گنجور

شمارهٔ ۲۹ - و له ذوالرّدفین من الماضی الی المستقبل فی مدحه

سپیده دم که نسیم بهار می آمد
نگاه کردم و دیدم که یار می آمد
چو برگ گل که بیاد صبا درآویزد
بباد پای روان بر سوار می آمد
بپای اسب وی اندر فقای گرد رهش
دل شکسته من زار وار می آمد
زبس که داشت دل خسته بسته بر فتراک
چنان نمود مرا کز شکار می آمد
زبس که زلف پریشان بباد برزده بود
نسیم مشک همه رهگذار می آمد
یکایک از پی او روزگار ساخته بود
زباب حسن هرانچش بکار می آمد
رخش بسان درخت بهشت ازو هرگل
که می بچیدم دیگر ببار می آمد
زحلقۀ سر زلفش بگوش من از دور
فغان و نالۀ دلهای زار می آمد
شراب خورده نهان از رقیب شب همه شب
زبامداد خوش و شاد خوار می آمد
برفته تاب ز زلف و نرفته خواب زچشم
گهی مشوّش و گه باقرار می آمد
شراب در سر و چهره زشرم رنگ آمیز
چنین میانۀ شرم و خمار می آمد
شمار خوبی او خود نبود پنداری
یکی بچشم من اندر هزار می آمد
کنار و روی و میانش قیاس می کردم
عظیم لایق بوس و کنار می آمد
زشست زلفش پنجاه عقدصدگانی
زباب دلبری اندر شمار می آمد
زلاله کوه بیفشاند دامن این ساعت
که او بدان رخ چو لاله زار می آمد
بحسّ دانش من بوی خون صد عاشق
ز رنگ روی و لب آن انگار می آمد
چنان بچهرۀ او برگماشتم دیده
که چشمم از رخ او شرمسار می آمد
بشوخ چشمی با او عنان به ره دادم
ز همرهّی منش گرچه عار می آمد
عنان کشیده همی داشت وزتنک رویی
بشرم در شده بی اختیار می آمد
گرفتمش همه ره در حدیث و او گه گه
بقدر حاجت پاسخ گزار می آمد
هرآن فریب که از عشوه بست دربارم
مرا زساده دلی استوار می آمد
مرا غرور که تشریف می دهد و او خود
برای خدمت صدر کبار می آمد
خدایگان شریعت که خاک او بوسد
کسی کش آرزوی افتخار می آمد
سر صدور جهان ، رکن دین که دایم بخت
بسوی درگه او بنده وار می آمد
جوی زخاک درش را بها همی کردم
فزون ز صد گهر شاهوار می آمد
شکسته گشت ز سر پنجۀ کفایت او
حوادثی که گسسته مهار می آمد
ردیف شعر دگر کردم از پی مدحش
که آنم از پی چیزی بکار می آمد
برای فال زماضی شدم بمستقبل
که این ابام چنین خوشگوار می آمد
زهی رسیده بجایی که پیش خاطر تو
همه نهان سپهر آشکار می آید
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
بذوق جان سخنت زان عیار می آید
بگوش سخرۀ صمّا زبس که همواره
زسنگ حلم توصیت وقار می آید
بزیر دامن که لاله تشت پرخونست
کزین حسد زدل کوهسار می آید
لگام ریز بسوی در تو لشکر فتح
زپیش و پس ، زیمن و یسار می آید
سیمن دولت تو فربهیّ مسند شرع
همه ز پهلوی کلک نزار می آید
زحلقۀ فضلا روز درس و فایدتت
عروس دانش را گوشوار می آید
چه حلقه ، حلقه یی از مستمع ، سراسر گوش
که از زبان تو گوهر نگار می آید
زتازه رویی تو در مقام زر پاشی
گمان بری که خزان در بهار می آید
تو میدهی زر و خصمت همی نهد ، زیراک
ثنا بچشم تو بیش از یسار می آید
زقبض جمع شود غنچه راز اندر جیب
زبسط فقر نصیب چنار می آید
همیشه زان سپر و تیغ میکشد خورشید
که با حسود تو در کارزار می آید
معاندی که نکرد اختیار بندگیت
بخدمتت ز سر اضطرار می آید
اگرچه جان عدو در دل چو آهن او
زبیم هیبت تو در حصار می آید
نفیر نامۀ آهش بدست پیک نفس
بدرگهت زپی زینهار می آید
هوای مهر تو را جان من ملازم گشت
که آن هوای خوشش سازگار می آید
چو من مدیح تو اندیشم آفرین فلک
ز چرخ بر سر من چون نثار می آید
بجنب آنکه دهم بوسه بر ستانۀ تو
برآسمان شدنم نیک خوار می آید
عنان طبع فروتر گرفته ام گرفته ام گرچه
محامد تو زمن خواستار می آید
چگونه بلبل طبعم نوازند؟ کورا
زگلستان کرم بهره خوار می آید
عروس شعر سزد گر لباس کرد سیاه
که در وفات کرم سوگوار می آید
خطی که تر بود آنرا نه خاک برپاشند ؟
ترست شعرم از آن خاکسار می آید
بهره زجان چه کنم از برای نظمی کان
بهر دوگیتی بی اعتبار می آید
رسیده ایم بدوری که پادشاهان را
زبیم بخشش از اشعار عار می آید
خود این دقیقه ندانسته اند کزاشعار
بقای اهل ستایش دو بار می آید
درم نماند و نام نکو بزرگان را
زگفتۀ شعرا یادگار می آید
زعمر برخور و دل را نوید شادی ده
که بوی دولت این کاروبار می آید
همه بضاعت اقبال و کامرانی تست
که با قوافل لیل و نهار می آید
زکنه مدح تو چون قاصرست فکرت من
بهینه خدمت من اختصار می آید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپیده دم که نسیم بهار می آمد
نگاه کردم و دیدم که یار می آمد
هوش مصنوعی: هنگام صبح زود، وقتی نسیم بهاری شروع به وزیدن کرد، نگاهی به اطراف انداختم و متوجه شدم که معشوقم در حال آمدن است.
چو برگ گل که بیاد صبا درآویزد
بباد پای روان بر سوار می آمد
هوش مصنوعی: مانند برگ گلی که نسیم صبحگاهی آن را به آغوش می‌کشد، با آرامش و سبکی بر اسب روان می‌آید.
بپای اسب وی اندر فقای گرد رهش
دل شکسته من زار وار می آمد
هوش مصنوعی: در پی اسب او بر روی خاک، دلbroken من با ناراحتی و اندوه به سوی او می‌رفت.
زبس که داشت دل خسته بسته بر فتراک
چنان نمود مرا کز شکار می آمد
هوش مصنوعی: به قدری دل من خسته بود که وقتی او را دیدم، گویی از یک شکار به سوی من می‌آمد.
زبس که زلف پریشان بباد برزده بود
نسیم مشک همه رهگذار می آمد
هوش مصنوعی: به قدری که باد زلف‌های پریشان را به هم ریخته بود، عطر خوش مشک از هر طرف به مشام می‌رسید.
یکایک از پی او روزگار ساخته بود
زباب حسن هرانچش بکار می آمد
هوش مصنوعی: هر روز زندگی به خاطر زیبایی‌های او فراهم و ساخته می‌شد، و هر آنچه که او انجام می‌داد، بر اساس حسن و زیبایی‌اش بود.
رخش بسان درخت بهشت ازو هرگل
که می بچیدم دیگر ببار می آمد
هوش مصنوعی: چهره‌ام مانند درختان بهشت است و هر گلی که از آن می‌چینم، دوباره به بار می‌نشیند و شکوفا می‌شود.
زحلقۀ سر زلفش بگوش من از دور
فغان و نالۀ دلهای زار می آمد
هوش مصنوعی: صدای ناله‌ها و آه‌های دل‌های آشفته از دور به گوشم می‌رسید، گویی که از حلقه‌های موهای او فرَد بود.
شراب خورده نهان از رقیب شب همه شب
زبامداد خوش و شاد خوار می آمد
هوش مصنوعی: هر شب به طور پنهانی از رقیب، با خوشحالی و شادی از صبح زود شراب می‌نوشید.
برفته تاب ز زلف و نرفته خواب زچشم
گهی مشوّش و گه باقرار می آمد
هوش مصنوعی: موهایت به گونه‌ای تابیده‌اند که خواب از چشمانم رفته است؛ گاهی بی‌قرار و بی‌تاب می‌شوم و گاهی آرام و قرار دارم.
شراب در سر و چهره زشرم رنگ آمیز
چنین میانۀ شرم و خمار می آمد
هوش مصنوعی: شراب بر چهره و سرم اثر گذاشته و رنگی از شرم به من داده است، طوری که در این حال میان شرم و مستی قرار گرفته‌ام.
شمار خوبی او خود نبود پنداری
یکی بچشم من اندر هزار می آمد
هوش مصنوعی: خود خوبی او قابل شمارش نیست، گویی که در چشم من، از میان هزاران، یکی می‌نماید.
کنار و روی و میانش قیاس می کردم
عظیم لایق بوس و کنار می آمد
هوش مصنوعی: من در ذهنم او را با زیبایی‌ها و جذابیت‌هایش مقایسه می‌کردم و متوجه می‌شدم که به‌راستی سزاوار بوسه‌ها و نوازش‌هاست.
زشست زلفش پنجاه عقدصدگانی
زباب دلبری اندر شمار می آمد
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت زلف او، پنجاه گره به شکل صدگانی و با دلربایی در نظر می‌آید.
زلاله کوه بیفشاند دامن این ساعت
که او بدان رخ چو لاله زار می آمد
هوش مصنوعی: در این زمان، زیبایی و طراوت گل‌ها در دامن کوه می‌ریزد و آن شخص با چهره‌اش چون لاله‌های زیبای درخشان به سوی ما می‌آید.
بحسّ دانش من بوی خون صد عاشق
ز رنگ روی و لب آن انگار می آمد
هوش مصنوعی: با توجه به دانش من، بویی از خون صد عاشق به دلیل رنگ چهره و لب او به مشام می‌رسد.
چنان بچهرۀ او برگماشتم دیده
که چشمم از رخ او شرمسار می آمد
هوش مصنوعی: چنان به چهره او نگاه کردم که چشمانم از زیبایی آن خجالت‌زده می‌شد.
بشوخ چشمی با او عنان به ره دادم
ز همرهّی منش گرچه عار می آمد
هوش مصنوعی: با نگاهی شوخی‌آمیز به او اجازه دادم تا در مسیر زندگی‌ام همراه شود، هرچند که این رفاقت برایم سخت و عذاب‌آور بود.
عنان کشیده همی داشت وزتنک رویی
بشرم در شده بی اختیار می آمد
هوش مصنوعی: او کشیده بود عنان و به سوی من می‌آمد، در حالی که بخاطر حیا رویی از من پنهان شده بود.
گرفتمش همه ره در حدیث و او گه گه
بقدر حاجت پاسخ گزار می آمد
هوش مصنوعی: من تمام راه‌ها را برای گفتگو با او دنبال کردم و او به اندازه نیازم به من پاسخ می‌داد.
هرآن فریب که از عشوه بست دربارم
مرا زساده دلی استوار می آمد
هوش مصنوعی: هر فریبی که در این عشق و زیبایی به من می‌رسد، ناشی از سادگی و اعتماد قلبی من است.
مرا غرور که تشریف می دهد و او خود
برای خدمت صدر کبار می آمد
هوش مصنوعی: غرورم باعث می‌شود که احساس بزرگی کنم، در حالی که خود او برای خدمت به من می‌آید و مرا محترم می‌شمارد.
خدایگان شریعت که خاک او بوسد
کسی کش آرزوی افتخار می آمد
هوش مصنوعی: آنکه به مقام و عظمت شریعت خداوند دست یافته، کسی است که حتی خاک پای او را دوست دارد و برایش آرزوی افتخار و جلال می‌کند.
سر صدور جهان ، رکن دین که دایم بخت
بسوی درگه او بنده وار می آمد
هوش مصنوعی: در آستانه وجود عالم و اساس دین، بخت همواره به سوی درگاه او به صورت بندگی و تسلیم می‌آید.
جوی زخاک درش را بها همی کردم
فزون ز صد گهر شاهوار می آمد
هوش مصنوعی: از خاک جوی، خروارها زیبایی را جمع می‌کردم، گویا بیش از صد گوهری که مثل شاه می‌درخشید، از آنجا می‌آمد.
شکسته گشت ز سر پنجۀ کفایت او
حوادثی که گسسته مهار می آمد
هوش مصنوعی: حوادثی که سبب گسیخته شدن کنترل و تدبیر او شدند، از قدرت و کفایت او فراتر رفتند و باعث شدند که او نتواند بر همه چیز تسلط داشته باشد.
ردیف شعر دگر کردم از پی مدحش
که آنم از پی چیزی بکار می آمد
هوش مصنوعی: در پی ستایش او، خط شعر را تغییر دادم چون آنچه به کار می‌آمد، به خاطر او بود.
برای فال زماضی شدم بمستقبل
که این ابام چنین خوشگوار می آمد
هوش مصنوعی: برای پیش‌بینی آینده به گذشته نگاهی انداختم، زیرا روزهای گذشته به این‌گونه زیبا و دلپذیر سپری می‌شدند.
زهی رسیده بجایی که پیش خاطر تو
همه نهان سپهر آشکار می آید
هوش مصنوعی: عجب روزگاری است که وقتی به تو فکر می‌کنم، تمام رازهای آسمان به وضوح نمایان می‌شود.
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
هوش مصنوعی: تلاش‌های تو در به هدر دادن عمر، برخلاف روند طبیعی زندگی است.
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که آرزوها و خواسته‌های دل را برآورده می‌کنی و از لطف و محبت خود به دیگران بدون هیچ چشم‌داشتی می‌بخشی.
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
بذوق جان سخنت زان عیار می آید
هوش مصنوعی: وقتی شراب را با آب حیات مخلوط کنی، طعم جان را به گفتارت می‌بخشد و زیبایی خاصی به آن می‌دهد.
بگوش سخرۀ صمّا زبس که همواره
زسنگ حلم توصیت وقار می آید
هوش مصنوعی: به گوش سنگی که همیشه صبور و آرام است، نصیحت و پند ناشی از حلم و آینده‌نگری می‌رسد.
بزیر دامن که لاله تشت پرخونست
کزین حسد زدل کوهسار می آید
هوش مصنوعی: در زیر دامن، لاله‌ای وجود دارد که با خون پر شده و این وضعیت به خاطر حسد است که از دل کوه بیرون می‌آید.
لگام ریز بسوی در تو لشکر فتح
زپیش و پس ، زیمن و یسار می آید
هوش مصنوعی: به زودی سفر سرنوشت‌ساز و پیروزمندانه‌ای به سوی تو آغاز می‌شود، که لشکری از امید و قدرت از تمامی جهات به سمت تو حرکت می‌کند.
سیمن دولت تو فربهیّ مسند شرع
همه ز پهلوی کلک نزار می آید
هوش مصنوعی: سیمن، تو به خاطر نشانی خوش برکت و رونق خود، مانند یک مقام رفیع و محترم جلوه‌گری می‌کنی و همه احکام شرعی از جانب تو به آسانی و راحتی بیان می‌شود.
زحلقۀ فضلا روز درس و فایدتت
عروس دانش را گوشوار می آید
هوش مصنوعی: درس و فایده‌ی تو در حلقه‌ی فضلا همچون گوشواره‌ای برای عروس دانش آمده است.
چه حلقه ، حلقه یی از مستمع ، سراسر گوش
که از زبان تو گوهر نگار می آید
هوش مصنوعی: اینجا سخن از جمعی از شنوندگان است که با توجه کامل و دقت به سخنان تو گوش می‌دهند. آنها همچون حلقه‌ای به دور تو جمع شده‌اند و از گوهر کلام تو بهره‌مند می‌شوند.
زتازه رویی تو در مقام زر پاشی
گمان بری که خزان در بهار می آید
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت تو باعث می‌شود تا خیال کنی که در روزهای بهار، پاییز به سراغت می‌آید.
تو میدهی زر و خصمت همی نهد ، زیراک
ثنا بچشم تو بیش از یسار می آید
هوش مصنوعی: تو ثروت را به دیگری می‌دهی در حالی که دشمن تو هم از آن بهره‌مند می‌شود، چرا که زیبایی و ستایش در نظر تو از ثروت بیشتر ارزش دارد.
زقبض جمع شود غنچه راز اندر جیب
زبسط فقر نصیب چنار می آید
هوش مصنوعی: گل در بغل فقر به آرامی جمع می‌شود و رازهایش را در خود نگه می‌دارد، اما از دل این فقر، نعمت و بزرگی مانند درختان چنار نمایان می‌شود.
همیشه زان سپر و تیغ میکشد خورشید
که با حسود تو در کارزار می آید
هوش مصنوعی: خورشید همیشه به خاطر حسی که دارد، از سپر و تیغ استفاده می‌کند تا در مبارزه با حسودان، در نظرشان برجسته‌تر شود.
معاندی که نکرد اختیار بندگیت
بخدمتت ز سر اضطرار می آید
هوش مصنوعی: کسیکه به اختیار خود بندگی تو را نپذیرفته، زمانی که در شرایط سختی قرار گیرد، ناچار به خدمت تو می‌آید.
اگرچه جان عدو در دل چو آهن او
زبیم هیبت تو در حصار می آید
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن به خاطر ترس از تو، در دلش مثل آهن زبر و محکم است، اما هیبت تو در دلهره و ترس او وجود دارد.
نفیر نامۀ آهش بدست پیک نفس
بدرگهت زپی زینهار می آید
هوش مصنوعی: آه و ناله‌اش به گوش پیک نفس می‌رسد و از تو، که در درگاه حقیقت هستی، در حال هشدار است.
هوای مهر تو را جان من ملازم گشت
که آن هوای خوشش سازگار می آید
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو باعث شده است که روح من به آن فضا عادت کند، چرا که این احساس دلپذیر برایم خوشایند است.
چو من مدیح تو اندیشم آفرین فلک
ز چرخ بر سر من چون نثار می آید
هوش مصنوعی: زمانی که من درباره تو قصیده می‌سرایم، ستارگان آسمان بر من پرتو می‌افشانند و گویی بر سر من نثار می‌کنند.
بجنب آنکه دهم بوسه بر ستانۀ تو
برآسمان شدنم نیک خوار می آید
هوش مصنوعی: بجنب و به حرکت درآ، زیرا می‌خواهم بر دور ستاره‌ات بوسه‌ای بزنم و این برایم بسیار لذت‌بخش است.
عنان طبع فروتر گرفته ام گرفته ام گرچه
محامد تو زمن خواستار می آید
هوش مصنوعی: من مهار نفس خود را پایین‌تر گرفته‌ام، هرچند که آثار و ویژگی‌های تو همچنان از من خواسته می‌شوند.
چگونه بلبل طبعم نوازند؟ کورا
زگلستان کرم بهره خوار می آید
هوش مصنوعی: چطور می‌توانند بلبل روح من را خوشحال کنند؟ وقتی کسی که از گلستان بهره می‌برد، نابینا است و از زیبایی‌ها بی‌خبر.
عروس شعر سزد گر لباس کرد سیاه
که در وفات کرم سوگوار می آید
هوش مصنوعی: عروس شعر شایسته است که لباسی به رنگ سیاه بپوشد، زیرا در زمان از دست دادن کرم، غم و اندوه به سراغش می‌آید.
خطی که تر بود آنرا نه خاک برپاشند ؟
ترست شعرم از آن خاکسار می آید
هوش مصنوعی: وقتی که خطی تازه و روشن است، چرا باید بر آن خاک بپاشند؟ ترس من در نوشتن این شعر از آن خاکساری است که در آن وجود دارد.
بهره زجان چه کنم از برای نظمی کان
بهر دوگیتی بی اعتبار می آید
هوش مصنوعی: از زندگی چه سودی ببرم برای نظمی که در دو جهان هیچ ارزشی ندارد؟
رسیده ایم بدوری که پادشاهان را
زبیم بخشش از اشعار عار می آید
هوش مصنوعی: ما به جایی رسیده‌ایم که حتی پادشاهان از ترس اینکه مبادا در اشعار خود به نوعی خفت دچار شوند، از بخشش و عطا دوری می‌کنند.
خود این دقیقه ندانسته اند کزاشعار
بقای اهل ستایش دو بار می آید
هوش مصنوعی: این لحظه خود نمی‌داند که در مدح و ستایش اهل علم و هنر، دو بار تکرار می‌شود.
درم نماند و نام نکو بزرگان را
زگفتۀ شعرا یادگار می آید
هوش مصنوعی: من چیزی از بزرگان و نام نیک آنها در دلم ندارم و تنها یادگارهایی که از آنها باقی مانده، اشعار شاعران است.
زعمر برخور و دل را نوید شادی ده
که بوی دولت این کاروبار می آید
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب غنیمت ببر و دل را به شادی مهمان کن، چرا که بوی خوش خوشبختی و موفقیت در این کار به مشام می‌رسد.
همه بضاعت اقبال و کامرانی تست
که با قوافل لیل و نهار می آید
هوش مصنوعی: تمام توانایی و موفقیت‌های تو به خودت بستگی دارد که با گذر زمان و در طول شب و روز به دست می‌آید.
زکنه مدح تو چون قاصرست فکرت من
بهینه خدمت من اختصار می آید
هوش مصنوعی: از آنجا که فکر من در ستایش تو ناتوان است، بهترین خدمت من این است که صحبت را کوتاه کنم.

حاشیه ها

1401/05/06 21:08
حمیدرضا

ویژگی خاص این قصیده که از عنوان آن هم مشخص است تغییر زمان قصیده و تغییر ردیف آن از «می‌آمد» به «می‌آید» در میانه‌های شعر است که با تعریف شکلی قصیده همخوانی ندارد. این قصیده را استاد شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر به عنوان نمونه‌ای از تلاش برای گریز از تنگنای ردیف مثال آورده است.