شمارهٔ ۱۸۵ - و قال ایضاً یمدحه
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
تویی که نیست ترا در همه جهان ثانی
کدام پایه در اندیشه نسب شاید کرد
که در مدارج رفعت نه برتر از آنی ؟
بروزگار تو نزدیک شد که برخیزد
ز زلف ماه رخان و صمت پریشانی
صبا زهمرهی عزم تو همین اندوخت
که در زبانها معروف شد بکسلانی
ببندگیّ تو اینجا مقیّد است ارنی
چه کار دارد جان در مغاک جسمانی؟
مزیّت تو بر اجرام هفت گانه چنان
که بر سه گانه موالید نفس انسانی
ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شود
بچشم خصم تو در لعلهای پیکانی
بتازیانۀ فرمان تو همی گردد
بگرد گوی زمین آسمان چوگانی
چو فیض طبع تو باران جود باراند
هوا ز ابر بپوشد لباس بارانی
اگر نهند درو مرده، زنده برخیزد
هر آن زمین که تو بروی قدم برنجانی
اگر نخواهد لطفت چنان شود پس ازین
که کس نیابد در عالم از نکو سانی
نه در کسی بجز از زلف یارسر سبگی
نه در کسی بجز از رطل می گرانجانی
اساس کعبۀ اقبال را تو آن رکنی
که سرفرازتر از هر چهار ارکانی
اگر چه از قبل تست گردش خورشید
مباد آنکه تو روی از کسی بگردانی
دراز می نکنم در محامد تو سخن
که هر چه خواهم گفتن هزار چندانی
گر استماع تو تشریف نظم بنده دهد
کند بمائدۀ عیسویش مهمانی
ز لفظ پخته معانی زنده انگیزم
که در بهشت بود زنده مرغ بریانی
عجب که روی دلت نیست سوی حال رهی
چنین که روی جهانست سوی ویرانی
اگر چه شغل تو همواره دادنست و عطا
سزد که داد من از روزگار بستانی
بجز بواسطۀ کشتی عنایت تو
چگونه جان برم از موجهای طوفانی
ترا همیشه چو فریاد اگر چه میخوانم
مرا مدام تو چون کام دل همی رانی
مرا دماغ بدان غایت از غرور تباه
که در سرای تو شایسته ام بدربانی
ترا عنایت در حق من چنان قاصر
که پایۀ من از افلاک برنجنبانی
تو فارغی ز من و من خود از تو موجودم
که ذرّه ام من و تو آفتاب رخشانی
روا مدار پراکندگی خاطر من
برای نظم معیشت ز فرط حیرانی
اگر چه خاطرم آن ابر گوهر افشانست
که تازه باشد ازو روضه های رضوانی
و لیک ابر پراکنده باد پیماید
چو جمع گشت گراید بگوهر افشانی
چنانکه جان مقدس بلطف تو زندست
به نان و گوشت بود زنده روح حیوانی
هزار بار پذیرفته یی ز روی کرم
که گرد فقر من از فیض جود بنشانی
گذشت عمری و رنگی از آن نمی بینم
که بنده را ز مضیق نیاز برهانی
گره برین کار از بخت بنده می افتد
نه آنکه نیست ترا رای ، یا بنتوانی
نعوذ بالله ترسم که چون ز حد برود
بدان کشد که ز تخییلهای شیطانی
کسی نداند کز بخت بنده ممتنعست
گمان برد که تو از عزم خود پشیمانی
فزون ازینم پیشانی تقاضا نیست
اگر چه جمله سرم تا قفاست پیشانی
نه هم ز عنایت بی آبی هنر باشد؟
بروزگار تو از من حدیث بی نانی
زبس که خون دل آمیختست باسخنم
جواهر سخنم لعلهاست رمّانی
برون از آنکه سیه کرده گشت دیوانی
چه بود حاصل عمر من از ثنا خوانی؟
بگرد من نرسند آنکسان که یافته اند
بشعر خلعت و مرکوب و مهر صدگانی
قیاس میکنم از شاعران منم تنها
که نیستم زگرانی بقوت ارزانی
نه از کفایت و غمریست خطّ و محرومی
مقدّرست همه محنت و تن آسانی
وگرنه در جلبات هنروری هرگز
براق باز نماند ز اسب پالانی
من از ثنای تو دیوان شعر میسازم
و گرچه مدح تو شرعی بود نه دیوانی
بدین جزالت الفاظ و دقّت معنی
دریغ و درد اگر بودمی خراسانی
اگر بشعر نکو افتخار شاید کرد
بمن عراق تفاخر کند ، تو خود دانی
اگر بزخم زبان برنیارم آتش از آب
مرا چو شمع روا باشد ار بسوزانی
بنات فکر مرا بی ولی و خطبه و عقد
زره ببرد فضولی زنامسلمانی
نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش
چو حال بنده بشولیده از پریشانی
نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش
چو حال بنده شولیده از پریشانی
بدست محرم و نامحرمش فضیحت کرد
نه هیچ شرم زخلق و نه ترس یزدانی
مرا زغیرت خون جگر بچوش آمده
چو آنچنانش بدیدم زنابسامانی
زدم برشانۀ تنقیح زلف الفاظش
بشستم از رخ معنیش گرد ظلمانی
چنان بزیور مدح تو دادمش تزیین
که در کنار قبولش سزد که خوابانی
زراستی قدالفاظ او چنان موزون
که سجده می بردش سروهای بستانی
زنازکی رخ معنیّ او چنان روشن
که رنگ آرد ازو لاله های نعمانی
هنوز نیستم ایمن زعورتی مکشوف
مگر که دامن اغضا بدو بپوشانی
اگر چه شعر همانست لیک را وی بد
تبه کند سخن نیک را بنادانی
بجز بواسطۀ معجزات دست کلیم
عصای موسی هرگز نکرد ثعبانی
سخن گواه سخن بس ، نمی کنم دعوی
که رسم اهل هنر نیست لاف و لامانی
سخن شناس چوتو در زمانه دیگرنیست
بخوانده یی سخت دیگران و این خوانی
نه هرکه هست سخن گوی او سخن دانست
بآشکار همی گویم این نه پنهانی
که طوطیان شکرخای هم سخن گویند
ولیک ناید از طوطیان سخن دانی
چو هیچ دست باحسان کسی نجنباند
چه باشد ار تو بتحسین سری بجنبانی
زخدمتت غرض من سعادت ابدیست
که خود بدست توان کرد نعمت فانی
سپید بازنه زان خدمت ملوک کند
که می نیابد قوت شکم بآسانی
ولیک کسب شرف را و نیک نامی را
حذر همی کند از ننگ نا بفرمانی
بدین درازی بیهوده کس نگفت ولیک
شنیده یی سخن مردمان زندانی
همیشه تاکه حکیمی بخوان دانش بر
غذای جان دهد از لقمه های لقمانی
بگلستان وفا غنچه های آمالت
شکفته باد زانفاس لطف رحمانی
شمارهٔ ۱۸۴ - وله فی مرثیة الصّدر رئیس الدّین محمود رحمه الله: دریغا که پژمرده شد ناگهانیشمارهٔ ۱۸۶ - وله ایضاً: تنها هرگز نخورد خواجه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
تویی که نیست ترا در همه جهان ثانی
هوش مصنوعی: بگویم و نکند که در ایمان تو شکی ایجاد شود، تویی که در تمام دنیا هیچ شبیه و مشابهی نداری.
کدام پایه در اندیشه نسب شاید کرد
که در مدارج رفعت نه برتر از آنی ؟
هوش مصنوعی: کدام جایگاه در اندیشهی تطابق و نسبت وجود دارد که در مراحل بالاتر، برتری از تو داشته باشد؟
بروزگار تو نزدیک شد که برخیزد
ز زلف ماه رخان و صمت پریشانی
هوش مصنوعی: زمانی فراخواهد رسید که زیبایی چهرهات از زیر تارهای موی بلند بیرون خواهد آمد و سکوتی پر از پریشان حالی را به دوش خواهد کشید.
صبا زهمرهی عزم تو همین اندوخت
که در زبانها معروف شد بکسلانی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به خاطر خاطره زیبای تو، به همه جا خبر داده است که زیبایی و جذبهات همه را مجذوب خود کرده است.
ببندگیّ تو اینجا مقیّد است ارنی
چه کار دارد جان در مغاک جسمانی؟
هوش مصنوعی: در اینجا، وجود تو محدود به قید و بندهای جسم است، اما روح به چه کار به این جزئیات مشغول است در عمق این بدن مادی؟
مزیّت تو بر اجرام هفت گانه چنان
که بر سه گانه موالید نفس انسانی
هوش مصنوعی: مزیت تو نسبت به اجسام هفت گانه مانند مزیت آنها در مقایسه با سه ضرورت وجود انسان است.
ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شود
بچشم خصم تو در لعلهای پیکانی
هوش مصنوعی: از شدت خشم تو، دشمنان چشمانشان به رنگ قرمز درمیآید و گرما و شدت آن خشم، مانند تیرهایی از لعل (گوشوارههای قرمز) به نظر میرسد.
بتازیانۀ فرمان تو همی گردد
بگرد گوی زمین آسمان چوگانی
هوش مصنوعی: فرمان تو مانند تازیانهای نیرومند بر این زمین و آسمان میچرخد و تاثیرش در همه جا مشهود است.
چو فیض طبع تو باران جود باراند
هوا ز ابر بپوشد لباس بارانی
هوش مصنوعی: وقتی نیکویی و بخشش تو مانند بارش باران است، آسمان هم به خاطر آن، لباس بارانی به تن میکند.
اگر نهند درو مرده، زنده برخیزد
هر آن زمین که تو بروی قدم برنجانی
هوش مصنوعی: اگر در آن زمین مردهای باشند، هر زمانی که تو بر آن قدم بگذاری، دوباره زنده میشوند.
اگر نخواهد لطفت چنان شود پس ازین
که کس نیابد در عالم از نکو سانی
هوش مصنوعی: اگر الطاف تو ادامه پیدا نکند، بعد از این کسی در دنیا نخواهد توانست مانند تو را پیدا کند.
نه در کسی بجز از زلف یارسر سبگی
نه در کسی بجز از رطل می گرانجانی
هوش مصنوعی: نه زیبایی کسی به اندازه زلف معشوق است و نه سنگینی می کسی به اندازه می با ارزش.
اساس کعبۀ اقبال را تو آن رکنی
که سرفرازتر از هر چهار ارکانی
هوش مصنوعی: محور اصلی کعبه و محور شرف و بزرگی تو هستی که در مقایسه با دیگر برجستگیها، بسیار برجستهتر و ارجمندتری.
اگر چه از قبل تست گردش خورشید
مباد آنکه تو روی از کسی بگردانی
هوش مصنوعی: اگرچه خورشید همیشه در حال گردش است، اما این دلیل نمیشود که تو از کسی روی برگردانی.
دراز می نکنم در محامد تو سخن
که هر چه خواهم گفتن هزار چندانی
هوش مصنوعی: من در مورد ویژگیهای خوب تو صحبت نمیکنم، چون هر چه بخواهم بگویم، بسیار بیش از آن است که بتوانم بگویم.
گر استماع تو تشریف نظم بنده دهد
کند بمائدۀ عیسویش مهمانی
هوش مصنوعی: اگر گوش سپاری تو باعث شود که مقام و منزلت این بنده بالا برود، مانند مهمانی در سفره عیسی (ع)، ماندگار خواهد بود.
ز لفظ پخته معانی زنده انگیزم
که در بهشت بود زنده مرغ بریانی
هوش مصنوعی: از کلمات صحیح و درست، مفاهیم زنده و باطنی را بیرون میآورم، مانند مرغ بریانی که در بهشت زنده است.
عجب که روی دلت نیست سوی حال رهی
چنین که روی جهانست سوی ویرانی
هوش مصنوعی: عجیب است که دل تو به سوی احوال خوب و خوش نمینگرد، در حالی که دنیا به سمت نابودی و خرابی رو کرده است.
اگر چه شغل تو همواره دادنست و عطا
سزد که داد من از روزگار بستانی
هوش مصنوعی: اگر چه کار تو همیشه بخشیدن است، اما شایسته است که من از روزگار و شرایط خود بگریزم و چیزی به تو بدهم.
بجز بواسطۀ کشتی عنایت تو
چگونه جان برم از موجهای طوفانی
هوش مصنوعی: جز با لطف و حمایت تو، چگونه میتوانم در میان امواج طوفانی جان سالم به در ببرم؟
ترا همیشه چو فریاد اگر چه میخوانم
مرا مدام تو چون کام دل همی رانی
هوش مصنوعی: هرچند که من همیشه با صدای بلند تو را صدا میزنم، تو به طور مداوم مرا از خود دور میکنی، گویی مثل قهری که از دل با آن مواجه میشوم.
مرا دماغ بدان غایت از غرور تباه
که در سرای تو شایسته ام بدربانی
هوش مصنوعی: غرورم باعث شده تا خود را از آنچه شایستهام باشد، دور ببینم و در عین حال خود را در جایگاهی میبینم که در کاخ تو شایستهی خدمتگذاری هستم.
ترا عنایت در حق من چنان قاصر
که پایۀ من از افلاک برنجنبانی
هوش مصنوعی: محبت و توجه تو به من به قدری کم است که اگر بخواهی، نمیتوانی مرا از مقام و جایگاه خودم در آسمانها دور کنی.
تو فارغی ز من و من خود از تو موجودم
که ذرّه ام من و تو آفتاب رخشانی
هوش مصنوعی: تو از من بیخبر هستی و من هم از تو مستقل هستم، اما با این حال من تنها یک ذره هستم و تو همانند آفتاب درخشان هستی.
روا مدار پراکندگی خاطر من
برای نظم معیشت ز فرط حیرانی
هوش مصنوعی: به دلایل اقتصادی و نیازهای زندگی، نگذار که ذهنم به خاطر مشکلات و سردرگمیها پراکنده و آشفته شود.
اگر چه خاطرم آن ابر گوهر افشانست
که تازه باشد ازو روضه های رضوانی
هوش مصنوعی: خاطرهام مانند ابری است که مرواریدهایش را باران میکند و باعث تازگی باغهای بهشتی میشود.
و لیک ابر پراکنده باد پیماید
چو جمع گشت گراید بگوهر افشانی
هوش مصنوعی: ابرهای پراکنده وقتی که باد میوزد، حرکت میکنند و زمانی که جمع میشوند، به زیبایی و شکوه خاصی دست پیدا میکنند و جواهرات آسمانی را به زمین میافشانند.
چنانکه جان مقدس بلطف تو زندست
به نان و گوشت بود زنده روح حیوانی
هوش مصنوعی: همانطور که جان مقدس به لطف تو زنده است، روح حیوان نیز با نان و گوشت زنده میماند.
هزار بار پذیرفته یی ز روی کرم
که گرد فقر من از فیض جود بنشانی
هوش مصنوعی: بسیاری بار به خاطر لطف و کرم تو، حاضر شدهام که به خاطر فقر و نیازم، کمکم کنی.
گذشت عمری و رنگی از آن نمی بینم
که بنده را ز مضیق نیاز برهانی
هوش مصنوعی: عمری سپری شده و من هیچ نشانهای از آن نمیبینم که مرا از تنگنای نیاز و وابستگی به دیگران رهایی بخشد.
گره برین کار از بخت بنده می افتد
نه آنکه نیست ترا رای ، یا بنتوانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که اگر مشکل و گرهای در کار من پیش بیاید، این به دلیل نحس بودن تقدیر من است، نه اینکه تو فکری برای حل آن نداری یا به تواناییات نمیرسی.
نعوذ بالله ترسم که چون ز حد برود
بدان کشد که ز تخییلهای شیطانی
هوش مصنوعی: من از خداوند پناه میبرم و میترسم که اگر از اندازه فراتر رود، آن را به کارهایی بکشاند که ناشی از خیالهای شیطانی است.
کسی نداند کز بخت بنده ممتنعست
گمان برد که تو از عزم خود پشیمانی
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که سرنوشت برای من چه کارهایی را غیرممکن کرده است؛ ولی اگر کسی فکر کند که تو از تصمیم خود منصرف شدهای، در اشتباه است.
فزون ازینم پیشانی تقاضا نیست
اگر چه جمله سرم تا قفاست پیشانی
هوش مصنوعی: من بیشتر از این، درخواستی ندارم، هرچند تمام سرم تا بالای قفایم به درخواست میرسد.
نه هم ز عنایت بی آبی هنر باشد؟
بروزگار تو از من حدیث بی نانی
هوش مصنوعی: آیا میتوان به لطف و عنایت کسی که در شرایط کمبود آب و امکانات زندگی میکند، هنر و خلاقیت را به نمایش گذاشت؟ در این زمانه، من از بینانیام سخن میگویم.
زبس که خون دل آمیختست باسخنم
جواهر سخنم لعلهاست رمّانی
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ناراحتی و غمهای درونم، سخنانم به گونهای میدرخشند که مانند جواهرات زینت بخشند.
برون از آنکه سیه کرده گشت دیوانی
چه بود حاصل عمر من از ثنا خوانی؟
هوش مصنوعی: خارج از این که دیوانی به خاطر کارهای ناپسندش تاریک و سیاه شده، نتیجه عمر من از ستایش کردن چه بوده است؟
بگرد من نرسند آنکسان که یافته اند
بشعر خلعت و مرکوب و مهر صدگانی
هوش مصنوعی: به دور من بگردید تا آن کسانی که به شعر و ادبیات زینت و زیبایی و ارزشهای بسیار دست یافتهاند، به من نرسند.
قیاس میکنم از شاعران منم تنها
که نیستم زگرانی بقوت ارزانی
هوش مصنوعی: من خود را با دیگر شاعران مقایسه میکنم و میبینم که فقط من هستم که از زحمت و سختی، در برخورد با نعمت و راحتی، دور ماندهام.
نه از کفایت و غمریست خطّ و محرومی
مقدّرست همه محنت و تن آسانی
هوش مصنوعی: در زندگی نه همه چیز به راحتی پیش میرود و نه همیشه غم و مشکل وجود دارد. تجربیات تلخ و شیرین هر دو بخشی از مقدرات ما هستند و گاهی باید با سختیها کنار بیاییم و از آرامش هم لذت ببریم.
وگرنه در جلبات هنروری هرگز
براق باز نماند ز اسب پالانی
هوش مصنوعی: اگر به خلوص و زیبایی هنر توجه نشود، هرگز نمیتوان به موفقیت و درخشانی دست یافت.
من از ثنای تو دیوان شعر میسازم
و گرچه مدح تو شرعی بود نه دیوانی
هوش مصنوعی: من از ستایش تو اشعاری میسرایم، هرچند که تعریف و تمجید تو از نظر شرع درست است و نه فقط از منظر دنیوی.
بدین جزالت الفاظ و دقّت معنی
دریغ و درد اگر بودمی خراسانی
هوش مصنوعی: اگر من اهل خراسان بودم، افسوس و حسرت میخورد که با این زیبایی کلمات و عمق معانی، نتوانستم این احساسات را به نحو احسن ابراز کنم.
اگر بشعر نکو افتخار شاید کرد
بمن عراق تفاخر کند ، تو خود دانی
هوش مصنوعی: اگر شعر زیبا و پسندیدهای وجود داشته باشد، ممکن است به من افتخار کند. اما عراق نیز به خود میبالد، تو خود بهتر میدانی.
اگر بزخم زبان برنیارم آتش از آب
مرا چو شمع روا باشد ار بسوزانی
هوش مصنوعی: اگر كسی با زبانش به من آسيب بزند و من برنجيم، آتش وجودم مانند شمع خواهد بود و جز سوختن، راه دیگری نخواهم داشت حتی اگر آب بر من بریزند.
بنات فکر مرا بی ولی و خطبه و عقد
زره ببرد فضولی زنامسلمانی
هوش مصنوعی: دختران فکر من بدون سرپرست و رسم و آیین، با بیخیالی به دنبال خودشان میبرند و این موضوع به خاطر نام مسلمانیام است.
نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش
چو حال بنده بشولیده از پریشانی
هوش مصنوعی: هیچیک از زینتهای هفتگانه به زیبایی و تزیین نمیرسد، چون حال من در اثر ناراحتی و پریشانی به هم ریخته است.
نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش
چو حال بنده شولیده از پریشانی
هوش مصنوعی: هیچیک از زیباییهای هفتگانه در خود زیبایی ندارد، چون حال من مانند بندهای است که از پریشانی و در هم ریختگی درهم شده است.
بدست محرم و نامحرمش فضیحت کرد
نه هیچ شرم زخلق و نه ترس یزدانی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره میکند که فردی بدون هیچگونه شرم و ترس از قضاوت دیگران یا عواقب الهی، کار ناپسندی انجام میدهد. او به راحتی و بدون واهمه از نگاه مردم یا حساب الهی، به اعمال خود ادامه میدهد، و این نشاندهنده نوعی بیاعتنایی به ارزشها و موازین اخلاقی است.
مرا زغیرت خون جگر بچوش آمده
چو آنچنانش بدیدم زنابسامانی
هوش مصنوعی: من از حسادت، خون جگرم به جوش آمده است، چون هنگامی که او را در آن حال دیدم، دلم به خاطر بینظمیاش شکست.
زدم برشانۀ تنقیح زلف الفاظش
بشستم از رخ معنیش گرد ظلمانی
هوش مصنوعی: با گریزی به شعر، شاعر به این موضوع اشاره میکند که میخواهد با دقت و تأمل، زیباییهای کلام و معانی نهفته در آن را بشوید و روشن کند. او میخواهد ابهام و تیرگیهای موجود در الفاظ و معانی را برطرف کند تا زیبایی و روشنی آنها نمایان شود.
چنان بزیور مدح تو دادمش تزیین
که در کنار قبولش سزد که خوابانی
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه من به زیبایی و شکوه تو مدح و ستایش را آراستهام، به گونهای که شایسته است برای تو همانند خواب و آرامش در کنارش قرار بگیرد.
زراستی قدالفاظ او چنان موزون
که سجده می بردش سروهای بستانی
هوش مصنوعی: قد و قامت او به قدری زیبا و موزون است که در مقابلش درختان سرو باغها به حالت سجده درمیآیند.
زنازکی رخ معنیّ او چنان روشن
که رنگ آرد ازو لاله های نعمانی
هوش مصنوعی: از لطافت چهره او، به قدری نور و روشنی ساطع است که گلهای لاله را به رنگ زیبای خود در میآورد.
هنوز نیستم ایمن زعورتی مکشوف
مگر که دامن اغضا بدو بپوشانی
هوش مصنوعی: هنوز احساس امنیت نمیکنم؛ مگر اینکه با پوشاندن دامن عبا، از نگاههای نامناسب محافظت شوم.
اگر چه شعر همانست لیک را وی بد
تبه کند سخن نیک را بنادانی
هوش مصنوعی: اگرچه شعر همان شعر است، اما او با نابخردی خود میتواند سخن زیبا را خراب کند.
بجز بواسطۀ معجزات دست کلیم
عصای موسی هرگز نکرد ثعبانی
هوش مصنوعی: جز به واسطهی معجزات، هیچگاه عصای موسی توانایی مقابله با ثعبان را نداشت.
سخن گواه سخن بس ، نمی کنم دعوی
که رسم اهل هنر نیست لاف و لامانی
هوش مصنوعی: سخن خود گواهی است بر خود، من ادعایی نمیکنم چون این کار برای اهل هنر مناسب نیست که به خود فخر بفروشند یا به لاف و گزاف بگویند.
سخن شناس چوتو در زمانه دیگرنیست
بخوانده یی سخت دیگران و این خوانی
هوش مصنوعی: اگر فردی که سخن را میشناسد در دنیای امروز وجود نداشته باشد، باید به سراغ سخنانی برود که دیگران خواندهاند، چرا که آنها تجربهای متفاوت دارند.
نه هرکه هست سخن گوی او سخن دانست
بآشکار همی گویم این نه پنهانی
هوش مصنوعی: نه هر کس که سخن میگوید، لزوماً دانشمند است. من این را به صراحت بیان میکنم، نه به طور پنهانی.
که طوطیان شکرخای هم سخن گویند
ولیک ناید از طوطیان سخن دانی
هوش مصنوعی: پرندگان شیرینزبان هم سخن میگویند، اما از طوطیان واقعی نمیتوان کسی را به عنوان دانای سخن نام برد.
چو هیچ دست باحسان کسی نجنباند
چه باشد ار تو بتحسین سری بجنبانی
هوش مصنوعی: اگر هیچ دستی به کمک و نیکی به کسی نرسد، چه فایده دارد اگر تو با سر به تحسین و تمجید حرکت کنی؟
زخدمتت غرض من سعادت ابدیست
که خود بدست توان کرد نعمت فانی
هوش مصنوعی: هدف من از خدمت به تو، دستیابی به خوشبختی ابدی است که خود میتوان آن را با استفاده از نعمتهای دنیوی به دست آورد.
سپید بازنه زان خدمت ملوک کند
که می نیابد قوت شکم بآسانی
هوش مصنوعی: پرنده سپید به خاطر خدمت به پادشاهان در زحمت و سختی است، زیرا به آسانی نمیتواند نیازهای خود را برآورده کند.
ولیک کسب شرف را و نیک نامی را
حذر همی کند از ننگ نا بفرمانی
هوش مصنوعی: اما باید از ننگ نافرمانی و بیاحترامی دوری کرد تا به شرف و نام نیک دست یافت.
بدین درازی بیهوده کس نگفت ولیک
شنیده یی سخن مردمان زندانی
هوش مصنوعی: هیچکس دربارهی این درازا سخنی نگفته، اما تو سخنان مردمان زندانی را شنیدهای.
همیشه تاکه حکیمی بخوان دانش بر
غذای جان دهد از لقمه های لقمانی
هوش مصنوعی: همیشه تلاش کن که از دانش و حکمت بیاموزی، زیرا آگاهی و علم مانند غذایی برای روح انسان عمل میکند و میتواند به رشد و ترقی فرد کمک کند.
بگلستان وفا غنچه های آمالت
شکفته باد زانفاس لطف رحمانی
هوش مصنوعی: خوشبختی و آرزوهای تو مانند گلهای زیبایی در باغی شکفته شده است که از نفس مهربانی خداوند جان گرفتهاند.