شمارهٔ ۱۷۸ - وله ایضا یمحدح
ای دل چو نیست صبر ترا برقرار پای
هان بر بساط عشق منه زینهار پای
سهلست پایداری تو در مقام وصل
چون دست برد هجر به بینی بدار پای
پرگار وار سر مبر از دایره برون
چون در میان نهادی پرگار وار پای
گر بر سر تو تیغ بود فی المثل چو کوه
میدار سخت در غم آن غمگسار پای
پرگار از آن بگرد سر خود همی دود
کو مینهد بیکسو از پیش یار پای
هر دل که یافت در سر آن زلف مدخلی
چون شانه بر تراشد از سر هزار پای
سروی بود که جای کند برکنار جوی
گر بر نهد بدیدۀ من آن نگار پای
جانا ز عشق قامت تست این که سرورا
گیرد بناز دست چمن بر کنار پای
چشم تو ناتوان و چو یازد به تیغ دست
با او کسی ندارد در این دیار پای
تا همچو خط بچهرۀ تو سر برآورم
از فرق سر کنم چو قلم آشکار پای
در خدمتت چو سرو بپای ایستم همه
ور خود بسان گل بودم پر ز خار پای
باد صبا به پشتی گلزار روی تو
اندر نهد سبک بسر لاله زار پای
بلقیس وار پای برهنه ست سرو را
تا در نهد ز شرم تو در جویبار پای
درپای تافکنده یی آن زلف مشکبار
بر میزنی ز ناز بمشک تتار پای
تشریف وصلت ار چه نه اندازۀ منست
گه گاه رنجه کن بر من سوگوار پای
زیرا که گرچه جای گهر افسر سرست
هم پی نصیب نیست بوقت نثار پای
گر دست محنت تو گریبان بگیردم
در دامن فراغ کشم مرد وار پای
نی نی سزای کفش چوپایست، آن سری
کو باز گیرد از در صد رکبار پای
سلطان اهل فضل که خصمش همی نهد
در دام حادثه ز سر اختیار پای
در روی رای او نکشد آفتاب تیغ
در پیش حکم او ننهد روزگار پای
با حلم او نیارد کوه بلند سنگ
با عزم او نداد باد بهار پای
اندیشه در عبارت خطّش چنان رود
همچون کسی که بسته بود درنگار پای
ای سروری که هر که زمین تو بوسه داد
بر بام آسمان نهد از اقتدار پای
بی دستیاری قلم ناتوان تو
چتر ملوک را نبود برقرار پای
چون نرگسش ز دولت تو تاج برسرست
آنرا که شد ز گرد درت خاکسار پای
خود را چو نعل بر رهت افکند ماه نو
زان تا ببوسد اسب ترا برگذار پای
چون سر ز جیب نطق بر آری تو، ناطقه
در دامن سکوت کشد شرمسار پای
اطراف روم را بنگارد بنقش چین
کلک تو چون برون نهد از زنگبار پای
گر سر برآورد چو کدو با تو بدسگال
تیغ قضا قلم کندش چون خیار پای
در وصف دست تو نتوان رفت سرسری
خود چون نهند سرسری اندر بحار پای
چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر
درپا چو سرو آنکه ندارد ازار پای
در گرد عزم تو نرسد برق گرم رو
ور زاتشش بود بمثل چون شرار پای
ابر از بحار دست تو مایه بکف کند
آنگاه برنهد بسر کوهسار پای
با تند باد قهر تو در عرصۀ وجود
کوه بلند را نبود پایدار پای
دلگرمی پیادۀ شطرنج اگر دهی
با آن پیاده نیز ندارد سوار پای
دشمن بدان هوس که گریزد سوی عدم
هر شب چو شمع سازد درپا فزار پای
از بهر بخشش تو بیازید شاخ دست
وز بهر حاسد تو فرو برد دار پای
خصم تو سر ندارد و دادی ز دست نیز
گرمی نداشتی ز برای فرار پای
خورشید همچو سایه نهد روی بر زمین
تا بر ستانۀ تو نهد روز بار پای
در عطف دامن کرمت زد چو خاک دست
در سنگ نیز آمدش از اعتقار پای
در عهد تو هرآنکه بر آرد چو سر و دست
او را به تخته بند کنند استوار پای
دریا دلا! ز صدر تو محروم مانده ام
زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای
پیریّ و ضعف بنیت و سرمای بس قوی
نگذاشتند بر من مدحت نگار پای
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستوار پای
زین پیش اگر بهرزه دوی سر سبک بدم
اکنون همی کشم ز سر اضطرار پای
آنکو زند ز روی جفا پشت پای من
بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای
گر چون عنان فرو نگذاری مرا ز دست
همچون رکاب بوسمت از افتخار پای
ور دولتیم دست دهد همچو آستین
چون دامنت رها نکنم از کنار پای
از یمن همّت تو برآرم چو مور پر
از فرط عجز اگرچه ندارم چو مار پای
گرچه بدست بوس تو یازد دهان من
من اهل دستبوس نباشم بیار پای
پای کرم ز کوی تفقّد مگیر باز
نتوان گرفت بازخود از خاک خوار پای
مستغنی است منصب تو از حضور ما
طاوس را بجلوه نیاید بکار پای
سرمای دی رسید کز آسیب صدمتش
فارغ کند بر آتش سوزان گداز پای
بگریزد از هوای خنک خوار خواردست
خون گرید از جفای زمین زاز زار پای
شد برگ و همچو چنگل بازست شاخ از آن
کم می نهند مرغان بر شاخسار پای
از پیر برف خرقه گرفتست از آن شدست
پشمینه پوش و منزوی و برد بار پای
بهمن روانه کرد بر اطراف خیل خویش
زان بیم ز دامن او در حصار پای
پشمینه پوش از پی آن گشت چون بهی
کین باد سرد می بشکافد چو نار پای
چون موی می شکافد پیکان ز مهربر
چون سر سزد که موینه سازد شعار پای
گردد چو روی توز کمان پشت پای آن
کورا شود ز ناوک سرعا فکار پای
چون کبک آنکه موزه ندارد هر آینه
در پای میکشد چو کبوتر ازار پای
هیزم صفت از آنکه مرا حسّ پای نیست
در آتش تنور نهم خوار خوار پای
از فتح باب ابر چنان شد گل زمین
کاندر خلاب غرق شود تا زهار پای
بر من بگرید ابر و بخندد بطنز برق
چون در میان و حل نهم راهوار پای
آورد روزگارم در پای و پیش ازین
با من نداشتی بگه کارزار پای
کار سخن بیک ره در پای و پیش ازین
کردم ردیف شعر بدین اعتبار پای
بر روزگار دست فشانان همی روم
با آنکه در گلست مرا چون چنار پای
بی پای شعر بنده روان بود خود چو آب
واکنون همی دود که شدش بی شمار پای
کردم نثار پای تو این درّ شاهوار
هان بر مزن بدین گهر شاهوار پای
سر تا قدم در آتش فکرت بسوختم
تا ماند همچو شمع ز من یادگار پای
عالم نماند تا بچنین شعر هر دمم
بوسند زیر کان معانی گزار پای
در پیش تو به تیغ ببّرم سر زبان
گر زانکه باز پس نهد از ذوالفقار پای
بر موقف توقّع تشریف مولوی
افگار شد امید مرا ز انتظار پای
خواهی که راست گردد پشت دوتای من
یک دست خلعتم ده و یک سر چهار پای
چون باد مرکبی بمن خاک پای بخش
تا من بدو در آرم همچون غبار پای
چون اشتران قافله در صحن بادیه
هرگز کسی نداشت چنین برقطار پای
ترسم که چون دراز شد این شعر هیچ کس
در گوش خود رهش ندهد چون هزار پای
عمرت دراز باد و برین ختم شد سخن
بیرون نمی نهم ز ره اختصار پای
شمارهٔ ۱۷۷ - و قال ایضآ یمدحه: ای نسیم لطفت عنبر سایشمارهٔ ۱۷۹ - فی النصیحة ویتخلص بمدح الامام شهاب الدین السهروردی: دلابکوش که باقی عمردریایی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل چو نیست صبر ترا برقرار پای
هان بر بساط عشق منه زینهار پای
هوش مصنوعی: ای دل، اگر نمیتوانی صبر کنی و در برابر مشکلات پایدار باشی، پس مراقب باش که در راه عشق قدم نگذاری.
سهلست پایداری تو در مقام وصل
چون دست برد هجر به بینی بدار پای
هوش مصنوعی: دوست داشتن و برقرار بودن با محبوب آسان است، زمانی که دست جدایی به تو نرسد و تو را از او دور نکند.
پرگار وار سر مبر از دایره برون
چون در میان نهادی پرگار وار پای
هوش مصنوعی: به مانند پرگار که هرگز از دایره خارج نمیشود، در زندگیات نیز از مسیر خود منحرف نشو و هرگز پا را از چارچوبی که برای خود تعیین کردهای خارج نگذار. تنها در صورتی میتوانی در مرکز دایره بمانی که درون آن ثابت و متمرکز باقی بمانی.
گر بر سر تو تیغ بود فی المثل چو کوه
میدار سخت در غم آن غمگسار پای
هوش مصنوعی: اگر بر سرت شمشیری باشد، مانند کوهی محکم باش و در غم آن غمگسار آرامش خود را حفظ کن.
پرگار از آن بگرد سر خود همی دود
کو مینهد بیکسو از پیش یار پای
هوش مصنوعی: پرگار در دستان خود میچرخد و دود آن به سمت یک طرف میرود و دوستش را نادیده میگیرد.
هر دل که یافت در سر آن زلف مدخلی
چون شانه بر تراشد از سر هزار پای
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش عشق و شوقی نسبت به کسی دارد، مانند شانهای که به موها میچسبد، از این عشق و شوق به آرامش و زیبایی میرسد و شیفتهی آن میشود.
سروی بود که جای کند برکنار جوی
گر بر نهد بدیدۀ من آن نگار پای
هوش مصنوعی: در کنار جوی، سروی زیبا وجود دارد که هرگاه آن محوّرهی دلکش بر آن تکیه کند، نظر من به او جلب میشود.
جانا ز عشق قامت تست این که سرورا
گیرد بناز دست چمن بر کنار پای
هوش مصنوعی: عزیزم، زیبایی قامت تو از عشق است، این که به زیبایی در کنار چمن ایستادهاست و به آرامی پا بر زمین میگذارد.
چشم تو ناتوان و چو یازد به تیغ دست
با او کسی ندارد در این دیار پای
هوش مصنوعی: چشمان تو ضعیف است و مانند یک شمشیر که به دست کسی باشد، در این سرزمین کسی را ندارند که با او برابر شود.
تا همچو خط بچهرۀ تو سر برآورم
از فرق سر کنم چو قلم آشکار پای
هوش مصنوعی: به امید آنکه مانند خطی زیبا بر چهرهات جلوه کنم، از بالای سرم به زمین بیفتم و مانند قلمی نمایان شوم.
در خدمتت چو سرو بپای ایستم همه
ور خود بسان گل بودم پر ز خار پای
هوش مصنوعی: من مانند سرو در خدمت تو ایستادهام و همه چیز خود را فدای تو کردهام، اما در درونم همچون گلی هستم که پر از خار و درد است.
باد صبا به پشتی گلزار روی تو
اندر نهد سبک بسر لاله زار پای
هوش مصنوعی: باد ملایم به همراهی گلزار، بر چهره تو می وزد و لطافتش، بر لاله زار که در پای توست، مینشیند.
بلقیس وار پای برهنه ست سرو را
تا در نهد ز شرم تو در جویبار پای
هوش مصنوعی: سرو مانند بلقیس با پای برهنه به سمت تو میآید و از روی شرم در جوی آب پا میگذارد.
درپای تافکنده یی آن زلف مشکبار
بر میزنی ز ناز بمشک تتار پای
هوش مصنوعی: زلف مشکی را که بر زمین افکندهای، با ناز و ظرافت بر موهای خود میزنید.
تشریف وصلت ار چه نه اندازۀ منست
گه گاه رنجه کن بر من سوگوار پای
هوش مصنوعی: اگر مراسم وصلت تو به اندازه من نیست، گاهی بر من خاکستربان سوگوار کمی زحمت بکش.
زیرا که گرچه جای گهر افسر سرست
هم پی نصیب نیست بوقت نثار پای
هوش مصنوعی: زیرا که اگرچه جای الماس بر روی تاج سر است، اما در زمان بخشش پای، نصیب هر کسی نیست.
گر دست محنت تو گریبان بگیردم
در دامن فراغ کشم مرد وار پای
هوش مصنوعی: اگر درد و مشکلات تو مرا درگیر کنند، من با اراده و استقامت از عهده آن برمیآیم و با شجاعت به سوی آرامش میروم.
نی نی سزای کفش چوپایست، آن سری
کو باز گیرد از در صد رکبار پای
هوش مصنوعی: کفش چوپان به او اجازه نمیدهد که آزادی را تجربه کند، زیرا آنچه او نیاز دارد، سر و سامان گرفتن از مشکلات و چالشهاست.
سلطان اهل فضل که خصمش همی نهد
در دام حادثه ز سر اختیار پای
هوش مصنوعی: سلطان صاحب فضل و دانش، حتی دشمنانش را نیز در دست تقدیر و حوادث قرار میدهد و این کار را با اختیار و اراده خود انجام میدهد.
در روی رای او نکشد آفتاب تیغ
در پیش حکم او ننهد روزگار پای
هوش مصنوعی: خورشید هیچگاه نتواند بر چهره او سایه افکنده و روزگار نیز نمیتواند در برابر فرمان او ایستادگی کند.
با حلم او نیارد کوه بلند سنگ
با عزم او نداد باد بهار پای
هوش مصنوعی: او با صبر و حوصلهاش نمیگذارد که کوههای بلند سنگینی بر دوش او بیاورند، و با ارادهاش هرازگاهی هم به باد بهاری اجازه نمیدهد که او را از مسیرش منحرف کند.
اندیشه در عبارت خطّش چنان رود
همچون کسی که بسته بود درنگار پای
هوش مصنوعی: اندیشه در نوشتههای او به قدری عمیق و با احساس است که مانند کسی میماند که در چنگالی از افسوس و خیالات گرفتار شده است.
ای سروری که هر که زمین تو بوسه داد
بر بام آسمان نهد از اقتدار پای
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، هر کسی که بر خاک تو بوسه میزند، به مقام و جایگاهی میرسد که از اقتدارش میتواند به آسمان برسد.
بی دستیاری قلم ناتوان تو
چتر ملوک را نبود برقرار پای
هوش مصنوعی: بدون کمک و حمایت قلم ضعیف تو، چتر پادشاهی نمیتواند برپا بماند.
چون نرگسش ز دولت تو تاج برسرست
آنرا که شد ز گرد درت خاکسار پای
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلربای او به خاطر محبت و نعمتهای تو مانند تاجی بر سرش میدرخشد. کسی که به گرد پای تو افتاده و خاکسار توست، به واسطه این محبت به چنین زیبایی رسیده است.
خود را چو نعل بر رهت افکند ماه نو
زان تا ببوسد اسب ترا برگذار پای
هوش مصنوعی: شما مانند نعل که بر روی زمین میافتد، خود را در مسیر او قرار بده تا ماه نو بتواند پای اسب شما را ببوسد.
چون سر ز جیب نطق بر آری تو، ناطقه
در دامن سکوت کشد شرمسار پای
هوش مصنوعی: وقتی تو با سخن خود از دل خاموشی بیرون بیایی، آن سکوت، انگار شرمنده میشود و در دامن خود پنهان میماند.
اطراف روم را بنگارد بنقش چین
کلک تو چون برون نهد از زنگبار پای
هوش مصنوعی: به دور و بر روم نگاه کن، آثار زیبای دست تو مانند آن است که کسی پایش را از زنگبار بیرون گذاشته است.
گر سر برآورد چو کدو با تو بدسگال
تیغ قضا قلم کندش چون خیار پای
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند کدو قد راست کند و با تو بدرفتاری کند، سرنوشت او همچون خیار که پایش را قطع میکنند، او را نیز از میان برمیدارد.
در وصف دست تو نتوان رفت سرسری
خود چون نهند سرسری اندر بحار پای
هوش مصنوعی: درباره دست تو نمیتوان به سادگی صحبت کرد، زیرا نمیتوان به طور سرسری و سطحی درباره زیبایی و عمق آن وارد شد.
چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر
درپا چو سرو آنکه ندارد ازار پای
هوش مصنوعی: نفس لطیف و خوشبویت مانند گلی است که به خاطر مهربانی تو، چنان حریری را بر تن کرده است. اما مانند سروی است که بیپوشش در پایش، ناتوان و بیپناه به نظر میرسد.
در گرد عزم تو نرسد برق گرم رو
ور زاتشش بود بمثل چون شرار پای
هوش مصنوعی: اگر شخصی در عزم و اراده تو قرار بگیرد، هیچ نوری به وسعت و گرمی تو نمیرسد و گرمای وجودت شبیه به شعلهای خواهد بود که پا بر زمین میگذارد.
ابر از بحار دست تو مایه بکف کند
آنگاه برنهد بسر کوهسار پای
هوش مصنوعی: ابر به برکت دست تو از دریا باران میبارد، و سپس بر فراز کوهها میافتد.
با تند باد قهر تو در عرصۀ وجود
کوه بلند را نبود پایدار پای
هوش مصنوعی: با شدت طغیان و خشم تو، حتی کوههای بلند در این دنیا نمیتوانند پابرجا بمانند.
دلگرمی پیادۀ شطرنج اگر دهی
با آن پیاده نیز ندارد سوار پای
هوش مصنوعی: اگر به یک پیاده در شطرنج دلگرمی و انگیزه بدهی، او همچنان نمیتواند مانند سوار حرکت کند و قدرتی برابر با آن نداشته باشد.
دشمن بدان هوس که گریزد سوی عدم
هر شب چو شمع سازد درپا فزار پای
هوش مصنوعی: دشمن باید بداند که به خاطر هوسهایی که دارد، هر شب مانند شمع در برابر آتش میسوزد و به سوی نیستی میگریزد.
از بهر بخشش تو بیازید شاخ دست
وز بهر حاسد تو فرو برد دار پای
هوش مصنوعی: برای بخشش تو، دستهایم را از درخت بیرون میآورم و به خاطر حسادت تو، پای خود را در زمین میگذارم.
خصم تو سر ندارد و دادی ز دست نیز
گرمی نداشتی ز برای فرار پای
هوش مصنوعی: دشمنت بیسر و سامان است و تو هم او را از دست دادهای، اگر هم گریزی نداشتی، پایهایت را به حرکت درآور.
خورشید همچو سایه نهد روی بر زمین
تا بر ستانۀ تو نهد روز بار پای
هوش مصنوعی: خورشید مانند سایهای بر زمین میافتد تا بر ستارهات نور روز بیفکند.
در عطف دامن کرمت زد چو خاک دست
در سنگ نیز آمدش از اعتقار پای
هوش مصنوعی: وقتی دست به دامن کرم و بزرگواری تو زدم، حتی در حین اینکه سرزمین سخت و سنگی را لمس میکردم، پایم نیز با توکر و امید بر زمین بود.
در عهد تو هرآنکه بر آرد چو سر و دست
او را به تخته بند کنند استوار پای
هوش مصنوعی: در زمان تو، هر کسی که بخواهد خودش را نشان دهد و بتواند خود را به دیگران معرفی کند، باید به شکلی محکم و استوار در مقابل مشکلات و چالشها قرار بگیرد.
دریا دلا! ز صدر تو محروم مانده ام
زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای
هوش مصنوعی: ای دل، من از مقام بلند تو بیبهره ماندهام؛ چرا که عزم و ارادهام را همراهی نکرده است.
پیریّ و ضعف بنیت و سرمای بس قوی
نگذاشتند بر من مدحت نگار پای
هوش مصنوعی: سالمندی و ضعف جسمانی و سرماي شدید اجازه ندادند که من از زیبایی دختر خالهام تعریف و تمجید کنم.
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستوار پای
هوش مصنوعی: در هنگام برخاستن و قیام، عصا میتواند به من کمک کند. انسان نیازمند یاری است تا از مشکلات و چالشها عبور کند.
زین پیش اگر بهرزه دوی سر سبک بدم
اکنون همی کشم ز سر اضطرار پای
هوش مصنوعی: از قبل اگر به خاطر بیفکری دچار مشکلات بودم، حالا به خاطر ناچاری و اجبار این راه را ادامه میدهم.
آنکو زند ز روی جفا پشت پای من
بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای
هوش مصنوعی: هر که به غیر از محبت و نیکی به من آسیب رساند، من به او احترام میگذارم و حتی از او عذرخواهی میکنم، چون نمیتوانم از محبت و مهربانی خود دست بردارم.
گر چون عنان فرو نگذاری مرا ز دست
همچون رکاب بوسمت از افتخار پای
هوش مصنوعی: اگر مرا از کنترل خود رها نکنی، من نیز مانند کسی که رکابش را میبوسد، به خاطر افتخار تو این کار را انجام میدهم.
ور دولتیم دست دهد همچو آستین
چون دامنت رها نکنم از کنار پای
هوش مصنوعی: اگر روزی خوشبختی و موفقیت به من برسد، مانند آستینی که به دستم است، آن را رها نخواهم کرد و کنار پاهایم نخواهم گذاشت.
از یمن همّت تو برآرم چو مور پر
از فرط عجز اگرچه ندارم چو مار پای
هوش مصنوعی: از برکت تلاش و ارادهات، مانند موری که در حال بالا رفتن است، میتوانم به هدفم برسم؛ هرچند مانند ماری که نمیتواند حرکت کند، از ناتوانی رنج میبرم.
گرچه بدست بوس تو یازد دهان من
من اهل دستبوس نباشم بیار پای
هوش مصنوعی: هرچند به خاطر تو و برای جلب توجهات دهانم را میبوسم، اما من آدمی نیستم که به راحتی به دیگران سلام کنم. بیا و قدم بیاور.
پای کرم ز کوی تفقّد مگیر باز
نتوان گرفت بازخود از خاک خوار پای
هوش مصنوعی: از نزدیک شدن به کسی که در مقام و منزلت بالایی است، بپرهیز؛ زیرا نمیتوان بهراحتی از او جدا شد و در پایینتریها ماند.
مستغنی است منصب تو از حضور ما
طاوس را بجلوه نیاید بکار پای
هوش مصنوعی: منظور این است که مقام و منزلت تو به حضور ما نیازی ندارد، همانطور که طاووس زیباییاش را با حضور ما نمیسازد.
سرمای دی رسید کز آسیب صدمتش
فارغ کند بر آتش سوزان گداز پای
هوش مصنوعی: سرمای دی آمد و باعث شد که انسان از درد و ناراحتی ناشی از عشق رهایی یابد، مانند آتشی که بر پا سوزان است و میسوزاند.
بگریزد از هوای خنک خوار خواردست
خون گرید از جفای زمین زاز زار پای
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که فردی از هوای خنک و دلپذیر میگریزد و در عوض، از جفای زمین و مشکلات آن به شدت ناراحت و غمگین میشود. این احساس ناراحتی و اندوه به حدی است که دلش خون میگرید. به طور کلی، این احساس مربوط به رنج و سختیهایی است که انسان در زندگی تجربه میکند.
شد برگ و همچو چنگل بازست شاخ از آن
کم می نهند مرغان بر شاخسار پای
هوش مصنوعی: برگها مانند چنگک درختان بر سر شاخهها قرار گرفتهاند و پرندهها به راحتی از آنها بر روی درختها نشستهاند.
از پیر برف خرقه گرفتست از آن شدست
پشمینه پوش و منزوی و برد بار پای
هوش مصنوعی: از راهنماییهای بزرگتر بهرهمند شده و به همین دلیل حالا لباسی پشمی بر تن دارد و زندگی ساده و گوشهنشینی اختیار کرده است. او بار زندگی را به دوش میکشد.
بهمن روانه کرد بر اطراف خیل خویش
زان بیم ز دامن او در حصار پای
هوش مصنوعی: بهمن برای حفاظت از گروه خود از اطراف شتابان حرکت کرد تا از خطرات و تهدیدات دور نگهدارد.
پشمینه پوش از پی آن گشت چون بهی
کین باد سرد می بشکافد چو نار پای
هوش مصنوعی: کسی که پوشاک نرم و گرم به تن دارد، به دنبال آن است که در این باد سرد، طعنهها و دشنامها را تحمل کند و مانند شعلههای آتش در برابر این سختیها مقاوم باشد.
چون موی می شکافد پیکان ز مهربر
چون سر سزد که موینه سازد شعار پای
هوش مصنوعی: زمانی که تیر عشق، مانند موهایی که شکاف میخورد، به دل میرسد، آیا شایسته نیست که سر و سامان دل را به آن بسپاریم؟
گردد چو روی توز کمان پشت پای آن
کورا شود ز ناوک سرعا فکار پای
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات مانند کمان میدرخشد، آن فرد نابینا نیز از تیرکسی به سرعت متوجه میشود.
چون کبک آنکه موزه ندارد هر آینه
در پای میکشد چو کبوتر ازار پای
هوش مصنوعی: همانند کبکی که پا ندارد، دائماً بر روی زمین میخزد، مانند کبوتر که از زنجیر پایش آزاد نیست.
هیزم صفت از آنکه مرا حسّ پای نیست
در آتش تنور نهم خوار خوار پای
هوش مصنوعی: من مانند هیزم هستم که در آتش تنور قرار داده میشوم، زیرا احساس نمیکنم و آرام آرام در آتش میسوزم.
از فتح باب ابر چنان شد گل زمین
کاندر خلاب غرق شود تا زهار پای
هوش مصنوعی: به سبب گشایش ابرها، زمین چنان گل کرد که گویی در زیر آب غرق شده است و این زیبایی بهاری است.
بر من بگرید ابر و بخندد بطنز برق
چون در میان و حل نهم راهوار پای
هوش مصنوعی: ابر به خاطر من میگرید و رعد و برق با طنزی احساساتی میخندد، زیرا وقتی که من پا بر روی زمین میگذارم، همه چیز برایم تغییر میکند.
آورد روزگارم در پای و پیش ازین
با من نداشتی بگه کارزار پای
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمانه من را به چالش کشیده است و قبل از این، تو هیچ اشارهای به این جنگ و چالشها با من نداشتی.
کار سخن بیک ره در پای و پیش ازین
کردم ردیف شعر بدین اعتبار پای
هوش مصنوعی: من به خاطر اعتبار و ارزش شعر، کارم را در این مسیر انجام دادم و پیش از این نیز تلاش کردهام تا از همین رویکرد استفاده کنم.
بر روزگار دست فشانان همی روم
با آنکه در گلست مرا چون چنار پای
هوش مصنوعی: در حالی که با دستهایی باز به استقبال روزگار میروم، همچنان در مشکلات و دشواریها مانند درخت چنار ریشهدار و استوار باقیام.
بی پای شعر بنده روان بود خود چو آب
واکنون همی دود که شدش بی شمار پای
هوش مصنوعی: شعر من زمانی به راحتی و روانی مانند آب جریان داشت، اما حالا مانند دودی شده است که شمارشناپذیر است و دیگر آن شفافیت و زیبایی را ندارد.
کردم نثار پای تو این درّ شاهوار
هان بر مزن بدین گهر شاهوار پای
هوش مصنوعی: من گنجینهای با ارزش را به پای تو تقدیم کردم، پس به این جواهر زیبا که در دست داری، پای نزن.
سر تا قدم در آتش فکرت بسوختم
تا ماند همچو شمع ز من یادگار پای
هوش مصنوعی: تمام وجودم را در آتش اندیشهام سوزاندم تا مثل یک شمع، یادگاری از من باقی بماند.
عالم نماند تا بچنین شعر هر دمم
بوسند زیر کان معانی گزار پای
هوش مصنوعی: در دنیا کسی باقی نخواهد ماند تا هر لحظه اشعارم را بوسهوار بپذیرد و معانی عمیق آن را درک کند.
در پیش تو به تیغ ببّرم سر زبان
گر زانکه باز پس نهد از ذوالفقار پای
هوش مصنوعی: به خاطر تو حاضر هستم که با شمشیر زبانم را بزنم و ببُرم، چون اگر کسی از شمشیر ذوالفقار عقبنشینی کند، من هم از بیان حقیقت نمیترسم.
بر موقف توقّع تشریف مولوی
افگار شد امید مرا ز انتظار پای
هوش مصنوعی: در جایگاه انتظار، مقام مولوی به ناامیدی من شکل میدهد و امید من از انتظار به زمین میافتد.
خواهی که راست گردد پشت دوتای من
یک دست خلعتم ده و یک سر چهار پای
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که دوتا از من راست و درست شوند، باید یک دست مرا رها کنی و برایم یک سر و چهار پای تازه فراهم کنی.
چون باد مرکبی بمن خاک پای بخش
تا من بدو در آرم همچون غبار پای
هوش مصنوعی: مانند بادی که بر مرکب میوزد، مرا به خاک پای خود بسپار تا من هم مانند غبار پای تو به او بپیوندم.
چون اشتران قافله در صحن بادیه
هرگز کسی نداشت چنین برقطار پای
هوش مصنوعی: مانند شتران قافله که در بیابان حرکت میکنند، هرگز کسی را ندیدم که به اندازهی آنها با وقار و استقامت قدم بردارد.
ترسم که چون دراز شد این شعر هیچ کس
در گوش خود رهش ندهد چون هزار پای
هوش مصنوعی: نگرانم که اگر این شعر طولانی شود، هیچ کس آن را در گوش خود نشنود و به آن توجهی نکند، مانند هزارپایی که به خاطر طولش کسی به آن اهمیت نمیدهد.
عمرت دراز باد و برین ختم شد سخن
بیرون نمی نهم ز ره اختصار پای
هوش مصنوعی: دوست دارم عمر تو طولانی باشد و اینجا کلامم به پایان میرسد. سخن بیشتری نمیگویم تا از اختصار پیروی کرده باشم.