شمارهٔ ۵۰ - و قال ایضاً بمدحه
فراق روی تو ما را بروی آن آورد
که در چمن بسر لاله مهرگان آورد
بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار
ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد
غم تو کرد جهان را چو چشمۀ سوزن
پس اندر او ز تنم تار ریسمان آورد
بنفشه دامن سوسن گرفت در گلزار
عذار تو زنخی سخت خوش بران آورد
چو نیشکر شودش مغز استخوان شیرین
هر آنکه نام دهان تو بر زبان آورد
گمان مبر که نکویی تو همین قدر است
که روزگار باظهارش این زمان آورد
ز صد جنیبت خوبی که بر طویلۀ تست
کمینه لاغری این بد که بامیان آورد
بذوق این غزلک دوش بلبل آوازی
چو زیر چنگ مرا نیز در فغان آورد
بیا بیا که فراقت مرا بجان آورد
بیا که بی تو نفس بر نمی توان آورد
چه لطف بود که تشریف دادی از ناگاه؟
که یادت از من رنجور ناتوان آورد؟
نشان هستی من زان جهان همی دادند
امید وصل تو بازم بدین جهان آورد
دلم تو داشتی ارنی بدادمی حالی
بدانکه مژدۀ وصل تو ناگهان آورد
دلت برنجد اگر شرح آن دهم که دلم
بروز وصل شب هجر بر چه سان آورد
کنون وصال تو می آورد بمن جان را
اگر فراق تو وقتی مرا بجان آورد
غلام باد شمالم، غلام باد شمال
که رنجه گشت و بمن بوی گلستان آورد
کجا رسد دم عیسی بگرد آن بادی
که بوی گیسوی جانان بعاشقان آورد
اگر چه خوشتر از آن نیست در جهان که کسی
بعاشقی خبر یار مهربان آورد
ز وصل یار مرا صد هزار ره خوشتر
حدیث آنکه ز ناگاه مژدگان آورد
که پادشاه وزیران بطالع مسعود
خجسته روی بدین دولت آشیان آورد
عمید دولت و ملّت که دست و مسند حکم
چو پای همّت بر فرق فرقدان آورد
ستاره قدری صدری که چین ابروی او
شکست در خم ایوان آسمان آورد
خراج بوسه دهد آسمان زمینی را
که بر رخ از سم یکران او نشان آورد
چو خط خوبان بر آفتاب بنگارند
هرآن دقیقۀ معنی که در بیان آورد
ز چرخ و اخترش آورد کاسۀ سر خویش
جهان چو همت او را بمیهمان آورد
بهر کجا که طمع خون لعل ریخته دید
چو پی ببردش، سر هم بدان بنان آورد
زهی فراخ عطایی که از مضیق نیاز
امل پناه بدان دست در فشان آورد
برای کشف معانّی سرّ غیب قضا
ز خامۀ دو زبان تو ترجمان آورد
هزار بار بمنقاش کلک دست سخاوت
ز چشم فضل برون خار امتحان آورد
ز بیم جود تو کان خاک بر دهان افکند
زیاد دست تو، بحر آب بر دهان آورد
سپاه بخل سبک پشت داد چون کرمت
بقصد او ز عطا لشکری گران آورد
قراضه ای دو سه جوجو بروزگار دراز
بسوی کانش خورشید در نهان آورد
بگوش جود تو ناگه حدیث آن برسید
سه اسبه خامۀ تو تاختن بکان آورد
کمال ذات تو اندر فنون معنیها
چه نقص ها که در احوال باستان آورد
زبان پیکان سر برزد از لب سوفار
ز تیر انکه بقصد تو در کمان آورد
ریاض خلق تو سرسبز باد کآثارش
مرا فراغتی از باغ و بوستان آورد
مخیّم امل و قبله گاه حاجت شد
هر آن کجا که رکابت بدان عنان آورد
فلک برابری همّت تو اندیشید
برو خرد زنخی نغز و دلستان آورد
سپهر کیست؟ گدایی ز کوی همّت تو
که همچو من طمع او را بسر دوران آورد
دو قرص دارد و ز بس که خرّمست بدان
هزار بار فرو برد و پس بخوان آورد
محاسبان جهان را برد تختۀ خاک
همه ز بهر حساب چنین دونان آورد
کجا برابری قدر آن تواند کرد ؟
که تخت ز تبت بر اوج لامکان آورد
از آن گرفت چنین کارش اندکی بالا
که هر چه رای تو فرمود همچنان آورد
جهان پناها! آنی که حزم بیدارت
ز فرط امن همه خواب پاسبان آورد
لطافت تو از آنجا که دلنوازی اوست
بار مغانی ما جان شادمان آورد
همای دولت تو از برای کاری بود
که سایه بر سر یک مشت استخوان آورد
گمان مبر که زمانه ز مستقرّ جلال
ترا بخیره بدین تیره خاکدان آورد
ولیک جاذبۀ همّت مسلمانان
عنان گرفته ترا سوی اصفهان آورد
دراز دستی احداث تا با کنون بود
که رای روشن تو پای در میان آورد
مسببّان ستم را چه اعتراض بود
برآنکه از در عدلت خط امان آورد
مخافت رمه از چنگ گرگ چندانست
که رخت بر کنف عصمت شبان آورد
کفایتت بسر کلک کارهایی کرد
چنانک زیبد وصفش بداستان آورد
نه هیچ پشت کمان را بدین سبب خم داد
نه هیچ دردسری با سر سنان آورد
نه لایقست بدین حضرت این سخن ریزه
و لیک عشق ثنای توام بدان آورد
بتیر باران تا رسم ابر نوروزست
ز حلق شاخ برون خون ارغوان آورد
هزار سال بمان دوست کام و دشمن مال
بر غم آنکه خلاف تو در گمان آورد
هر آن نفس که زند صبح دان که در ضمنش
ترا بشارتی از عمر جاودان آورد
شمارهٔ ۴۹ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید عمادالاسلام الخجندی: بر هر زمین که مردم چشمم گذار کردشمارهٔ ۵۱ - و قال ایضاً: خواجه از کبر آن پلنگ آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فراق روی تو ما را بروی آن آورد
که در چمن بسر لاله مهرگان آورد
هوش مصنوعی: فراق و جدایی تو چنان حضوری در دل ما ایجاد کرده که ما را به یاد گلهای چمن میاندازد.
بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار
ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد
هوش مصنوعی: زلف تو را بچین و در چشمم بگذار، چون از بوی خوشی که به سفر رفته، تنها ضرر آورده است.
غم تو کرد جهان را چو چشمۀ سوزن
پس اندر او ز تنم تار ریسمان آورد
هوش مصنوعی: غم تو مانند چشمی در دل جهان نشسته است و من از جسم خود، تار و پود زندگیم را به آن میسپارم.
بنفشه دامن سوسن گرفت در گلزار
عذار تو زنخی سخت خوش بران آورد
هوش مصنوعی: در باغ گل، بنفشه به سوسن پیوست و زیبایی چهره تو را به شدت ستود و تحسین کرد.
چو نیشکر شودش مغز استخوان شیرین
هر آنکه نام دهان تو بر زبان آورد
هوش مصنوعی: هر کس که نام تو را بر زبان آورد، دلش چون مغز نیشکر شیرین میشود.
گمان مبر که نکویی تو همین قدر است
که روزگار باظهارش این زمان آورد
هوش مصنوعی: به این فکر نباش که خوبی و نیکویی تو فقط به این دلیل است که در حال حاضر اوضاع به نفع توست و این را در موقعیت فعلیات میبینی.
ز صد جنیبت خوبی که بر طویلۀ تست
کمینه لاغری این بد که بامیان آورد
هوش مصنوعی: از زیباییهای بینظیری که در تو وجود دارد، حتی کمترین ضعف و نقصی که ممکن است در تو وجود داشته باشد، به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.
بذوق این غزلک دوش بلبل آوازی
چو زیر چنگ مرا نیز در فغان آورد
هوش مصنوعی: در شب گذشته، بلبل با خوشحالی شروع به خواندن کرده بود و این آواز زیبا باعث شد که من هم تحت تاثیر قرار گرفته و به گریه بیفتم.
بیا بیا که فراقت مرا بجان آورد
بیا که بی تو نفس بر نمی توان آورد
هوش مصنوعی: بیا، بیا که دوری تو مرا بسیار آزار داده است. بیا که بدون تو نمیتوانم نفس بکشم.
چه لطف بود که تشریف دادی از ناگاه؟
که یادت از من رنجور ناتوان آورد؟
هوش مصنوعی: چه خوب بود که ناگهان به دیدن من آمدی؛ چون یاد تو، دل ناتوان و رنجورم را شاد کرد.
نشان هستی من زان جهان همی دادند
امید وصل تو بازم بدین جهان آورد
هوش مصنوعی: از آن جهان به من نشانهای از وجودم دادند و امید وصل تو را به من بخشیدند، پس من دوباره به این دنیا آمدم.
دلم تو داشتی ارنی بدادمی حالی
بدانکه مژدۀ وصل تو ناگهان آورد
هوش مصنوعی: دل من همیشه به یاد تو بوده است. اگر حال خوبی را که با تو داشتم از من بگیری، بدان که ناگهان خبر خوشی از وصال تو به من خواهد رسید.
دلت برنجد اگر شرح آن دهم که دلم
بروز وصل شب هجر بر چه سان آورد
هوش مصنوعی: اگر دل تو برنجید، از این که بگویم چطور در شب هجران، دل من شوق وصال را به چه حالتی تجربه کرد، شرمنده میشوم.
کنون وصال تو می آورد بمن جان را
اگر فراق تو وقتی مرا بجان آورد
هوش مصنوعی: اکنون که به وصل تو رسیدم، جانم را به من باز میگرداند، اما اگر جدایی تو مرا به سختی برساند.
غلام باد شمالم، غلام باد شمال
که رنجه گشت و بمن بوی گلستان آورد
هوش مصنوعی: من شاگرد باد شمال هستم، بادی که پس از سفرهایش خسته و ناتوان میشود و بوی گلستان را به من میآورد.
کجا رسد دم عیسی بگرد آن بادی
که بوی گیسوی جانان بعاشقان آورد
هوش مصنوعی: در کجا میتواند آمدن دم عیسی به آن بادی را تصور کرد که بوی موی معشوق را به عاشقان میآورد؟
اگر چه خوشتر از آن نیست در جهان که کسی
بعاشقی خبر یار مهربان آورد
هوش مصنوعی: هرچند که هیچچیز در دنیا زیباتر از این نیست که کسی برای عاشق یک خبر خوب درباره یار مهربانش بیاورد.
ز وصل یار مرا صد هزار ره خوشتر
حدیث آنکه ز ناگاه مژدگان آورد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای من، در کنار معشوق، یکصد هزار بار شادی و لذت بیشتری وجود دارد تا ماجرای کسی که ناگهان خبر خوشی را میآورد. بدین ترتیب، لذت وصل معشوق بیشتر از همه چیزهایی است که میتوان تصور کرد.
که پادشاه وزیران بطالع مسعود
خجسته روی بدین دولت آشیان آورد
هوش مصنوعی: پادشاه، وزیران خوشبخت و برخوردار را به این سرزمین خوشحال آورد تا در این دولت و آبادانی زندگی کنند.
عمید دولت و ملّت که دست و مسند حکم
چو پای همّت بر فرق فرقدان آورد
هوش مصنوعی: عمید دولت و ملت که با زحمت و ارادهاش به موفقیت و اقتدار دست یافته و بر قله بلند رهبری ایستاده است.
ستاره قدری صدری که چین ابروی او
شکست در خم ایوان آسمان آورد
هوش مصنوعی: ستارهای که به خاطر زیبایی ابروهای او شکسته شده، در گوشهای از آسمان در حال تابیدن است.
خراج بوسه دهد آسمان زمینی را
که بر رخ از سم یکران او نشان آورد
هوش مصنوعی: آسمان با بوسهای بر زمین، پاداشی به او میدهد که بر چهرهاش نشانهای از سم اسب یکران نمایان شده است.
چو خط خوبان بر آفتاب بنگارند
هرآن دقیقۀ معنی که در بیان آورد
هوش مصنوعی: وقتی خط زیبا بر روی آفتاب نوشته میشود، هر لحظه از معنایی که در بیان میشود، دقیق و واضح نمایان میگردد.
ز چرخ و اخترش آورد کاسۀ سر خویش
جهان چو همت او را بمیهمان آورد
هوش مصنوعی: از ستارهها و گردش آسمان، به او توانایی و سرنوشتی داده شد که دنیا به مانند مهمانی برای او فراهم شد.
بهر کجا که طمع خون لعل ریخته دید
چو پی ببردش، سر هم بدان بنان آورد
هوش مصنوعی: هر جا که طمع ثروت و زیبایی را مشاهده کرد، وقتی که به دنبالش رفت، همانجا با دست خود سرش را به سمت آن مقصد هدایت کرد.
زهی فراخ عطایی که از مضیق نیاز
امل پناه بدان دست در فشان آورد
هوش مصنوعی: عطای تو چقدر وسیع و گسترده است که در برابر نیاز و درخواستهای تنگ انسانها، به راحتی پاسخ میدهد و در اختیار آنها قرار میگیرد.
برای کشف معانّی سرّ غیب قضا
ز خامۀ دو زبان تو ترجمان آورد
هوش مصنوعی: برای فهمیدن رازهای ناشناخته و تصمیمات مقدر، از زبان تو توضیحاتی ارائه شد.
هزار بار بمنقاش کلک دست سخاوت
ز چشم فضل برون خار امتحان آورد
هوش مصنوعی: هزار بار با مهارت و زیرکی، دست بخشش را از دید نعمت و فخر بیرون میآورم و آزمایش را به چالش میکشم.
ز بیم جود تو کان خاک بر دهان افکند
زیاد دست تو، بحر آب بر دهان آورد
هوش مصنوعی: از ترس بخشش تو، خاک بر دهان میریزد و دست بخششت مانند دریا، آب بر دهان میآورد.
سپاه بخل سبک پشت داد چون کرمت
بقصد او ز عطا لشکری گران آورد
هوش مصنوعی: سپاه بخل از ضعف و ناتوانی خود، تسلیم شد، زیرا کرامت تو برای بخشش به او یک نیروی قوی و عظیم را به وجود آورد.
قراضه ای دو سه جوجو بروزگار دراز
بسوی کانش خورشید در نهان آورد
هوش مصنوعی: در روزگاران طولانی، فقط چند پرنده کوچک به سوی مکان پنهان خورشید پرواز کردند.
بگوش جود تو ناگه حدیث آن برسید
سه اسبه خامۀ تو تاختن بکان آورد
هوش مصنوعی: در گوش بخشندگی تو ناگهان خبری رسید که قلم تو مانند سه اسب، به سرعت به حرکت درآمد و اشک را به وجود آورد.
کمال ذات تو اندر فنون معنیها
چه نقص ها که در احوال باستان آورد
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی وجود تو در انواع معانی نهفته است و چه کمبودهایی که در اوصاف گذشته وجود داشته است.
زبان پیکان سر برزد از لب سوفار
ز تیر انکه بقصد تو در کمان آورد
هوش مصنوعی: زبان در اینجا مانند پیکانی است که از لبهای سوفار (سکوت) بیرون میآید. در واقع، شخصی که به تو عشق ورزیده، تیر عشقش را در کمان ناراحتی خود گذاشته است و با آن قصد هدف قرار دادن تو را دارد.
ریاض خلق تو سرسبز باد کآثارش
مرا فراغتی از باغ و بوستان آورد
هوش مصنوعی: وجود تو مانند باغی سرسبز و خرم است که زیباییهایش به من آرامش و آسودگی میبخشد.
مخیّم امل و قبله گاه حاجت شد
هر آن کجا که رکابت بدان عنان آورد
هوش مصنوعی: هر جایی که اسب تو را به آن سوی میبرد، همان جا محل امید و نقطهای است که دعاهای تو برآورده میشود.
فلک برابری همّت تو اندیشید
برو خرد زنخی نغز و دلستان آورد
هوش مصنوعی: آسمان به تلاش و همت تو فکر کرده و برایت اندیشههای زیبا و دلنشین به ارمغان آورده است.
سپهر کیست؟ گدایی ز کوی همّت تو
که همچو من طمع او را بسر دوران آورد
هوش مصنوعی: آسمان کیست؟ گدایی که از کوی ارادهات به انتظار تو نشسته و همچون من، امیدش را به زمان سپری میکند.
دو قرص دارد و ز بس که خرّمست بدان
هزار بار فرو برد و پس بخوان آورد
هوش مصنوعی: دو قرص نان دارد و از آنقدر که خوشحال است، هزار بار آن را میخورد و بعد دوباره به زندگی ادامه میدهد.
محاسبان جهان را برد تختۀ خاک
همه ز بهر حساب چنین دونان آورد
هوش مصنوعی: محاسبان دنیا، همه به خاطر حساب و کتاب، بر زمین گذاشته شدند و به خاک سپرده شدند. این نشاندهندهی بیارزشی و بیمقداری افراد حقیر در این دنیا میباشد.
کجا برابری قدر آن تواند کرد ؟
که تخت ز تبت بر اوج لامکان آورد
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند به پای آن بیفتد؟ که تختی به بلندی و عظمت تبت، بر بالای جهان قرار گرفته است.
از آن گرفت چنین کارش اندکی بالا
که هر چه رای تو فرمود همچنان آورد
هوش مصنوعی: کار او به این دلیل جور دیگری تغییر کرد که هر آنچه را که تو به او گفتی، همانگونه اجرا کرد.
جهان پناها! آنی که حزم بیدارت
ز فرط امن همه خواب پاسبان آورد
هوش مصنوعی: ای جهان، تو سرپناهی هستی! زمانی که احتیاط و هوشیاریات از شدت آرامش به خواب رفته و امنیت کامل تو را به خواب نگه داشته است.
لطافت تو از آنجا که دلنوازی اوست
بار مغانی ما جان شادمان آورد
هوش مصنوعی: نرمی و زیبایی تو به خاطر دلگرمی و نوازش اوست که بار سنگین غمهای ما را سبک کرده و جان ما را شاد ساخته است.
همای دولت تو از برای کاری بود
که سایه بر سر یک مشت استخوان آورد
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد موفقیت و خیر و برکت است به خاطر یک عمل خاص بر سر گروهی از استخوانها سایه افکنده است.
گمان مبر که زمانه ز مستقرّ جلال
ترا بخیره بدین تیره خاکدان آورد
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که دنیا به خاطر مقام و جلال تو، تو را به این خاک و زمین غبارآلود آورد.
ولیک جاذبۀ همّت مسلمانان
عنان گرفته ترا سوی اصفهان آورد
هوش مصنوعی: اما نیروی اراده و همت مسلمانان تو را به سمت اصفهان کشانده است.
دراز دستی احداث تا با کنون بود
که رای روشن تو پای در میان آورد
هوش مصنوعی: دستهای طولانی برای ساخت و ساز از زمانی که وجود داشت، به میان آمدند تا نظر روشنتان را عملی کنند.
مسببّان ستم را چه اعتراض بود
برآنکه از در عدلت خط امان آورد
هوش مصنوعی: مسببان ظلم چه حق اعتراضی دارند بر کسی که از راه انصاف و عدالت به او امان داده شده است؟
مخافت رمه از چنگ گرگ چندانست
که رخت بر کنف عصمت شبان آورد
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی گوسفندان از گرگ به حدی است که آنها باعث میشوند شبان برای حفظ کرامت و حفاظت خود از آنها احساس ناامنی کند.
کفایتت بسر کلک کارهایی کرد
چنانک زیبد وصفش بداستان آورد
هوش مصنوعی: تواناییهایت به قدری برجسته است که شایسته است داستانها و اشعار زیبا دربارهات نوشته شود.
نه هیچ پشت کمان را بدین سبب خم داد
نه هیچ دردسری با سر سنان آورد
هوش مصنوعی: هیچ کس به خاطر این موضوع کمان را خم نکرد و هیچ مشکلی را با سرنیزه حل نکرد.
نه لایقست بدین حضرت این سخن ریزه
و لیک عشق ثنای توام بدان آورد
هوش مصنوعی: این سخن کوچک و ناچیز برای این مقام شایسته نیست، اما عشق من به تو باعث شده که این ستایش را بیان کنم.
بتیر باران تا رسم ابر نوروزست
ز حلق شاخ برون خون ارغوان آورد
هوش مصنوعی: به خاطر باران تیرگیهای چهرهام محو میشود، و نشانههای بهار از طریق درختان سرسبز و شکوفههای زیبای ارغوان نمایان میگردد.
هزار سال بمان دوست کام و دشمن مال
بر غم آنکه خلاف تو در گمان آورد
هوش مصنوعی: دوست، به یاد داشته باش که باید هزار سال صبر کنی و از کارهای خوب بهرهمند شوی، و در عین حال، به خاطر کسی که تصور نادرستی درباره تو دارد، غمگین نباش.
هر آن نفس که زند صبح دان که در ضمنش
ترا بشارتی از عمر جاودان آورد
هوش مصنوعی: هر بار که صبح نفسی را در سینه میکشی، بدان که در این نفس نوید و بشارتی از زندگی ابدی و جاودان برای تو وجود دارد.
حاشیه ها
1398/02/07 22:05
نستوه
در مصرعِ «که تخت رتبت بر اوج لامکان آورد» رتبت، زتبت تایپ شده است.
1401/10/04 15:01
محسن محسنی
دشن نه دشمن درست است.
هزار سال بمان دوست کام و دشمن مال