شمارهٔ ۲۴ - و قال ایضآ یمدح الصّدر المعظّم فخر الدّین
مپرس کز تو چگونه شکستهدل برگشت
مه چهارده چون با رُخت برابر گشت
ز شرم روی تو سر در جهان نهاد چنان
که تا قیامت خواهد به عالم اندر گشت
پدید شد ز هلال استخوان پهلوی او
ز بس که ماه ز رَشک تو زرد و لاغر گشت
چو مه چنین بود از رشک تو چگونه بوَد؟
کسی که عاشق آن روی ماهپیکر گشت؟
ز رنگ روی تو صحن زمین گلستان شد
ز بوی زلف تو مغز هوا معطّر گشت
دهان تنگ تو و شخص من در آرزویش
لطیفهییست که اندر خیال مضمر گشت
به طنز گفتم گل را: «چو روی یار منی!»
سبک به قهقه درشد، مگرش باور گشت؟
نخست زلف تو آتش به زیر پهلوی خویش
بگسترید و پس آنگه چنین ستمگر گشت
چو طوطی در زندان آهن است کسی
که با حلاوت لعل تو گرد شکّر گشت
چو کس نخورد بر از سرو، من چگونه خورم؟
ز قامت تو؟ که چون سرو یاسمن برگشت
به تیغ غمزه نگارا کنون که یکباره
همه ممالک دلها ترا مسخّر گشت
غمت بهگرد دل من بگو چه میگردد؟
کری همی کندش گرد این محقّر گشت
دلم ز جام وصال تو شربتی نوشید
چنانکه بود ز عشق تو آنچنانتر گشت
ز کلک خواجه مگر گوش تربیت دارد
چنین که مردم چشم تو سِحرپرور گشت
جهان شود چو دهان تو تنگ پر گوهر
کنون که چشم مرا دست خواجه یاور گشت
خدایگان صدور زمانه فخرالدّین
که خاک پایش بر فرق چرخ افسر گشت
شکوه دست وزارت که گرد موکب او
بدیدۀ فلک اندر ذرور اغبر گشت
بدانکه مایهدهِ آفتاب همّت اوست
به یک کرشمهٔ خورشید، کانِ توانگر گشت
به پیش رایش صبح ار دَم ِ مکاشفه زد
ببین چگونه نفس در گلویش خنجر گشت
چو غنچه هر که دل از مهر او ندارد پر
سرش ز مغز تهی چون دماغ عبهر گشت
ز بس که از سر اخلاص مدح او خوانند
چو فاتحه همگانرا ثنایش از بر گشت
چو آفتاب به هر جانبی که روی آورد
رکاب عزم همایون او مظفّر گشت
چو نرگس آنکه به حکمش نهادهگردن نیست
برهنهپای و تهیدست چون صنوبر گشت
شرار آتش عزمش ز فرط استعلا
بر آسمانۀ گردون نشست و اختر گشت
زهی شگرف عطایی که در منصّۀ فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت
نیافت گنج نظیر تو در مطاوی خویش
سپهر بر شده هر چند گرد خود برگشت
زمین حضرت تست آسمان از آن سطحش
ز بوسههای کواکب چنین مجدّر گشت
صدای صیت تو شاید که پنج نوبه زند
که چار گوشهٔ عالم بر او مقرّر گشت
به عطف دامن لطف تو کرد استرواح
کسی که سوختهخاطر ز غم چو مجمر گشت
فلک بهآب وفای تو روی مهر بشست
ز عکس چهره او زان جهان منوّر گشت
حیات او نکشد نیز بار منّت جان
تنی که لطف تو در قالبش مصّور گشت
بهدست راد تو تشبیه بحر میکردم
در اندرون صدف قطره عقد گوهر گشت
نمونهای ز ضمیر تو خواست کرد فلک
تبه بر آمد و آن اصل عنصر خوَر گشت
کف تو منبع جودست وزان کفش خوانند
که بر سر آمدۀ هفت بحر اخضر گشت
جهان ز پرتو رای تو جام کسری شد
فلک ز نفخۀ خلق تو گوی عنبر گشت
نهایت امل سرورانِ عصر اینست
که در مبادی دولت ترا میسّر گشت
نه هر که او قلمی یافت چون تو خواهد شد
نه هر که او کمری بست چون دو پیکر گشت
به خون دشمن جاه تو گر نشد تشنه
چرا سپهر همه دل دهان چو ساغر گشت؟
خیال دست تو بگذشت بر دل غنچه
دقیقههای ضمیرش ازین سبب زر گشت
مهابت تو جهان تنگ کرد بر گردون
چو دشمن تو ازان خَم گرفت و چنبر گشت
نه هم ز بأس تو چون دایرهست سرگشته؟
چو نقطه گیر که خصم تو جمله تن سر گشت
چو بار داد جناب تو اهل معنی را
حرام باشد ازین پس بهگرد هر در گشت
هنر ز دست جهان نیک در سر آمده بود
ولی به دولت تو کارهاش دیگر گشت
اگر چه همچو سمر بود در بدر گردان
به میخ احسان بر درگهت مسمّر گشت
سخن که بود چو طومار سر فرو برده
چو دفتر از هوس مدحت تو صد پَر گشت
زمانه دست به دندان همیبرد ز حسد
به التفاتی کز تو نصیب چاکر گشت
همین شرف ز جهان بس مرا که مدحت تو
مرا به دولت تو نقش روی دفتر گشت
چو عرضه کردم بر طبع بسته مدح ترا
ز عجز خویش خجل گشت و در عرق تر گشت
نه هم ز لفظ تو تشویر خورد میباید
گرفتم آنکه همه سلسبیل و کوثر گشت
ز پرتو نظری کز تو بر رهی افتاد
تو شوخچشمی او بین که چون دلاور گشت
که سوی حضرت تو تحفه شعر میآرد
مگر ز غایت بی دانشیش سر بر گشت
گر این سفینه نه کشتی نوح را همتاست
بسوی جودی دستت چگونه رهبر گشت؟
سفینه را به همه حال لنگری باید
برین سفینه گرانیّ بنده لنگر گشت
دعای دولت تو گفت خواستم زین پیش
ولی ز بیم ملالت سخن مبتّر گشت
شمارهٔ ۲۳ - و قال ایضاً یمدح الصّدر السعیّد رکن الدّین مسعود و یلتمس الوظیفه: دوش عقلم که ترجمان نستشمارهٔ ۲۵ - و قال ایضآ یمدحه: طراوتی که جهان از دم بهار گرفت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مپرس کز تو چگونه شکستهدل برگشت
مه چهارده چون با رُخت برابر گشت
هوش مصنوعی: از تو نپرس که چگونه دلی شکسته و ناراحت به سمت تو برگشته، چرا که وقتی با چهرهات روبرو شد، همچون ماه کامل در شب چهاردهم، دلش برهم خورد.
ز شرم روی تو سر در جهان نهاد چنان
که تا قیامت خواهد به عالم اندر گشت
هوش مصنوعی: از شرم زیبایی تو، سر بر افراز کرد و چنان بر جهان سایه افکند که تا قیامت در دل همه جا خواهد گشت.
پدید شد ز هلال استخوان پهلوی او
ز بس که ماه ز رَشک تو زرد و لاغر گشت
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و نورانی بودن چهره او، هلال ماه از حسادت به زردی و لاغری افتاده است.
چو مه چنین بود از رشک تو چگونه بوَد؟
کسی که عاشق آن روی ماهپیکر گشت؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است ماه در برابر زیبایی تو حسادت نکند؟ کسی که عاشق چهرهی زیبا و دلربای تو شدهاست، چه حسی خواهد داشت؟
ز رنگ روی تو صحن زمین گلستان شد
ز بوی زلف تو مغز هوا معطّر گشت
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو باعث شده که زمین مانند یک باغ گل شود و بوی خوش زلفهای تو فضای هوا را معطر کرده است.
دهان تنگ تو و شخص من در آرزویش
لطیفهییست که اندر خیال مضمر گشت
هوش مصنوعی: دهان کوچک تو و من، در آرزوی هم، مانند لطیفهای است که در خیال پنهان شده است.
به طنز گفتم گل را: «چو روی یار منی!»
سبک به قهقه درشد، مگرش باور گشت؟
هوش مصنوعی: من با شوخی به گل گفتم: «تو مثل چهره معشوق من هستی!» و گل به شدت خندید، اما آیا واقعاً این را باور کرد؟
نخست زلف تو آتش به زیر پهلوی خویش
بگسترید و پس آنگه چنین ستمگر گشت
هوش مصنوعی: اول، زلف تو مانند آتش، در دل و جانم شعلهور شد و سپس تو به یک ستمگر تبدیل شدی.
چو طوطی در زندان آهن است کسی
که با حلاوت لعل تو گرد شکّر گشت
هوش مصنوعی: انسانی که به خاطر شیرینی و زیبایی تو دچار شادی و سرمستی شده است، مانند طوطیای است که در قید و بند آهنی زندانی است.
چو کس نخورد بر از سرو، من چگونه خورم؟
ز قامت تو؟ که چون سرو یاسمن برگشت
هوش مصنوعی: اگر کسی به تماشای زیبایی تو نیاید، من چگونه میتوانم از زیباییات بهرهمند شوم؟ چون قامت تو، مانند سرو و گل یاسمن، دلنواز است و نمیتوانم به آن دست یابم.
به تیغ غمزه نگارا کنون که یکباره
همه ممالک دلها ترا مسخّر گشت
هوش مصنوعی: ای دلبر زیبا، اکنون با نگاه فریبندهات، همه سرزمینهای دلها به تسخیر تو درآمدهاند.
غمت بهگرد دل من بگو چه میگردد؟
کری همی کندش گرد این محقّر گشت
هوش مصنوعی: غصهات دور و بر دل من چه میکند؟ این درد و غم حتی به خاطر این انسان کماهمیت هم بیرحمی میکند.
دلم ز جام وصال تو شربتی نوشید
چنانکه بود ز عشق تو آنچنانتر گشت
هوش مصنوعی: دل من از نوشیدن جرعهای از وصال تو به قدری شاد و سرمست شده که عشق تو آن را حتی بیشتر پرشور کرده است.
ز کلک خواجه مگر گوش تربیت دارد
چنین که مردم چشم تو سِحرپرور گشت
هوش مصنوعی: آیا جز قلم استاد، چیزی میتواند به تربیت گوشها بپردازد، که باعث شده مردم به چشمان تو جادوگرانه نگاه کنند؟
جهان شود چو دهان تو تنگ پر گوهر
کنون که چشم مرا دست خواجه یاور گشت
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به سختی و تنگی دهن تو شبیه شود، پر از جواهر میشود. اکنون که چشم من به کمک دستان تو افتاده است، به زیبایی و ارزشمندی مینگرم.
خدایگان صدور زمانه فخرالدّین
که خاک پایش بر فرق چرخ افسر گشت
هوش مصنوعی: خداوندگار عصر و زمان، فخرالدین، که خاک پای او بر بلندای جهان افتخار یافته است.
شکوه دست وزارت که گرد موکب او
بدیدۀ فلک اندر ذرور اغبر گشت
هوش مصنوعی: عظمت و قدرت وزارت به قدری است که چشمان آسمان نیز به تماشای آن مشغولند و به خاطر زیباییاش، آسمان در غباری از شگفتی فرو میرود.
بدانکه مایهدهِ آفتاب همّت اوست
به یک کرشمهٔ خورشید، کانِ توانگر گشت
هوش مصنوعی: بدان که نیروی آفتاب ناشی از اراده و همت اوست که با یک حرکت ساده مانند تابش خورشید، به توانگری و قدرت رسیده است.
به پیش رایش صبح ار دَم ِ مکاشفه زد
ببین چگونه نفس در گلویش خنجر گشت
هوش مصنوعی: اگر در صبح روشن مکاشفهای به وجود بیاید، باید دید که چگونه نفس در گلویش همچون خنجری میشود.
چو غنچه هر که دل از مهر او ندارد پر
سرش ز مغز تهی چون دماغ عبهر گشت
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش از عشق او خالی باشد، مانند غنچهای است که پر از مغز نیست و به بیحالی و پوچی دچار شده، مانند روزی که به سرما و سکوتی سرد و بیتحرک تبدیل میشود.
ز بس که از سر اخلاص مدح او خوانند
چو فاتحه همگانرا ثنایش از بر گشت
هوش مصنوعی: به خاطر صمیمیت و خلوص نیت مردم در ستایش او، حتی مانند فاتحهای که برای همه خوانده میشود، مدح او در دلها جا دارد و همه به یاد او هستند.
چو آفتاب به هر جانبی که روی آورد
رکاب عزم همایون او مظفّر گشت
هوش مصنوعی: هر جا که خورشید بتابد، آنجا عزم و ارادهی بزرگ او پیروز و موفق میشود.
چو نرگس آنکه به حکمش نهادهگردن نیست
برهنهپای و تهیدست چون صنوبر گشت
هوش مصنوعی: چشم نرگس مانند کسی است که به فرمانش سر تسلیم فرود میآورد، اما او مانند صنوبر برهنه و بیچیز است.
شرار آتش عزمش ز فرط استعلا
بر آسمانۀ گردون نشست و اختر گشت
هوش مصنوعی: ذرات آتشین ارادهاش به قدری بالا رفت که به آسمان آراسته شد و به ستارهای درخشان تبدیل گردید.
زهی شگرف عطایی که در منصّۀ فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت
هوش مصنوعی: چه هدیه بزرگی که در رفیعترین مقام علم، ستایش تو به زیبایی عروس سخن درآمده است.
نیافت گنج نظیر تو در مطاوی خویش
سپهر بر شده هر چند گرد خود برگشت
هوش مصنوعی: به هیچوجه گنجی مشابه تو در دل آسمان پیدا نشد، هرچند که آسمان بارها به دور خود چرخیده است.
زمین حضرت تست آسمان از آن سطحش
ز بوسههای کواکب چنین مجدّر گشت
هوش مصنوعی: زمین تو همان سرزمین مقدس است و آسمان به خاطر بوسههای ستارهها بر روی آن، به این زیبایی درخشان تبدیل شده است.
صدای صیت تو شاید که پنج نوبه زند
که چار گوشهٔ عالم بر او مقرّر گشت
هوش مصنوعی: صدای تو ممکن است مانند زنگی به صدا درآید که در تمام نقاط دنیا طنینانداز میشود.
به عطف دامن لطف تو کرد استرواح
کسی که سوختهخاطر ز غم چو مجمر گشت
هوش مصنوعی: به خاطر توجه و لطف تو، روح کسی که از غم و ناراحتی دچار سوزش و درد شده است، مانند آتشی در دلش شعلهور شده است.
فلک بهآب وفای تو روی مهر بشست
ز عکس چهره او زان جهان منوّر گشت
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر وفای تو، چهرهات را در آب شست و به همین دلیل، آن جهان پرنور شد.
حیات او نکشد نیز بار منّت جان
تنی که لطف تو در قالبش مصّور گشت
هوش مصنوعی: زندگی او هم اگر به پایان برسد، من هیچ گلهای ندارم، چون مهربانی تو در وجودش به زیبایی نمایان شده است.
بهدست راد تو تشبیه بحر میکردم
در اندرون صدف قطره عقد گوهر گشت
هوش مصنوعی: من با دست تو، دریا را به تصویر میکشیدم و در درون صدف، قطرهای از گوهر شکل گرفت.
نمونهای ز ضمیر تو خواست کرد فلک
تبه بر آمد و آن اصل عنصر خوَر گشت
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به گونهای خاص نشان داد، به طوری که آن اصل و بنیاد وجودی تو تحت تأثیر قرار گرفت و دچار تغییر و تحول شد.
کف تو منبع جودست وزان کفش خوانند
که بر سر آمدۀ هفت بحر اخضر گشت
هوش مصنوعی: دست تو منبع بخشش و generosity است و از آن دست میگویند که بر روی آن هفت دریا به رنگ سبز جمع شدهاند.
جهان ز پرتو رای تو جام کسری شد
فلک ز نفخۀ خلق تو گوی عنبر گشت
هوش مصنوعی: جهان به خاطر اندیشه و تدبیر تو مانند کاخ کسری زیبا شد و آسمان به لطف و قدرت وجود تو، همچون گوی خوشبو و معطر گردید.
نهایت امل سرورانِ عصر اینست
که در مبادی دولت ترا میسّر گشت
هوش مصنوعی: در نهایت، بزرگترین آرزوی رئیسان و چهرههای مهم این دوره این است که در آغاز کار دولت، موفقیتهای لازم را به دست آورند.
نه هر که او قلمی یافت چون تو خواهد شد
نه هر که او کمری بست چون دو پیکر گشت
هوش مصنوعی: هر کسی که قلمی به دست میگیرد، لزوماً مانند تو نمیشود و هر انسانی که خود را برای کاری آماده میکند، به زیبایی و استواری تو نخواهد بود.
به خون دشمن جاه تو گر نشد تشنه
چرا سپهر همه دل دهان چو ساغر گشت؟
هوش مصنوعی: اگر جاه و مقام تو باعث نشد که دشمنانت به خون تو تشنه شوند، چرا آسمان همچون جامی پر از دل و جان شده است؟
خیال دست تو بگذشت بر دل غنچه
دقیقههای ضمیرش ازین سبب زر گشت
هوش مصنوعی: اندیشه و تصور وجود تو بر دل غنچه نشسته است و در نتیجه، احساسات درونی او از این موضوع به سرخی و طلاوارگی گراییده است.
مهابت تو جهان تنگ کرد بر گردون
چو دشمن تو ازان خَم گرفت و چنبر گشت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بزرگمنشی و عظمت تو باعث شده است که جهان و آسمان برای تو تنگ شود. به طوری که زمانی که دشمن تو از فعالیتها و خطرات تو به وحشت افتاد، دور خود را به دور تو حلقهزنی کرد و به حالتی دفاعی درآمد.
نه هم ز بأس تو چون دایرهست سرگشته؟
چو نقطه گیر که خصم تو جمله تن سر گشت
هوش مصنوعی: آیا به خاطر قدرت تو، دایرهوار در گیجی به سر میبرند؟ مانند نقطهای که در چنگال تو، تمام وجود دشمن تو در حال چرخش است.
چو بار داد جناب تو اهل معنی را
حرام باشد ازین پس بهگرد هر در گشت
هوش مصنوعی: وقتی تو به اهل حقیقت و معنویت لطف و کمک میکنی، از این پس هر در دیگری برای آنها بسته خواهد بود.
هنر ز دست جهان نیک در سر آمده بود
ولی به دولت تو کارهاش دیگر گشت
هوش مصنوعی: هنر از جهان به خوبی سامان یافته بود، اما با وجود تو، وضعیت کارها تغییر کرد.
اگر چه همچو سمر بود در بدر گردان
به میخ احسان بر درگهت مسمّر گشت
هوش مصنوعی: اگرچه همچون درخت سمر در فضای باز، به خاطر بخششهایت بر درگاه تو، به محکمترین شکل متصل شده است.
سخن که بود چو طومار سر فرو برده
چو دفتر از هوس مدحت تو صد پَر گشت
هوش مصنوعی: سخن وقتی در مقابل تو قرار میگیرد، مانند طوماری است که سرش را پایین انداخته است. به همین ترتیب، وقتی در مورد تو سخن میگویند، میتوان گفت که اشتیاق به تعریف و ستایش تو به اندازهای زیاد است که بهراحتی میتوان آن را به صد پر تبدیل کرد.
زمانه دست به دندان همیبرد ز حسد
به التفاتی کز تو نصیب چاکر گشت
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر حسادت، حتی به دندانهایش هم توجه میکند چون میبیند که محبت و توجه تو به من، به عنوان خدمتگزار، رسیده است.
همین شرف ز جهان بس مرا که مدحت تو
مرا به دولت تو نقش روی دفتر گشت
هوش مصنوعی: من به قدری به شرافت و بزرگی خود افتخار میکنم که ستایش تو باعث شده نام من در عالم جاودانه شود.
چو عرضه کردم بر طبع بسته مدح ترا
ز عجز خویش خجل گشت و در عرق تر گشت
هوش مصنوعی: وقتی که خواستم تو را ستایش کنم، طبع من که به شدت محدود است، خجالتزده شد و رنجش خاطرش را بیشتر کرد.
نه هم ز لفظ تو تشویر خورد میباید
گرفتم آنکه همه سلسبیل و کوثر گشت
هوش مصنوعی: من از کلام تو هیچ استفادهای نکردم، بلکه از حقیقت وجودیات بهره بردم که به من طعم زندگی و سرزندگی را بخشید.
ز پرتو نظری کز تو بر رهی افتاد
تو شوخچشمی او بین که چون دلاور گشت
هوش مصنوعی: به واسطه نگاهی که تو به من کردی، احساس میکنم که تو چقدر بازیگوش و سرزنده هستی و همین نگاه، حالتی دلیرانه و شجاعانه به من داده است.
که سوی حضرت تو تحفه شعر میآرد
مگر ز غایت بی دانشیش سر بر گشت
هوش مصنوعی: شعر میآورد به سوی تو، اما آیا این کار از روی فهم و آگاهی است یا بیخبری و نادانی باعث شده که سرش را برگرداند؟
گر این سفینه نه کشتی نوح را همتاست
بسوی جودی دستت چگونه رهبر گشت؟
هوش مصنوعی: اگر این سفینه با کشتی نوح همسان است، پس چگونه است که دست تو به سوی کوه جودی راهنمایی شده است؟
سفینه را به همه حال لنگری باید
برین سفینه گرانیّ بنده لنگر گشت
هوش مصنوعی: برای هر کشتی باید در هر شرایطی لنگر مناسبی وجود داشته باشد. اگر این کشتی سنگین باشد، لنگر آن نیز باید قوی و محکم باشد.
دعای دولت تو گفت خواستم زین پیش
ولی ز بیم ملالت سخن مبتّر گشت
هوش مصنوعی: دعای موفقیت تو را خواستم از قبل، اما به خاطر ترس از ناراحتی و ملالت، نتوانستم به زبان آورم.