گنجور

شمارهٔ ۲۲ - و له فی المولی رکن الدّین مسعود و انفذها بخوارزم

دریای غصّه را بن و پایان پدید نیست
کار زمانه را سر و سامان پدید نیست
در بوستان دهر بجستیم چون انار
بی خون دل یکی لب خندان پدید نیست
چرخ خمیده‌پشت به صد چشم در جهان
جویای راحست و جُوی زان پدید نیست
بیش از هزار تیر جفا در دل منست
پنهان چنانکه یک سر پیکان پدید نیست
در آب چشم خویش چنان غرقه گشته‌ام
کز من برون ز ناله و افغان پدید نیست
پیراهن شکیب من از بس که پاره گشت
دامن ز دست رفت و گریبان پدید نیست
چندانکه از پی دل و دلبر همی روم
خود هیچ جا نشانی زایشان پدید نیست
هرچیز را کرانه پدیدست در جهان
آیا چرا کرانۀ هجران پدید نیست؟
خرسند گشته‌ام به خیالی ز خوشدلی
آن نیز هم ز غایت حرمان پدید نیست
در سینه‌ام ز بس که به خروار آتشست
خود هیچ بوی از دل بریان پدید نیست
این خود چه عرصه‌ایست، که بر وی ز هرج و مرج
شاه از پیاده، خواجه ز دربان دپدید نیست
ذرّات را قرار چه ممکن در این دیار؟
کز تندباد حادثه سندان پدید نیست
گوی مراد در غم چوگان که افکَنَد؟
کز بس غبار عرصۀ میدان پدید نیست
گویند شادی از دل دیوانگان طلب
این حال چونک بر من نادان پدید نیست؟
گفتم که جان ز حادثه بردیم بر کنار
چندان غم دلست که خود جان پدید نیست
ما تیز کرده دندان، کاینک رسید کام
کو؟ از کجا؟ که یک سر دندان پدید نیست
چندانکه بنگرم ز چپ و راست دشمنند
وانگه یکی ز جملهٔ یاران پدید نیست
آب حیات در ظلماتست و نزد ما
ظلمت بسیست، چشمهٔ حیوان پدید نیست
عمریست تا که دیده به رَه دارم و هنوز
گردی ز سّم مرکب جانان پدید نیست
گفتم ز چرخ ملک بتابد هلال عدل
خود آسمان ز میغ فراوان پدید نیست
تاریک شد جهان شریعت که اندرو
نور چراغ مذهب نعمان پدید نیست
ای صدر روزگار بجنبان عنان عزم
کآشفته‌اند لشکر و سلطان پدید نیست
ای عیسی زمانه چه داری؟ دمی بزن
کین درد گشت مزمن و درمان پدید نیست
صبحی طلوع کرد ز مشرق ولی هنوز
رایات آفتاب درفشان پدید نیست
آورده‌اند نامهٔ فتحی بدین دیار
سربسته است لیکن و عنوان پدید نیست
دیوان هنوز حاکم دیوان فتنه‌اند
آری عجب مدار، سلیمان پدید نیست
گر خلق را پرستش گوساله عادتست
آری رواست، موسی عمران پدید نیست
ای آنکه بر عیار حدیث تو یک گهر
از بحر بر نیامد و در کان پدید نیست
وی آنکه در فنون معانی نظیر تو
امروز در عراق و خراسان پدید نیست
چه جای این حدیث؟ که وهم جهان‌نورد
بسیار جست و زین سوی امکان پدید نیست
نیشکّرست کلک تو یا طوطی؟ ای عجب
خوش طوطی‌ای که از شکرستان پدید نیست
با همّت بلند تو این خاکدان پست
چندین شگفت نیست که چندان پدید نیست
زیرا که در ترازوی افلاک گاه وزن
در هیچ کفّه تخم سپندان پدید نیست
قصد عدوت از آن نکند آسمان که او
در چشمها ز غایت نقصان پدید نیست
در غیبت رکاب تو ز آسیب ظلمها
یکبارگی اساس سپاهان پدید نیست
تا تو کلید فتح بدست خود آوری
حالی خلاص هیچ مسلمانی پدید نیست
لطف عنایت تو که بُد یار غار من
شد مدّتی که با من حیران پدید نیست
گویند: دوست بر در زندان شود پدید
پس بنده چون کند؟ در زندان پدید نیست
گر من ز چار طفل خودم در چهار میخ
او را چه شد که باری ازین سان پدید نیست؟
هم مخلص پدید شود دولت تو باد
کان عمرتست کآنرا پایان پدید نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریای غصّه را بن و پایان پدید نیست
کار زمانه را سر و سامان پدید نیست
هوش مصنوعی: غم و اندوه مانند دریایی بی‌پایان است و هیچ‌گاه به انتها نمی‌رسد. در حقیقت، هیچ‌چیز در این دنیا نظم و ترتیبی ندارد و اوضاع همیشه بی‌ثبات و نامشخص است.
در بوستان دهر بجستیم چون انار
بی خون دل یکی لب خندان پدید نیست
هوش مصنوعی: در زندگی، ما مانند اناری که بدون عصاره و شادابی است، در جستجوی شادی و خنده هستیم، اما هیچ نشانه‌ای از خوشحالی و لبخند پیدا نمی‌شود.
چرخ خمیده‌پشت به صد چشم در جهان
جویای راحست و جُوی زان پدید نیست
هوش مصنوعی: جهان مانند چرخ کج و معوجی است که با صدها چشم به دنبال راهی می‌گردد، اما هیچ نشانه‌ای از راه درست در آن پیدا نیست.
بیش از هزار تیر جفا در دل منست
پنهان چنانکه یک سر پیکان پدید نیست
هوش مصنوعی: در دل من بیش از هزار تیر از آزارها نهفته است که هیچ نشانه‌ای از آنها پیدا نیست.
در آب چشم خویش چنان غرقه گشته‌ام
کز من برون ز ناله و افغان پدید نیست
هوش مصنوعی: چنان در اشک‌های خود غوطه‌ور شده‌ام که هیچ صدای ناله و گریه‌ای از من شنیده نمی‌شود.
پیراهن شکیب من از بس که پاره گشت
دامن ز دست رفت و گریبان پدید نیست
هوش مصنوعی: پیراهن صبر و تحمل من به قدری پاره شده که دامن آن از دستم رفته و دیگر نمی‌توانم گریبانش را بگیرم.
چندانکه از پی دل و دلبر همی روم
خود هیچ جا نشانی زایشان پدید نیست
هوش مصنوعی: هرچقدر که به دنبال دل و دلبر می‌روم، هیچ نشانه‌ای از آن‌ها در هیچ جا پیدا نمی‌کنم.
هرچیز را کرانه پدیدست در جهان
آیا چرا کرانۀ هجران پدید نیست؟
هوش مصنوعی: در این جهان، هر چیز حد و مرزی دارد، اما چرا عشق و جدایی حد و مرز مشخصی ندارند؟
خرسند گشته‌ام به خیالی ز خوشدلی
آن نیز هم ز غایت حرمان پدید نیست
هوش مصنوعی: من از خیال خوشدلی خوشحال شده‌ام، اما از شدت ناامیدی هیچ نشانه‌ای از آن خوشدلی دیده نمی‌شود.
در سینه‌ام ز بس که به خروار آتشست
خود هیچ بوی از دل بریان پدید نیست
هوش مصنوعی: در قلبم به قدری آتش وجود دارد که هیچ‌گونه نشانه‌ای از دل سوخته‌ام دیده نمی‌شود.
این خود چه عرصه‌ایست، که بر وی ز هرج و مرج
شاه از پیاده، خواجه ز دربان دپدید نیست
هوش مصنوعی: اینجا چه فضایی است که در آن، نه شاه در پیاده‌روی دیده می‌شود و نه خواجه از حضور دربان‌ها خبری دارد؟ معنی این جمله این است که وضعیت به شدت بی‌نظم و آشفته است و هیچکس در جایگاه خود نیست.
ذرّات را قرار چه ممکن در این دیار؟
کز تندباد حادثه سندان پدید نیست
هوش مصنوعی: ذرات و اجزاء در این دنیا نمی‌توانند آرامش داشته باشند، زیرا در پی حوادث ناگهانی، مشکلات و چالش‌ها همیشه به وجود می‌آید.
گوی مراد در غم چوگان که افکَنَد؟
کز بس غبار عرصۀ میدان پدید نیست
هوش مصنوعی: در میدان زندگی، هدف و مراد ما در غم و اندوه چگونه نمایان می‌شود؟ زیرا به خاطر غبار و مشکلات بسیار، چیزی از آن دیده نمی‌شود.
گویند شادی از دل دیوانگان طلب
این حال چونک بر من نادان پدید نیست؟
هوش مصنوعی: می‌گویند شادی را باید از دل دیوانگان جستجو کرد، زیرا این حال و احساس برای من نادان قابل درک نیست.
گفتم که جان ز حادثه بردیم بر کنار
چندان غم دلست که خود جان پدید نیست
هوش مصنوعی: گفتم که از اتفاقات زندگی کنار رفته‌ایم، ولی آن‌قدر غم در دل دارم که حتی وجود خودم هم احساس نمی‌شود.
ما تیز کرده دندان، کاینک رسید کام
کو؟ از کجا؟ که یک سر دندان پدید نیست
هوش مصنوعی: به دنبال لذت و کامیابی هستیم، اما در واقع نمی‌دانیم این لذت از کجا می‌تواند بیاید، چرا که هیچ نشانه‌ای از آن دیده نمی‌شود.
چندانکه بنگرم ز چپ و راست دشمنند
وانگه یکی ز جملهٔ یاران پدید نیست
هوش مصنوعی: هرچه به دور و برم نگاه می‌کنم، تنها دشمنان را می‌بینم و هیچ یک از دوستان نیز پیدا نیستند.
آب حیات در ظلماتست و نزد ما
ظلمت بسیست، چشمهٔ حیوان پدید نیست
هوش مصنوعی: زندگی و نشاط در تاریکی‌ها وجود دارد، اما ما در این تاریکی‌ها مشکلات زیادی داریم و نشانی از منبع حیات و زنده‌کنندگی دیده نمی‌شود.
عمریست تا که دیده به رَه دارم و هنوز
گردی ز سّم مرکب جانان پدید نیست
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به راه محبوبم نگاه می‌کنم، اما هنوز هیچ نشانه‌ای از او در دلم پیدا نشده است.
گفتم ز چرخ ملک بتابد هلال عدل
خود آسمان ز میغ فراوان پدید نیست
هوش مصنوعی: گفتم که آیا چرخ نجات و خوشبختی می‌تواند پرتو عدالت را به جویبار آسمان بتاباند؟ اما با توجه به بسیاری از مشکلات و گرفتاری‌ها، به نظر نمی‌رسد که امیدی برای چنین وضعیتی وجود داشته باشد.
تاریک شد جهان شریعت که اندرو
نور چراغ مذهب نعمان پدید نیست
هوش مصنوعی: جهان شریعت به حالت تاریکی درآمده است، زیرا در آن نور و روشنی که از مذهب نعمان می‌آید، وجود ندارد.
ای صدر روزگار بجنبان عنان عزم
کآشفته‌اند لشکر و سلطان پدید نیست
هوش مصنوعی: ای سرآمد زمان، عزم خود را به حرکت درآور، زیرا لشکرها به هم ریخته و نشانه‌ای از سلطان دیده نمی‌شود.
ای عیسی زمانه چه داری؟ دمی بزن
کین درد گشت مزمن و درمان پدید نیست
هوش مصنوعی: ای عیسی دوران، چه چیزی برای ارائه داری؟ یک زمانی بگذارن و بگویید که این درد به مشکل مزمنی تبدیل شده و راه حلی برای درمانش وجود ندارد.
صبحی طلوع کرد ز مشرق ولی هنوز
رایات آفتاب درفشان پدید نیست
هوش مصنوعی: صبحی از سمت شرق شروع به روشن شدن کرد، اما هنوز نشانی از تابش آفتاب و پرچم‌های نورانی آن دیده نمی‌شود.
آورده‌اند نامهٔ فتحی بدین دیار
سربسته است لیکن و عنوان پدید نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که نامه‌ای از پیروزی به این سرزمین آورده‌اند، اما این نامه به طور کامل مشخص نیست و فقط اشاره‌ای به عنوان آن وجود دارد.
دیوان هنوز حاکم دیوان فتنه‌اند
آری عجب مدار، سلیمان پدید نیست
هوش مصنوعی: دیوان هنوز بر اوضاع فتنه تسلط دارند و جالب اینجاست که سلیمان، که نماد قدرت و حکمرانی است، به نظر نمی‌رسد وجود داشته باشد.
گر خلق را پرستش گوساله عادتست
آری رواست، موسی عمران پدید نیست
هوش مصنوعی: اگر مردم به پرستش گوساله عادت کرده‌اند، این رفتار برایشان عادی است، اما نباید فراموش کرد که موسی، پسر عمران، وجود ندارد تا آنها را به راه راست هدایت کند.
ای آنکه بر عیار حدیث تو یک گهر
از بحر بر نیامد و در کان پدید نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که سخنان تو، مانند جواهر نایابی است که نه می‌توان آن را از دریا بیرون آورد و نه در جایی دیگر یافت.
وی آنکه در فنون معانی نظیر تو
امروز در عراق و خراسان پدید نیست
هوش مصنوعی: شما فردی هستید که در زمینه معانی و موضوعات عمیق، هیچ کسی در عراق و خراسان امروز به اندازه شما وجود ندارد.
چه جای این حدیث؟ که وهم جهان‌نورد
بسیار جست و زین سوی امکان پدید نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چه ارزشی دارد صحبت کردن درباره این موضوع، وقتی که انسان‌ها در جستجوی حقیقت و شناخت جهان هستند و از سوی دیگر، هیچ چیز در واقعیت وجود ندارد که بتوان آن را به راحتی درک کرد.
نیشکّرست کلک تو یا طوطی؟ ای عجب
خوش طوطی‌ای که از شکرستان پدید نیست
هوش مصنوعی: آیا نیشکر کار توست یا اینکه تو طوطی هستی؟ شگفت‌انگیز است که طوطی‌ای که به این زیبایی حرف می‌زند، از سرزمین شکر نمی‌آید.
با همّت بلند تو این خاکدان پست
چندین شگفت نیست که چندان پدید نیست
هوش مصنوعی: با اراده و تلاش بزرگ تو، این سرزمین معمولی و بی‌ارزش خیلی عجیب نیست که چیزهای زیادی در آن دیده نمی‌شود.
زیرا که در ترازوی افلاک گاه وزن
در هیچ کفّه تخم سپندان پدید نیست
هوش مصنوعی: زیرا در نظام کیهانی، گاهی اوقات ارزشی که می‌توان برای چیزها قائل شد، در هیچ یک از طرفین ترازوی افلاک وجود ندارد.
قصد عدوت از آن نکند آسمان که او
در چشمها ز غایت نقصان پدید نیست
هوش مصنوعی: عزم و نیت دشمن تو به اندازه‌ای نیست که آسمان هم به آن اهمیت بدهد، زیرا او در نگاه‌ها به قدری ناتوان و ضعیف است که اصلاً دیده نمی‌شود.
در غیبت رکاب تو ز آسیب ظلمها
یکبارگی اساس سپاهان پدید نیست
هوش مصنوعی: در غیاب تو، دیگر نمی‌توان از آسیب‌ها و ظلم‌ها جان سالم به در برد و به یکباره نمی‌توان نیرویی استوار برای مقابله با آنها ایجاد کرد.
تا تو کلید فتح بدست خود آوری
حالی خلاص هیچ مسلمانی پدید نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به موفقیت دست نیابی، هیچ نشانه‌ای از نجات یک مسلمان وجود ندارد.
لطف عنایت تو که بُد یار غار من
شد مدّتی که با من حیران پدید نیست
هوش مصنوعی: خوشحالی و محبت تو باعث شده است که دوست و یار من در کنارم باشد، اما مدتی است که در این حیرت و سردرگمی، چهره‌اش را نمی‌بینم.
گویند: دوست بر در زندان شود پدید
پس بنده چون کند؟ در زندان پدید نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند اگر دوست در مقابل زندان ظاهر شود، بند‌ه چه باید کند؟ زیرا در زندان کسی دیده نمی‌شود.
گر من ز چار طفل خودم در چهار میخ
او را چه شد که باری ازین سان پدید نیست؟
هوش مصنوعی: اگر من چهار فرزند دارم و آنها را در چهار میخ به هم بسته‌ام، پس چه بلایی بر سر او آمده که بار دیگر به این شکل به وجود نیامده است؟
هم مخلص پدید شود دولت تو باد
کان عمرتست کآنرا پایان پدید نیست
هوش مصنوعی: حضور افرادی که به تو کمک می‌کنند و پشتیبانت هستند، باعث می‌شود که موفقیت و رفاه تو ادامه پیدا کند. این زندگی که داری پایانی ندارد و به آسانی به انتها نمی‌رسد.