شمارهٔ ۴ - ایضا له یمدح الصّدر العالم نورالدّین المنشی
نوری از روزن اقبال درافتاد مرا
که از و خانۀ دل شد طرب آباد مرا
ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانی
کآفتاب فلکی خود بشد از یاد مرا
وین همه پرتوی از خاطره مخدوم منست
آنکه جز بر در او بخت مبیناد مرا
نوردین، شاه هنرمندان ،کز نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا
آنکه از یک اثر تربیت انعامش
چرخ گردن زبن دندان بنهاد مرا
خجلم از سرکلکش که ز دریای کرم
در ناسفته بسی سفته فرستاد مرا
تا که با خاک درش دیدۀ من انس گرفت
همه لعل و گهر از چشم بیفتاد مرا
ای که از غایت غمخوارگی اهل هنر
نزدآنست که بخشی تو دل شاد مرا
من ندانستم کز باد توان جان افزود
کرد شاگردی انفاس تو استاد مرا
تا که مرغول خطت دیدم و معنیّ لطیف
پس از آن یاد نیامد گل و شمشاد مرا
عاشق لفظ تو شد جانم و گویی دادند
لب شیرین سخنت را دل فرهاد مرا
لعبت چشمم با خط تو پیوند گرفت
سبب اینست که از دیده گهر زاد مرا
من غلام سر کلک تو که بی ذلّ سوال
هر چه در خاطرم آمد همه آن داد مرا
شکر یکساعته انعام تو نتوانم گفت
ور کشد خود بمثل عمر به هفتاد مر ا
طالعی دارم کز تشنگیم لب بفکد
ور همه غوطه دهد دجلۀ بغداد مرا
زین مثالی که بیک حرف جهان بگشاید
بجز از خون جگر هیچ بنگشاد مرا
تیغ را گرچه جهانگیر بود گوهر او
چه کنم چون نبو قوّت انفاد مرا؟
با چنین تاختن لشکر حرمان چپ و راست
وای من ! گر نرسد لطف تو فریاد مرا
سر مویی نبرم بی مدد دولت تو
ور سراپای شود خنجر پولاد مرا
هیچ دانی که چه دادند مرا زین اقطاع؟
ریشخندی که بصد مرگ باستاد مرا
آب رویی که نبد در سر این نان کردم
وآش غصّه جگر سوخت ز بیداد مرا
اختیار خودم افکند بدین هیچ آبادی
کآفرین بر نظر و عقل و خردباد مرا
اندرین مزرعه یک قاعده دیدم منکر
که خود آن قاعده بر کند زبنیاد مرا
خرمنی باشد بر باد و چو قسمت کردند
خرمن آن قحبه زنان را بودو باد مرا
کاغذین جامه بپوشید و بدرگاه آمد
زادۀ خاطر من تا بدهی داد مرا
بندگیّ در تو تا ابدم فرض شود
گر کند خواجه ازین مقطعی آزاد مرا
شمارهٔ ۳ - و قال ایضایمدحه: ای آفتاب ملک که تا دامن ابدشمارهٔ ۵ - وله ایضاً فیه: ایا سرفرازی که خورشید پر دل
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نوری از روزن اقبال درافتاد مرا
که از و خانۀ دل شد طرب آباد مرا
هوش مصنوعی: نوری از امید به من تابید که دل من را شاد و سرزنده کرد.
ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانی
کآفتاب فلکی خود بشد از یاد مرا
هوش مصنوعی: دل من که در تاریکی و ناامیدی به سر میبرد، اکنون به قدری روشن و پرنور شده است که حتی یاد آفتاب عالمگیر نیز از ذهنم رفته است.
وین همه پرتوی از خاطره مخدوم منست
آنکه جز بر در او بخت مبیناد مرا
هوش مصنوعی: این همه نور و روشنایی از یاد کسی است که فقط خوشبختی من به درگاه او وابسته است و جز او کسی دیگر این خوشبختی را به من نمیدهد.
نوردین، شاه هنرمندان ،کز نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا
هوش مصنوعی: خلق و خوی نوردین، که به عنوان بزرگترین هنرمند شناخته میشود، همیشه با هنرش و از طریق کارهایش جاذبهای بینظیر به من میدهد.
آنکه از یک اثر تربیت انعامش
چرخ گردن زبن دندان بنهاد مرا
هوش مصنوعی: کسی که از اثر تربیت خود به من لطف و بخشش کرد و چون چرخ گردن، به گردن من ناز کشید.
خجلم از سرکلکش که ز دریای کرم
در ناسفته بسی سفته فرستاد مرا
هوش مصنوعی: از اینکه توانستم با خوبی و محبت او مواجه شوم، شرمندهام، چون او از دریاهای بزرگ کرم و لطفش، بسیار از خوبیها و مهربانیها را به من بخشیده است.
تا که با خاک درش دیدۀ من انس گرفت
همه لعل و گهر از چشم بیفتاد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که چشمم به خاک آن در آشنا شد، دیگر همه جواهرات و زیباییها از نظر من بیارزش شدند.
ای که از غایت غمخوارگی اهل هنر
نزدآنست که بخشی تو دل شاد مرا
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر دلسوزی و محبت به اهل هنر، به ما نزدیک شدهای، به من کمک کن تا دلم شاد شود.
من ندانستم کز باد توان جان افزود
کرد شاگردی انفاس تو استاد مرا
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که با نفسهای تو، جانم تقویت میشود و این آموزشها را از تو به عنوان استاد دریافت میکنم.
تا که مرغول خطت دیدم و معنیّ لطیف
پس از آن یاد نیامد گل و شمشاد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که خط زیبای تو را دیدم و مفهوم لطیف آن را درک کردم، دیگر نه به گل فکر کردم و نه به شمشاد.
عاشق لفظ تو شد جانم و گویی دادند
لب شیرین سخنت را دل فرهاد مرا
هوش مصنوعی: جانم به عشق کلام تو آغشته شده و گویی شیرینی صحبتهایت به من دلی شاداب و سرشار از عشق داده است.
لعبت چشمم با خط تو پیوند گرفت
سبب اینست که از دیده گهر زاد مرا
هوش مصنوعی: چشم من با نوشتههای تو بازی کرد و به آن وابسته شد. به همین خاطر است که از چشمانم اشک به خاطر تو سرازیر میشود.
من غلام سر کلک تو که بی ذلّ سوال
هر چه در خاطرم آمد همه آن داد مرا
هوش مصنوعی: من بنده و شیفتهی هنر تو هستم و بدون هیچ نوع خجالتی هرچه را که به ذهنم میرسد، بیپروا به تو میگویم و تو همهی آنها را به من میدهی.
شکر یکساعته انعام تو نتوانم گفت
ور کشد خود بمثل عمر به هفتاد مر ا
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به مدت یک ساعت از نعمتهای تو سخن بگویم، حتی اگر عمرم به هفتاد سال طول بکشد.
طالعی دارم کز تشنگیم لب بفکد
ور همه غوطه دهد دجلۀ بغداد مرا
هوش مصنوعی: من تقدیری دارم که اگر از تشنگی بمیرم، حتی اگر تمام آب دجله را بر سرم بریزند، باز هم حالم بهتر نمیشود.
زین مثالی که بیک حرف جهان بگشاید
بجز از خون جگر هیچ بنگشاد مرا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها یک کلام و مثال میتواند دنیایی را برای من باز کند، اما جز از رنج و درد عمیق هیچ چیز دیگر نمیتواند در من گشایشی ایجاد کند.
تیغ را گرچه جهانگیر بود گوهر او
چه کنم چون نبو قوّت انفاد مرا؟
هوش مصنوعی: تیغ اگرچه در دنیا تاثیرگذار و قدرتمند است، اما چه فایدهای دارد وقتی که من قدرت استفاده از آن را ندارم؟
با چنین تاختن لشکر حرمان چپ و راست
وای من ! گر نرسد لطف تو فریاد مرا
هوش مصنوعی: با این سرعت و بیرحمی لشکر ناامیدی به سمتم میآیند، آه، اگر کمک تو به من نرسد، فریاد من در بیکسی میماند.
سر مویی نبرم بی مدد دولت تو
ور سراپای شود خنجر پولاد مرا
هوش مصنوعی: من حتی یک تار موی خود را هم بدون کمک و حمایت تو رها نمیکنم، و اگر تمام وجودم مانند خنجر فولادین باشد، باز هم نمیتوانم بدون دستگیری تو ادامه دهم.
هیچ دانی که چه دادند مرا زین اقطاع؟
ریشخندی که بصد مرگ باستاد مرا
هوش مصنوعی: آیا میدانی که چه چیزی به من دادهاند در این جهان؟ اینجا رنج و زخمهایی هستند که برایم به وجود آمدهاند و من در برابر آنها با صد بار مرگ مقاومت کردهام.
آب رویی که نبد در سر این نان کردم
وآش غصّه جگر سوخت ز بیداد مرا
هوش مصنوعی: آبرویی که برای نان و زندگیام داشتم، حالا با غم و اندوهی که از ظلم و بیعدالتی به من رسیده، سوخته است.
اختیار خودم افکند بدین هیچ آبادی
کآفرین بر نظر و عقل و خردباد مرا
هوش مصنوعی: من اختیار و تصمیم خود را به هیچوجه در دست کسی نمیگذارم، چون به من برکت و فهم داده شده است.
اندرین مزرعه یک قاعده دیدم منکر
که خود آن قاعده بر کند زبنیاد مرا
هوش مصنوعی: در این مزرعه، من قاعدهای را مشاهده کردم که خودش بر مبنای منکر است و همین قاعده، پایهام را تهدید میکند.
خرمنی باشد بر باد و چو قسمت کردند
خرمن آن قحبه زنان را بودو باد مرا
هوش مصنوعی: پشتهای از غلات به باد رفته است و وقتی آن را تقسیم کردند، سهم آن به قحبهها رسید و من از آن بینصیب ماندم.
کاغذین جامه بپوشید و بدرگاه آمد
زادۀ خاطر من تا بدهی داد مرا
هوش مصنوعی: با لباس سفید و ظریف، فرزند آرزوهایم به درگاه آمد تا از من حساب و کتاب را بگیرد.
بندگیّ در تو تا ابدم فرض شود
گر کند خواجه ازین مقطعی آزاد مرا
هوش مصنوعی: اگر مولای من از این نقطه به بعد مرا آزاد کند، تا ابد بر بندگیات ادامه میدهم.
حاشیه ها
1397/02/18 18:05
مینو
در بیت 21، کلمه ی آتش به اشتباه آش درج شده است.