شمارهٔ ۱۶۳ - و قال ایضاً
زهی رسیده بجایی که بر سپهر برین
دعای جان تو گشتست ورد روح امین
بسان سوزن نظّام نوک خامۀ تو
همی کشد سوی هم عقدهای درّ ثمین
مگر که لیق دویتت شود، در این سودا
همی بپیچد بر خویش زلف حورالعین
باستراق حدیث تو در منافذ گوش
هزار رهزن اندیشه کرده اند کمین
خرد چو معنی باریک و لفظ جزل تودید
چه گفت؟ گفت: زهی ازدواج غثّ و سمین
هر آن کجا که زبان آوریست همچون شمع
زکنه مدح تو شد با لگن ز عجز قرین
به بنده خانه قدم رنجه کرده یی آری
برای تربیت من کنی هزار چنین
ز بام کعبه بسوراخ مورفرق بسیست
ولیک پر تو خورشید را چه آو چه این
چنان شد از شرف پای تو ستانۀ من
که در نیارد سر زین سپس بعلّبّین
از این تفاخر در کوی من عجب نبود
که سر برآرد با فرق چرخ خاک زمین
مرا که در ره شکر تو دست و پایی نیست
بدست و پا همه تشریف دادی و تمکین
بخدمت تو از آن جان خشک آوردم
که در جهان بجز از جان نداشتم شیرین
صداع عذر نمی آورم چرا؟ زیرا
که نیست لطف تو در حقّ من همین و همین
در آستین مراد تو باد دست قضا
بر آستان بقایت سر شهور و سنین
شمارهٔ ۱۶۲ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد: برخیّ آن دو عارض و آن زلف نازنینشمارهٔ ۱۶۴ - وله ایضاً فی التماس السّرج: زهی ستوده خصالی که رایض عزمت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی رسیده بجایی که بر سپهر برین
دعای جان تو گشتست ورد روح امین
هوش مصنوعی: دليرا، تو به جایی رسیدی که دعای جان تو به ورد (تکرار) روح پاک الهی تبدیل شده است و بر آسمان بلند جاری شده است.
بسان سوزن نظّام نوک خامۀ تو
همی کشد سوی هم عقدهای درّ ثمین
هوش مصنوعی: مانند سوزنی که در کار خود ماهر است، نوک قلم تو نیز بندهای ارزشمند و گرانبها را به هم نزدیک میکند.
مگر که لیق دویتت شود، در این سودا
همی بپیچد بر خویش زلف حورالعین
هوش مصنوعی: تنها زمانی میتوان به عشق تو دست یافت که شایستهاش باشم، در این تلاش، زلفهای حورالعین نیز به خود میپیچند.
باستراق حدیث تو در منافذ گوش
هزار رهزن اندیشه کرده اند کمین
هوش مصنوعی: در گوش من درباره تو هزاران افکار و تصور در کمین نشستهاند و منتظر فرصتی هستند تا به ذهنم نفوذ کنند.
خرد چو معنی باریک و لفظ جزل تودید
چه گفت؟ گفت: زهی ازدواج غثّ و سمین
هوش مصنوعی: خرد در پاسخ به پرسشهای باریک و پیچیده، چنین گفت: چه زیباست که چیزهای بیارزش و ارزشمند با هم ترکیب شوند!
هر آن کجا که زبان آوریست همچون شمع
زکنه مدح تو شد با لگن ز عجز قرین
هوش مصنوعی: هر جا که سخن به زبان آید، مانند شمعی فروزان در ستایش توست که از ناتوانی، به تنگنا افتاده و در شرایط سختی قرار دارد.
به بنده خانه قدم رنجه کرده یی آری
برای تربیت من کنی هزار چنین
هوش مصنوعی: از اینکه به من لطف داشتی و به خانهام آمدی، بسیار خوشحالم. اگر قرار باشد برای تربیت من هزار بار هم چنین کاری کنی، باز هم برایم ارزشمند خواهد بود.
ز بام کعبه بسوراخ مورفرق بسیست
ولیک پر تو خورشید را چه آو چه این
هوش مصنوعی: از بالای کعبه سوراخهای زیادی وجود دارد، اما تو ای خورشید، هیچکدام از این سوراخها برای تو مشکلی ایجاد نمیکند.
چنان شد از شرف پای تو ستانۀ من
که در نیارد سر زین سپس بعلّبّین
هوش مصنوعی: به قدری از مقام و ارزش تو، من به تو وابسته شدم که حتی از این پس هم نمیتوانم سر خود را بالا ببرم و خود را جدا از تو احساس کنم.
از این تفاخر در کوی من عجب نبود
که سر برآرد با فرق چرخ خاک زمین
هوش مصنوعی: در کوچهام، تعجبی ندارد که خاک زمین هم گاهی بلند شود و بالاتر بیفتد، چون در این دنیا همه چیز موقتی و فانی است.
مرا که در ره شکر تو دست و پایی نیست
بدست و پا همه تشریف دادی و تمکین
هوش مصنوعی: من در برابر محبت و شکرگزاری تو، هیچ قدرت و وسیلهای ندارم. تو همه چیز را با احترام و بزرگمنشی به من عطا کردهای و من هیچگونه اعتراضی ندارم.
بخدمت تو از آن جان خشک آوردم
که در جهان بجز از جان نداشتم شیرین
هوش مصنوعی: من جان خشکیدهای را خدمت تو آوردهام که در این دنیا جز جان چیزی دیگر نداشتم، ای دوست شیرین.
صداع عذر نمی آورم چرا؟ زیرا
که نیست لطف تو در حقّ من همین و همین
هوش مصنوعی: من بهانهای ندارم برای اینکه چرا دچار سردرد شدهام، چون لطف و محبت تو نسبت به من همین است و بس.
در آستین مراد تو باد دست قضا
بر آستان بقایت سر شهور و سنین
هوش مصنوعی: در آستین تو خوشبختی و تقدیر در آستان عمر و دانش تو قرار دارد.