گنجور

شمارهٔ ۴۶ - و له ایضا یمدحه

خدایگان وزیران جهان فضل و کرم
که هرچه رای تو فرمود چرخ فرمان برد
عروس طبع ترا آفتاب چون که بدید
برو زمهر بلرزید و نام یزدان برد
ز درّ نظم تو ای بس شب دراز آهنگ
که شکل پروین دست از حسد بدندان برد
ز چشم خلق ازین شرم روی پنهان کرد
که فیض طبع تو ناموس آب حیوان برد
شد از روایح خلق تو غنچه را دل سست
چو نفحۀ لطفت باد در گلستان برد
ببین که خصم ترا چون بروی بازآمد
بنزد لطف تو گر نام در و مرجان برد
همی چو گوی بغلطد بخاک در دشمن
که دست خلق تو گوی کرم ز میدان برد
چو خیزران شده بر خویش نیشکر پیچان
زرشک ها که بر آن کلک گوهر افشان برد
بچشم مردم از آنی بسان مردم چشم
که جز بتو نتوان راه سوی احسان برد
تویی که بلبل طبع تو بر بساط نشاط
هزار دست فزون از هزار دستان برد
نوای عنقا شد زیر چنگ خامۀ تو
کسی بطوطی هرگز گمان ازین سان برد؟
معانی تو چو ماه نو ارچه باریکست
فروغ چشمۀ خورشید و ماه تابان برد
سپهر اطلس را پر گهر کند دامن
چو طبع تو سر از اندیشه درگریبان برد
کسی که گشت ز سودا چو کلک سرگردان
به پای مردی لطفت ز دست غم جان برد
هنروران چو علم زان بر تو برپایند
که دانش تو علم بر فراز کیوان برد
بدان هوس که چو لفظ تو گوهری یابد
فلک بمعول خورشید نقب در کان برد
سخن فروشی در حضرت تو لایق نیست
که زیرکی نبود زیره باز کرمان برد
ولیک این بدلیری ّ آن همی آرم
که ابر نیز سوی بحر تحفه باران برد
لطیف طبعا! دانی و هرکسی داند
که بی طمع نتوان شاعری بپایان برد
مرا نوازش لطف تو تربیت می کرد
ولیک رونق فضلم فضول اقران برد
بسنگلاخ حسد اسبم ار بروی آمد
زغیرتی که فلک بر من پریشان برد
نه اوّلست که دهر اسب جور بر من تاخت
نخست نیست که جانم جفای حرمان برد
گر از جریدۀ تشریفم اسب مسقط شد
پیاده گوی توانم ز خر سواران برد
ازین حریفان دست هنر بدولت تو
بطرح اسبی هم می توانم آسان برد
کنون بتازگی آورده ام صداعی نو
بچیزکی که بتصریح نام نتوان برد
ضمیر پاک تو داند که بی غرض نبود
ردیف شعری در موسم زمستان برد
کمال ذات تو مقرون بذکر باقی باد
که هر رنجی بر دست از پی آن برد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خدایگان وزیران جهان فضل و کرم
که هرچه رای تو فرمود چرخ فرمان برد
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ و وزیران عالم، تو بخشنده و نیکوکار هستی، هر چه که تو بخواهی، تقدیر و سرنوشت به آن گوش فرا می‌دهد.
عروس طبع ترا آفتاب چون که بدید
برو زمهر بلرزید و نام یزدان برد
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب به زیبایی‌های طبیعت تو نگاه کرد، از نیکی و درخشندگی‌ات به لرزه درآمد و نام خداوند را به زبان آورد.
ز درّ نظم تو ای بس شب دراز آهنگ
که شکل پروین دست از حسد بدندان برد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت شعر و نظم خود اشاره می‌کند. او شب‌های طولانی را با این آهنگ و زیبایی مقایسه می‌کند و می‌گوید که زیبایی و شکلی همچون پروین (که به ستاره پروین اشاره دارد) سبب می‌شود که حسد و کینه از دل‌ها رخت بربندد. در واقع، زیبایی هنر و شعر می‌تواند دل‌ها را از حسادت و کینه پاک کند و آرامش به ارمغان آورد.
ز چشم خلق ازین شرم روی پنهان کرد
که فیض طبع تو ناموس آب حیوان برد
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا از دیده‌های مردم، چهره‌اش را پنهان کرد. چرا که خلاقیت و هنرش، مانند حرمت آب حیات، ارزشمند و باارزش است.
شد از روایح خلق تو غنچه را دل سست
چو نفحۀ لطفت باد در گلستان برد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی‌ها و جذابیت‌های وجود تو، دل غنچه‌ای از شوق و محبت نرم و لطیف شد، همچون نسیم ملایمی که در گلستان می‌وزد و حال و هوای آن را دگرگون می‌کند.
ببین که خصم ترا چون بروی بازآمد
بنزد لطف تو گر نام در و مرجان برد
هوش مصنوعی: ببین که دشمن تو چگونه وقتی به سمت تو می‌آید، نزد لطف و محبت تو به یاد در و مرجان می‌افتد.
همی چو گوی بغلطد بخاک در دشمن
که دست خلق تو گوی کرم ز میدان برد
هوش مصنوعی: هرگاه همچون یک توپ به زمین بیفتی و در مقابل دشمن قرار بگیری، مانند اینکه دست و زبان تو از میدان خارج شده باشد و نتوانی از خود دفاع کنی.
چو خیزران شده بر خویش نیشکر پیچان
زرشک ها که بر آن کلک گوهر افشان برد
هوش مصنوعی: چون نی بوده، در هم پیچیده و زردآلوها که بر آن خوشنویسی جواهرگونه دارد.
بچشم مردم از آنی بسان مردم چشم
که جز بتو نتوان راه سوی احسان برد
هوش مصنوعی: مردم را به چشم خود ببین که مانند دیگران قادر به انجام کار نیک نیستند، مگر اینکه به تو نگاه کنند.
تویی که بلبل طبع تو بر بساط نشاط
هزار دست فزون از هزار دستان برد
هوش مصنوعی: تو هستی که خوشی و سرزندگیت هزار برابر بیشتر از تمام خوشی‌ها و شادابی‌های دیگران است.
نوای عنقا شد زیر چنگ خامۀ تو
کسی بطوطی هرگز گمان ازین سان برد؟
هوش مصنوعی: آوای پرنده‌ای اسطوره‌ای به خاطر نت‌های زیبای تو ایجاد شد. آیا کسی می‌تواند تصور کند که طوطی به این زیبایی آواز بخواند؟
معانی تو چو ماه نو ارچه باریکست
فروغ چشمۀ خورشید و ماه تابان برد
هوش مصنوعی: معانی تو مانند ماه نوست که هرچند باریک و کم‌نور است، اما درخشش و روشنی خورشید و ماه تابان از آن سرچشمه می‌گیرد.
سپهر اطلس را پر گهر کند دامن
چو طبع تو سر از اندیشه درگریبان برد
هوش مصنوعی: آسمان مانند پرده‌ای پر از جواهر می‌شود، هنگامی که خلاقیت تو، فکر را از دامن اندیشه بیرون می‌آورد.
کسی که گشت ز سودا چو کلک سرگردان
به پای مردی لطفت ز دست غم جان برد
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و آرزوها به شدت آشفته و سرگردان شده، با توجه به محبت و مهربانی تو، احساس آرامش و رهایی از غم و اندوه را تجربه کرده است.
هنروران چو علم زان بر تو برپایند
که دانش تو علم بر فراز کیوان برد
هوش مصنوعی: اگر هنرمندان و دانشمندان در پی علم تو به پا خیزند، به‌راستی دانش تو چنان بالایی خواهد داشت که به اوج آسمان خواهد رسید.
بدان هوس که چو لفظ تو گوهری یابد
فلک بمعول خورشید نقب در کان برد
هوش مصنوعی: بدان که اگر آرزویی به دلیل عشق تو در دل من شکل بگیرد، آسمان نیز با تلاش خود به دنبال خورشید خواهد رفت تا آن را به دست آورد.
سخن فروشی در حضرت تو لایق نیست
که زیرکی نبود زیره باز کرمان برد
هوش مصنوعی: در حضور تو سخن گفتن بی‌ارزش است، زیرا کسی که زیرک باشد، دوراندیشی و ذکاوتش اجازه نمی‌دهد که در موضوعات عادی و کم‌اهمیت به بحث بپردازد.
ولیک این بدلیری ّ آن همی آرم
که ابر نیز سوی بحر تحفه باران برد
هوش مصنوعی: اما من این جرأت را دارم که همچون ابر، باران را به دریا ببخشم.
لطیف طبعا! دانی و هرکسی داند
که بی طمع نتوان شاعری بپایان برد
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی می‌گوید که همه می‌دانند که برای رسیدن به موفقیت در شعر و شاعری، باید امید و هدفی داشته باشیم. بی‌میل و بدون آرزو نمی‌توان به درجات بالا در این هنر دست یافت.
مرا نوازش لطف تو تربیت می کرد
ولیک رونق فضلم فضول اقران برد
هوش مصنوعی: لطف و محبت تو مرا به رشد و تعالی می‌رساند، اما رونق و توجه به فضیلت‌هایم تحت تأثیر حرف‌های بی‌مورد دیگران تحت‌الشعاع قرار گرفت.
بسنگلاخ حسد اسبم ار بروی آمد
زغیرتی که فلک بر من پریشان برد
هوش مصنوعی: اگر حسد مانند سنگی بر من بیفتد، این به خاطر غیرتی است که آسمان به خاطر من درهم و برهم کرده است.
نه اوّلست که دهر اسب جور بر من تاخت
نخست نیست که جانم جفای حرمان برد
هوش مصنوعی: این مشکل اول نیست که زندگی به من سختی و بی‌عدالتی تحمیل می‌کند، و این هم اولین بار نیست که جانم از بی‌مهری و ناکامی آسیب می‌بیند.
گر از جریدۀ تشریفم اسب مسقط شد
پیاده گوی توانم ز خر سواران برد
هوش مصنوعی: اگر از جلال و بزرگی من کاسته شود، می‌توانم بگویم که از سواران دیگر هم برتر هستم، حتی اگر پیاده باشم.
ازین حریفان دست هنر بدولت تو
بطرح اسبی هم می توانم آسان برد
هوش مصنوعی: از بین رقبای خود، با نیروی و هنری که داری، حتی می‌توانم به سادگی بر اسب هم پیروز شوم.
کنون بتازگی آورده ام صداعی نو
بچیزکی که بتصریح نام نتوان برد
هوش مصنوعی: اکنون به تازگی چیزی آورده‌ام که نمی‌توان به وضیعت یا نام آن اشاره کرد. این مورد بسیار منحصر به فرد و جدید است.
ضمیر پاک تو داند که بی غرض نبود
ردیف شعری در موسم زمستان برد
هوش مصنوعی: وجدان آرام و بی‌غل و غشی تو می‌داند که هیچ هدفی در ترتیب شعر در فصل زمستان وجود ندارد.
کمال ذات تو مقرون بذکر باقی باد
که هر رنجی بر دست از پی آن برد
هوش مصنوعی: کمال وجود تو همراه با یاد پایدار است، زیرا هر زحمتی که در این مسیر به دست آید، ارزشمند خواهد بود.