شمارهٔ ۱۷۷ - و قال ایضآ یمدحه
ای نسیم لطفت عنبر سای
وی زلال کرمت جان افزای
همچو دست تو بگوهر پاشی
سر کلکت شده انگشت نمای
التفات نظرت مایۀ بخت
سایۀ عاطفتت فرّ همای
تا همی کوه شکافند بتیغ
لشکر سنگ دل آهن خای
جان ما سوختۀ هجر تو شد
کآهن و سنگ بود آتش زای
گوئیا از پی این حالت گفت
پیش از این خاطر آن نظم آرای
عجبا! بندا! کآن بندد دست
که ترا دید و نشد بند گشای
تیغ عزم تو از آن مستغنیست
که شود سنگی از او زنگ زدای
باد اگر کاه ربایست بطبع
باد قهریست ترا کوه ربای
هیچ دانی چه سبب بود؟ که کوه
نشد از هیبت تو اندر وای
چون کله گوشۀ قدر تو بدید
بکمر در زد دامن ز قبای
پایمردی طلبید از حلمت
تاش قهرت نکند دست گرای
سنگ حلمت ز پی جنسیت
خواست تا کوه بماند بر جای
نزد قهر تو شفیع آمد و گفت
برکه از بهر دل من بخشای
پارۀ سنگ چه سنگ آرد خود
نزد آن هیبت گردون فرسای
دوسه روزی ز سر آن برخیز
مکنش سنگی و خود می آسای
این سخن گر زمنت باور نیست
تند باد سخطت را فرمای
گو: برو تیغ ز دستش بستان
گو: برو جوشنش از بر بگشای
تا چنان در کمرش یازد دست
که بیک لحظه درآید از پای
پای قهر تو کجا دارد کوه؟
ورچه باشد سر او گردون سای
تندی و تیزی و ناهمواری
بنهد از سر، چو ترا باشد رای
گرچه چیره است بپاسخ دادن
گنگ گردد اگرش گویی های
خون لعلش بترابد ز عروق
گر برو تیغ زنی مهرآسای
بانگ بروی زن و بنگر که دلش
گردد از هیبت تو ناپروای
گرچه طرف بر کمر او لعلست
حالیا راه نشینست و گدای
بر جگر آب ندارد آنک
تا بزانوش بخاک اندر پای
بی سبب تیغ کشی سنگین دل
بی زبان لاف زنی یافه درای
گردن افراز چو اشتر، و ز باد
بانگ درگیرد هر دم چو درای
خیمه تا چند زند بر سر کوه
لالۀ نعمان از بهر خدای
پیش قهر تو صدا باوی گفت
که گران خیز تو بالا بنمای
پای همّت بکش از دانت کوه
دست اندیشه بیادش مالای
طبع موزون ترازو صفتت
زحمت سنگ چه بر تابد، وای
روزمان بی رخ تو شبگونست
آفتابا! ز پس کوه بر ای
جان مایی و بکه پیوستی
همچنین تا بقیامت می پای
شمارهٔ ۱۷۶ - و له ایضاً یمدحه بعد وفات ابیه و یذکر جلوسه القضاء الرباسه: باقتصاد ارادت نهاد حکم خدایشمارهٔ ۱۷۸ - وله ایضا یمحدح: ای دل چو نیست صبر ترا برقرار پای
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای نسیم لطفت عنبر سای
وی زلال کرمت جان افزای
هوش مصنوعی: ای نسیم ملایم و خوشبو، مانند عطر عنبر هستی و با نیکوییات جان آدمی را تازه و سرزنده میکنی.
همچو دست تو بگوهر پاشی
سر کلکت شده انگشت نمای
هوش مصنوعی: چنانکه تو مانند یک گوهر باارزش هستی، سر و وضع تو به گونهای است که همگان به تو توجه میکنند.
التفات نظرت مایۀ بخت
سایۀ عاطفتت فرّ همای
هوش مصنوعی: نگاه تو باعث خوشبختی من است و سایه محبت تو از من دور نمیشود.
تا همی کوه شکافند بتیغ
لشکر سنگ دل آهن خای
هوش مصنوعی: تا وقتی که سربازان با تیغهای خود به جان کوه بیفتند و آن را بشکافند، دلهای سنگی و سختی را هم میتوان شکست.
جان ما سوختۀ هجر تو شد
کآهن و سنگ بود آتش زای
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر جدایی تو در آتش سوخت، همانطور که آهن و سنگ میتوانند آتش بیفروزند.
گوئیا از پی این حالت گفت
پیش از این خاطر آن نظم آرای
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این وضعیت به گونهای است که قبل از این، کسی برای نظم و ترتیب این موضوع صحبت کرده است.
عجبا! بندا! کآن بندد دست
که ترا دید و نشد بند گشای
هوش مصنوعی: عجب! شگفتانگیز است که آن کسی که تو را دید، نتوانست خود را رها کند.
تیغ عزم تو از آن مستغنیست
که شود سنگی از او زنگ زدای
هوش مصنوعی: تیغ اراده تو نیازی به تکیه بر هیچ چیز ندارد، چون خود به تنهایی میتواند موانع را از سر راه بردارد.
باد اگر کاه ربایست بطبع
باد قهریست ترا کوه ربای
هوش مصنوعی: اگر باد کاه و خاشاک را به راحتی جابهجا کند، به خاطر قدرت و طبیعت خود است. پس تو هم اگر برای رسیدن به مقصدی بزرگ و مهم تلاش کنی، باید با همان قدرت و اراده جلو بروی.
هیچ دانی چه سبب بود؟ که کوه
نشد از هیبت تو اندر وای
هوش مصنوعی: آیا میدانی چه دلیلی وجود دارد که ترس تو به قدری بزرگ است که حتی کوه هم تحت تأثیر آن قرار نگرفته است؟
چون کله گوشۀ قدر تو بدید
بکمر در زد دامن ز قبای
هوش مصنوعی: وقتی که ستارههای خوب تو را دیدند، شروع کردند به کمک کردن و حمایت از تو.
پایمردی طلبید از حلمت
تاش قهرت نکند دست گرای
هوش مصنوعی: از تو انتظار میرود که از صبر و بردباریات بهره ببری تا خشم و غضبت تو را به عمل وادار نکند.
سنگ حلمت ز پی جنسیت
خواست تا کوه بماند بر جای
هوش مصنوعی: سنگ صبوری تو از روی جنسیت و داستانها خواست تا مثل کوهی ثابت و پابرجا بمانی.
نزد قهر تو شفیع آمد و گفت
برکه از بهر دل من بخشای
هوش مصنوعی: نزدیک ناراحتیات شفاعتکنندهای آمد و گفت: "این برکه به خاطر دل من ببخش."
پارۀ سنگ چه سنگ آرد خود
نزد آن هیبت گردون فرسای
هوش مصنوعی: قطعهای از سنگ چگونه میتواند در برابر عظمت و قدرت جهانی که بر آن سایه افکنده، مقاومتی از خود نشان دهد؟
دوسه روزی ز سر آن برخیز
مکنش سنگی و خود می آسای
هوش مصنوعی: چند روزی از خواب و بیخیالی دست بردار و به خود استراحت بده.
این سخن گر زمنت باور نیست
تند باد سخطت را فرمای
هوش مصنوعی: اگر به این سخن که از تو میگویم، اعتقاد نداری، پس تندباد خشم تو را در پیش بگیر.
گو: برو تیغ ز دستش بستان
گو: برو جوشنش از بر بگشای
هوش مصنوعی: بگو: برو و شمشیر او را بگیر، بگو: برو و زرهاش را از او بگیر.
تا چنان در کمرش یازد دست
که بیک لحظه درآید از پای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی آنقدر محکم و استوار در کمر خود ایستاده که اگر یک لحظه از جایش حرکت کند، از پایهاش کنده خواهد شد. به نوعی، بر پایداری و استقامت او تأکید دارد.
پای قهر تو کجا دارد کوه؟
ورچه باشد سر او گردون سای
هوش مصنوعی: قدرت خشم تو به اندازهای است که کوهها هم نمیتوانند در برابر آن دوام بیاورند. حتی اگر چه آسمان بر سر کوه سایه افکنده باشد.
تندی و تیزی و ناهمواری
بنهد از سر، چو ترا باشد رای
هوش مصنوعی: اگر تو اندیشهی درست و عقل صحیحی داشته باشی، سختیها و مشکلات را میتوانی کنار بزنی و از سر راه برداری.
گرچه چیره است بپاسخ دادن
گنگ گردد اگرش گویی های
هوش مصنوعی: اگرچه توانایی پاسخگویی دارد، اما اگر به او سوالی بپرسی، ممکن است حرفش بند بیفتد و زبانش قفل شود.
خون لعلش بترابد ز عروق
گر برو تیغ زنی مهرآسای
هوش مصنوعی: اگر تیغ به او بزنی، خون از رگهایش مثل لعل (جواهر قرمز) جاری خواهد شد، این نشاندهندهی زیبایی و ارزش بسیار اوست.
بانگ بروی زن و بنگر که دلش
گردد از هیبت تو ناپروای
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی زن فریاد بزنی، ببین که چگونه به خاطر ترس و هیبت تو دلش به تپش میافتد.
گرچه طرف بر کمر او لعلست
حالیا راه نشینست و گدای
هوش مصنوعی: هرچند که آن طرفهی دلبر، همچون لعل زیبا و دلنشین به نظر میرسد، ولی در حال حاضر به آن تعلقی ندارم و تنها در حال انتظار و آرزو هستم.
بر جگر آب ندارد آنک
تا بزانوش بخاک اندر پای
هوش مصنوعی: آنکه نتواند آب بر دلش بریزد، باید تا زمان مردن در غم و درد زندگی کند.
بی سبب تیغ کشی سنگین دل
بی زبان لاف زنی یافه درای
هوش مصنوعی: بدون دلیل حمله کردن و با دلِ سنگین، در حالی که نمیتوانی سخن بگویی و فقط به خود فخر میفروشی.
گردن افراز چو اشتر، و ز باد
بانگ درگیرد هر دم چو درای
هوش مصنوعی: شخصی که چون شتر سر خود را بلند میکند، هر لحظه با صداهای ناشی از وزش باد مواجه میشود.
خیمه تا چند زند بر سر کوه
لالۀ نعمان از بهر خدای
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر این چادر بر روی کوه نعمان دایر خواهد بود، در حالی که این کار تنها برای رضای خدا انجام میشود؟
پیش قهر تو صدا باوی گفت
که گران خیز تو بالا بنمای
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در برابر محبت و عشقی که وجود دارد، میتوان خویشتن را به خوبی نشان داد و چهرهای زیبا و دلنشین به دیگران ارائه کرد. همچنین اشاره به این دارد که در مواقعی که عشق و محبت افراد را تحت تأثیر قرار میدهد، میتوانند با دلی شاد و روحیهای سرزنده، خود را به نمایش بگذارند.
پای همّت بکش از دانت کوه
دست اندیشه بیادش مالای
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت و اهداف بزرگ، باید از تلاش و اراده خود بهرهبرداری کنی و در برابر چالشها ایستادگی کنی، و همچنین هرگز به یاد آوردن چیزهایی که نمیتوانی تغییرشان دهی، خود را محدود نکن.
طبع موزون ترازو صفتت
زحمت سنگ چه بر تابد، وای
هوش مصنوعی: طبع موزون و متعادل تو باید از قوت و سنگینیهای زندگی چه طور تحمل کند، وای بر حالش.
روزمان بی رخ تو شبگونست
آفتابا! ز پس کوه بر ای
هوش مصنوعی: روزهای ما بدون دیدن روی تو تاریک و شب مانند است، ای آفتاب! برفراز کوه بیا و به ما نور بیاور.
جان مایی و بکه پیوستی
همچنین تا بقیامت می پای
هوش مصنوعی: تو جان منی و از این به بعد همواره با تو پیوند دارم، تا همیشه و برای همیشه به این پیوند وفادار میمانم.