شمارهٔ ۱۷۴ - و قال ایضا یمدحه
ای که در شیوۀ گوهر باری
ابر خواهد ز بنانت یاری
در قفس کرد سر خامۀ تو
طوطیانرا بشکر گفتاری
این چه خلقست بدین زیبایی؟
وین چه لطفست بدین بسیاری
قلم تو که کلید کرمست
بر در بخل کند مسماری
هر کجا خلق تو مجمر سوزد
نکند باد صبا عطّاری
چون کند هیبت تو دندان تیز
نبود معدۀ دوزخ ناری
نیستی خفته ز کار فضلا
چشم بد دور ازین بیداری
هر که آمد بحسابی در عقد
تو زانگشت فرو نگذاری
نفست صحّت جان می بخشد
گرچه چون باد صبا بیماری
ورچه در تو ز تکسّر اثریست
چون سر زلف بتان دلداری
کرم عام تو صدره کردست
خاص احوال مرا غمخواری
شد درستم که تویی چشم وجود
که به بیماری مردم داری
بگه تب که دگر بار مباد
آن عرق نیست که می پنداری
فرط جودست که چون ابر کند
همه اندام تو گوهر باری
علم الله که ز رنج تن تو
شد جهان بر دل و چشمم تاری
زود برخیز که می در نخورد
بار تیمار مرا سر باری
نیست ذات تو برنج ارزانی
ای همه لطف و نکوکرداری
بتو یک ذرّه که خواهد آزار؟
چون تو موری بستم نازاری
ذات تو نسخت لطف ازلست
این سخن را بهوس نشماری
حرف علّت اگرن کرد سقیم
تا از آن هیچ بدل درتاری
که قضا از پی تصحیح تو کرد
قلم خود بسلامت جاری
ای ترا فضل و هنر خاص الخاص
وی ترا اهل هنر زنهاری
اندرین عهد تن آسانی خلق
کار من چیست بدین دشواری؟
زانکه چون کوه فلک با من کرد
سختی و تندی و ناهمواری
همچو لعلم جگری پر خونست
عکسش اینک زرخم دیداری
بس که دیدم ز کریمان زفتی
بس که بردم زعزیزان خواری
لاجرم می کشم از نومیدی
بر سر فضل خط بیزاری
گشته بد خانۀ معنی ویران
گر نکردی کرمت معماری
جانی از نو بتنم باز آورد
لفظ عذب تو بشیرین کاری
کس خریدار نباشد ما را
گرنه لطف تو کند سمساری
چون تویی عاقلۀ اهل هنر
با شدت خود غم من ناچاری
چشم دارم که از گوشه چشم
بر معاشم نظری بگماری
حق گزاری ز که باشد طمعم ؟
گر تو حقّ هنرم نگزاری
صد ازین عید بشادی گذران
همه در نعمت و برخورداری
شمارهٔ ۱۷۳ - وقال ایضاً بمدح الصاحب عمیدالدین الفارسی: بدیدمت نه سر آن معاملت داریشمارهٔ ۱۷۵ - در مدح رکن الدّین صاعد گوید: ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که در شیوۀ گوهر باری
ابر خواهد ز بنانت یاری
هوش مصنوعی: ای کسی که در هنر و زیبایی مانند گوهر درخشان هستی، به من از وجود و چشم روشنت یاری برسان.
در قفس کرد سر خامۀ تو
طوطیانرا بشکر گفتاری
هوش مصنوعی: در قفس، پرندهها با لحن شیرین و جذاب مشغول صحبتکردن هستند، گویا از دلایل خوشی و شکرگزاریهای خود میگویند.
این چه خلقست بدین زیبایی؟
وین چه لطفست بدین بسیاری
هوش مصنوعی: این چه نوع آفرینشی است که اینقدر زیباست؟ و این چه محبتی است که به این اندازه فراوانی دارد؟
قلم تو که کلید کرمست
بر در بخل کند مسماری
هوش مصنوعی: قلم تو مانند کلیدی است که میتواند در برابر درب خساست و بخل را باز کند.
هر کجا خلق تو مجمر سوزد
نکند باد صبا عطّاری
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی تو دلها را غمگین میکند، به باد صبا هوس نمیکند که به دنبال دوای عشق بیفتد.
چون کند هیبت تو دندان تیز
نبود معدۀ دوزخ ناری
هوش مصنوعی: زمانی که هیبت و شکوه تو بر آن دندانهای تیز تاثیر بگذارد، دیگر معدهی دوزخ را آتشین نخواهد ساخت.
نیستی خفته ز کار فضلا
چشم بد دور ازین بیداری
هوش مصنوعی: در حالتی که دانشمندان و فرهیختگان در خواب به سر میبرند، وجود تو، از چشم بد دور است و این بیداری تو را از هر آسیبی مصون میدارد.
هر که آمد بحسابی در عقد
تو زانگشت فرو نگذاری
هوش مصنوعی: هر کس که با تو عقدی برپا کند، نباید به او انگشت اشاره کند و او را در موقعیت بدی قرار دهد.
نفست صحّت جان می بخشد
گرچه چون باد صبا بیماری
هوش مصنوعی: نفست جان تازهای به من میدهد، هرچند که مانند نسیم صبحگاهی، بیماری نیز دارد.
ورچه در تو ز تکسّر اثریست
چون سر زلف بتان دلداری
هوش مصنوعی: اگرچه در وجود تو نشانی از شکست و تکهتکه شدن وجود دارد، مانند فشار و قوس موی معشوقی که دلداده را تسکین میدهد.
کرم عام تو صدره کردست
خاص احوال مرا غمخواری
هوش مصنوعی: خمیره و وجود عمومی تو، حال خاص و ویژه من را دگرگون کرده و مرا در مشکلات زندگی دلگرم و حمایت میکند.
شد درستم که تویی چشم وجود
که به بیماری مردم داری
هوش مصنوعی: تو چشمی هستی که به وجودم روشنی میبخشی و بیماریهای دیگران را نیز درک میکنی.
بگه تب که دگر بار مباد
آن عرق نیست که می پنداری
هوش مصنوعی: اگر دوباره دچار تب شوی، دیگر آن عرقی که فکر میکنی وجود ندارد.
فرط جودست که چون ابر کند
همه اندام تو گوهر باری
هوش مصنوعی: شگفتی بخشندگی تو به حدی است که مانند ابری، تمام وجودت را مملو از گوهر و ثروت میسازد.
علم الله که ز رنج تن تو
شد جهان بر دل و چشمم تاری
هوش مصنوعی: علم الهی باعث شد که جهان برای من تیره و تار شود، در حالی که تو از رنج و زحمت جسمی خود رنج میبردی.
زود برخیز که می در نخورد
بار تیمار مرا سر باری
هوش مصنوعی: زود بیدار شو، چون نوشیدن شراب نمیتواند بار رنج و غم من را تحمل کند.
نیست ذات تو برنج ارزانی
ای همه لطف و نکوکرداری
هوش مصنوعی: وجود تو مانند برنج ارزان نیست، ای کسی که همواره با لطف و نیکویی رفتار میکنی.
بتو یک ذرّه که خواهد آزار؟
چون تو موری بستم نازاری
هوش مصنوعی: آیا میتوانی به یک ذره آزار برسی؟ چرا که من به تو مانند یک موری نازک و بیحرکت پیوستهام.
ذات تو نسخت لطف ازلست
این سخن را بهوس نشماری
هوش مصنوعی: وجود تو تجلی خوبی و لطف ازل است، پس این سخن را بیارزش نپنداری.
حرف علّت اگرن کرد سقیم
تا از آن هیچ بدل درتاری
هوش مصنوعی: اگر علت را بهانه قرار دهی، بیمار میشوی و از آن هیچ تغییر و بهبودی در تاریکی حاصل نخواهد شد.
که قضا از پی تصحیح تو کرد
قلم خود بسلامت جاری
هوش مصنوعی: قضا به خاطر اصلاح تو، قلمش را به نیکی و سلامت به حرکت درآورده است.
ای ترا فضل و هنر خاص الخاص
وی ترا اهل هنر زنهاری
هوش مصنوعی: تو دارای فضیلت و هنر ویژهای هستی و افراد هنرمند باید مراقب تو باشند.
اندرین عهد تن آسانی خلق
کار من چیست بدین دشواری؟
هوش مصنوعی: در این زمان که مردم به راحت طلبی مشغولند، وظیفه من چیست در این شرایط سخت؟
زانکه چون کوه فلک با من کرد
سختی و تندی و ناهمواری
هوش مصنوعی: چون آسمان همچون کوه بر من فشار آورد و با تندی و سختی رفتار کرد و شرایطی دشوار برای من ایجاد کرد.
همچو لعلم جگری پر خونست
عکسش اینک زرخم دیداری
هوش مصنوعی: تصویر زخمها و دردهایی که در دل دارم، همچون آتشی است که غم و اندوه را در وجودم میسوزاند و نشان از عاطفه و احساسی عمیق در وجودم دارد.
بس که دیدم ز کریمان زفتی
بس که بردم زعزیزان خواری
هوش مصنوعی: من به اندازهای از بزرگواری کریمان شاهد بودهام که از عزیزان، ذلت و بیقدری را تجربه کردهام.
لاجرم می کشم از نومیدی
بر سر فضل خط بیزاری
هوش مصنوعی: به ناچار از روی ناامیدی، بیمیلی و فاصلهام با لطف و رحمت را نشان میدهم.
گشته بد خانۀ معنی ویران
گر نکردی کرمت معماری
هوش مصنوعی: اگر به چیزی که واقعاً معنا دارد، توجه نکنی و از خوبیها بهره نگروی، آن معنا خراب میشود.
جانی از نو بتنم باز آورد
لفظ عذب تو بشیرین کاری
هوش مصنوعی: نفسی تازه به من ببخش که کلام شیرین تو جان تازهای به من میدهد و مرا شاداب میکند.
کس خریدار نباشد ما را
گرنه لطف تو کند سمساری
هوش مصنوعی: اگر کسی به ما توجه نکند و ما را نخواهد، به خاطر لطف توست که باید به دنبال ما بیاید و ما را بفروشد.
چون تویی عاقلۀ اهل هنر
با شدت خود غم من ناچاری
هوش مصنوعی: تو که اهل هنر و دانایی، با قدرت خود باعث میشوی که غم و اندوه من ناچیز و بیاهمیت به نظر برسد.
چشم دارم که از گوشه چشم
بر معاشم نظری بگماری
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که امیدوارم از گوشه آن به زندگیام نگاهی بیندازی.
حق گزاری ز که باشد طمعم ؟
گر تو حقّ هنرم نگزاری
هوش مصنوعی: من از چه کسی امید داشته باشم که مرا در حقم قرار دهد؟ اگر تو حق هنرم را به من ندهی.
صد ازین عید بشادی گذران
همه در نعمت و برخورداری
هوش مصنوعی: صد عید شاد را با خوشحالی سپری کردن و در نعمت و بهرهمندی زندگی کردن.