گنجور

شمارهٔ ۳ - و قال ایضایمدحه

ای آفتاب ملک که تا دامن ابد
بر تو مباد دست ، کسوف و زوال را
فرزانه قطب دین که ببوسند خاک تو
خورشید و مه زیادتِ حسن و جمال را
ز انجا که جلوه گاه عروسان طبع تست
بربسته اند منظر وهم و خیال را
لرزان چو شاخ بید برآرد سر از زمین
گر هیبتت مثال دهد پور زال را
خورشید افتتاح بخاک درت کند
هرروز بامداد نکوییّ فال را
زوبین آب داده کند دست هیبتت
در حلق دشمنان تو آب زلال را
برگردنش شکفته شود شاخ ارغوان
از تیغ تو چو سبزه دمد بدسگال را
بر پای اسبت ار بمثل دست یافتی
بر آفتاب فخر رسیدی هلال را
سرتاسر وجود به یک ره فرو گرفت
سیمرغ همّتت چو بگسترد بال را
باشد همیشه کوفته و زرد روی زر
از بس که خوار دارد جود تو مال را
همچون کشف به سینه سر اندر کشد اجل
آنجا که نیزهٔ تو بر افراخت یال را
شد رنگ روی خصم شکسته ز گرز تو
آن بد که بشکنند سرش روی مال را
می جست چرخ پایۀ قدر تو، عقل گفت
اولی‌تر آن بود که نجویی محال را
جز خون خویشتن نخورد بدسگال تو
گر زانک می بجوید چیزی حلال را
دست گهرفشان تو گویی که در ازل
شد آفریده بخشش و جود و نوال را
فرسنگهای دور پذیره همی شوند
عفوت گناه را و سخایت سؤال را
بیمار کرد غیرت لطفت نسیم را
خوش بوی کرد نفحۀ خلقت شمال را
بس شاخ دولتا که برآرد فلک ز بیخ
تا برکشد زمانه چو تو یک نهال را
تا روی من بخاک درت یافت اتّصال
تاریخ عمر کرده ام این اتّصال را
در عرصۀ ثنای تو کانرا کرانه نیست
گرچه فراخ یافت دعاگو مجال را
تخفیف را نمود برین گونه اختصار
تاره بخاطر تو نباشد ملال را
دست سخن ز دامن مدح تو کوتهست
خیره چرا دراز کنم قیل و قال را ؟
در حضرت تو عرض سخن ریزه کرده ام
نز روی اعتداد ولی امتثال را
عین الرّضای لطف تو می باید این زمان
هم این نوشته راوهم این حسب حال را
تا دامن قیامت ازین دولت و شکوه
مصروف دار یا رب عین الکمال را
عکسی ز فر پرتو سرسبزی تو باد
سرسبزی که هست قرین ماه و سال را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.