسودگی به خاطر چالش‌ها و سختی‌ها پیدا شد.
چکید آب حیات از کام اژدرها ، که دانست آن؟
برآمد لاله از آتش ، کرا این درگمان آمد؟
هوش مصنوعی: آب حیات از دهان اژدهایی چکید، چه کسی از این خبر دارد؟ لاله از آتش سر برآورد، چه کسی به این فکر کرده بود؟
موصّل شد درخت اتّحاد از شاخ پیوندی
وزان میوه لب خندان و طبع شادمان آمد
هوش مصنوعی: درخت اتحاد با پیوندی مستحکم به هم متصل شده و از آن میوه‌ای شیرین و لب‌هایی خندان و نشانی از خوشحالی به بار آورده است.
خلاف ، الحق درختی بود همچون بید بن بی بر
بجای آن چو برکندند ، گلبرگ جوان آمد
هوش مصنوعی: درختی که نشانه حق و حقیقت بود، شبیه به درخت بید با ویژگی‌های خاص خود، وجود داشت. اما وقتی آن را قطع کردند، گلبرگ‌های جوان و تازه‌ای جوانه زدند که نشان‌دهنده تولدی دوباره و امید جدید بود.
قران مشتری با زهره مسعودست در عالم
ز تأثیرش سعادتهای کلّی را نشان آمد
هوش مصنوعی: قرآن، هم چون ستاره‌ای درخشنده، در کنار زهره‌ی مسعود، در این جهان تأثیرات مثبت و بزرگ را به نمایش می‌گذارد که نشان‌دهنده‌ی سعادت و خوشبختی هستند.
چو باد آنکس که می انگیخت گرد فتنه از هرسو
بفّر خواجگان اکنون چوآب آتش نشان آمد
هوش مصنوعی: شخصی که مانند باد، فتنه و آشوب را از هر طرف به راه می‌اندازد، اکنون مانند آب برای خاموش کردن آتش به میان آمده است.
کسی کو تیر باران کرد چون قوس قزح از کین
کنون از مهر همچون برق از دل زرفشان آمد
هوش مصنوعی: کسی که با شدت به او حمله کردند و مورد ظلم قرار گرفت، اکنون مانند رنگین‌کمان از کینه و دشمنی خود دور شده و از دل پرمحبتش، روشنایی و عشق مانند برق جاری شده است.
چنان تیر ابابیل آنکه سنگ انداختی کنون
چو طوطی در سخن گفتن شکر ریزش عیان آمد
هوش مصنوعی: شما مانند تیر ابابیل که سنگ انداختید، حالا مانند طوطی در صحبت کردن، شیرینی کلامتان آشکار شده است.
کسی کو چون خزان از شاخ بر می مند درّاعه
بزر پاشی کنون همدست باد مهرگان آمد
هوش مصنوعی: کسی که مانند فصل پاییز از درخت می‌افتد، اکنون هم‌دست باد مهرگان شده است.
چو میخ آن کز خیانت نقب در دیوار و در می زد
بحفظ زر چو مهر امروز معروف جهان آمد
هوش مصنوعی: همچون میخی که از خیانت، در دیوار فرو می‌رود و در می‌کوبد، برای حفظ طلا مانند مهر امروز در جهان شناخته شده است.
بعیّاری اگر شمشیر وقتی آمد بر سر
زبطّالی کنون در پای چون اهل زمان آمد
هوش مصنوعی: اگر در زمان مناسب و با قدرت به میدان بیایی، مثل کسانی که در روزگار خود با شجاعت و قدرت عمل می‌کنند، باید آماده باشی تا در برابر چالش‌ها بایستی.
قلم را تیغ اگر وقتی ز تیزی سرزنش کردی
کنونش پای می بوسد ، ربس کش مهربان آمد
هوش مصنوعی: اگر زمانی قلم را به خاطر تیزی‌اش سرزنش کردی، اکنون به خاطر مهربانی‌اش پایش را می‌بوسی.
برون کرد آتش حدّت زخاطر سنگ آهن دل
زفرط رقّت از چشمش همه آب روان آمد
هوش مصنوعی: دل سنگین و محکم مثل آهن، نمی‌تواند تاب و تحمل احساسات شدید را داشته باشد. در نتیجه، از چشمانش اشک مانند آب روان سرازیر می‌شود و این نشان‌دهنده‌ی شعله‌ور شدن آتش عشق و درد در وجود اوست.
بسان جرعه دان آنکو حرامی بود و خون خواره
به ذرّه ردّ مظلمت چون سرمه دان آمد
هوش مصنوعی: مانند یک جرعه که حرامی است و به خون‌خواری مشغول شده، در برابر اندک مظلمتی مانند سرمه‌دان قرار می‌گیرد.
نه آب اکنون زره پوشد ، نه آتش نیزه برگیرد
چنین کاضداد عالم را ز یکدیگر امان آمد
هوش مصنوعی: نه آب الان می‌تواند از خود دفاع کند، و نه آتش می‌تواند به جنگی برخیزد. این‌طور است که در این دنیا، همه چیز از یکدیگر محفوظ مانده است.
همی لرزد بخود بر تیغ، گویی برگ بیدستی
همی لرزد بخود بر تیغ، گویی برگ خیزران آمد
هوش مصنوعی: تیغ به گونه‌ای می‌لرزد که انگار یک برگ بید به آرامی بر روی آن می‌رقصد و این لرزش به اندازه‌ای لطیف و زیباست که مانند شوک یا ضربانی به نظر می‌رسد.
بدین شکرانه می مالد سپر برخاک رخساره
که هرچ آمد بروی او ، ز زخم این و آن آمد
هوش مصنوعی: برخی از لحظات زندگی انسان چنان شیرین و دلپذیر است که او به شکرانه آن، به زمین و زمان می‌مالد. او با این کار به نوعی ابراز شکرگزاری می‌کند؛ زیرا هرچه که بر چهره‌اش بیفتد، نشان‌هایی از دردها و زخم‌های مختلفی از زندگی‌اش دارد. این زخم‌ها نماد تجربیات و چالش‌هایی است که از آن‌ها عبور کرده و اکنون با احساس رضایت و شکرگزاری به زندگی نگاه می‌کند.
خور ارزد تیغ ، از آن بیمست بر رفتن بدیوارش
و گرمه شب روی کردست ، رویش زرد از آن آمد
هوش مصنوعی: خورشید به قدری ارزشمند است که از تیغ تیز بدی یا دشمنی می‌ترسد و اگر در شب به دیوارش نزدیک شود، رویش به خاطر این ترس زرد و بی‌زنده می‌شود.
نکوبد آهن سرد از سبکساری درین دولت
اگرچه گرز را این سرزنش از من گران آمد
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت کسی با بی‌اعتنایی و سبکساری عمل کند، موجب آسیب نمی‌شود. هرچند که من این نقد و سرزنش را بر او سخت می‌دانم.
پروپای شد آمد نیست اکنون تیر را زان کوه
خمیده پشت و پی کرده ، زعزلت چون کمان آمد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی پرداخته که در آن تیر به خاطر خمیدگی ناشی از فشار کوه به زمین آمده و به حالت کشیده و مانند کمان درآمده است. در واقع، این تصویر، نمادی از تنش و فشارهایی است که باعث تغییر شکل و حالت اشیاء می‌شود.
همی چون موم بگذارد زره را آهنین اعضا
زرشک آنکه رونق باردا و طیلسان آمد
هوش مصنوعی: شخصی که مانند موم نرم است، در برابر زره و سختی‌ها تسلیم می‌شود و این حسرت به دلش می‌افتد که چه زود از نعمت‌ها و زیبایی‌های زندگی دور شده است.
بغیبت نیز در جوشن زبان ننهد سنان زین پس
که توقیع خداوندان ، زبان بند سنان آمد
هوش مصنوعی: از این پس در نبود من هم، زبان تیرها و نیزه‌ها به بند خواهد آمد؛ زیرا نشانه‌ای از جانب صاحب‌اختیار وجود دارد که این زبان را خاموش خواهد کرد.
همی نازد دل دولت همی خندد لب ملّت
که یار شافعیّ الوقت نعمان الزّمان آمد
هوش مصنوعی: دل خوشحال و سرشار از شادی است و لب‌های مردم پر از لبخند است، چرا که یار و یاور زمان، نعمان، به جمع ما آمده است.
دو فرزانه ، دو دریا دل ، دو فرمان ده ، دو مولانا
که نوک کلکشان سرّ قضا را ترجمان آمد
هوش مصنوعی: دو انسان با خرد و دل وسیع، دو رهبر بزرگ و حکیم، که با قدرت هدایت و دانششان، رازهای تقدیر و سرنوشت را به زبان آورده‌اند.
بهر چ این کرد در خاطر ، قضا هم دست شد با او
بهر چ آن کرد اندیشه ، قدر هم داستان آمد
هوش مصنوعی: بنابراین، هر چه که در دل و فکر انسان می‌گذرد، قضا و سرنوشت هم به نوعی با آن درگیر می‌شود. هرکاری که اندیشه‌اش می‌کند، تقدیر و سرنوشت نیز در این داستان نقشی حساس پیدا می‌کند.
خم انگشتریّ این، دو دروازۀ عصمت
نگین خاتم او چارسوگاه امان آمد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره دارد به انگشتری که به عنوان نماد احترام و شرافت شناخته می‌شود. خم انگشتری، نشانگر لطافت و ظرافت است، و دو دروازه‌ای که در آن وجود دارد، نماد عفت و پاکدامنی است. نگین خاتم نیز یادآور ارزش‌های معنوی و امانت‌داری است. بنابراین، این شعر به تمجید از صفات عالی انسانی و حالت‌های روحانی می‌پردازد.
ستم را پشت می لرزد چو روی عدل این بیند
امل را جان همی نازد ، چو کلک آن روان آمد
هوش مصنوعی: ظلم و ستم به لرزه درمی‌آید زمانی که چهره عدالت را می‌بیند. امید و آرزو به زندگی می‌بالد و به نفس خود افتخار می‌کند، همان‌طور که وقتی قلمِ خوش‌نویس بر کاغذ روان شود.
شبستان عروس غیبت تجویف دوات این
نگارستان عقل و جان خطی کز آن بنان آمد
هوش مصنوعی: شبستان عروس غیبت یعنی دنیای رویایی و پنهان. در اینجا، دوات که به معنای ابزار نوشتن است، نمادی از تفکر و خلاقیت است. این نگارستان عقل و جان اشاره به مکانی دارد که عقل و احساسات در آن به اوج زیبایی می‌رسند. خطی که از بنان (دست) آمده، اشاره به آثار و خلاقیت انسان دارد که از خود او نشأت گرفته است. به طور کلی، این بیت به زیبایی و شکوه واقعیت‌های ناشناخته و خلاقیت انسانی اشاره دارد.
معانیّ یکی باریک و روشن همچو ماه نو
سخنهای یکی چون مه بلند و دلستان آمد
هوش مصنوعی: معانی برخی از سخنان بسیار شفاف و لطیف هستند، مثل ماه نو، در حالی که برخی دیگر از سخنان عمیق و دلنشین و فاخر هستند، مانند مهی که بر فراز آسمان قرار دارد.
عطای این چو صیت آن ، ز مشرق رفته تا مغرب
ضمیر آن چو رای این ، منیر و غیب دان آمد
هوش مصنوعی: هدیه و بخشش این شخص مانند آواز و شهرت اوست که از شرق به غرب رفته است. در حالی که ضمیر و اندیشه او مانند رای و نظر این فرد، روشن و آگاه از ناگفته‌هاست.
کند از آستینهاشان گذر بر دامن سائل
هرآن زرکان بمهر غیب اندر جیب کان آمد
هوش مصنوعی: اگر افراد مخلص و با ایمان، به دیگران کمک کنند و از دسترنج خود برای نیایش و دعای دیگران استفاده کنند، خیرو برکت از جهان غیب به سمت آن‌ افراد سرازیر می‌شود و ثروت و نعمت به سراغشان خواهد آمد.
چو چشم احول ارچه جنس صورتشان دو می بیند
بمعنی ذاتشان هر دو یکی چون توأمان آمد
هوش مصنوعی: هرچند که چشم احول دو چیز را می‌بیند، اما در حقیقت آنچه که می‌بیند یک ذات واحد است، مانند دوقلوهایی که از یک جنس هستند.
بنامیزد ! بنامیزد ! زهی دولت ! زهی همّت!
که هرچ آن ارزو کردند از گردون چنان آمد
هوش مصنوعی: به نام می‌برد و نام می‌زند! چه نعمت بزرگی! چه اراده‌ی بلند! چرا که هر چیزی که آن‌ها آرزو کردند، از آسمان به همین شکل تحقق یافت.
گهر در معرض لفظ شما از خویش لافی زد
از آن جایش دل شمشیر و بند ریسمان آمد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در کلام شما، گوهر (یعنی حقیقت یا ارزش اصلی) به نمایش گذاشته شده است و از درون خودتان به چیزهایی اشاره می‌کنید که نشان‌دهنده‌ی دل‌بستگی و وابستگی‌های عاطفی و ذهنی شماست. در واقع، شخص با کلامش سعی دارد احساسات و تجربیات درونی‌اش را بیان کند.
هران مشکل که حلّ آن ، خرد را داشت سرگردان
صریر کلکتان بروی بخندید و برآن آمد
هوش مصنوعی: هر مشکلی که نیاز به فکر و تدبیر دارد، به راحتی با لبخند و آرامش حل می‌شود. در واقع، با اعتماد به نفس و خوش رویی, می‌توان به حل آن مسائل پرداخت.
چنان شد لازم را یاتتان نصرت که پنداری
که از وی هر سر سوزن ، درفش کاویان آمد
هوش مصنوعی: چنان شد که کمک و یاری آن شخص به اندازه‌ای ضروری و مهم شد که گویی هر ذره‌ای از او، مانند پرچم کاویان، قوی و تاثیرگذار است.
باقبال شما از خون نگشت آلوده انگشتی
جز آن خونی که از انگشت شاخ ارغنون آمد
هوش مصنوعی: با خوش‌شانسی شما، دستتان بی‌نقص و پاک است و تنها خونی که به آن آغشته شده، خون خاصی است که از نوای ساز ارغنون می‌آید.
چنان شد ساخته در چنگ تدبیر شما عالم
که در وی لحن بر بانگ نوای پاسبان آمد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای تنظیم شده‌اید که در دنیای شما، صدای نغمه‌ی نگهدارنده‌ای مطابق با تدبیر شما به گوش می‌رسد.
گهر با تیغ در بازار پیدا می نیارد شد
زصیت صلحتان آوازه تا در اصفحان آمد
هوش مصنوعی: گوهری با تیغ در بازار یافت نمی‌شود؛ زیرا آوازه و شهرت خوبی‌ها تا اصفهان رسیده است.
بیاساید کنون مسجدّ ،سر افرازد کنون منبر
که با توحید سنّت را بیکجا اقتران آمد
هوش مصنوعی: اکنون باید در مسجد استراحت کرد و منبر را بالا برد، زیرا هم‌اکنون اصل توحید و سنت در یک‌جا گرد هم آمده است.
نه از دست قلمتان رمح یارد سر برآوردن
نه از سهم زبانتان تیغ یارد با میان آمد
هوش مصنوعی: نه می‌توانید با قلم خود چیزی را بیان کنید که به آن دست یابید و نه زبانتان قادر است به گونه‌ای حرف بزند که بتواند شما را نجات دهد.
ضعیفان بر قوی زان سان شدند از عدلتان چیره
که جان پردلان محکوم جسم ناتوان آمد
هوش مصنوعی: ضعیفان به خاطر عدالت شما بر قویان چیره شدند، زیرا جان‌های شریف و دل‌نگران از بدن‌های ناتوان محکوم شده‌اند.
نیاهخت آفتاب اندر هوایش تیغ بر ذرّه
جهانی را که از حزم موالی سایبان آمد
هوش مصنوعی: آفتاب در آسمان می‌تابد و با نوری که می‌افشاند، هر ذره‌ای از جهان را روشن می‌کند، مانند سایه‌ای که موالی به دور خود می‌سازند.
درای کاروان بانگ ارزند بر کوه ، کی یارد؟
کمر بسته ، کشیده تیغ، پیش کاروان آمد
هوش مصنوعی: کاروانی به راه افتاده و صدای آن بر فراز کوه‌ها طنین‌انداز شده است. کسی جرأت می‌کند جلو بیفتد، با کمر محکم بسته و شمشیر به دست، به سمت کاروان می‌آید.
رهی کو گوشه گیری بود مانند زه از خامی
چو قبضه زاشتباک این دو خانه بامیان آمد
هوش مصنوعی: کسی که در تنهایی و دوری از دنیا زندگی کند، مانند زهری است که در خامی خود، به گونه‌ای از خشونت و اشتباهات دور می‌ماند. این دو مفهوم که به آرامش و محافظت اشاره دارد، به هم پیوند می‌خورند.
سخن بر یکدیگر پیشی همی جویند در طبعم
همی خواهند پنداری زخاطر در بیان آمد
هوش مصنوعی: کلمات و جملات در ذهنم به سرعت در حال رقابت هستند و نوعی حس می‌کنم که این افکار در کلام من نمایان می‌شوند.
زبان کلک صفرا وی ، سپسد و خشک بد یکچند
بمدح آن سر انگشتان کنون رطب اللّسان آمد
هوش مصنوعی: زبان خوش سخن، مانند خوشه‌ای از انگور، در اوج سرزندگی و شادابی است و حالا به قدری شیرین و نرم شده که می‌توان به ستایش آن انگشتان مشغول شد.
دوات ار داشت از عطت دماغ خشک از سودا
زبحر مدحتان بازش ، نمی اندر دهان آمد
هوش مصنوعی: اگر کسی مرکبی (دواتی) از عطا و بخشش داشته باشد، اما فکر و ذهنش خشک و بیمار از اندیشه‌های بد باشد، حتی اگر بخواهد درباره‌ی شما ستایش کند، نمی‌تواند کلامی به زبان بیاورد.
فلک تاریخ دولت زین همایون عهد می گیرد
که در برج شرف خورشید را با مه قرآن آمد
هوش مصنوعی: آسمان تاریخ نیکبختی این دوره باشکوه را ثبت می‌کند که در این زمان، خورشید در اوج خود و با نورانی‌ترین حالتش در کنار ماه قرآن قرار دارد.
قوی تر گشت رکن ملّت از پشتیّ صدرالدّین
قوام الدین یکایک را بجای پشتوان آمد
هوش مصنوعی: ملّت به خاطر حمایت و پشتبانی صدرالدین قوام الدین قدرت بیشتری پیدا کرد و هر فرد به جای اینکه وابسته به دیگران باشد، خود به تنهایی می‌تواند پشتوانه‌ای برای جامعه باشد.
باجماع مسلمانان ، دعای هر دو واجب شد
که بوی امن و آسایش زرنگ صلحشان آمد
هوش مصنوعی: با توافق مسلمانان، دعا کردن برای هر دو طرف لازم شد، زیرا بود آرامش و امنیتی که به خاطر صلح آنها به وجود آمده بود، حس شد.
فریقین ازتوافقشان همی نازند در نعمت
منم کز خوان انعامم نواله استخوان آمد
هوش مصنوعی: دو گروه از دلخوشی و توافقشان به یکدیگر می‌بالند و در حالی که من بر سر سفره نعمت‌ها نشسته‌ام، تنها گوشه‌ای از آن را که حاوی استخوان است برایم آورده‌اند.
قوافی گرچه معیوب است در این نظم می شاید
که از بسیاری معنی چو گنج شا یگان آمد
هوش مصنوعی: هرچند که قافیه‌های این شعر به طور کامل صحیح نیستند، اما این شعر می‌تواند به دلیل معانی و مفاهیم عمیقش، ارزش زیادی داشته باشد. گاهی اوقات، یک مفهوم خاص به اندازه یک گنج گرانبها می‌تواند با ارزش باشد.
مبارک باد ومیمون باد این تحویل فرخنده
که مبنای صلاح کار هر دو خا ندان آمد
هوش مصنوعی: تبریک و شادباش به خاطر این تغییر خوش‌یمن که پایه‌گذار بهبود و سعادت هر دو خانواده شده است.
تمتّع بادتان جاوید ازین درّ گرانمایه
که از عصمت چو اندیشه ، ز اندیشه نهان آمد
هوش مصنوعی: از این نعمت گرانبها که از پاکی و معصومیت سرچشمه می‌گیرد، بهره‌مند شو و از آن لذت ببر؛ زیرا این نعمت از اندیشه‌ای عمیق و نهان بینش می‌آید.