شمارهٔ ۲ - و له یمدح المولی رکن الدین مسعود حین انصرافه من خوارزم و یذکر ماجری
منم اینکه گشتست ناگه مرا
دل و دامن از چنگ محنت رها
منم اینکه از گردش روزگار
شدست آرزوی جانم وفا
منم اینکه در ظلمت جور و ظلم
چو یونس شدم مستجاب الدّعا
منم باز در پیش صدر جهان
زبان برگشاده به شکر و ثنا
همی بینم اینو بچشم و هنوز
نمی گردد از خویش باور مرا
ابطحاء مکّة هدا الّذی
اراه عیاناً و هذا انا
زهی جیب تو مطلع صبح عدل
زهی آستینت غلاف سخا
ز مهرت طرازیده چهره صباح
ز قهرت بشولیده گیسو مسا
چو رای تو تدبیر کلّی کند
بود آفتاب و خط استوا
نگوید ضمیر تو الّا صواب
نبندد خیال تو نقش خطا
کف آب در کلبن آتش زند
کجا گشت قهر تو فرمان روا
کجا لطف تو مهربانی نمود
کند دانه را تربیت آسیا
ببازار قدرت چه باشد فلک
یکی اطلس کهنۀ کم بها
ز آزاد مردی تو چون سوسنی
که هم خوش زبانی و هم خوش لقا
به دندان گوهر بخاید صدف
ز شرم لبانت لب خویش را
مظفّر ضمیر تو بر معضلات
چو بر خیل ظلمت سپاه ضیا
اگر بحر و کان خوانمت گاه جود
چنان دان که گفتم ترا ناسزا
در ایّام عدل تو از راستی
کمان نیز سرباز زد زانحنا
نهادست خوان کرم همّتت
بآفاق در داده بانگ صلا
دعای تو کر کوه کر بشنود
جز آمین نگوید زبان صدا
کسی کو ز خاک درت سرمه کرد
نیاید به چشم اندرش توتیا
خرد سرّ غیبی کند فهم ازو
چو گوید سر کلک تو لو تری
بگستاخی آنگه که گه گه فلک
دهد بوسه سّم سمند ترا
خیالی کژ از صورت ماه نو
همی گردد اندر دلش دایما
که اندر ترفّع هلاکش کند
بنعل سم اسب تو اقتدا
زهی نعت حلمت ززین الحصی
زهی وصف بأست شدید القوی
یکی داستانست ما را دراز
بری از دروغ و جدا ز افترا
از آنها که در غیبت خواجه رفت
درین شهر خاصه بر اصحابنا
چه از پادشاه و چه از زیر دست
چه از پیشکار و چه از پیشوا
اگر سمع عالی نگردد ملول
مفصّل بگویم همه ز ابتدا
نخستین بتاراج بردند دست
ز غارت شدند اغبیا اغنیا
بخواندند جاسوا خلال الدیّار
محابا نبد هیچ بر اولیا
نهان خانه ها بی دیانت شدند
به نااهل کردند امانت ادا
حدیثش ز ده دسته سنجاب بود
کرا مایه بد دستهٔ گندنا
کشیدند زرها و کردند پس
ز زرّ کشیده کلاه و قبا
چو راز دل عاشق از اشک شد
دفائن هویدا ز ستر خفا
فزلزلت الارض زلرالها
واخرجت الارض اثقالها
چو از غارت رخت فارغ شدند
ببردند خانه باعیانها
همه قابل نقل و تحویل گشت
سرای و دکان ها و خان و بنا
بسا خاندانهای پیر قدیم
که بودش عصای ستون متّکا
که از اوج چرخش بیک دستبرد
فکندند ناگه بتحت الثّری
چنان شد پراکنده از هم که نیز
نکردند با هم دو خشت التقا
چو دندان پر از رخنه دیوار لیک
خلالی نکرده بدو در رها
شده خیره چون ناکسی بر طباع
خلل بر خللها فنا بر فنا
اذّا دکّت الارض منشور خاک
بر ایوانها نقش نطوی السمّا
لب بام کرده زمین بوس در
ستونها ز ضجرت برفته زجا
قواعد زخانه نشینی ملول
بیک ره شده در جوار جلا
ز خامی شده خشتها خر سوار
بیفتاده از قالب انزوا
به تنگ آمده آجر اندر نهفت
تفرّج گزیده به صحن فضا
وطن کرده بدرود خاک دمن
بپشت خران رفته با روستا
مساکن چو سکّان شده منزعج
که چونین همی کرد وقت اقتضا
ز سودای سیم و زر اندوختن
شده مغز قومی پر از کیمیا
دگرباره آن ضربهای عنیف
وزان قسمت زرّ بی منتها
تهی دست چون سر و در تخته بند
درم دار چون سکّه خورده قفا
چو دوک این یکی ریسمان در گلو
چو چرخ آن یکی کنده بر دست و پا
یکی برکشیده رک از تن چو چنگ
یکی کعب سوراخ کرده چو نا
یکی کرده پیرایه از زن برون
یکی کرده پیراهن از تن جدا
یکی چوب بر سر که بفروش هین
یکی در شکنجه که بشتاب ها
کشیدند از چشم نرگس برون
زری رسته کان بد بمهر خدا
بیفسرد در ناخن غنچه خون
که بود از شکنجه تنش در عنا
زن پارسا چون گل پارسی
برون اوفتاده ز پرده سرا
به مجمع ز بهر دو سه خرده زر
شخوده رخان و دریده وطا
همی کرد دندان کنان زیر چوب
شکوفه ز خود سیم خود را جدا
سر آزاد از آن قوم سوسن برست
به زخم زبان و به طال البقا
توانگر که بد ساخته چون رباب
همه ساز و اسباب عیش از غنا
همش در جهان نام و آوازه بود
همش دستگاهی به ساز و نوا
هم او را خزینه همش پرده دار
همش کاسه بود و همش گردنا
گه او را مغمّز وشاق چگل
گهی ترجمانش نگار خطا
خرش را ز ابریشم افسار و تنگ
سرش را کنار بتان تکیه جا
نخستش کشیدند در چار میخ
بدادند پس گوشمالش سزا
ببستند دست و زدندش به چوب
که هان! تا چه داری بیاور هلا
خروشید بسیار و سودی نداشت
بجز نقد موزون که می کرد ادا
کنون خانه و دست و کاسه تهی
فرا داشته پنجه همچون گدا
ضعیفی که چون سوزن تنگ عیش
ز دامن درازی بد اندر عنا
هم اسباب رزقش گره بر گره
هم ابواب دخل وی از تنگنا
تن آهنین کرده چون ریسمان
ز سعی و تکاپوی بی انتها
بدان تا دو سه خرقه آرد بهم
به سر می دویدی در اطرافها
گرفتند زارش به گیسو کشان
بسفتند گوشش به دست جفا
کشیدندش از جامه بیرون چنان
که بروی نماندند یکرشته تا
وزان شیون خانه ها سوز نو
که بد خانه پرداز تر از وبا
مساجد شده خنق پارگین
منابر شده هیزم شوربا
کجا اهل قبله به وی مژه
همی خاک رفتندش از بوریا
کنون بینی آنرا بروز سپید
ملا از نجاست چو کنج خلا
سگ مرده افتاده در موضعی
که بد جای پیشانی اولیا
بصفّ خران گشته آراسته
مساجد که بد خانۀ اتقیا
چو اوتاد در سجده افتاد سقف
چو ابدال گشته ستونها دوتا
امامان چو قندیل آویخته
چو سجّاد افکنده محرابها
مناره همی زد کله بر زمین
که باخاک کردند یکسان مرا
بتعجیل گهواره را مادران
برون برده از خانه با صد بکا
شده همنشین سگ کوی خویش
عروسان پاکیزه با کدخدا
یکی زار و گریان که ، واخان و مان!
یکی نوحه گر ، کآه !رسواییا!
بسا روی پوشیده کو نامدی
زخانه برون روز سور و عزا
کنون از سر عجز و بیچارگی
گرفتست بیگانه را آشنا
ز بی خانگی خفته در مسجدی
زن پیر با دختر پارسا
وزان نازنینان که آواره اند
در اطراف گیتی بسا و بسا
بیاروی و خندق نگه کن ببین
که چون باشگونه ست این ماجرا
ز خندق تنم زنده در زیر خاک
ز بار و سر مردگان بر هوا
نه بر طفل رحمت نه از پیر شرم
نه آزرم خلق و نه روی و ریا
نه کس را پژوهش که این را چه جرم
نه کس را دلیری که گوید : چرا؟
تعصّب گری نیست، انصاف کو
مسلمانی و پس بدینها رضا؟
تعصّب چه باشد ؟ که این رسم و راه
ندارند ابخازیان هم روا
چنین رسم و آیین و پس لاف آن
که هستیم اما امّت مصطفی؟
چه تأویل براین چنینها نهند
قیامت نخواهد بدن گوییا
بلایی که ما را ز هجرت رسید
بگویم که موجب چه بود اوّلا
هرآنکس که کفران نعمت کند
بحرمان ازو می شود مبتلا
بسی سالها بود کآسوده بود
سپاهان باقبال و جاه شما
نه از باد گل را پراکندگی
نه بر سایه از تیغ مهر اعتدا
نه بی خطبۀ بلبلان در چمن
شدی محرم غنچه باد صبا
نه شمشیر کردی ز روی ادب
برهنه تن خویشتن بر ملا
ز کوتاه دستی در آن روزگار
نبد جاذبه در تن کهربا
درو دعوی روز روشن نشد
مگر کز دو صبحش بد اوّل گوا
نه با حاکمان نسبت قصد و میل
نه بر قاضیان و صمت ارتشا
قلم گرچه بیمار بود و ضعیف
همی از مزوّر نمود احتما
هرآنکس که تلبیس کردی چوشام
چو صبحش به تشهیر بودی جزا
زر ارچه دو روییست در طبع او
بکتمان شهادت نکردی ادا
بسان ترازو شدی سنگسار
بزر هرکه مایل شدی از هوا
ندانست کسی قدر این موهبت
بنشناخت کس کنه این اعتنا
چو شاکر نبودیم از آن لاجرم
اسیر امیری شدیم از قضا
خرابی کن و خام چون طبع می
جگر سوز و زر بر چو نرد دغا
همه کندن و کشتن و سوختن
نه ترس از خدا و نه از کس حیا
بجرم یزیدی زر این مباح
بوزر مخالف دم آن هبا
مدارس چو رسم کرم مندرس
مکارم سیه رو چو دست قضا
درخت هنر همچو شاخ گوزن
فرمانده بی برگ و نشو و نما
گرانمایه را کار در انحطاط
فرو مایه را پایه در ارتقا
همه ملک موقوف و موقوف ملک
همه ده کیا آن و ده بی کیا
چو روز قیامت گریزان شده
پدر از پسر ، اقربا ز اقربا
نه کس را گناهی بجز زندگی
نه کس را پناهی بجز اختفا
همه خسته و مرهم از دست دور
همه غرق و بیگانه از آشنا
نه برگ خموشی نه یارای گفت
نه پایان خوف و نه بوی رجا
چو یارای مسعود صاعد نبود
چه گفتیم؟ بوالقاسم بوالعلا
زکفران نعمت مثل زد خدای
بقرآن در ، از حال شهر سبا
یکی شهر بود آن بر آراسته
خوش و ایمن ، از مال و نعمت ملا
دو بستان زیباش از چپ و راست
پر از گونه گون ساز و برگ نوا
زهاب وی از کوثر و سلسبیل
مریضش نسیم و درستش هوا
زلالش رحیق و نبانش شکر
نهال وی از سدرة المنتهی
گل و سوسن او ز اخلاق نغز
برو میوۀ او زبرّو عطا
لقب یافته بلدة طیّبه
و ربّ غفور اندرو مقتدا
چو اعراض کردند از شکر حق
یکی جانور کرد ایزد فرا
که ناگه بدندان خبث و فساد
بسیل العرم دادشان بر فنا
دو بستانشان شد دو بستان بدل
پر از حنظل تلخ و خار گیا
درختش همه خار چشم و جگر
نباتش همه تخم جور و جفا
نه در چشمه آب و نه در ابر نم
نه بر شاخها گل ، نه گل را روا
نه در زیر سایه ، نه از بر ثمر
نه بوی وفا و نه رنگ صفا
ز نام سپاهان قیاس ار کنیم
سبا خود بود نیمۀ شهر ما
بحمدالله آن دور جور سدوم
نهان گشت در پرده انقضا
فکندند در بستگیها کلید
نهادند بر خستگیها دوا
لقای تو شد بستگان را نجات
حدیث تو شد خستگان را شفا
ز فرّ قدومت بگردون رسید
ز دیوار و در : مرحبا ! مرحبا!
بلی مه زند طبل زیر گلیم
چو خورشید تابان شود در غطا
سلیمان چو انگشتری گم کند
شود دیو بر آدمی پادشا
پرستند گوساله را قوم او
چو موسی بحضرت کند التجا
چو خورشید تابنده غایب شود
شگفتی نباشد ظهور سها
نپاید کنون چشم بندیّ خصم
چو شد دست کلک تو مشکل گشا
خیالات جادو بود باد پاک
چو انداخت از دست موسی عصا
فراق تو هرچند ما را سپرد
بچنگال شیرو دم اژدها
چو روی تو دیدیم این گفته ایم :
لقد احسن الله فیماضی
نه مدح تو بود اینکه منظوم شد
ولکن شکونا الی المشتکی
بغربال فکرت ببیز این سخن
که یابی درو خردۀ کیمیا
برآرد بسی گوهر شب چراغ
ازین بحر غوّاص ذهن و ذکا
نگردد بایطا معیب این سخن
که نظمیست بر گونه گون ماجرا
رهی را چنان کز تو زیبد بدار
چو دانی که هستش بتو انتما
مکدّر نگشتش به عهد دراز
ز باد مخالف زلال صفا
ترا رسم تشریف و ما را مدیح
فراوان همی کرد باید قضا
بقیتم لشمل العلی ناظماً
سجیس اللیالی برغم العدی
رفیع النداء حلیف الندی
رحیب الفناء مهیب السطی
چو خرگه زدی خصم را بر زمین
چو خیمه بکش دامن کبریا
زدون همّتی گر زر انداخت خصم
تو جز نام نیکو مکن اقتنا
زفرزند و جاه و جوانیّ و مال
ممتّع بمان تا بیوم الجزا
شمارهٔ ۱ - و له یمدح الامام الاعظم الصّدر السّعید الشهیّد رکن الدّین مسعود بن ساعد: تبارک الله ازین جنبش نسیم صباشمارهٔ ۳ - و قال ایضایمدحه: ای آفتاب ملک که تا دامن ابد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم اینکه گشتست ناگه مرا
دل و دامن از چنگ محنت رها
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که ناگهان دل و دامن من از چنگ مشکلات و سختیها آزاد شده است.
منم اینکه از گردش روزگار
شدست آرزوی جانم وفا
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به خاطر دگرگونیهای زندگی، آرزوی وجودم برآورده شده است.
منم اینکه در ظلمت جور و ظلم
چو یونس شدم مستجاب الدّعا
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در تاریکیهای ظلم و ستم، مانند یونس، به دعا و درخواستهایش پاسخ داده شد.
منم باز در پیش صدر جهان
زبان برگشاده به شکر و ثنا
هوش مصنوعی: من دوباره در برابر برترین جایگاه جهانی قرار دارم و زبانم به ستایش و شکرگزاری گشوده است.
همی بینم اینو بچشم و هنوز
نمی گردد از خویش باور مرا
هوش مصنوعی: من این را با چشمانم میبینم، اما هنوز نتوانستهام به آن ایمان بیاورم.
ابطحاء مکّة هدا الّذی
اراه عیاناً و هذا انا
هوش مصنوعی: مکان ابطحا در مکه، نشانهای است که من به وضوح آن را میبینم و این من هستم.
زهی جیب تو مطلع صبح عدل
زهی آستینت غلاف سخا
هوش مصنوعی: چه جیب زیبایی داری که مانند سپیدهدم عدالت میدرخشد و چه آستینی داری که مانند پوششی برای بخشش است!
ز مهرت طرازیده چهره صباح
ز قهرت بشولیده گیسو مسا
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، چهره صبح زیبا و روشن شده و از خشم تو، موهای او به هم ریخته و آشفته است.
چو رای تو تدبیر کلّی کند
بود آفتاب و خط استوا
هوش مصنوعی: زمانی که فکر و اندیشهات به خوبی ساماندهی شود، مانند آفتاب خواهد بود که بر خط استوا میتابد.
نگوید ضمیر تو الّا صواب
نبندد خیال تو نقش خطا
هوش مصنوعی: هرگز به خودت نگو که اشتباه نمیکنی، زیرا تصور تو تنها میتواند درست باشد.
کف آب در کلبن آتش زند
کجا گشت قهر تو فرمان روا
هوش مصنوعی: آب درون ظرف آتش را خاموش میکند، حالا قهر و غلبه تو کجا رفته است؟
کجا لطف تو مهربانی نمود
کند دانه را تربیت آسیا
هوش مصنوعی: کجا میتوانیم ببینیم که محبت تو به دانهها کاری میکند و آنها را به بهترین شکل پرورش میدهد؟
ببازار قدرت چه باشد فلک
یکی اطلس کهنۀ کم بها
هوش مصنوعی: در بازار قدرت، ارزش فلک مانند یک پارچه کهنه و بیقیمت است.
ز آزاد مردی تو چون سوسنی
که هم خوش زبانی و هم خوش لقا
هوش مصنوعی: تو همچون سوسنی هستی که هم زبانش خوشایند است و هم چهرهاش زیبا.
به دندان گوهر بخاید صدف
ز شرم لبانت لب خویش را
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و دلربایی لبهایت، صدف نمیتواند به خوبی نگهدارندهی گوهرهایی که در دندانهایت است، عمل کند و از این موضوع شرمنده است.
مظفّر ضمیر تو بر معضلات
چو بر خیل ظلمت سپاه ضیا
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت باطن تو بر دشواریها همچون روشنی بر تاریکیهاست.
اگر بحر و کان خوانمت گاه جود
چنان دان که گفتم ترا ناسزا
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو مانند دریا بخشندهای، بدان که با این حرف به تو بیاحترامی کردهام.
در ایّام عدل تو از راستی
کمان نیز سرباز زد زانحنا
هوش مصنوعی: در زمان حکومت عادلانه تو، حتی کمانهای راست نیز از انحراف خود دست برداشتند.
نهادست خوان کرم همّتت
بآفاق در داده بانگ صلا
هوش مصنوعی: تو مرا به سفرهای دور دعوت کردهای و در دل آفاق، آواز بلند تلاش و کوشش تو به گوش میرسد.
دعای تو کر کوه کر بشنود
جز آمین نگوید زبان صدا
هوش مصنوعی: دعای تو همچون کوهی است که تنها صدای آمین را میشنود و هیچ چیز دیگری نمیتواند به آن پاسخ دهد.
کسی کو ز خاک درت سرمه کرد
نیاید به چشم اندرش توتیا
هوش مصنوعی: کسی که با خاک درِ تو سرمه (آرایش) کرده، هرگز به چشمانش توتیا (داروی بینایی) نخواهد آمد.
این یعنی کسی که از عشق و محبت تو بهرهمند شده، هرگز به چیزهای دیگر نیازی نخواهد داشت.
خرد سرّ غیبی کند فهم ازو
چو گوید سر کلک تو لو تری
هوش مصنوعی: خرد میتواند اسرار پنهان را درک کند، وقتی که تو را به درستی بشنود و درک کند.
بگستاخی آنگه که گه گه فلک
دهد بوسه سّم سمند ترا
هوش مصنوعی: هرگاه که زمان به تو اجازه میدهد و فرصتی فراهم میشود، با جسارت و بدون واهمه به جلو برو و کسب موفقیت کن.
خیالی کژ از صورت ماه نو
همی گردد اندر دلش دایما
هوش مصنوعی: او همیشه در دلش تصوری متفاوت و منحرف از چهره ماه نو دارد.
که اندر ترفّع هلاکش کند
بنعل سم اسب تو اقتدا
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش برای ترقی و پیشرفت است، ممکن است به خاطر تبعیت از دیگران یا تقلید از رفتارهای نادرست، به خاطر ناتوانیهای خود آسیب ببیند.
زهی نعت حلمت ززین الحصی
زهی وصف بأست شدید القوی
هوش مصنوعی: عجیب است وصف بردباری تو، و عجیبتر آنکه تو از دانههای سنگین و محکم هستی.
یکی داستانست ما را دراز
بری از دروغ و جدا ز افترا
هوش مصنوعی: ما داستانی بلند داریم که باید از دروغ و بهتان به دور باشد.
از آنها که در غیبت خواجه رفت
درین شهر خاصه بر اصحابنا
هوش مصنوعی: افرادی که در غیبت آقا در این شهر حضور دارند، به ویژه کسانی که نزدیکان ما هستند.
چه از پادشاه و چه از زیر دست
چه از پیشکار و چه از پیشوا
هوش مصنوعی: چه از مقام بلند و چه از افراد معمولی، چه از مسئولان و چه از رهبران، همه در کنار هم در زندگی اجتماعی ما حضور دارند.
اگر سمع عالی نگردد ملول
مفصّل بگویم همه ز ابتدا
هوش مصنوعی: اگر گوشِ دل توجه نکند، با جزئیات زیاد برایت توضیح میدهم که همه چیز از کجا آغاز شده است.
نخستین بتاراج بردند دست
ز غارت شدند اغبیا اغنیا
هوش مصنوعی: در ابتدا، قدرتمندان و ثروتمندان از دستبرد و غارت دیگران بهرهمند شدند، اما در نهایت خود نیز دچار آسیب و تلفات شدند.
بخواندند جاسوا خلال الدیّار
محابا نبد هیچ بر اولیا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در میان دنیای روزمره و زندگی، باید به دوستان و اولیای الهی توجه ویژهای داشت و از آنها درس گرفت. هیچ چیزی نمیتواند مانع از تقرب به آنان شود و باید در دل و جان خود، عشق و احترام به این بزرگواران را حفظ کنیم.
نهان خانه ها بی دیانت شدند
به نااهل کردند امانت ادا
هوش مصنوعی: منازل و مکانهای پنهان، از دیانت و اخلاق خالی شدهاند و افراد ناآگاه، امانتداری را به درستی انجام نمیدهند.
حدیثش ز ده دسته سنجاب بود
کرا مایه بد دستهٔ گندنا
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به این معنا اشاره دارد که داستان یا سخنانی که درباره شخصی نقل میشود، از منابع مختلف و متنوع میآید. در واقع، این فرد به نوعی به دو دسته متفاوت تقسیم شده و ممکن است برخی از افراد نظر مثبتی درباره او داشته باشند و برخی دیگر نظر منفی. این موضوع میتواند نشاندهنده تنوع دیدگاهها و نظرات در مورد یک شخص یا موضوع خاص باشد.
کشیدند زرها و کردند پس
ز زرّ کشیده کلاه و قبا
هوش مصنوعی: آنها طلاها را بردند و بعد از آن، با طلایی که گرفته بودند، کلاه و لباس خود را تهیه کردند.
چو راز دل عاشق از اشک شد
دفائن هویدا ز ستر خفا
هوش مصنوعی: زمانی که رازهای دل عاشق با اشکهایش برملا شد، آنچه که پنهان بود برای همگان آشکار گشت.
فزلزلت الارض زلرالها
واخرجت الارض اثقالها
هوش مصنوعی: زمین به شدت تکان میخورد و بارهای خود را بیرون میآورد.
چو از غارت رخت فارغ شدند
ببردند خانه باعیانها
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از دزدی و غارت اموال فراغت پیدا کردند، خانه را با چشم دیدن برداشتند.
همه قابل نقل و تحویل گشت
سرای و دکان ها و خان و بنا
هوش مصنوعی: تمامی مکانها از جمله خانهها، فروشگاهها و ساختمانها قابل جابجایی و تغییر هستند.
بسا خاندانهای پیر قدیم
که بودش عصای ستون متّکا
هوش مصنوعی: بسیاری از خانوادههای قدیمی و کهن وجود دارند که به وسیلهای مانند عصا یا ستون به هم متصل بودند و به همدیگر تکیه میکردند.
که از اوج چرخش بیک دستبرد
فکندند ناگه بتحت الثّری
هوش مصنوعی: ناگهان از اوج بالا به زیر زمین پرتاب شدند.
چنان شد پراکنده از هم که نیز
نکردند با هم دو خشت التقا
هوش مصنوعی: چنان از هم دور و جدا شدند که حتی دو تکه آجر هم نتوانستند به هم بچسبند.
چو دندان پر از رخنه دیوار لیک
خلالی نکرده بدو در رها
هوش مصنوعی: دیوار که دندانهایش از ترکها پر شده، هیچگاه تلاشی نکرده تا میان آنها را پر کند و درست شود.
شده خیره چون ناکسی بر طباع
خلل بر خللها فنا بر فنا
هوش مصنوعی: چشمانش مجذوب و حیران است، مانند فردی که در وضعیتی ناپسند به سر میبرد. مشکلها و نقصها یکی پس از دیگری به وجود میآیند و همه چیز به زوال میرود.
اذّا دکّت الارض منشور خاک
بر ایوانها نقش نطوی السمّا
هوش مصنوعی: زمانی که زمین نرم و سست میشود، غبار و خاک بر سر درهای خانهها فرود میآید و نشانهای از آسمان فراروی میکند.
لب بام کرده زمین بوس در
ستونها ز ضجرت برفته زجا
هوش مصنوعی: لب بام کرده زمین بوس در ستونها، به این معناست که در بالای بام، زمین را میبوسد و این به نوعی بیانگر نزدیکی و ارتباط عمیق با زمین است. همچنین، اشاره به اینکه از ترس و نگرانی، از جای خود حرکت کرده و به سمت پایین آمده است.
قواعد زخانه نشینی ملول
بیک ره شده در جوار جلا
هوش مصنوعی: قوانین و ضوابط زندگی در خانه باعث کسالت و خستگی شده و حالا به سمت روشنایی و زیبایی حرکت کرده است.
ز خامی شده خشتها خر سوار
بیفتاده از قالب انزوا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افراد ناآگاه و خام مانند سرسختی هستند که از قالب و حدود خود خارج شدهاند و در وضعیت انزوای اجتماعی قرار دارند، به طوری که نمیتوانند به درستی ارتباط برقرار کنند یا به راه زندگی عادی خود ادامه دهند. این وضعیت نشاندهنده مشکلاتی است که ممکن است از ناآگاهی و عدم رشد شخصیتی ناشی شود.
به تنگ آمده آجر اندر نهفت
تفرّج گزیده به صحن فضا
هوش مصنوعی: آجرها در دل خود به تنگی و خستگی رسیدهاند و در عین حال، خوشگذارانی را در فضای باز انتخاب کردهاند.
وطن کرده بدرود خاک دمن
بپشت خران رفته با روستا
هوش مصنوعی: وطن را ترک کرده و به دور از خاک دمن، به سوی روستایی رفته است.
مساکن چو سکّان شده منزعج
که چونین همی کرد وقت اقتضا
هوش مصنوعی: محلها به اندازهای آشفته و ناآرام شدهاند که هر وقتی که نیاز به آرامش و نظم باشد، دچار مشکل میشوند.
ز سودای سیم و زر اندوختن
شده مغز قومی پر از کیمیا
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی ثروت و جمعآوری پول، مغز و تفکر عدهای پر شده از خیال و توهمات بیارزش است.
دگرباره آن ضربهای عنیف
وزان قسمت زرّ بی منتها
هوش مصنوعی: بار دیگر آن نغمههای لطیف و موزون، و جایگاه طلا که بیپایان است.
تهی دست چون سر و در تخته بند
درم دار چون سکّه خورده قفا
هوش مصنوعی: دست خالی مانند سری که در قید و بند است، درونم را چون سکهای لهیده احساس میکنم.
چو دوک این یکی ریسمان در گلو
چو چرخ آن یکی کنده بر دست و پا
هوش مصنوعی: وقتی یکی از ما دوک را در گلو دارد، دیگری مانند چرخ، دست و پایش به یکدیگر گره خورده است.
یکی برکشیده رک از تن چو چنگ
یکی کعب سوراخ کرده چو نا
هوش مصنوعی: کسی که از تن خود بلند و رها شده است، مانند چنگی میماند که بهراحتی نواخته میشود. همچنین، شخصی که کعبه را با سوراخی آسیبدیدهکند، به نوعی در این شرایط خاص قرار دارد.
یکی کرده پیرایه از زن برون
یکی کرده پیراهن از تن جدا
هوش مصنوعی: یک نفر زنی را با زینتهایش ترک کرده و دیگری پیراهنش را از تنش برداشت.
یکی چوب بر سر که بفروش هین
یکی در شکنجه که بشتاب ها
هوش مصنوعی: کسی را با چوبی به سر میزنند و به او میگویند که بفروش و زود باش. این نشاندهنده یک وضعیت سخت و دردناک است که فرد باید سریع عمل کند.
کشیدند از چشم نرگس برون
زری رسته کان بد بمهر خدا
هوش مصنوعی: از چشم نرگس، گلی زیبا و با شگفتی بهوجود آمده که نشاندهنده محبت و رحمت خداوند است.
بیفسرد در ناخن غنچه خون
که بود از شکنجه تنش در عنا
هوش مصنوعی: در ناخن غنچه، خون به جا مانده است که ناشی از شکنجه و درد بدنی اوست.
زن پارسا چون گل پارسی
برون اوفتاده ز پرده سرا
هوش مصنوعی: زنی پاکدامن و نیکو، مانند گلی خوشبو و زیبا، از پشت پرده بیرون آمده است.
به مجمع ز بهر دو سه خرده زر
شخوده رخان و دریده وطا
هوش مصنوعی: به خاطر چند تکه طلا و نقره، صورتها و چهرهها را زینت میکنند و به خود آسیب میزنند.
همی کرد دندان کنان زیر چوب
شکوفه ز خود سیم خود را جدا
هوش مصنوعی: او با دندانهایش به چوب شکوفه آسیب میزند و در همین حال، سعی دارد تا خود را از زنجیرها یا وابستگیهایش آزاد کند.
سر آزاد از آن قوم سوسن برست
به زخم زبان و به طال البقا
هوش مصنوعی: سر آزاد از آن قوم سوسن برست به زخم زبان و به طال البقا
این بیت به این معناست که شخصی با روحیهای آزاد و خردمند از گروهی که شاید به ظاهر زیبا یا فریبنده هستند، جدا شده است. او با ناملایمات و سخنان تند مردم مواجه شده، اما از طول عمر و بقا خود نیز برخوردار است. در واقع، این فرد توانسته است بر چالشها و سختیها غلبه کند و به مسیر خود ادامه دهد.
توانگر که بد ساخته چون رباب
همه ساز و اسباب عیش از غنا
هوش مصنوعی: توانگر که به صورت مصنوعی و تظاهر به خوشی زندگی میکند، تمام وسایل و امکانات لذت را در اختیار دارد، اما این لذتها واقعی نیستند.
همش در جهان نام و آوازه بود
همش دستگاهی به ساز و نوا
هوش مصنوعی: تمام زندگی در این جهان به نام و شهرت گذرانده میشود و همه چیز به نوعی به موسیقی و نواهای خوش مربوط است.
هم او را خزینه همش پرده دار
همش کاسه بود و همش گردنا
هوش مصنوعی: او هم خزانهدار است و هم نگهبان، هم مانند کاسهای است و هم چون گردن؛ یعنی در عین حال دارای ویژگیهای مختلفی است.
گه او را مغمّز وشاق چگل
گهی ترجمانش نگار خطا
هوش مصنوعی: گاهی او را با چهرهای زیبا و رفتار دلفریب میبینیم و گاهی هم از او پیامهای اشتباهی دریافت میکنیم.
خرش را ز ابریشم افسار و تنگ
سرش را کنار بتان تکیه جا
هوش مصنوعی: خرش را با افساری از ابریشم مهار میکند و با سرش که در کنار بتها قرار دارد، تکیه میدهد.
نخستش کشیدند در چار میخ
بدادند پس گوشمالش سزا
هوش مصنوعی: در ابتدا او را در چهار میخ به زمین کوبیده و به او تنبیه کردند.
ببستند دست و زدندش به چوب
که هان! تا چه داری بیاور هلا
هوش مصنوعی: دست او را گرفتند و با چوب به او ضربه زدند و گفتند: "بیا ببینیم چه چیزی داری، hurry up!"
خروشید بسیار و سودی نداشت
بجز نقد موزون که می کرد ادا
هوش مصنوعی: او بارها فریاد زد و صدایش به جایی نرسید، جز این که برای زحمت خود، پاداشی مناسب و موزون دریافت کرد.
کنون خانه و دست و کاسه تهی
فرا داشته پنجه همچون گدا
هوش مصنوعی: اکنون با دستان خالی و بدون هیچ چیز، مانند یک گدا به اینجا آمدهام.
ضعیفی که چون سوزن تنگ عیش
ز دامن درازی بد اندر عنا
هوش مصنوعی: کسی که به دلیل ضعف و ناتوانی خود، نتواند از زندگی لذت ببرد، مانند سوزنی است که در دامن فردی دراز و شاداب گرفتار شده و نمیتواند به راحتی حرکت کند.
هم اسباب رزقش گره بر گره
هم ابواب دخل وی از تنگنا
هوش مصنوعی: رزق و روزی او همواره با مشکلات و گرههای متعددی همراه است و منابع درآمدش نیز به صورت تنگنا و محدود وجود دارد.
تن آهنین کرده چون ریسمان
ز سعی و تکاپوی بی انتها
هوش مصنوعی: با تلاش و تلاش بیپایان، انسان میتواند به قدرت و استحکامی مانند آهن دست یابد، انگار که به نخی تبدیل شده است.
بدان تا دو سه خرقه آرد بهم
به سر می دویدی در اطرافها
هوش مصنوعی: بدان که اگر به دو یا سه لباس پاره بر روی هم بپوشی، همچنان در حال نوشیدن شراب به دور خود میچرخیدی.
گرفتند زارش به گیسو کشان
بسفتند گوشش به دست جفا
هوش مصنوعی: او را با گیسوانش گرفتند و به شدت کشیدند و با دست خود به او آسیب رساندند.
کشیدندش از جامه بیرون چنان
که بروی نماندند یکرشته تا
هوش مصنوعی: او را به گونهای از لباسش بیرون کشیدند که هیچ ردی از او باقی نماند.
وزان شیون خانه ها سوز نو
که بد خانه پرداز تر از وبا
هوش مصنوعی: از آن شیون و زاری در خانهها، آتش نو به پا شده است، که این بیرحمی از طاعون هم بدتر است.
مساجد شده خنق پارگین
منابر شده هیزم شوربا
هوش مصنوعی: مساجد تبدیل به جایی شدهاند که در آن سکوت و خواب حاکم است و منابر تنها به عنوان چوبدست برای آتشسوزی استفاده میشوند.
کجا اهل قبله به وی مژه
همی خاک رفتندش از بوریا
هوش مصنوعی: این جمله به موقعیتی اشاره دارد که اهل ایمان یا کسانی که به یک جهت خاص باور دارند، به طور معنایی یا فیزیکی به زمین افتادهاند یا به خاک افتادهاند. این وضعیت نشاندهنده تواضع و خضوع در برابر چیزی بزرگتر یا خدایی است. به عبارت دیگر، افراد با تمام وجود و با humility و احترام به سوی معبودی که به آن اعتقاد دارند، میروند و حتی ممکن است بر روی زمین بیفتند یا خاک را به عنوان نشانهای از فروتنی بپذیرند.
کنون بینی آنرا بروز سپید
ملا از نجاست چو کنج خلا
هوش مصنوعی: حال میبینی که آسمان به روشنایی سپید قانع شده و از آلودگیها پاک شده است، همچنان که در گوشهای از فضا، خلوص و پاکی به نمایش درآمده است.
سگ مرده افتاده در موضعی
که بد جای پیشانی اولیا
هوش مصنوعی: سگی مرده در جایی افتاده که برای پیشانی اولیاء (افراد پاک و مقدس) مناسب نیست.
بصفّ خران گشته آراسته
مساجد که بد خانۀ اتقیا
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به وضعیتی است که مساجد به زیبایی و با نظم و ترتیب خاصی ساخته شدهاند، اما در کنار آن، به نوعی به بیتفاوتی نسبت به معنویات و ارزشهای واقعی اشاره میکند. به بیان دیگر، شاید ظاهر مساجد زیبا و آراسته باشد، اما محتوای درونی و روحانی آن کمرنگ شده است.
چو اوتاد در سجده افتاد سقف
چو ابدال گشته ستونها دوتا
هوش مصنوعی: وقتی او همچون میخها در حال سجده باشد، سقف مانند آن است که به دو ستون تقسیم شده است.
امامان چو قندیل آویخته
چو سجّاد افکنده محرابها
هوش مصنوعی: امامان مانند چراغهایی آویختهاند که نور را در دل شب میافشانند، همچون سجادهای که بر روی محرابها گسترده شده است.
مناره همی زد کله بر زمین
که باخاک کردند یکسان مرا
هوش مصنوعی: مناره به زمین ضربه میزند و نشان میدهد که با خاک، هر دو در یک سطح و یکسان هستند.
بتعجیل گهواره را مادران
برون برده از خانه با صد بکا
هوش مصنوعی: مادران به سرعت گهواره را از خانه بیرون میبرند و با صدای بلند گریه میکنند.
شده همنشین سگ کوی خویش
عروسان پاکیزه با کدخدا
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که فردی به خاطر همنشینی و دوستی، در کنار افرادی ناپاک و ناخالص قرار گرفته و از وجود آنها دوری جسته که نشاندهنده تغییر رفتار و دور شدن از افراد خوب و بافضیلت است.
یکی زار و گریان که ، واخان و مان!
یکی نوحه گر ، کآه !رسواییا!
هوش مصنوعی: یک نفر در حال گریه و ضجه زدن است و فریاد میزند: «واها! چه بر من گذشته!» و دیگری که نوحهخوان است، با آه و نالهای، از درد و رسوایی او خبر میدهد.
بسا روی پوشیده کو نامدی
زخانه برون روز سور و عزا
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباییها و دلانگیزیها وجود دارند که وقتی از خانه بیرون میآییم، دیده نمیشوند و ما را غافلگیر میکنند، چه در روزهای شاد و چه در روزهای سوگواری.
کنون از سر عجز و بیچارگی
گرفتست بیگانه را آشنا
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر ناتوانی و درماندگی، فرد غریبه به آشنا تبدیل شده است.
ز بی خانگی خفته در مسجدی
زن پیر با دختر پارسا
هوش مصنوعی: زن پیر و خستهای که به خاطر بیخانمانی در مسجدی خوابیده، همراه با دختر پاکدامن و با فضیلتی است.
وزان نازنینان که آواره اند
در اطراف گیتی بسا و بسا
هوش مصنوعی: از آن افراد محبوب و دوستداشتنی که در گوشه و کنار دنیا گرفتار شدهاند، بسیار و بسیار هستند.
بیاروی و خندق نگه کن ببین
که چون باشگونه ست این ماجرا
هوش مصنوعی: بیهوده در دور و بر خود نگرد، به دقت به وضعیت و ماجراهایی که در اطرافت رخ میدهد توجه کن تا متوجه شوی که اوضاع چگونه است.
ز خندق تنم زنده در زیر خاک
ز بار و سر مردگان بر هوا
هوش مصنوعی: تن من در زیر خاک آرام گرفته، اما روح و وجود من همچنان در حال پرواز و زندگی است. این دوگانگی میان زندگی و مرگ را به تصویر میکشد.
نه بر طفل رحمت نه از پیر شرم
نه آزرم خلق و نه روی و ریا
هوش مصنوعی: نه به کودک محبت میکنم، نه از بزرگترها خجالت میکشم، نه از مردم شرم دارم و نه به ظاهر و ریا اهمیت میدهم.
نه کس را پژوهش که این را چه جرم
نه کس را دلیری که گوید : چرا؟
هوش مصنوعی: هیچکس جرات نمیکند بپرسد این چه جرمی است و هیچکس دل ندارد که بگوید چرا؟
تعصّب گری نیست، انصاف کو
مسلمانی و پس بدینها رضا؟
هوش مصنوعی: تعصّب و یکدندگی جایی ندارد، انصاف و عدل جزء اصول مسلمانی است، پس بر اساس این موارد باید راضی و خرسند باشیم.
تعصّب چه باشد ؟ که این رسم و راه
ندارند ابخازیان هم روا
هوش مصنوعی: تعصّب چیست که این رفتار و روش را ندارند ابخازیان هم پذیرفتهاند.
چنین رسم و آیین و پس لاف آن
که هستیم اما امّت مصطفی؟
هوش مصنوعی: این گفته به نوعی اشاره دارد به اینکه هر چند ما خود را بخشی از پیروان پیامبر اسلام میدانیم، اما باید به رفتار و کردار خود توجه کنیم و تنها به گفتار اکتفا نکنیم. در واقع، باید به ارزشها و اصول آن پیام بزرگ عمل کنیم و صرفاً به نام و عنوان ما اکتفا نکنیم.
چه تأویل براین چنینها نهند
قیامت نخواهد بدن گوییا
هوش مصنوعی: چگونه میتوان برای این مسائل، تفسیر مناسبی یافت؟ به نظر میرسد که هیچ روز قیامتی وجود نخواهد داشت.
بلایی که ما را ز هجرت رسید
بگویم که موجب چه بود اوّلا
هوش مصنوعی: درباره مشکلی که از هجرت برای ما به وجود آمد، ابتدا میخواهم بگویم که دلیل آن چه بود.
هرآنکس که کفران نعمت کند
بحرمان ازو می شود مبتلا
هوش مصنوعی: هر کس که نعمتها و خوبیها را نادیده بگیرد و شکر آنها را به جا نیاورد، دچار مشکل و سختی خواهد شد.
بسی سالها بود کآسوده بود
سپاهان باقبال و جاه شما
هوش مصنوعی: سالیان زیادی بود که سپاهان به خوبی و با عزت در آرامش زندگی میکردند.
نه از باد گل را پراکندگی
نه بر سایه از تیغ مهر اعتدا
هوش مصنوعی: نه باد باعث پخش شدن گل میشود و نه سایه بر تیغ عشق تاثیر میگذارد.
نه بی خطبۀ بلبلان در چمن
شدی محرم غنچه باد صبا
هوش مصنوعی: بدون صحبت و سخنرانی بلبلان در باغ، تو هرگز نتوانستی با غنچهها در آغوش باد صبا آشنا شوی.
نه شمشیر کردی ز روی ادب
برهنه تن خویشتن بر ملا
هوش مصنوعی: تو با ادب و بیپروا بر تن خود عریانی را نشان میدهی، گویی که شمشیری به دست گرفتهای.
ز کوتاه دستی در آن روزگار
نبد جاذبه در تن کهربا
هوش مصنوعی: در آن زمان به دلیل کمبود منابع و شرایط، نتوانسته بودند از جذابیت ها و ویژگی های خاص کهربا بهرهمند شوند.
درو دعوی روز روشن نشد
مگر کز دو صبحش بد اوّل گوا
هوش مصنوعی: در روز روشن، دعوی و جدل به نتیجه نرسید، مگر اینکه از دو صبح روشن، شاهدان به نفع او گواهی دادند.
نه با حاکمان نسبت قصد و میل
نه بر قاضیان و صمت ارتشا
هوش مصنوعی: نه به حاکمان عشق و تمایل داشته باش و نه به قاضیان که با سکوت خود به فساد کمک میکنند.
قلم گرچه بیمار بود و ضعیف
همی از مزوّر نمود احتما
هوش مصنوعی: قلم هرچند که بیمار و ضعیف بود، اما از حقایق و واقعیات چیزی کم نگذاشت و آنها را به خوبی منتقل کرد.
هرآنکس که تلبیس کردی چوشام
چو صبحش به تشهیر بودی جزا
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای خواب و خیال خود را گم کرده و در واقعیت فراموش شود، در روز روشن و دنیای واقعی به جزای خود خواهد رسید.
زر ارچه دو روییست در طبع او
بکتمان شهادت نکردی ادا
هوش مصنوعی: اگرچه طلا دو روی دارد و در ذاتش نفاق وجود دارد، تو با پنهان کردن آن، هرگز نتوانستی شهادت بدهی بر آن.
بسان ترازو شدی سنگسار
بزر هرکه مایل شدی از هوا
هوش مصنوعی: شما مانند ترازوی سنگینی شدهاید که هر کس که به شما تمایل پیدا کند، تحت تاثیر هوا و وضعیتهای ناپایدار قرار میگیرد.
ندانست کسی قدر این موهبت
بنشناخت کس کنه این اعتنا
هوش مصنوعی: هیچکس مقام و ارزش این نعمت را درک نکرد و کسی نتوانست به عمق این توجه پی ببرد.
چو شاکر نبودیم از آن لاجرم
اسیر امیری شدیم از قضا
هوش مصنوعی: وقتی که شکرگزار نعمتها نبودیم، به ناچار به دست تقدیر زیر سلطهی حاکمی گرفتار شدیم.
خرابی کن و خام چون طبع می
جگر سوز و زر بر چو نرد دغا
هوش مصنوعی: خرابی و فساد به بار بیاور و با طبیعتی خام و ناپخته، استخوانسوز و دردآور باش. مانند زر و طلا که در دستان کسی که فریبکار است، به بازی گرفته میشود.
همه کندن و کشتن و سوختن
نه ترس از خدا و نه از کس حیا
هوش مصنوعی: همه کارها را انجام میدهند، از جمله کشتن و سوختن، بیآنکه از خدا بترسند یا از کسی شرم کنند.
بجرم یزیدی زر این مباح
بوزر مخالف دم آن هبا
هوش مصنوعی: به خاطر خطا و ظلم یزید، این سکه را به عنوان مستثنی از گناه و باطل میدانم، زیرا که در برابر زور و فساد، صدای مخالفان به گوش میرسد.
مدارس چو رسم کرم مندرس
مکارم سیه رو چو دست قضا
هوش مصنوعی: مدارس مانند عادتهای زشت، آداب نیک را فراموش کردهاند و افراد بیانصافی همچون سرنوشت تاریک و ناامید در آنجا به چشم میخورند.
درخت هنر همچو شاخ گوزن
فرمانده بی برگ و نشو و نما
هوش مصنوعی: درخت هنر، مانند شاخهای گوزن، به نظر میرسد که بدون برگ و نشو و نماست و این نشاندهندهی خضوع و سادگی آن است.
گرانمایه را کار در انحطاط
فرو مایه را پایه در ارتقا
هوش مصنوعی: افراد با ارزش و با استعداد در شرایط دشوار و نزول، به خوبی عمل میکنند، در حالی که کسانی که از سطح کمتری برخوردارند، میتوانند در فرصتها و شرایط خوب پیشرفت کنند.
همه ملک موقوف و موقوف ملک
همه ده کیا آن و ده بی کیا
هوش مصنوعی: تمام داراییها و اموال تحت شرایط خاصی قرار دارند و هیچ چیزی بهطور مستقل و دائمی به کسی تعلق ندارد؛ در واقع، آنچه که هست و نداریم، فقط وابسته به خالق و دست خداست.
چو روز قیامت گریزان شده
پدر از پسر ، اقربا ز اقربا
هوش مصنوعی: زمانی که روز قیامت فرامیرسد، حتی پدر از پسر خود فرار میکند و نزدیکان نیز از یکدیگر دور میشوند.
نه کس را گناهی بجز زندگی
نه کس را پناهی بجز اختفا
هوش مصنوعی: هیچکس به جز زندگی، گناهی ندارد و هیچکس به جز پنهان شدن، نمیتواند پناهی داشته باشد.
همه خسته و مرهم از دست دور
همه غرق و بیگانه از آشنا
هوش مصنوعی: همه از دوری همدیگر خسته و رنجیدهاند، و همه در میان غم و ناوکافی با آشناهایشان بیگانه شدهاند.
نه برگ خموشی نه یارای گفت
نه پایان خوف و نه بوی رجا
هوش مصنوعی: در اینجا به وضعیتی اشاره شده که نه سکوتی به گوش میرسد، نه قدرتی برای بیان احساسات وجود دارد، نه ترس به پایان میرسد و نه امیدی را احساس میکنیم. در واقع، حالتی از سردرگمی و ناامیدی توصیف میشود که در آن هیچ کدام از جنبههای زندگی، همچون حرف زدن یا آرامش، به درستی وجود ندارد.
چو یارای مسعود صاعد نبود
چه گفتیم؟ بوالقاسم بوالعلا
هوش مصنوعی: وقتی توانایی مسعود صاعد در برابر چالشها و مشکلات کافی نبود، چه مطلبی میتوانستیم بیان کنیم؟ بوالقاسم بوالعلا.
زکفران نعمت مثل زد خدای
بقرآن در ، از حال شهر سبا
هوش مصنوعی: انکار نعمت ها مانند زدودن یاد خداوند از قرآن است، همانطور که در داستان شهر سبا بیان شده است.
یکی شهر بود آن بر آراسته
خوش و ایمن ، از مال و نعمت ملا
هوش مصنوعی: در یک شهر خوب و امن، از ثروت و نعمت فراوان بهرهمند بود.
دو بستان زیباش از چپ و راست
پر از گونه گون ساز و برگ نوا
هوش مصنوعی: دو باغ زشتی و زیبایی در دو طرف پر از انواع سازها و نغمهها است.
زهاب وی از کوثر و سلسبیل
مریضش نسیم و درستش هوا
هوش مصنوعی: آب زلال و پاک او همچون آبهای بهشتی است و هوایش نیز خوش و مطبوع است.
زلالش رحیق و نبانش شکر
نهال وی از سدرة المنتهی
هوش مصنوعی: آب زلال او مثل نوشیدنی دلپذیر و شفاف است و شکوفههایش مثل شکر شیرین میباشند. درخت او از سوی محبوبترین و بهترین مکانها رشد کرده است.
گل و سوسن او ز اخلاق نغز
برو میوۀ او زبرّو عطا
هوش مصنوعی: گل و سوسن او از اخلاق زیبا و نیکوست و میوهاش نشاندهنده ویژگیهای برجسته و عطای اوست.
لقب یافته بلدة طیّبه
و ربّ غفور اندرو مقتدا
هوش مصنوعی: شهری نیکو و پر برکت در آن وجود دارد و خداوندی آمرزنده در آنجا حاضر است.
چو اعراض کردند از شکر حق
یکی جانور کرد ایزد فرا
هوش مصنوعی: زمانی که مردم از نعمتهای خداوند غافل شدند، خداوند موجودی را آفرید.
که ناگه بدندان خبث و فساد
بسیل العرم دادشان بر فنا
هوش مصنوعی: ناگهان با دندانهای زشت و فاسد، آنها را به destruction فرستادند.
دو بستانشان شد دو بستان بدل
پر از حنظل تلخ و خار گیا
هوش مصنوعی: دو باغی که داشتند، اکنون به دو باغ بدل شده که پر از میوههای تلخ و خارهای زشت است.
درختش همه خار چشم و جگر
نباتش همه تخم جور و جفا
هوش مصنوعی: درخت این گیاه پر از خار است و میوهاش هم پر از دانههای درد و بدی.
نه در چشمه آب و نه در ابر نم
نه بر شاخها گل ، نه گل را روا
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به این نکته اشاره میکند که زیبایی و نعمتهای طبیعی نه در آب چشمهها، نه در ابرها، و نه بر روی درختان و گلها، یافت نمیشود. این بیان به نوعی نشاندهنده نوعی ناامیدی یا عدم رضایت از زیباییهای ظاهری دنیاست.
نه در زیر سایه ، نه از بر ثمر
نه بوی وفا و نه رنگ صفا
هوش مصنوعی: نه در زیر سایه کسی آرامش دارم، نه ثمرهای از محبت و دوستی در دست دارم، نه بوی وفا را میشناسم و نه رنگی از صفا و پاکی در زندگیام دیدهام.
ز نام سپاهان قیاس ار کنیم
سبا خود بود نیمۀ شهر ما
هوش مصنوعی: اگر به نام سپاهان توجه کنیم، میتوان گفت که سبا خود نیمی از شهر ماست.
بحمدالله آن دور جور سدوم
نهان گشت در پرده انقضا
هوش مصنوعی: خوشبختانه، آن دنیای پر از فساد و بدی که شبیه سدوم بود، اکنون در پرده زمان ناپدید شده است.
فکندند در بستگیها کلید
نهادند بر خستگیها دوا
هوش مصنوعی: در زنجیرها و مشکلات، راهی برای رهایی گذاشتند و بر دردها و رنجهای زندگی چارهای پیدا کردند.
لقای تو شد بستگان را نجات
حدیث تو شد خستگان را شفا
هوش مصنوعی: دیدار تو برای بستگان نجات بخش است و سخن تو برای خستهها درمانی است.
ز فرّ قدومت بگردون رسید
ز دیوار و در : مرحبا ! مرحبا!
هوش مصنوعی: از زیبایی و شکوه حضور تو، آسمان پر از سر و صدا و شادی شده است. دیوار و در هم به تو سلام میفرستند و از آمدنت شادمانند.
بلی مه زند طبل زیر گلیم
چو خورشید تابان شود در غطا
هوش مصنوعی: بله، ماه مانند طبل زیر فرش میزند، وقتی که در جا پنهان شود، همچون خورشید تابان در زیر ابرها.
سلیمان چو انگشتری گم کند
شود دیو بر آدمی پادشا
هوش مصنوعی: اگر سلیمان انگشتریاش را گم کند، دیوها بر انسان حاکم میشوند.
پرستند گوساله را قوم او
چو موسی بحضرت کند التجا
هوش مصنوعی: قوم موسی برای گاوپرستی به او پناه میبرند و مشابه آنچه برای موسی اتفاق افتاد، از او درخواست کمک میکنند.
چو خورشید تابنده غایب شود
شگفتی نباشد ظهور سها
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشنده غایب شود، جای تعجب نیست که ستاره سها نیز ظاهر شود.
نپاید کنون چشم بندیّ خصم
چو شد دست کلک تو مشکل گشا
هوش مصنوعی: این زمان دیگر نمیتوان به فریب چشم دشمن اعتماد کرد، چرا که اکنون دست قلم تو میتواند مشکلها را حل کند.
خیالات جادو بود باد پاک
چو انداخت از دست موسی عصا
هوش مصنوعی: باد پاک، مانند جادو، عصای موسی را از دست او انداخت.
فراق تو هرچند ما را سپرد
بچنگال شیرو دم اژدها
هوش مصنوعی: جدایی تو هرچند ما را به دندان شیر و دم اژدها سپرد، اما باز هم تحمل میکنیم.
چو روی تو دیدیم این گفته ایم :
لقد احسن الله فیماضی
هوش مصنوعی: وقتی چهرهات را دیدیم، بیان کردیم که خداوند به خوبی در گذشته عمل کرده است.
نه مدح تو بود اینکه منظوم شد
ولکن شکونا الی المشتکی
هوش مصنوعی: اینکه به تو مدح و ثنایی گفته شد، هدف اصلی نبود، بلکه شکایت از درد دلهایی است که به کسی که دردش را میفهمد، ارائه میشود.
بغربال فکرت ببیز این سخن
که یابی درو خردۀ کیمیا
هوش مصنوعی: با دقت و تفکر به این سخن بنگر که در آن ممکن است نکات ارزنده و ارزشمندی پیدا کنی.
برآرد بسی گوهر شب چراغ
ازین بحر غوّاص ذهن و ذکا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از اعماق دریا که پر از رازها و رموز است، ذهن خلاق و باهوش میتواند جواهرات زیادی استخراج کند. به عبارت دیگر، با تفکر و توجه به جزئیات، میتوان درک عمیقتری از مسائل پیدا کرد و به دستاوردهای ارزشمندی رسید.
نگردد بایطا معیب این سخن
که نظمیست بر گونه گون ماجرا
هوش مصنوعی: این سخن به گونهای نیست که عیب داشته باشد، زیرا شامل مختلفی از داستانها و موضوعات است که به خوبی در قالب نظم ارائه شدهاند.
رهی را چنان کز تو زیبد بدار
چو دانی که هستش بتو انتما
هوش مصنوعی: به راستی که تو به گونهای عمل کن که شایسته تو باشد، چون میدانی که او به تو وابسته است.
مکدّر نگشتش به عهد دراز
ز باد مخالف زلال صفا
هوش مصنوعی: او از بادهای مخالف و مشکلاتی که ممکن بود در طول زمان به وجود آید، ناراحت و آزرده خاطر نشد و همیشه پاکی و صفای خود را حفظ کرد.
ترا رسم تشریف و ما را مدیح
فراوان همی کرد باید قضا
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و شکوهنمایی خود توجه بسیاری را جلب میکنی و ما نیز در وصف تو بسیار میسراییم، اما تقدیر و سرنوشت کار دیگری را رقم زده است.
بقیتم لشمل العلی ناظماً
سجیس اللیالی برغم العدی
هوش مصنوعی: بقیهام همچون جمعی از نخبگان است که شبها را به نظم و سرود میگذرانند، علیرغم تمام دشواریها و دشمنیها.
رفیع النداء حلیف الندی
رحیب الفناء مهیب السطی
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای فردی اشاره دارد که صدای رسایی دارد و بخشنده و با سخاوت است. همچنین به فضایی گسترده و با وقار اشاره میکند که تحت تأثیر حضور این شخص قرار دارد. در کل، بیانگر جلال و عظمت اوست.
چو خرگه زدی خصم را بر زمین
چو خیمه بکش دامن کبریا
هوش مصنوعی: زمانی که بر خصم خود غلبه کردی و او را به زمین زدی، مانند این است که چادر بزرگی از عظمت و荣耀 برپا کردهای.
زدون همّتی گر زر انداخت خصم
تو جز نام نیکو مکن اقتنا
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو با تلاش و همت خود طلا به دست آورد، تو تنها به کسب نام نیکو توجه داشته باش و به چیزهای مادی نپرداز.
زفرزند و جاه و جوانیّ و مال
ممتّع بمان تا بیوم الجزا
هوش مصنوعی: از فرزند، مقام، جوانی و ثروت لذت ببر و از آنها بهرهمند شو، تا روز حساب و جزا فرا برسد.