شمارهٔ ۱۸۴ - وله فی مرثیة الصّدر رئیس الدّین محمود رحمه الله
دریغا که پژمرده شد ناگهانی
گل باغ دولت بروز جوانی
بحسرت برفت از جهان رادمردی
که بودش بر اقلیم دین قهرمانی
سپیده دم روز اقبال بودش
بدین تیره شب خود کرا بدگمانی؟
دریغا چنان کامرانی که ناگه
شکستند در کام او کامرانی
ز تابوت کردست اجل تخته بندش
چو سرو سهی قامت پهلوانی
نهالی سرافراز بد لیک گردون
نداد آبش از چشمۀ زندگانی
ز گلبرگ او چون بر آمد بنفشه
ز آفت برو جست باد خزانی
بوقتی که آمد گل از غنچه بیرون
شد اندر کفن همچو غنچه نهانی
جهانا ترا شرم ناید که بی او
کنی عرضه بر ما گل بوستانی
به پیرانه سر خودجوانی کنی، پس
بقهر از جوانان جوانی ستانی
چو کشتی بباد فنا شمع دین را
چراغ گل از خار بر می دمانی
نبخشودی آخر بر آن سرو قامت
چه سنگین دلیّ و چه نامهربانی!
چه انگام سرسبزی تست، شهری
سیه گشته زین ماتم ناگهانی؟
چه رنگ آورد ارغوان، کرده خلقی
ز خون جگر جامه ها ارغوانی؟
لب لالۀ دل سبک چند خندد
نمی ترسد آخر از این دلگرانی
ز باد فنا ریخت در دامن گل
گلی تازه تر از گل بوستانی
فرو بسته او همچو غنچه دهن خشک
بسوسن نه لایق بودتر زبانی
خرامنده سروا! نگویی چه بودت؟
که امروز گرد چمن ناچمانی
چو نرگس یکی دیده از خواب بگشا
ز بیماری ار چند بس ناتوانی
نشستست صدر جهان بار داده
تو غایب چرایی؟ همانا ندانی
نه زی بارگاه برادر خرامی
نه ما را سوی حضرت خویش خوانی
نه یکران آسوده را بر نشینی
نه جعد بشولیده را بر نشانی
بساجان که دادند دی در قدومت
یکی از نهیب و دگر مژدکانی
پس از انتظار دراز تو الحق
نه این چشم می داشتند ارمغانی
نمد زینت از یک سفر ناشده خشک
بدین گرمی آخر کجا می داونی؟
رهی دور در پیش داری و ترسم
که این نوبت اندر سفر دیرمانی
تو بس چابکی در سواری و لیکن
چو بین بود مرکبت چون برانی؟
ز بالای چرخست نام تو گرچه
ز زیر زمین می دهندت نشانی
چو آنجا مقام تو محمود آمد
نگردی درین خاکدان ایرمانی
بنالید ای دوستان و بگریید
بر آن طلعت خوب و فرّ کیانی
بخند ای بداندیش او از وفاتش
ز چنگال مرگ ار برستن توانی
چه شادی کنی ای بد اندیش کاخر
دهد دور گردونت از این دوستکانی
همیشه پی شادمانی غم آرد
چنین بود تا بود گیتیّ فانی
هم از صبر جوشن کنیم ار چه سستست
گشاده چو شد ناوک آسمانی
بحمدالله ار چه ستاره فرو شد
بجایست خورشید چرخ معانی
امام جهان، رکن دین، صدر عالم
سرافراز ایّام، نعمان ثانی
چو بر جا بود رکن، باطل نگردد
ز نقصان یک خشت اصل مبانی
ایا سرفرازی که این هفت گردون
کند بام قدر ترا نردبانی
مبینام یک روزت از جای رفته
که تو قطب اقبال این خاندانی
تو خورشید شرعی و او ماه ملّت
شده روشن از هر دو چشم امانی
میان شما خاک چون حایل آمد
قمر منخسف شد، تو جاوید مانی
ترا واپسین انده این باد و آنرا
که شادست ازین، واپسین شادمانی
نه بر وفق ذوقست این شعر لیکن
مرامی نیاید ز من هم نهانی
خدایا! درین ساعت از گنج رحمت
هزاران لطیفه بخاکش رسانی
ز فرزند و جاه و جوانی و دولت
تمتّع ده این خواجه را جاودانی
شمارهٔ ۱۸۳ - وله ایضاً: ما ترا حرمتی اگر داریمشمارهٔ ۱۸۵ - و قال ایضاً یمدحه: بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغا که پژمرده شد ناگهانی
گل باغ دولت بروز جوانی
هوش مصنوعی: متأسفانه، ناگهان گل زیبای زندگی و سعادت جوانی از بین رفت و پژمرده شد.
بحسرت برفت از جهان رادمردی
که بودش بر اقلیم دین قهرمانی
هوش مصنوعی: با تاسف باید بگویم که مردی شجاع و نیکوکار از دنیا رفت که در زمینه ایمان و دین شخصیت برجستهای داشت.
سپیده دم روز اقبال بودش
بدین تیره شب خود کرا بدگمانی؟
هوش مصنوعی: صبح روشن و روز خوب به او روی آورده است، پس چرا باید به این شب تاریک خود بدگمان باشد؟
دریغا چنان کامرانی که ناگه
شکستند در کام او کامرانی
هوش مصنوعی: ای کاش آن خوشبختی که او را کامرانی بخشیده بود، ناگهان نابود نمیشد.
ز تابوت کردست اجل تخته بندش
چو سرو سهی قامت پهلوانی
هوش مصنوعی: مرگ مانند تابوتی است که قهرمان را در آغوش خود گرفته و او را از حالت ایستاده و زیبا به پایین میآورد.
نهالی سرافراز بد لیک گردون
نداد آبش از چشمۀ زندگانی
هوش مصنوعی: درختی سرسبز و باعظمت بود، اما آسمان را برای آبیاریاش کمک نکرد و نتوانست از چشمهٔ حیات بهرهمند شود.
ز گلبرگ او چون بر آمد بنفشه
ز آفت برو جست باد خزانی
هوش مصنوعی: وقتی که گلبرگ او باز شد و در نتیجه بنفشه ظهور کرد، باد پاییزی از آسیبها به دور شد.
بوقتی که آمد گل از غنچه بیرون
شد اندر کفن همچو غنچه نهانی
هوش مصنوعی: زمانی که گل از غنچه خارج میشود، در حالی که در یک پوشش همچون غنچه باقی مانده است.
جهانا ترا شرم ناید که بی او
کنی عرضه بر ما گل بوستانی
هوش مصنوعی: دنیا، آیا برای تو خجالتآور نیست که بدون او خود را به ما نشان دهی همچون گلی از باغ؟
به پیرانه سر خودجوانی کنی، پس
بقهر از جوانان جوانی ستانی
هوش مصنوعی: وقتی که در دوران پیری به جوانی و نشاط دست پیدا کنی، باید خودت را از جوانان دور نگه داری تا آن جوانی را از آنها نگیری.
چو کشتی بباد فنا شمع دین را
چراغ گل از خار بر می دمانی
هوش مصنوعی: وقتی کشتی زندگی در دریای فنا روان است، تو به مانند چراغی که از گل و خار روشن شده، شمع دین را روشن نگه میداری.
نبخشودی آخر بر آن سرو قامت
چه سنگین دلیّ و چه نامهربانی!
هوش مصنوعی: تو در نهایت بر آن دختر خوش قد و قامت، با چه دل سنگینی و چه بیرحمی بخششی نداشتی!
چه انگام سرسبزی تست، شهری
سیه گشته زین ماتم ناگهانی؟
هوش مصنوعی: چه زمانی است که تو در اوج زیبایی و سرسبزی خود هستی، اما در این شهر ناگهانی غم و اندوهی بزرگ بر پا شده است؟
چه رنگ آورد ارغوان، کرده خلقی
ز خون جگر جامه ها ارغوانی؟
هوش مصنوعی: اگر ارغوان (گلی با رنگ قرمز مایل به بنفش) چنین زیبایی دارد، پس چرا مردم که از دل خود خون جگر ریختهاند، لباسهایشان رنگ ارغوانی شده است؟
لب لالۀ دل سبک چند خندد
نمی ترسد آخر از این دلگرانی
هوش مصنوعی: دل مانند لاله لطیف و زیباست که با وجود درد و غم، همچنان میخندد و نمیترسد. این دلگرمی و شجاعت از دلهای شاد و امیدوار برمیخیزد.
ز باد فنا ریخت در دامن گل
گلی تازه تر از گل بوستانی
هوش مصنوعی: از وزش باد زنده و نو، گلی تازه و زیبا در دامن طبیعت پدیدار شد.
فرو بسته او همچو غنچه دهن خشک
بسوسن نه لایق بودتر زبانی
هوش مصنوعی: او مانند غنچهای که بسته است، دهانش خشک شده و نمیتواند زیبا صحبت کند. این حالت نشاندهندهی ناتوانی او در بیان احساسات و زیباییهاست.
خرامنده سروا! نگویی چه بودت؟
که امروز گرد چمن ناچمانی
هوش مصنوعی: ای سرود خرامان! نگو که چه بر سرت آمده است که امروز در میان چمنها ناامید و بیهدف هستی.
چو نرگس یکی دیده از خواب بگشا
ز بیماری ار چند بس ناتوانی
هوش مصنوعی: ای نرگس، اگرچه به بیماری دچار شدهای و به نظر ضعیف میرسی، اما وقتی یکی از چشمانت را باز کنی، نشان میدهد که هنوز هم از خواب بیدار شدهای.
نشستست صدر جهان بار داده
تو غایب چرایی؟ همانا ندانی
هوش مصنوعی: جهان در صدر خود نشسته است، اما تو چرا غایب هستی؟ به حقیقت، آیا نمیدانی؟
نه زی بارگاه برادر خرامی
نه ما را سوی حضرت خویش خوانی
هوش مصنوعی: نه به بارگاه برادری میروی و نه ما را به حضور خود دعوت میکنی.
نه یکران آسوده را بر نشینی
نه جعد بشولیده را بر نشانی
هوش مصنوعی: نه در جایی آرامش مییابی و نه میتوانی زیباییِ بیرنگ را به تصویر بکشید.
بساجان که دادند دی در قدومت
یکی از نهیب و دگر مژدکانی
هوش مصنوعی: در روزی که به قدمت رسیدند، یکی از خبرهای خوب برای تو و دیگری وعدهای از خوشی و بشارت بود.
پس از انتظار دراز تو الحق
نه این چشم می داشتند ارمغانی
هوش مصنوعی: پس از مدت طولانی که منتظر بودی، واقعاً نباید انتظارش را میداشتند که چیزی بیاورند.
نمد زینت از یک سفر ناشده خشک
بدین گرمی آخر کجا می داونی؟
هوش مصنوعی: نمدی که از یک سفر نرفته و خشک درست شده است، دیگر با این گرما چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟
رهی دور در پیش داری و ترسم
که این نوبت اندر سفر دیرمانی
هوش مصنوعی: راهی طولانی در پیش داری و نگرانم که این بار سفر به درازا بکشد.
تو بس چابکی در سواری و لیکن
چو بین بود مرکبت چون برانی؟
هوش مصنوعی: تو در سواری بسیار چابک و ماهری، اما زمانی که بر مرکبت مینشینی و آن را میرانی، آیا توجه میکنی که عملکرد آن چگونه است؟
ز بالای چرخست نام تو گرچه
ز زیر زمین می دهندت نشانی
هوش مصنوعی: نام تو از آسمان و از بلندای آسمان است، اما نشانی از تو را از زیر زمین در دست دارند.
چو آنجا مقام تو محمود آمد
نگردی درین خاکدان ایرمانی
هوش مصنوعی: زمانی که به مقام و جایگاه والای خود رسیدی، دیگر در این دنیای خاکی و فانی توجه نخواهی کرد.
بنالید ای دوستان و بگریید
بر آن طلعت خوب و فرّ کیانی
هوش مصنوعی: ای دوستان، با صدای بلند زاری کنید و بر زیبایی آن چهره دلانگیز و خوی عالی او اشک بریزید.
بخند ای بداندیش او از وفاتش
ز چنگال مرگ ار برستن توانی
هوش مصنوعی: بخند، ای کسی که بدی در دل داری! اگر به خاطر مرگش از دست مرگ رهایی یابی، در اینجا نیستی.
چه شادی کنی ای بد اندیش کاخر
دهد دور گردونت از این دوستکانی
هوش مصنوعی: ای بداندیش، چه لذتی میبری، در حالی که در نهایت، روزگار بدعهدی و بیوفایی تو را مجازات خواهد کرد.
همیشه پی شادمانی غم آرد
چنین بود تا بود گیتیّ فانی
هوش مصنوعی: همیشه در پی خوشحالی، غم و اندوه میآید؛ این وضعیت تا زمانی که زندگی فانی است، ادامه خواهد داشت.
هم از صبر جوشن کنیم ار چه سستست
گشاده چو شد ناوک آسمانی
هوش مصنوعی: ما با صبر خود از سختیها محافظت میکنیم، اگر چه صبر ما شاید چندان محکم نباشد، اما وقتی که تیر آسمانی به هدف برخورد کند، همه چیز روشن خواهد شد.
بحمدالله ار چه ستاره فرو شد
بجایست خورشید چرخ معانی
هوش مصنوعی: خدا را شکر که هرچند ستارهها درخشش خود را از دست دادند، اما به جای آن، خورشید دانش و معانی درخشید.
امام جهان، رکن دین، صدر عالم
سرافراز ایّام، نعمان ثانی
هوش مصنوعی: امام زمان، پایه و بنیاد دین، بالاترین مقام در جهان و نشانهی افتخار در روزگار، نعمان دوم.
چو بر جا بود رکن، باطل نگردد
ز نقصان یک خشت اصل مبانی
هوش مصنوعی: اگر پایه و اساس چیزی محکم باشد، فقدان یک جزء جزئی نمیتواند آن را خراب کند یا باعث تزلزل آن شود.
ایا سرفرازی که این هفت گردون
کند بام قدر ترا نردبانی
هوش مصنوعی: آیا تو کسی هستی که این هفت آسمان برای بالا بردن مقام تو همچون نردبان عمل کند؟
مبینام یک روزت از جای رفته
که تو قطب اقبال این خاندانی
هوش مصنوعی: شبی را میبینم که تو به خاطر جایگاه و شأن خود در این خانواده، به دور از ما هستی.
تو خورشید شرعی و او ماه ملّت
شده روشن از هر دو چشم امانی
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی و او مانند ماه، که نورشان باعث روشنی دیدگان مردم شده است.
میان شما خاک چون حایل آمد
قمر منخسف شد، تو جاوید مانی
هوش مصنوعی: در میان شما، خاکی به عنوان مانع ظهور کرده است و به همین دلیل قمر (ماه) به حالت محو درآمده، اما تو برای همیشه پا بر جا و ماندگار خواهی بود.
ترا واپسین انده این باد و آنرا
که شادست ازین، واپسین شادمانی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تو آخرین غم را از این باد خواهی داشت و کسی که از این وضعیت شاد است، آخرین شادمانی را خواهد داشت. در واقع، به نوعی به تفسیر دو احساس متضاد یعنی غم و شادی در شرایط مختلف اشاره دارد.
نه بر وفق ذوقست این شعر لیکن
مرامی نیاید ز من هم نهانی
هوش مصنوعی: این شعر ممکن است به سلیقه من خوش نیاید، اما منظور و احساس عمیقی در آن نهفته است که نمیتوانم به راحتی پنهانش کنم.
خدایا! درین ساعت از گنج رحمت
هزاران لطیفه بخاکش رسانی
هوش مصنوعی: ای خدا! در این لحظه، هزاران نعمت و لطف خود را به زمین برسان.
ز فرزند و جاه و جوانی و دولت
تمتّع ده این خواجه را جاودانی
هوش مصنوعی: از فرزند، مقام، جوانی و ثروت لذت ببر، ای آقا، که اینها باعث جاودانگی و ماندگاری تو میشوند.